از شمال به جنوب (۱)

1403/01/29

توجه!!
این داستان خیالی بوده و تمامی نام های افراد و مکان ها تصادفی انتخاب شده اند.

ساعت هشت صبح بود با صدای زنگ گوشیم از خواب پاشدم محمد بود تماس رو وصل کردم با صدای خواب آلود جواب دادم:
+سلام بله
_سلام سپهر نتایج اومده ها چی قبول شدی؟
یه لحظه انگار بهم برق سه فاز وصل کردی خوابم پرید منتظر حرف بعدیش نموندم و سریع رفتم تو سایت. دقیقا همونی که میخواستم قبول شده بودم “پزشکی تهران” جوری از خوشحالی فریاد زدم که مامان و بابام از ترس سریع خودشونو رسوندن به اتاقم وقتی جریانو فهمیدن اونام خیلی خوشحال شدنو همدیگرو بغل کردیم و از خوشحالی گریه میکردیم.مامانم سریع به داداشم و آبجیم زنگ زد و خبر داد و اونام واکنششون شبیه به ما بود.
بهتره یکم با خانواده ما آشنا بشید بعد بریم سر ادامه ماجرا من سپهرم آخرین فرزند از یه یه خانواده پنج نفره همونطور که فهمیدید تازه کنکور دادم و ۱۸ سالمه یه پسر چشم و ابرو مشکی با پوست سبزه و البته بخاطر اینکه شش سالی هست والیبال بازی میکنم قد بلند،پدر من بازاریه و یه جورایی میشه گفت معتمد بازار و ۵۴ سالشه.مادرم خانه داره و ۴۸ سالشه.برادر بزرگم مهدی هم مثل پدرم بازاریه ولی چون خانمش اهل تهران بود اینم نقل مکان کرد اونجا و ۳۰ سالشه خواهرم سمانه هم پرستاره و ۲۶ سالشه و متاهله و یک بچه داره و ساکن شهر خودمونه ما اهل یکی از شهرای شمال کشور هستیم.زن داداش من هم ۲۴ سالشه و حسابدار یه شرکته.
بالاخره بعد زنگ زدن های دوست و آشنا و یه مهمونی مختصر قرار شد بریم تهران برای ثبت نام بخاطر حساسیت مادرم روی من و بیماری که به معده م مربوط می شد مادرم نذاشت خوابگاه بگیرم و قرار شد سال اول رو خونه داداشم بمونم و از سال بعد خونه خودمون که دست مستاجره خالی بشه و من اونجا ساکن بشم.
وقتی رفتیم برای ثبت نام اونجا شماره یک شخصی رو دادن و گفتن برای عضویت در گروه کلاس به ایشون که ادمین هستن پیام بدید. بالاخره بعد از چندین ساعت دوندگی های اداری برگشتیم خونه داداشم شب خانواده زن داداشم هم اونجا بودن و شام رو دور هم بودیم و چقدر با آقای دکتر آقای دکتر گفتنشون ذوق میکردم. زن داداشم یه خواهر یه سال کوچیکتر از من داره که از وقتی خبر قبولیمو شنیده خیلی سعی در زدن مخ من داشت از ریپ استوری و کامنت گرفته تا وقت و بی وقت سوال اینکه چجوری درس بخونم منم قبول بشم و‌… انگار نه انگار که تا دیروز فالو ریکوئست میدادم رد میکرد😂😂
گذشت تا موقع خواب شد و خانواده زن داداشم رفتن. خونه داداشم اینطوریه که یه اتاق(که اتاق خودشونه) و آشپزخونه و سرویس و پذیرایی طبقه پایینه و چند تا پله میخوره از کنار ورودی و میره طبقه بالا که سه اتاق خواب و یه پذیرایی نسبتا بزرگ داره شب من تو یه اتاق خوابیدم و پدر و مادرم تو اتاق کناری و داداشم و زنداداشم پایین تو اتاق خودشون.
داشتم لباس عوض میکردم که یه برگه از تو جیب شلوار افتاد زمین برداشتم و نگاش کردم دیدم شماره ادمین گروهه پیام دادم و خودمو معرفی کردم و اونم آنلاین بود سریع جواب داد و منو تو گروه ادد کرد وقتی رفتم تو گروه تازه متوجه شدم که گروه برای کل ورودی های اون سال دانشگاهمونه و فقط برای رشته ما نیست رفتم عکس اعضا رو میدیدم که چندتا دختر خوشگل هم بودن توشون که دیدم یه پیام اومد و وقتی نوتیف رو نگاه کردم دیدم که اسمشو نوشته سارا‌،پیام داده بود که:
+سلام خوبید من سارام. میشه رشته تون رو بپرسم
