رویا، الهه سکس

1393/05/20

رویا ساده بود. منظورم ساده مثل ساده لوح نیست. توضیحش سخته. شاید چون می شد از رویا هر تصوری رو داشت. می تونست یه زن ناشناس باشه، یا یه دختر که چیزی رو یادت میاره. می تونست یه زن باشه که یه بار تو خیابون میبینی و سالها بعد با یه حس شبیه غفلت یادش می افتی. می تونست احمق باشه و تلخ یا باهوش. می تونست جذاب باشه و شهوت انگیز و می تونست یه دختر معمولی معمولی باشه. رویا ساده بود چون همه چیز بود و هیچ چیز.

رویا رو اولین بار توی قطار دیدم. قطار شیراز-تهران. رفته بودم پیش نامزدم “لیلا”. لیلا اونجا دانشجو بود و عکاسی می خوند. یه خونه مستقل داشت و تنها زندگی می کرد. ده روز پیشش بودم. خیلی دوسش داشتم. لیلا خیلی خوشگل بود. چشم های درشت سیاه، موهای سیاه و رگه های شرابی و لب های کلفت و خوردنی. عاشقش بودم. هر روز می رفتیم حافظیه و کلی می گشتیم. من همش دور و برش بودم. صداش می زدم و می بوسیدمش. لیلا بهم می خندید و از دستم فرار می کرد. از من عکس مینداخت، از شهر. از آدما از حافظیه و از تخت جمشید. خیلی حرف می زد و دائم خودشو بهم می مالوند و من وقتی نمیتونستم بگیرمش براش آهنگ لیلا لیلا رو میخوندم. اون تو شهر می گشت و می خندید اما من دوست داشتم بریم خونه و با هم بخوابیم.
پاییز بود. قطار از بین دشت می گذشت و همه جا زرد و سرخ بود. از کوپه زدم بیرون تا سیگار بکشم. و بیرون توی راهرو رویا وایساده بود. یه پاش رو می زد به کف راهرو و سیگار می کشید. کنارش وایستادم. شونه هاش رو داد جلو. یه جوری بود. ظاهرا همه چی معمولی بود. دوتا مسافر که دارن توی راهرو سیگار می کشن. ولی رویا فقط بیرون رونگاه می کرد. انگار نه انگار که من اونجا بودم. بدنش اصلا قشنگ بود. زیادی لاغر بود و کمی هم خمیده. اصلا خوشگل نبود. یه شلوار لی تنش بود و یه مانتوی کوتاه قهوه ای. موهاش سیاه اما بلند بود و از زیر روسیری معلوم بود. صورتش سفید و بی حالت بود. نه می خندید و نه هیچ احساسی داشت. دزدکی از بغل نگاش کردم و حرصم گرفت چون صورت جذاب لیلا رو از یادم می برد. سیگارم رو روشن کردم و توی راهرو راه افتادم. دلم خواست یه چیزی بهش بگم. یه فحش. یا بهش دست بمالم. از سر لجاجت و اذیت کردن. اما رد شدم. وقتی سیگارم تموم شد داشت نگام می کرد.
چشماش معمولی بود. سیاه و کوچیک. همینطور بهم نگاه می کرد اما نمی دونستم تو نگاش چیه. نه علامتی بود نه نشونه ای. نه می دونستم ازم خوشش اومده نه می دونستم ازم بدش اومده. اصلا یه جوری بود. احساس رو بروز نمی داد. ازش خوشم نیومد. رفتم توی کوپه خودم.
هوا دیگه تاریک بود که رسیدیم تهران. پیاده شدم و خوش بودم. هوا گرم بود و ایستگاه شلوغ. ولی بازم رویا جلوم سبز شد. سه چهار متر جلوتر بود و یه ساک کوچیک توی دستش. محلش نذاشتم و رفتم. جلوی کیوسک رفتم تا سیگار و آرامس بخرم. رویا اومد کنارم و یه دفعه گفت:«منتظرت بمونم؟»
صداش ناز نبود.معمولی بود و کمی خش دار. خیلی جوون بود. 20 یا 21 سال داشت احتمالا. حس بدی که از دیدنش داشت یه دفعه رفت و یه جور غرور جاش رو گرفت. گفتم:«آره». نمی دونستم چرا دکش نکردم.
با هم سوار تاکسی شدیم. من پولشو حساب کردم. بهم گفت از کجا میای. می تونستم بگم رفتم پیش نامزدم اما نگفتم. به جاش گفتم رفته بودم تسویه حساب دانشگاه. دروغ گفتم.
به دهنم نگا می کرد. چشماش هیچ حالتی نداشتو اما یه دفعه فهمیدم که میخواد با من باشه. شاید قبلا منو دیده بود یا شاید توی قطار همینطور الکی ازم خوشش اومده بود. خوش قیافه بودم. فهمیدم از اولش توی قطار واسه این لحظه نقشه کشیده بود.
یاد لیلا افتادم و به تاکسی گفتم نگه دار. نگه داشت و پیاده شدم اما رویا هم پیاده شد. می خواستم برم که فورا یه کاغذ دراورد و یه چیزی توش نوشت و داد دستم. گفت:«بهم زنگ بزن»
جواب ندادم و دور شدم. بدون خداحافظی. و کاغذ رو گذاشتم توی جیبم به جای اینکه بندازمش توس سطل آشغال.

