کردن زن افغانی و شوهرش هم دید میزد

1402/09/25

با سلام
مسعود هستم و یکی دو داستان قبلا براتون نوشتم که مورد استقبال قرار گرفته
داستان نمینویسم بلکه واقعیت رو میگم که مخاطب کاملا متوجه واقعی بودن میشه،ولی متاسفانه هستند یک سری افراد عقده ای که چرت و پرت کامنت میزارن و هستند یک عده که فهم دارن و واقع بین هستند و حمایت می‌کنند
قصدم اهانت به هیچ قوم و هیچ ملیتی نیست،چون در همه اقوام و ملیت ها و زبان ها،خوب و بد هست و باید با این واقعیت هم کنار بیایم
بریم سر اصل ماجرا
من مهندس هستم ،از بر و روی مناسبی به لطف خدا برخوردارم، بسیار مهربان و دلسوز و احساسی هستم و در عین حال دارای حس شهوت بالا
با صاحب کارخانه ای در اطراف کرج صحبت می‌کردم که درخواست داشت بیام مدیریت کارخانه رو به عهده بگیرم و پس از مذاکرات و بازدید از کارخانه قبول کردم و رفتم و مشغول شدم
در کار بسیار جدی هستم و اهل شوخی نیستم و به نوعی اقتدار خودم رو دارم
در کارخانه علاوه بر نیروی ایرانی نیروی افغانی هم داشتیم که تعدادشون بیشتر از ایرانی ها بود،شاید به جرات می‌توان گفت که همه افغانی ها بسیار مودب و حرف گوش کن تر از ایرانی ها بودند و من از اینکه اونا باهام همکاری داشتند و مسئولیت پذیر خوشحال بودم
میدونستم که افغانی ها هم رسم و رسوم ازدواجشون چطور هست و روی زن هاشون هم حساس بودند
چند وقتی گذشت که ما برای کارخانه از بیرون ناهار می‌گرفتیم که با ظرف های یک بار مصرف می آوردند و چون کیفیت و کمیت خوبی نداشت و قیمت هم بالا بود تصمیم گرفتم آشپز بگیرم
اما برای این کار هزینه باید میشد که پشیمان شدم،چون علاوه بر خرید وسایل آشپزخانه ،ساخت آشپزخانه و …بود که برای ما مقرون به صرفه نبود
تا اینکه یکی از بچه ها گفت که خانم محمد افغانی آشپز خوبی هست ،از او بخواهید برای بچه ها در خانه خودشون غذا درست کند و بعد به شرکت بیاورد و تقسیم کند
اما محمد حدودا ۵۵ سال سن داشت و زیاد سر و وضع آشفته ای داشت و مرتب نبود و یک کم رو تصمیم من اثر منفی داشت چون میگفتم حتما خانمش هم چیزی مثل خودش هست
محمد رو صدا کردم دفترم
ازش خواستم توضیحاتی بده
او گفت که خانمش واقعا آشپز خوبی هست و سابقه آشپزی داشته و نگران نباشم
ازش در مورد زندگی و خودش و بچه و…پرسیدم
او گفت که در افغانستان خانه و زن داشته و بچه هم دارد و در ایران که هست این زن را از پدر زن جدیدش خریده ،یعنی دو زن دارد یکی در افغانستان و این هم در ایران
خلاصه بعد از صحبت ها قرار گذاشتیم که اول خانمش رو بیاره شرکت من باهاش صحبت کنم و بعد من برم از خونه اون بازدید کنم و در آخر تصمیمات خودم رو بگیرم
فردای اون روز من یکی دو ساعت به دلیل کار اداری که داشتم دیرتر به کارخانه رفتم و وقتی رسیدم نگهبان گفت که آقای مهندس این خانم محمد اومده با شما کار داره
من گفتم باشه،یک سر به سالن تولید میزنم و بعد که رفتم دفتر بفرست بیاد دفتر
تو کانکس نگهبانی خانمه رو دیدم ولی پشتش به ما بود و من گفتم الان مثل محمد هست و آشفته و داغون
وقتی رفتم دفتر نگهبان با خانمه اومد و در زد و خانمه رو فرستاد داخل اتاق،