سریع جوابشو دادم:
_سلام ممنونم،منم سپهر هستم رشته پزشکی.
+از آشناییتون خوشحالم ،منم هم رشته شما هستم ما یه گروه زدیم برا کلاس خودمون اگه مایل باشید شماره تون رو بدید تا شمارو هم ادد کنم.
_منم از آشناییتون خوشحالم؛بله حتما 0930XXXXXXX
بعد از اون کلی باهم چت کردیم و گپ زدیم از اینکه اهل کجاییم و خانواده هامون و شهرمون که متوجه شدم تنها بچه یه خانواده س که پدر و مادرش هر دو دکترن پدر دندانپزشک و مادر دکتر عمومی تا به خودم اومدم دیدم که ساعت شده نصف شب و من هنوز اون شلواری که داشتم عوض میکردم رو عوض نکردم😂 باهاش خداحافظی کردم و خوابیدم.
روز ها سپری میشد و من و سارا هرروز به بهانه های مختلف به هم پیام میدادیم و صب تا شب باهم چت میکردیم‌.تا که شد وقت شروع شدن کلاس ها.از چند جهت استرس داشتم:اول اینکه با محیط و آدمای جدیدی رو به رو میشم که قبلا تجربش نکردم و این برای منی که روابط اجتماعی پایینی داشتم سخت بود و دایره دوستام فقط به سپهر محدود میشد‌. و دلیل دوم و مهم تر برای اولین بار دیدن سارا بود.وقتی وارد دانشگاه شدم با پرس و جوی زیاد تونستم کلاسمون رو پیدا کنم وقتی وارد کلاس شدم فقط سه نفر توی کلاس بودن و بقیه هنوز نیومده بودن یا شایدم اومده بودن و مثل من کلاسو پیدا نمیکردن.
توی کلاس دوتا پسر بودن که ظاهرا باهم رفیق بودن اینو از نوع حرف زدنشون باهم میشد فهمید و یه دختر که کسی نبود جز سارا؛سارا تا منو دید از جاش بلند شد و به سمت من اومد و گفت:سلام سپهر خوبی؟ لحنش یه جوری بود که انگار چندین ساله همو میشناسیم.بعد دستشو دراز کرد من یه چشمم به اون پسرا که داشتن مارو نگاه میکردن بود و چشم دیگه م به سارا که منم دستمو به سمتش دراز کردم و دست دادم و سلام و احوال پرسی کردم. سارا یه شلوار مام استایل آبی روشن با کتونی سفید پوشیده بود. و یه مانتو سفید با یه شال سبز.اون روز کلاسامون تا چهار عصر بود. بعد کلاس ازش دعوت کردم به یه کافی شاپ بریم و قهوه بخوریم که قبول کرد به کافه نزدیک دانشگاه رفتیم و من اسپرسو خوردم و اون کاپوچینو.
سر آخر موقع خوردن قهوه بهش پیشنهاد رل زدن دادم و اون اول یکم خجالت زده شد و برای اینکه زیاد اذیت نشه گفتم لازم نیست الان جواب اگه بخوای میتونی در موردش فکر کنی چند روز دیگه جوابمو بدی. ولی اون گفت نیازی به فکر کردن نیست و با درخواستم موافقت کرد.جوری خوشحال شده بودم که انگار دنیارو بهم داده بودن.
گذشت و گذشت تا ترم یک رو تموم کردیم تو این مدت رابطمون به حدی رسیده بود که هر از چندگاهی واسه هم نود میفرستادیم و حرفای سکسی میزدیم ولی هنوز سارا با سکس مخالفت میکرد و میگفت خیلی زوده.
ترم دو که شروع شد برگشتم به خونه داداشم فردا صبحش کلاس داشتم پس از شدت خستگی راه و البته واسه اینکه صبح زود بیدار بشم ساعت ۹ شب خوابیدم.چند ساعت بعدش بخاطر تشنگی از خواب بیدار شدم‌. گوشیم رو از میز بغل تخت برداشتم و ساعت رو نگاه کردم ۱۱:۳۰ شب بود.آروم جوری که ‌کسی بیدار نشه پاورچین از اتاق اومدم بیرون و از پله ها رفتم به سمت آشپزخونه از جلوی در اتاق که رد میشدم یه لحظه یه صدای ناله اومد که سرجام خشکم زد دقت که کردم دیدم صدا از توی اتاقه چند قدم به عقب برگشتم و دوباره همون صدا با شدت بیشتری اومد در کسری از ثانیه کیرم راست شد و اختیار بدنمو به دستش گرفت چند قدمی به سمت در نزدیک شدم و خم شدم از سوراخ کلید نگاه کردم.چیزی که دیدم باورم نمیشد خدای من این زن انگار از بهشت اومده بود و یکی از حوری های بهشتی بود من تا الان زن داداشمو تو لباس خیلی تنگ ندیده بود چه برسه به دیدن این صحنه.