پاییز داشت تموم می شد. صبح زود بلند می شدم و کار می کردم. توی آتلیه. برای مجله های تبلیغاتی عکس می گرفتم و می خواستم یه نمایشگاه راه بندازم. هر روز به لیلا زنگ می زدم و براش جوک سکسی می گفتم. وقتی نبود به یادش می رفتم حموم و خودمو ول می کردم. خیلی عاشقش بودم و واقعا خوشگل بود. به واسطه شغلم زنای زیادی دوروبرم بودن اما همش یاد لیلا می افتادم و تنها می رفتم خونه.
یه ماه بعد اتفاقی کاغذ رو تو جیبم پیدا کردم. یه شماره موبایل بود و زیرش نوشته بود رویا. زنگ زدم خودش گوشی رو برداشت. فورا فهمید کی ام. یه کم حرف زدیم و قرار گذاشتیم تو یه کافه توی انقلاب. از خودم تعجب می کردم چرا باهاش قرار گذاشتم.
شب توی کافه نشسته بودم و رویا دیر کرده بود. یه نیم ساعت گذشت که اومد. من عصبی بودم و می خواستم بزارم برم. اما بالاخره اومد. با همون لباسای معمولی. بدون آرایش. خجالت می کشیدم. همه آدمای اونجا خوشتیپ کرده بودن و فقط هم صحبت من بود که تو ذوق می زد. من معذب بودم و می خواستم زودتر برم اما رویا مدام حرف می زد. درباره کارم پرسید. دانشگاهم، شغلم و این حرفا. و بعد از خودش گفت. از پدرش که کارگر بود و از کارش که منشی یه مطب بود. خیلی حرف زدیم و موقع رفتن خسته بودیم. تا یه جایی رسوندمش و وقتی زدم رو ترمز که پیاده بشه گفت خونه ات کجاست. نمی خواستم با هیچ زنی باشم اما بردمش خونه. نمی دونم چرا.
بردمش تو اتاق و گفتم که راحت باشه. من خودم یه خونه داشتم و تنها زندگی می کردم و کاملا آزاد بودم. به هم شب بخیر گفتیم و من رفتم تو اتاقم. خیلی زود خوابم برد اما نصف شب با صدای دستگیره در بیدار شدم. اصلا نمی خواستم باهاش بخوابم اما دیگه توی بدنم ولو شده بود.