من وقتی خانم رو دیدم ناخودآگاه از جام بلند شدم و از ایشون خواهش کردم که بشینه
زبانم بند اومده بود، انگار این زن رو طراحی کردند و اساتیدی نقاشیش کردند که حتی یک نقطه اشتباهی هم نکشیدند
خانم با قد نسبتا بلند،وزن متوسط و صورتی سفید و گرد ،چشمانی مشکی،بسیار بسیار خوشگل
و سن ایشان ۳۳ سال
ازشون یک کم سوال کردم و گفتم که میتونه این کار رو بکنه ،چون آشپزی هم سختی داره و وزن هم داره باید جابجایی زیاد کنه و خستگی داره
گفت که نگران نباشه برای تعداد بیشتر هم آشپزی کرده ما که جمعا سی نفر هم نمی‌شدیم
ازشون خواستم که چادر رو بردارند و زور و قیافه رو ببینم که سریع چادر رو انداخت و مقداری هم موهای رنگ کرده هم دیدم که تناسب زیبایی با صورت او داشت و وقتی بلند شد و یک چند قدم راه رفت دیدم که کون او داره مانتو رو جر میده،انگار هماهنگ کرده بود که چطور من رو با این نوع حرکات و پوشش که داشت راضی کنه ،من غلط کنم ناراضی باشم وقتی فرشته ای به این زیبایی رو میدیدم،تازه بهش گفتم علاوه بر اون دستمزدی که با محمد صحبت کردم یک چیزی بیشتر میدم که فقط به خودت میدم و محمد اگر بدونه قطعش میکنم که داشت بال و پر درمی آورد
دل رو زدم به دریا ازش پرسیدم،چرا زن محمد شده؟ گفت که مهندس خبر نداری داستان داره،اما این رو بگم همش از روی اجبار و به خاطر پول هست واز محمد دلخوشی نداره،فقط چون محمد کار میکنه و پولی به او میده باهاش زندگی میکنه
پرسیدم بچه دارید؟
گفت نه
با خجالت و سرخ شدن گونه هاش گفت خودش نمیخواد بچه دار بشه،محمد تو افغانستان بچه داره که از اون سنش بیشتره و نمیخوام که داشته باشم
خلاصه من ازش خواستم که از شروع کنه و با هماهنگی صاحب کارخانه برنامه غذایی دادم بهش
فردای اون روز من فقط انتظار اومدن اون رو می کشیدم،انگار یک روزه وابسته اش شدم
چون پیش من خیلی راحت بود و با من صادق بود و درد دل می‌کرد
خلاصه به راننده شرکت گفتم بره دنبالش ،خودش غذا رو بیاره
وقتی اومد شرکت،خودم رفتم جلوی در به هوای این که داشتم میرفتم سالن تولید،تا من رو دید لبخند زد و سلام کرد و من هم به گرمی تحویل گرفتم و از نگهبان و راننده خواستم که کمک کنند وسایل رو بیارن تو کانکس که قرار بود اونجا غذا ها رو تقسیم کنه
هنگام تقسیم غذا خودم رفتم نظارت کنم که به درستی و کاربلدی تقسیم می‌کرد.
بعد گفت آقای مهندس برای دفتر چه کنم؟
من گفتم اداری هم میاد پایین ازت غذا میگیرن ولی غذای من و مهمان یا خود صاحب کارخانه اگر بودند رو خودش تو ظروف آبدارخانه ساختمان اداری بریزه و بیاره تو دفتر
رفتم تو اتاقم نشستم
دیدم در زد و بسیار شیک و مجلسی تو ظروف جداگانه غذا رو آورد،اولین غذا که درست کرده بود ماکارونی بود که واقعا خوشمزه بود
ازش خواستم که همیشه وقتی خودم تنها هستم بیاد با خودم غذا بخوره و از خدا خواسته قبول کرد
بعد از اتمام غذا،ظروف را شست (فقط ظروف ما رو) ،پرسنل خودشون پایین ظرف های خودشون رد میشستند،و اومد میز رو تمیز کرد و رفت که چایی درست کنه