یه هیکل تراشیده که با رنگ پوست سفیدش عالی میشد با یه کون خوش فرم که کیر هر مردیو راست میکرد با موهای بلوند دودیش و چشمای قهوه ایش.این زن فرشته بود.
رو شکم خوابیده و دو تا بالشت زیر شکمش گذاشته بود و کون خوشگلش قمبل کرده بود و سر داداشم لای پاش بود و داشت براش میخورد از شدت لذت سرشو تو تشک فرو برده بود تا صداش زیاد در نیاد و ملحفه رو چنگ میزد.
بعد چند دقیقه داداشم پاشد و کاندوم گذاشت و خوابید روش با ورود کیرش به کص زنداداشم یه اوف گفت و زنداداشم ناله خفیفی سرداد و بیشتر تشک رو چنگ زد با هر تلمبه ای که ای میزد بدنشون با هم برخورد می کرد و موج خوشگلی به کون زنداداشم می افتاد. یکی دو دقیقه که تو این پوزیشن بودن پاشد از روش بعد زن داداشم برگشت رو کمر خوابید و داداشم اومد لای پاهاش و دوباره شروع به تلمبه زدن کرد وای خدای من تازه داشتم پاهاشو می دیدم یه جوراب مچی سفید رنگ پوشیده بود که با ترکیب سفیدی پوستش و ساق پاهای خوش تراشش محشر بود. داداشم خم شده بود روش و در حین تلمبه زدن داشت ازش لب میگرفت و تمام سعیشونو میکردن که صدای زیادی تولید نکنن که خوب موفق هم بودن بعد از چند تا تلمبه سریع و بعدش کم شدن سرعتش و چند تا ناله که هر دو سر دادن فهمیدم که جفتشونم ارضا شدن و بعدش خیلی عاشقانه مشغول بوسیدن هم بودن و من بیشتر از این نتونستم دووم بیارم و سریع رفتم بالا دیگه کیرم داشت به حد انفجار میرسید و یادم نمیومد که تا الان به این سفتی شده باشه رفتم تو تخت و گوشی رو دستم گرفتم سارا آنلاین بود بهش پیام دادم و گفتم برام نود بفرسته اول قبول نکرد و گفت دارم میخوابم ولی بالاخره فرستاد.
عکسو مثل همیشه تایمردار فرستاده بود و ۲۰ ثانیه ای بود نشسته بود رو تختش و پاهاشو باز کرده بود و تو آیینه از خوش عکس گرفته بود یه تیشرت گشاد سبز رنگ پوشیده بود و موهای مشکیشو دو طرف صورتش ریخته بود و بایه دستش گوشی رو گرفته بود و با دستش دیگش بهم یه فاک نشون میداد این اولی باری بود که عکس کصشو برام میفرستاد قبل این فقط از سینه هاش یا فیگور می گرفت و از باسنش می فرستاد ولی اینبار فرق داشت در حالی که داشتم کیرمو میمالیدم زوم کردم رو کصش یه کص سفید و صورتی که معلوم بود تازه شیو کرده هنوز ۵ ثانیه از زمان عکس مونده بود که آبم اومد و از شدت لذت نمیتونستم چشمامو باز نگه دارم آخرین لحظه شنیدم که یه پیام اومد از سمتش ولی از شدت خستگی حاصل از ارضا نتونستم جوابشو بدم و همونطوری که یه دستم گوشی بود و با دست دیگم کیرمو گرفته بودم خوابم برد…

ادامه دارد…

نوشته: اسفندیار


👍 12
👎 9
18401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

980199
2024-04-18 12:09:29 +0330 +0330

چرت بودا

0 ❤️

980328
2024-04-19 05:02:30 +0330 +0330

از اونجایی که نوشتی برا قبولی دانشگاه فریاد زدی و با پدر و مادرت گریه کردین دگ نخوندم فهمیدم تمامش کسشعره

0 ❤️

980413
2024-04-19 23:53:26 +0330 +0330

خوب بود ادامه بده لطفا

0 ❤️

980506
2024-04-20 15:40:52 +0330 +0330

همون اول داستان حالم گرفته شد. نشد یبار ما رو هم برق سه فاز بگیره به خاطر این کنکور و زهرماریا! اعتماد بنفسونو به گا دادن تو این زندگی

0 ❤️