منو می بوسید. خیلی داغ. ازم لب می گرفت و گه گاه دندوناشو توی گردنم فرو می کرد. بی قراری می کرد و ناله. من اول بی میل بودم اما اون منو به خودش می کشید. با ناخونای بلندش روی پوستم خراش مینداخت و مدام میگفت محکمتر. بلند شدم و وحشیانه انداختمش رو زمین. روی فرش. رفتم سمتش و لباش رو مکیدم. جیغ می زد و گاز می گرفت. بالاخره خودمو انداختم بین پاهاش و شروع کردم به کردنش. باکره نبود اما کسش تنگ تنگ بود. از خودم بیخود شدم و تن 90 کیلویی ام رو انداختم روش. زیرم جون می کند. با دستاش بدنم رو می زد و مدام دندوناش رو نشونم می داد. من اما بیشتر حریص می شدم. پای راستش رو انداختم رو شونه و با دستام گردنش رو گرفتم. سرخ شده بود و له له می زد.مدام کیرم فرو می کردم و حسابی لذت می بردم. کنترلم دست خودم نبود. پای دیگه ش رو هم گرفتم و حالا جفت پاهاش توی گردنم قفل شده بود. کشیدمش جلو و روش خیمه زدم. کیرمو با تمام قدرت فرو می کردم و بیرون می کشیدم. دیگه نا نداشت اما من میخواستم. اون بدن معمولی و فاقد جاذبش برام یه جور مامن بود. یه جور خلاصی. وقتی حسابی کردمش برای اولین بار لباش رو بوسیدم.
پاهاش رو ول کردم و بردمش رو تخت. پرتش کردم. هیچی نمی گفت و نگاش تو چشمم بود. با همه زنایی که باهاشون خوابیده بودم فرق داشت. همه زنا حتی لیلا مطیعم بودن اما این داشت باهام می جنگید. تجاوز نبود . خودش خواسته بود و داشت لذت هم می برد اما توی حرکاتش یه جور جنگ و دشمنی وجود داشت. رفتم جلو و بغلش کردم . صورتش رو داد جلو، رو به من. بجای اینکه بوسش کنم زدمش. زدمش. زدمش. نفس می زدو و رو لباش یه جور خنده بود. برش گردوندم و به پشت خوابوندمش. مانعم می شد. دو تا دستاش رو جمع کردم از پشت و با یه دست گرفتمش و ول شدم روش. چنگ زدم توی موهاش و نزدیک گوشش نفس کشیدم. هرم و حرارت از صورتش می بارید. دهنمو بردم توی گردنش و با اون یکی دست سینه های کوچیکش رو گرفتم. کوچیک اما سفت. دوتا دایره توپر و با نوک صورتی. چنگ زدم. محکم و سرخ سرخ شون مردم. یه کم کشیدم به سمتی و سینه هاش رو مکیدم. دستاش رو ول کردم و کمرش رو گرفتم . داشت ازم فرار می کرد . پاهامو رو پاهاش انداختم و شونه هاش رو گرفتم و با یه حرکت همه کیرم رو توی کسش جا دادم. درد می کشید اما لباش می لرزید و این لرزش یعنی ارضا. شروع کردم به تلمبه زدن و هوارمون رفت تا آسمون. اون زن همه وجودمو سر می کشید. همه شیره وجودمو اما من تصمیم داشتم به اون دست بکشم. دیگه رمق نداشت. صورتش گل انداخته بود و کبود کبود بود. موهاش به پیشونیش چسبیده بوده و دیگه تسلیم بود. برش گردوندم و دوباره پاهاشو باز کردم. دوباره فرو کردم و اون تو و در حالیکه همه وجودم سرشار از لذت بود به صورت ملتهب رویا نگاه می کردم. دیگه رمق حرف زدن نداشت. با یه دستش بازوم رو گرفته بود و نگام می کرد. از نگاش حذر کردم و خوابیدم روش. بوی تنش مستم کرده بود. زدم زدم زدم و احساس می کردم تو آسمونم. این زن داشت منو از خودم می گرفت. نمی دونم کی و چطور تموم شد. اما دیگه جونی نداشتم. ولو شدم روی رویا و چشمامو بستم. تموم شد. بدنش عرق کرده بود و چسبیده بود به بدن کوچیک رویا. یه جور خلسه منو گرفته بود و تنها چیزی که توی اون خوشی عظیم حس می کردم حرکت ملایم کف دست سرد رویا روی پوست گرم تنم بود.