ازش خواستم بیاد پیش من تا چایی آماده میشه، و به همین منوال می‌گذشت و هر روز بیشتر از قبل باهم صحبت میکردیم،یواش یواش رومون هم بیشتر باز می‌شد و کم کم بردم سر صحبت های سکسی
شاید نزدیک به یک ماه بود که اومده بود تا من ازش پرسیدم، یک چیزی بگم راستش رو میگی
گفت شما جون بخواهید
گفتم جونت به سلامت ولی با محمد سکس هم داری؟
اون خنده ریزی زد و گفت آره،ولی چه سکسی؟ هفته ای یک یا دوبار میاد و به زور و بدبختی ،جونش در میاد تا سکس کنه و همیشه اون راضی و من ناراضی
بهش گفتم تو که این همه خوشگلی و زیبا،حتما سکس لازم داری ،پس چه میکنی؟
گفت مهندس یک راهی پیدا میکنم ،من هم پررو شدم گفتم باید بگی چه راهی
گفت با خودم آنقدر ور میرم تا …
پاشدم دستش رو برای اولین بار گرفتم وای چه دستان گرم و نرمی داشت،یک کم خجالت هم چاشنی کارش کرده بود که بیشتر آدم شهوتی میشد
آرام سرش رو با دستم بلند کردم و یک بوسه کوچولو رو لب هاش کردم
احساس کردم اوج گرفتم از بس این بوسه شیرین بود
از روی صندلی بلند شد و خواست که بره
من گفتم از من ناراحت شدی ؟ گفت نه
ولی میترسم یکی بیاد اتاق ببینه که بوسم میکنی
راست میگفت،هر آن امکان داشت که کسی بیاد،من هم اتاقم طوری بود که سالن تولید رو فقط می دیدم ولی از درب نگهبانی و حیاط هر کسی میتونست بیاد سمت دفتر و اینکه از اتاق اداری بغل هم هر لحظه امکان داشت کسی وارد بشه
گفتم که بره خونه ،خدا حافظی کرد و رفت
یک ماه گذشته بود که آشپز بود و من فقط یک بوسه و یک کم مالوندن هر روز کارم بود اون هم با ترس و لرز،چون محیط های کاری اگر آتو بدی دهنت سرویسه، دوستانی که تجربه دارند درک می‌کنند،ازش خواستم بیاد دفتر تا حقوق بهش بدم،اومد تو من این بار بغلش کردم باور کنید فکر میکردم بهشت بهشت که میگن همینه ،،،تو بغلم بود چه هیکلی،چه گوشتی،چه بویی،چه صداقتی،چه زیبایی ووو…واقعا این بغل کردن اول رو هرگز نمیتونم فراموش کنم،برجستگی های سینه هاش به بدنم میخورد ووو
گفتم که فلان مبلغ که گفته بودم رو برات واریز میکنم شماره کارت بده که بریزم و گفتم که مبلغ هدیه رو هم برات از خودم میزنم که شاد و خوشحال به نظر میومد و اون هم فکر کنم به خاطر بغل کردن من بود و اون لحظه فکر پول نبودیم،اون از من خواست که پولش رو بریزن تو کارت خودم ،افغانی های شرکت کلا یک کارت از یک ایرانی همراه داشتن و خودشون کارت نداشتن و حقوق هاشون رو میریختیم تو اون کارت ها،و خانم از من خواست که کارت،من باشه،من هم بهش گفتم یک کارت بانکی دارم بهش میدم و دستش باشه
بهش گفتم برای فردا مرغ بزاره
به راننده شرکت هم گفتم بره لیستی که میخواد رو تهیه کنه ببره دم در خونش
محمد هم اومده دفتر برای حقوق،من گفتم امروز تا آخر وقت با نفر مالی شرکت میمونم و حقوق ها رو حساب میکنیم و فردا واریز می کنیم،و شب شرکت میخوابم
یک دفعه عاطفه (اسمش رو صدا می کردند و به اون میومد)خانم خوشگل من گفت مهندس شب بیاین خونه ما،افتخار بدین
محمد هم گفت راست میگه مهندس،خواهشا دیگه خونه ترید بیاید خونه ما
من هم دو دل،،،از طرفی عشق به عاطفه و از طرفی ترس از محمد
به هر حال گفتم همین که نزدیکش باشم لذت داره و قبول کروم
شب حدود ساعت ۹ بود که زنگ زدم به عاطفه
