منو سالار از پنجم دبستان با هم همکلاسی بودیم و سالار منو خیلی دوست داشت و از طرفی سالار خیلی پسر مومنی بود . تا اینکه سال کنکور یعنی سال ۹۱ یکم باهاش از اینکه دوست دختر داره یا نه حرف زدم که کمی هم حرفای سکسی بینمون رد و بدل شد . چون من دیدم سالار خیلی منو دوست داره گفتم شاید بشه باهاش رابطه داشته باشم ، یواش یواش میون حرفام این تقاضا رو ازش کردم اما شروع کرد به نصیحت کردن که نه این کار بدیه . یه روز که تو راه روی خونشون بودیم بغلش کردم و کیرمو چسبوندم به کیرش ، مقاومتی نکرد اما راضی هم نبود . من تصمیم گرفتم فشارو روش بیشتر کنم و بهش گفتم اگه قبول نکنی باهات قهر میکنم ، گفت اگه میخوای در حد لب گرفتن قبول میکنم و منم گفتم که نه یه رابطه کامل میخوام و باهاش قهر کردم ، سه ماه گذشت بهم زنگ زد گفت باشه اگه آشتی میکنی قبول میکنم و منم گفتم خونمون خالی شد بهت زنگ میزنم . چند روز بعد خونمون خالی شد و بهش پیام دادم و اونم گفت نیم ساعت دیگه اونجاست ، سالار اومد و من بردمش بالاترین قسمت راه پله خونمون تا از پنجره اونجا بتونم اطراف رو زیر نظر داشته باشم ، یه پتو انداختم و لخت شدم ، سالارم لخت شد و همون لحظه گفت چقد لذت بخشه من اگه میدونستم لخت شدن اینقدر لذت داره زودتر قبول میکردم ، اینو گفت و من شیرجه زدم روش و بدن هامونو میمالیدیم به هم و لب میگرفتیم ، بعد یکم برا همدیگه ساک زدیم و گفتم بخواب به پشت رو زمین که بکنمت ، پاهاشو داد بالا و منم به کونش کرم زدم و تا سر کیرمو گذاشتم دیدم که تا آخر رفت داخل به حدی که شکمم چسبید به کونش و من با تعجب گفتم چطوری انقد گشادی که گفت قبل اینکه بیام یه دلستر رو کردم تو خودم و من شروع کردم به تلمبه زدن و وقتی آبم داشت میومد گفتم بریزم توش و اونم گفت بریز و آبمو ریختم توش . بعدش نوبت اون شد به من گفت که رو شکم بخوابم رو زمین که میخواد از پشت بکنه ، گفتم اینجوری تو نمیره بزار مثل تو بخوابم و گفت نه من فانتزیم همینه ، وقتی اومد سر کیرشو داخل کنه من درد خیلی شدیدی احساس کردم و جیغ کشیدم و اونم چون منو خیلی دوست داشت گفت که بیخیال پس فقط بیا با دستت ارضام کن ، و من ارضاش کردم و حدود نصف لیوان آب با سرعت ازش خارج شد چون سالها بود جق نزده بود و آبشو ریخت رو زمین و رفت ، بعد اون چند بار ازم خواست که دوباره رابطه داشته باشیم و گفت عاشق کون سفیدت شدم ولی من احساس گناه میکردم و قبول نکردم و اینبار من اونو نصیحت کردم تا اینکه دو سال بعد اون ازدواج کرد و دیگه همو نمیبینیم
نوشته: حمید
تقوای الهی چیشه کنید کسکشا
البته تق وا کردید نه تقوا 😂
چی بود چی شد فقط قصد داشتی بگی کون تنگ بودی
کاری به واقعی یا خالی بندیش ندارم ولی منم دوتا از خیلی مذهبی های دوران دبیرستانو کرده بودمشون. که همه پشت سرشون نماز میخوندن هیچکس باورشم نمیشد 😁
😂😂😂😂😂😂واقعا وجود کوسخلایی مثل تو تو دنیا یه نعمته
حمید جان کاری به داستان تخمیت ندارم
فقط اون دوست عزیزمون که کامنت گذاشته
… رابطه قشنگ و رمانتیکی بود …
اگر من با کونی بودن خودم کنار بیام
با این کامنت کنار نمیتونم بیام 😑
مثلا کی هستی ک بخاطر اینکه قهر نباشی اومد بهت داد کمتر در نوشابه برا خودت باز کن
به شدت جای اون کامنت همیشگی
چرندیات یه کونی عقده ای …
خالی هست .
نگاه کنید دوستان من نمیخوام الان فحش بدم به داستان چون دوستان از خجالتش در اومدن فقط به اون کونی جنده ای که نوشته داستان قشنگ و رمانتیکی بود میخوام بگم تیر چراغ برقای تهران تا اهواز تو کونت که اینجوری فهمیدی داستانو کونی کجاش رمانتیک بود کوسو
از داستان ات می شود درک کرد که چقدر از مومن ها بدت می آید تو کافری به بقیه چه ربطی داره
حروم زاده کم ببند بیشتر جق بزن
بدون کاندوم کون طرف را کردی مادر ج.نده برو خدت را اصلاح کن
می دونی رابطه جنسی بدون کاندوم به غیر از اینکه ایدز می گیری تمام بیماری های طرف مقابل را نیز دریافت می کنی
کافر نسناس بی شعور بدبخت حروم لقمه ایدزی
، و من ارضاش کردم و حدود نصف لیوان آب با سرعت ازش خارج شد چون سالها بود جق نزده بود و آبشو ریخت رو زمین و رفت
کیرم تو اون مغز پوکت با این داستان سراییت دِ آخه کون شلخته بواسری مگه اسبه که نصف لیوان آبش بیاد حرومزاده ؟!
ملتو چی فرض کردی کونکش
خسته نباشید