صبح که بیدار شدم رویا نبودش. نرفتم سر کار. لخت نشستم کنار پنجره و سیگار کشیدم.خودم سیگار نداشم و از همون سیگار های بهمن کوچیک رویا که روی میز جامونده بود کشیدم. بی حوصله بودم. نمی دونستم چه حسی دارم. با اینکه دیشب واقعا لذت برده بودم اما می دونستم که باید رویا رو فراموش کرد. که باید رویا رو توی همون دیشب جا بزارم. چند روز کلافه بودم اما بعد با اومدن لیلا حالم خوش شد و بالکل رویا رو فراموش کردم.

چند ماه گذشت تا اینکه بالاخره نمایشگاه رو افتتاح کردم. خیلی خوشحال بودم و هرکسی که میومد کلی تعریف می کرد. یکی دوتا قرار داد خوب هم با شرکت های تبلیغاتی بسته بودم و کلا روزای خوبی بود. روز آخر نمایشگاه بود که رویا اومد. وانمود کرد اتفاقی اومده اما من می دونستم که دروغ می گه. اما نمی دونستم چطور فهمیده که من نمایشگاه دارم. شاید همون شب توی اتاقم عکس ها رو دیده یا شاید هم از روی آگهی روزنامه. نمی دونم. فقط می دونم که عصبی بودم. چون نمی خواستم اتفاقی بیفته. به هر حال حالا جفتشون اینجا بودن هم لیلا و هم رویا. دزدکی و دور از چشم لیلا رفتم طرفش و شمارمو بهش دادم و گفتم که بره و بعدا باهام تماس بگیره. فکر کنم ناراحت شد اما به روی خودش نیاورد. چند دقیقه عکس ها رو نگاه کرد وبعد توی ول وله جمعیت رفت.
همون شب انگار برای فراموش کردم رویا با لیلا خوابیدم. اون رو به شام دعوت کردم و بعدش بردمش خونه. می خواستم رویا رو فراموش کنم و بنظرم می رسید که خوابیدن با لیلا تنها راه فراموش کردن رویاست. لیلا یه تاپ خیلی باز قرمز پوشیده بود و یه صندلی قرمز هم پاش بود. کلا همه چیز رو ست کرده بود و خیلی خواستنی بود. ناخونای قرمز، لبای قرمز، گردنبند قرمز حسابی تحریکم کرده بود. توی لیلا دنبال همون لذت و ناشناخته ای بودم که با رویا بهش رسیده بودم. بغلش کردم و شروع کردم به خوردن گردنش. بوی خوبی می داد. آروم خوابوندمش روی تخت و از پاهاش خوشگلش بالا اومدم. زانوهاش رو لیسیدم و کف پاهاش و انگشتای خوش فرمش. بالاتر و پاهاشو جمع کردم و شورتش رو که نم دار شده بود رو بو کردم. بوی طراوت وشهوت مستم کرده بود. با دندون شورتش رو که از لاتکس قرمز بود بیرون آوردم و شروع کردم به خوردن بهشتش. ناز می کرد ، ادا و ناله. بالاتر اومدم و تمام بدنش رو لمس کردم. سینه های گندش رو توی مشت گرفتم و مالوندم. لیلا دربست در اختیارم بود. چشماش خمار بود و لباش به تمنای بوسه باز شده بود. زبونم رو گذاشتم بین لباش و گذاشتم حسابی ازم کام بگیره. به خودم مسلط بودم بر خلاف رویا. از لباش که فارغ شدم اومدم پایین و بین پاهاش نشستم.پاهاش رو گذاشتم دو طرف و کیرمو تا آخر فرو کردم. حسابی می کردم و توی صورتش دنبال چیزی می گشتم که خودم نمی دونستم چیه. لیلا داد می کشید جیغ می زد و مدام اسمم رو صدا می کرد. داشت حسابی لذت می برد و زیر پاهای من رو دوست داشت. برش گردوندم و از پشت موهاش رو گرفتم.