جواب داد،جون دلم مهندس
من رو میگی،قند تو دلم آب شد ،گفتم تشریف،دارید من چند دقیقه دیگه میام
گفت بله منتظریم
وقتی رسیدم جلوی در خونه اونا دیدم عاطفه انتظار من رو می‌کشید انگار از من بیشتر عاشق شده بود،خونه اونا یک ویلایی بود و ماشین رو جلوی درب اونا پارک کردم و قفل و زنجیر کردم و رفتم تو
خونه اونا بوی خاصی میداد که پرسیدم گفت بوی مُشک میاد،
رفتم تو اتاق نشستم که محمد هم با سینی چای اومد که کلب به من برخورد چون دوست داشتم اون برام چایی بیاره
داشتم چایی میخوردم و با محمد حرف میزدیم که وای فرشته ای وارد شد که کلا زبان من بند اومده بود خواستم صلوات بفرستم از بس که مات و مبهوت این همه زیبایی بودم،یک خانم خوش تراش،با یک دامن تا سر زانو و شلوار توری که بدون شلوار اگه بود هم فرقی نداشت،یک لباس نخی چسبان ،که ممه هاش توش داشتن از کمبود جا منفجر میشدن،،،و بدون شال و روسری که موهای بلند تا کمر او واقعا محشر بود
گویا خود محمد هم تا به حال ندیده بود که اون هم راست کرده بود
اومد نشست درست بغل دست من و دست من رو گرفت
من خجالت کشیدم چون محمد بود،و گفت مهندس شما خیلی خوب هستید و من به محمد گفتم که با شما همکاری کنه و هوای شما رو داشته باشه چون هوای من رو داری و با اینکه کم میام شرکت ولی حقوق کامل میدی و…
آره نگو این داشت زبان بازی می‌کرد و من رو بالا می‌برد تا محمد رو پایین ببره و راضیش کنه که امشب رو زندگی کنیم
شام رو آورد و من گفتم مزاحم شدم آخه شام چرا درست کردی که جلوی محمد اومد یک بوسه بر لبم کرد و گفت حرفش رو نزن
محمد هم هیچ عکس‌العملی نداشت
بعد از شام اومد نشست و میوه،و تخمه آورده بودند که تلویزیون نگاه میکردیم و بدون هیچ صحبتی تخمه میشکوندیم که یک دفعه سرش رو گذاشت رو رون پای من و چشم تو چشم شدیم،من اشاره کردم به محمد،اونا یک چشمک زد انگار هماهنگ شده
خلاصه آروم دل و جرات پیدا کردم و گفتم هرچه شد شد.حتی اگر شب من رو یقه کنند و بکشند ارزش این فرشته رو داره
لبم رو آروم بدون اینکه محمد متوجه بشه گذاشتم روی لباش،یک بوسه خوشمزه از لباش گرفتن و اون لبام رو گرفت و شروع به میک زدن کردن و از صدای ملچ ملوچ اون داشتم آب میشدم ولی طوری لبم رو میخورد انگار روی ابرها سوار بودم
محمد هم پاشد رفت اون اتاق و با صدای بلند گفت مهندس جان ببخشید من خسته ام خوابم میاد
خلاصه میدان دست ما افتاد برای مبارزه ای که آرزوش رو میکردم
لب به لب ما طولانی شد و آرام دستم هم روی پستان هاش بود،ازش خواستم لباس تنگ رو دربیاره
اون هم شروع کرد به درآوردن لباس،به زور درآورد از بس تنگ بود
وقتی لباس دراومد ممه هاش رو دیدم سفید سفید و هاله قهوای کمرنگ روی نوک قوای آن،،،نمی‌دانم شماره چند است ،ازبس ممه هاش استاندارد بودن من بدون معطلی شروع کردم با طمع زیاد میک زدن و لیسیدن و چلوندن ،،،آخ این ممه ها چیه،،،عاطفه گفت مهندس چطورند گفتم عاطفه اینا کادوی خدا به من است چقدر خوش استایل و چقدر خوشمزه
گفت محمد قدرشون رو نمیدونه و بلد نیست باهاشون چطور رفتار کنه
گفتم نگو میشنوه
گفت بشنوه ،اصلا داره میشنوه