مسلط شدم روش و از پشت کردم تو. با هر ضربه من بدن سفید و گوشتالوش موج بر می داشت و پیچ و تاب می خورد. داد می کشید و ازم میخواست که پارش کنم. با محکمترین ضربه ها جواب تمناش رو می دادم و داد و هوارش همه خونه رو برداشته بود. اون هنوز محتاج من بود اما میخواستم تمومش کنم. حالم خوش نبود. لذت می بردم اما فقط لذت جسمی. روحم یه چیزی کم داشت. لیلا دیگه نا نداشت. بهش خوش گذشته بود. من بی حال روی تخت خوابیده بودم و داشتم لبای گرم و کلفت لیلا رو که بوسه بارانم می کرد دنبال می کردم. خیلی از شب گذشته بود که لیلا برای آخرین بار ازم لب گرفت و روش رو کرد اون ور و خوابید. من بلند شدم و رفتم سمت پنجره. نور ماه از اتاق رو تن لیلا شناور بود. خیلی خوش شانس بودم که همچین زنی رو تخت من خواب بود اما حالم یه جوری بود. رفتم روی تخت دراز کشیدم و تا مدتها به سقف نگاه کردم. یادم نیست کی خوابم برد.
لیلا دو هفته پیشم موند و بعد برای پایان نامه ش برگشت شیراز. حال و حوصله نداشتم و کسل بودم. تصمیم گرفتم یه بار دیگه شانسم رو امتحان کنم و زنگ زدم به رویا. جواب داد. فقط یه بار زنگ خورد. احساس کردم تو صداش یه جور شادی وجود داره. بهش گفتم میخوام ببینمش و اون فوری قبول کرد.
از اون روز به بعد رویا رو تقریبا هر هفته می دیدم. باز شروع کردم به کار و خوشحال بودم. صبح ها از رویا بیخبر بودم و هیچ تلاشی هم نمی کردم که ازش خبری بگیرم. یه کلید از خونه براش ساخته بودم و اون تقذیبا دیگه هم خونه من بود. اصلا متوجه نبودم که روبا داشت تو زندگیم جا می گرفت. صبح ها کار می کردم و شب ها از رویا لذت می بردم. باهام همراهی می کرد و توی همراهیش همیشه جنگ وجود داشت. و من از جنگیدن با اون لذت می بردم. تن و بدن معمولی اما خارق العاده ش رو می گرفتم و به زیر خودم می کشیدم. می تونست برای به چنگ آوردن رویا باید باهاش بجنگم و اون این جنگ رو دوست داشت.
رویا تقریبا هیچوقت حرف نمی زد. من از اون هیچ چیز نمی دونستم. فقط یکی دو بار تا دم در مطب برده بودمش. بنظرم خالی بود. فقط منو میخواست و فقط دوست داشت منو نگاه کنه. من می بردمش آتلیه و بهش عکاسی یاد دادم. گاهی اوقات در رو می بستم و مشغولش می شدم. بهتر بگم بهش تجاوز می کردم اما خودش همینو می خواست. روزای زیادی گذشت و ما دوتا بهم عادت کرده بودیم. فقط مساله سکس نبود. رویا چیزی داشت که هیچکی نداشت.
یه بار بعد از یه سکس عالی روی پاهام خوابیده بود. نمی دونم چی شد که یهو بهم گفت:«باهام ازدواج می کنی؟» نمی دونستم چی باید بگم. سرش رو نوازش کردم و سعی کردم موضوع رو عوض کنم. گمونم رویا فهمید اما به روش نیاورد.