بهش گفتم سکس بلدی یا نه
گفت مهندس جونم هر چی بگی و بخوای من در اختیارتم،تا صبح هر کاری دوست داری با من بکن،فقط من یک کار دوست دارم گفتم چی
گفت عاشق این هستم که بزاری وسط پستونام
گفتم حتما
مشخص بود پستوناش این همه بزرگند از بس مالش داده و دوست داشته با پستون حال بده
خلاصه دامن رو از پاش خودم درآوردم و شلوار توری رو هم میخواستم در بیارم تنگ بود و در نمیومد که زور شهوت گرفتم شلوار رو جر دادم که یک کم کش شلوار روی کمر نازنینش کشیده شد و پوست سفید اون رو یک کم قرمز کرد و من هم هی قرمزی کمرش رو بوس میکردم و حواسم به کونش نبود چون نمیخواستم یک ذره ناراحتیش رو ببینم
بعد از لحظاتی رفتم سمت کوصش وای چی می‌دیدیم حتی یک دونه مو رشد نکرده بود و پوست صاف و حالت پوستش انگار شیشه ای بود و شروع کردم به آرامی زبان رو روی چوچولش میکشیدم ،اون هم با هر زبان من آه نرمی سرمیداد کلا دور کوصش رو از بس میدم رنگ سفیدش به قرمز تبدیل شده بود و شروع کردم خود کوسش رو میک ردن و لیسیدن و فریادهای او هم بیشتر و بیشتر می‌شد قشنگ مشخص بود چند بار ارضا شده بود ولی هیچ نمی‌گفت و فقط ناله های مستانه و شهوتناک می‌کرد و گفت بسه دیگه بزار توش مُردم،من بهش گفتم نه دیگه الان زوده،الان نوبت توست که برام ساک بزنی،،گفت بلد نیستم و نکردم و فقط تو فیلم ها دیدم گفتم بلد بودن نمیخواد بزا ش تو دهانت بقیه اش خود به خود جور میشه ،من سر کیرم رو گذاشتم تو دهانش و یواش یواش عقب جلو میکردم و هی اوقات میزد،حق داشت بلد نبود و از طرفی کیرم من هم انوز به نصف نرسیده بود به انتهای حلقش می‌رسید و داشت خفه میشد
من عاشق این هستم که برام ساک بزنن،حتی از کوص کردن بیشتر دوست دارم
عاطفه هر بار که کیرم رو از دهانش می‌کشید بیرون فکر می‌کرد دیگه من تمومش میکنم ولی من مجدد میزاشتم تا ته حلقش فرو میکردم و اون اون میزد و احساس خفگی می‌کرد و هی با دستمال آب دهانش رو تمیز می‌کرد و آخرش برگشت گفت مهندس بسه دیگه،کیرم تو سه برابر کیرم محمده ،نگاه کن خفه شدم،بزارم تو کوصم دیگه
من بهش گفتم عاطفه جان من چطور دوست داری بهم کوص،بدی من هر طور تو بخوای میخوام بکنم
عاطفه گفت من عاشق این هستم که پاهام رو بندازم رو دوشت و تو هم بکنی ولی از بس کیرت درازه و کلفت میترسم ،من گفتم نگران نباش ،کوص جا داره ،،،من پاهاش رو انداختن رو دوشم ،کیرم رو بردم جلوی دهانش گفت نه دیگه،گفتم یک کم خیسش کن با دهان خوشگلت و آب دهان نازت،اون هم از حرف من شهوتی تر شد و با قربونت برم فدات بشم این بار چنان ساکی برام میزد که. نه تنها من بلکه خودش هم دوست نداشت کیرم رو از دهانش در بیارم
چند دقیقه همین وضعیت ساک زد و من گذاشتم در سوراخ کوصش،آروم فشار دادم گویا از کون باشه از بس تنگ بود ،من فشار میدادم و اون نعره میزد تا اینکه کله کیرم رفت تو،بعد یواش یواش شروع کردم تلمبه زدن و اون داد میزد و من هم خواهش میکردم که داد نزن الان که همسایه ها بریزن اینجا
اون میگفت بزار برزین ،بزار بدونن چه کیری رفته تو کوسم،بزار از حسودی بترکن،،،آخ قربون اون کیرت
فدای کیرت که همه چیش عالیه
من هم با حرفاش شهوتی تر میشدم و تلمبه های وحشیانه میزدم ،تلمبه های تک ضربه ای میزدم و کیرم رو تازه کوصش که بود نگه می‌داشتم که دیوانه میشد و دوباره میکشیدم از کوصش بیرون بعد باز ضربه ای تا ته میزدم و با فشار نگه می‌داشتم و اون هم می لرزید و داد میزد
من که میکردم بهش گفتم من میخوابم اون بلند شه بشینه رو کیرم ،گفت باشه،وقتی پاشدم که برگردم دیدم محمد تو اتاق ماست و داره با شهوت نگاه میکنه که زنش کوص میده و به نحوی خجالت می‌کشید
من بهش گفتم محمد بیا جلو نترس،من میخوابم بیا کمک زنت کن بالا و پایین بره
اون هم از خدا خواسته اومد،به عاطفه گفت سوراخ کوصت چقدر قرمزه و باز شده ،ببینم خون اومده؟
من گفتم نه بابا خون چی؟؟؟ گوشت کوصش هست میزنه بیرون قرمزه
تو که نتونستی بکنی تا ببینی
عاطفه گفت محمد شلوارت رو در بیار
محمد گفت نه
یک دفعه داد زد رو سرش که لخت بشه،اون هم از ترس لخت شد
کیرش بلند شده بود عاطفه با انگشت طول کیرش رو اندازه زد و اومد کیر من رو هم اندازه میزد و گفت محمد تو کیر نداری آبجی کیر رو هم بردی و اگر از زنت بچه داری احتمالا مال تو نیست،که همه با هم خندیدیم
بدن بی ریخت محمد از شهوت من کم می‌کرد و حکم قرص تاخیری برام داشت و هر وقت نزدیک بود آبم بیاد بدن محمد رو نگاه میکردم سریع کیرم می‌خوابید
خلاصه لا چند پوزیشن عاطفه رو کردم که شاید عاطفه ده بار بیشتر ارضا شده بود از بس سکس درست ندیده بود و من نزدیک بود آبم بیاد و خودم شاکی شدم که کون عاطفه رو نکردم ،،،بهش گفتم عاطفه جونم ،آبم میخواد بیاد گفت در بیار بزار تو پستونام،ازم خواهش می‌کرد که آبت زود نیار چند دقیقه بذار تو پستونام ،،،من هم اطاعت کردم و شروع کردم لا پستوناش کیرم رو عقب جلو کردن،دهانش رو تنظیم کردم که با هر بار جلو رفتن بره تو دهانش،و اون هم از این کار لذت می‌برد تا اینکه آبم با فشار اومد و تمام صورت و بین پستوناش تو دهانش پر از آب شده بود
محمد هم با دیدن این صحنه ها دیدم دستمال گرفته دور کیرش و خالی میکنه تو دستمال
که عاطفه گفت مهندس جان چه خوبه که تو هستی و محمد هم از کردن تو ارضا میشه،که خنده تمسخر آمیز داشت
عاطفه که خیس آب شده بود بلند شد و طوری رفت تو حموم که آب منی از روش نریزه رو فرش
دیگه عاطفه شده بود زن من
هر دو سه روز یه بار میکردم
جمعه ها هم که شرکت تعطیل بود می‌آوردمش شرکت و تو شرکت میکردم
فقط این رو بگم من که عاشق کون کردن هستم یه بار اومدم بکنم، فقط کله کیرم رفت تو کونش که گریه کرد و نزاشت،من هم دیدم رگ های دور سوراخ کونش پاره شده بود و خونی شده بود و من بهش نگفتم که خون میاد و از کون نکردم که نکردم چون واقعا دوستش داشتم
تو شرکت هم محمد رو سرپرست کردم و محمد هم راضی از زندگی جدید
تا اینکه من از اون شرکت به دلایلی جدا شدم و ارتباطم با عاطفه همچنان برقرار هست ولی شاید الان ماهی دو ماهی یکبار
اون شرکت هم بعد از من به دلیل مدیریت ناکارآمد صاحب کارخانه و خروج یک سری دیگر از بچه های متخصص،اوضاع خوبی نداشت که منحل شد و رفت
و تنها صدای ناله های شهوت عاطفه از آن به یادگار باقی ماند