تابستون رسید و لیلا درسش تموم شد و برگشت تهران. رویا می دونست که ما با هم نامزدیم اما هنوز امیدوار بودکه من رو داشته باشه. توی این مدت سکس هامون کم شده بود. عالی اما کم. لیلا یه زن فوق العاده بود از هر نظر. تحصیلکرده، زیبا و پولدار و من با امکانات اون می تونستم به بهترین جاها برسم. یه مدت رویا توی زندگیم محو شد. کمتر می اومد و منم کمتر بهش رغبت داشتم. نمی خواستم دیگه به لیلا خیانت کنم. یه روز به رویا گفتم که نمیخوام باهات بخوابم . اون قبول کرد و ازم خواست که گاهی بیاد و منو ببینه. با اینکه دلم نمیخواست اما گفتم باشه.

زمان گذشت و من لیلا تصمیم گرفتیم با هم ازدواج کنیم. کارت های عروسیمون چاپ شد و همه چیز تموم شده بود. یه روز رویا اومد پیشم و اتفاقی کارت عروسی رو دستم دید. من سرم رو انداختم پایین و گفتم متاسفم. رویا غمگین شد و من برای اولین بار دلم براش سوخت. بوسیدمش و بهش گفتم که دیگه نباید هم دیگه رو ببینیم. رویا گفت باشه و خواست بره. اما برگشت و توی چشمم زل زد و گفت:« فقط بذار یه بار دیگه باهات بخوابم»

قرار شب رو گذاشتیم. با اینکه ناراحت بودم اما چاره ای نداشتم. شب رسید و رویا اومد. بازم با همون لباسها. خواستم ببومش که خودشو کشید کنار. لخت شد و بهم چشبید اما منو نبوسید. با اکراه بهش نزدیک شدم اما نمیتونستم در برابرش مقاومت کنم. بهش حمله کردم و تن کوچیکش رو توی دستام گرفتم. خوابوندمش و سینه های لذیذش رو به دهن گرفتم و مکیدم و مکیدم. سینه هاش سرخ شده بود. بهم گفت در اختیار توام و من همینو می خواستم. رویای مطیع رو. رویایی که باهام نمیجنگید. پاهاش رو باز کردم و خوابیدم روش. میکردمش و با ضربه هام تنش عقب و جلو می رفت. ضرباتم محکم بود و خشن اما رویا هیچی نمی گفت. بعد برش گردوندم و از بغل فرو کردم. تسلیم و مظلوم توچنگم. بدن لاغرش پیچ و تاب می خورد و من از لمس اون بدن لذت می بردم. دیگه آخرای کار بود. دوباره خوابیدم روش و داشتم خودمو آماده می کردم که سر موقع بکشم بیرون که یه دفعه رویا دستا و پاهاش رو دورم حلقه کرد و آبم پاشید توی وجودش. نمی تونستم تکون بخورم. بوسیدمش. داغ داغ بود. توی اون حال خلسه احسا کردم که چشماش تر شده. چشماش رو بوسیدم و بهش گفتم که تو رو میخوام. تو رو نه لیلا رو. تو رو میخوام رویا. تو رو. رویا هیچی نمیگفت و فقط روی بدنم دست می کشید. خسته تر از اون بودم که کاری کنم.سرم رو توی موهای رویا فرو کردم و چشمامو بستم. آخرین چیزی که حس کردم بوی بلوطی بود که از موهای رویا می اومد.

صبح بیدار شدم اما رویا نبود. همه جا رو دنبالش گشتم اما باز پیداش نکردم. اونوقت یاد مطب افتادم و اونجا رفتم. دکتر یه زن مسن بود. از اون سراغ رویا رو گرفتم و اون در حالیکه به من شک داشت گفت که رویا صبح زود باهاش تسویه کرده و رفته. رفتم ایستگاه قطار تا پیداش کنم. می تونست با اتوبوس رفته باشه اما یه حسی بهم می گفت با قطار رفته. پیدا نکردم. برگشتم خونه و لیلای عصبانی رو دیدم که 10 بار به تلفنم زنگ زده بود. گفت چیزی شده گفتم نه. گفت قرار عروسیمون که سر جاشه؟ به پنجره نگاه کردم و بعد به اتاق خواب و آهسته گفتم آره سر جاشه.

دوباره پاییز رسیده. مدام درجه بخاری رو زیاد می کنم اما هوا هنوز سرده. لیلا الان زنمه و قراره بچه مون تا دو ماه دیگه به دنیا بیاد. نمی دونم آیا بچه رویا، بچه من و رویا به دنیا اومده یا نه. بیشتر اوقات از خونه می زنم بیرون و برای خودم پرسه می زنم. گاهی احساس می کنم کسی توی خیابون سایه به سایه دنبالم میاد. برمی گردم و می بینم که هیچکس نیست اما بعدش ته گلوم یه بغض سنگین جلوی نفسم رو میگیره.

نوشته: کاوه


👍 0
👎 0
27795 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

430846
2014-08-11 06:29:18 +0430 +0430
NA

بدک نبود … نسبت به اکثر کسشرهایی که اینجا مینویسن البته !

0 ❤️

430847
2014-08-11 07:01:51 +0430 +0430
NA

طرز جمله بندیت عالییییییییییییییییییییییییی بود
ولی اگه واقعی بودداستانت
خیلی پست هستی خیلی

0 ❤️

430848
2014-08-11 07:03:55 +0430 +0430
NA

داستان جالبی بود و مضمون متفاوتی داشت
ممنون. موفق باشی و شاد کام

0 ❤️

430849
2014-08-11 07:59:05 +0430 +0430
NA

عالی بود خیلی زیبا ولی حیف که اینجور خاطرات فقط یبار تو زندگی میاد و میره و فقط یه آه سرد روی آیینه وجود آدم باقی میذاره کاش دوستان هم بدانند که خاطرات سکسی باید یه حس شهوت و آرامش را برای خواننده به ارمغان بیاره همتون شاد باشید دوستان

0 ❤️

430850
2014-08-11 12:32:39 +0430 +0430

زیبا بود و البته برداشت آزادی از فیلم friends with benefits

0 ❤️

430851
2014-08-11 13:54:27 +0430 +0430
NA

آخرش معلوم نشد چند چندی با خودت unknw

0 ❤️

430852
2014-08-11 17:12:54 +0430 +0430
NA

آفرین خوب نوشته بودی

0 ❤️

430853
2014-08-11 19:16:52 +0430 +0430
NA

دنبال یه دوست 18.19 ساله میگردم هرکی هست از تهران خصوصی بده

0 ❤️

430854
2014-08-11 20:08:44 +0430 +0430

خوب بود، بنویس . . . . . . . . . . . . . . . . .
آخراش کمی تخمی و مثل فیلم‌ها بود ولی قابل تحمل بود. در کل خوب بود. باز هم بنویس.

0 ❤️

430855
2014-08-12 03:04:24 +0430 +0430

بدك نبود فقط يك قسمتش كه بهت گفت « فقط بذار یه بار دیگه باهات بخوابم» منو بفكر انداخته كه تو خيلي مردي ، اون خيلي بامرام بوده و ياد جوك بري بري افتادم
بري بدي : خيلي تو كفي
بدي بري : خيلي بامرامي : دقيقا مث مورد شما
بدي بدي : وضع مالي خراب
بري بري : فكر بد نكن يك بيماريه

0 ❤️

430856
2014-08-12 04:13:29 +0430 +0430
NA

داستان زیاد میخونی خیانتکار اشغال

0 ❤️

430858
2014-08-19 17:12:43 +0430 +0430
NA

خاک بر سرت خیانتکار هرز

0 ❤️