مسعود هستم مسعود ۱۶۵۴ معروف

موفق باشید و ممنون از اینکه همراهی کردید
اگر کوتاهی در نگارش بود ببخشید چون عجله ای داشتم مینوشتم

تا روایتی دیگر بدرود

نوشته: مسعود۱۶۵۴


👍 46
👎 40
161801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

962561
2023-12-16 23:38:50 +0330 +0330

مسعود جون حتی به واقعیت شبیه هم نبود!


962573
2023-12-16 23:58:27 +0330 +0330

ببین جقی گوساله اگه یه افغانی این داستان تورو بخونه پیدات میکنه و کس اول تا آخرت میزاره پس هر اراجیفی میخای بنویس ولی خواهشا از افعانیا ننویس اونا رو مردشون حساسن چه برسه به زناشون پس خواهشا داستان ننویس مدیر کارخونه ماشینشا قفل و زنجیر کرده انگار موتور خاک تو سر جقیت


962575
2023-12-17 00:02:06 +0330 +0330

به خوشی ادامه بدین

0 ❤️

962577
2023-12-17 00:13:49 +0330 +0330

بوسه بر لبت زد؟
اونوقت مهندس جدی ایرانی هم هستی؟
کنده کاری هم بلدی؟


962582
2023-12-17 00:28:35 +0330 +0330

عنوان داستان: وقتی افغانی منو می کرد، زنش نگاه می کرد.

5 ❤️

962589
2023-12-17 00:58:58 +0330 +0330

آبجی کیر بردی خاک تو سرت🤣

2 ❤️

962590
2023-12-17 01:01:39 +0330 +0330

جون دلم مهندس ؟!!! بچه ناف تهرون بوده؟!
ماشینتو قفل و زنجیر کردی؟! مطمئن هستی موتور نداری؟
تا همینجا بیشتر نخوندم

4 ❤️

962607
2023-12-17 01:49:35 +0330 +0330

مهندس لهجه افغانی گرفتی که
کونی

3 ❤️

962619
2023-12-17 02:33:54 +0330 +0330

همه چیز داشت خوب پیش می رفت اما وقتی گفتی ماشین را قفل و زنجیر کردم فهمیدم که مارو اسکول کردی دهن سرویس تو حتما موتور گازی سوار میشی

4 ❤️

962628
2023-12-17 03:02:01 +0330 +0330

کص ننت مرتیکه جغی با این کصتانت

1 ❤️

962638
2023-12-17 04:32:03 +0330 +0330

آمدی دست پیش بگیری تا به فاجعه کصشعری که نوشتی در حد خودش گیر ندن ، ولی تو ی مثلاً مهندس که نگارش به این تخمی داری بعد مدیر و … هم هستی ، از اون طرف هم مثلاً آقای مهربان دلسوز نیکوکار هستی تو تخیل ( مثل کروبی که می‌گفت شب بیا باغ امضا کنم به زنای شهید ) آقای عرزشی .
حالا بهت بگم من با افغانها چون شرق کشورم زیاد سرو کار داشتم و میدونم ، اولا رو ناموس حساسن ، یک عده کمی هم مثل بیغرت های ما دارن که مشکلی با دادن زنشون ندارن ، البته شرایط دارن ، زنه رو میدن دست یه پسر خوشتیپ اونم نه زن اصلی رو مثل این که خریده و …
شرط هم این که پسره با زنش حال کنه شوهرش هم کون پسره رو پاره کنه ، بهش هم عنوان بچه بی ریش میگن ، در ضمن کیر افغانی هم معمولا دراز هست نه اندازه انگشت ، روت نشد بگی کیر طرف چطور کونت پاره کرد ، این چرت و پرتا درست نیست بگی ، هرچند به ما ایرانی ها از طرف مردم افغان خیری نرسیده جز شر .
اینم بهت بگم زن افغان مثل سگ از شوهرش حساب میبره ، اونم زر خرید یا شیربها ، افتاد کیونی خاطره نویس ، میگم از خاطرات دادنتم نوشتی ؟؟

2 ❤️

962650
2023-12-17 07:22:32 +0330 +0330

مسعود کارامد

2 ❤️

962653
2023-12-17 07:44:38 +0330 +0330

و تنها پیام های گلمحمد افغانی پسر عموی عبدالله از آن به یادگار باقی ماند :
سلام گلمحمدافغانی هستم پسرعموی عبدالله ک پیش شماکارمیکرد درحقیقت من کنده کاری کردم یک مقداری سکه 510 تاپیداکردم اگر میتوانی بفروشی نصف برا من نصف برا شما اماتوروقرآن برکسی صوحبت نکن زنگبزن

2 ❤️

962666
2023-12-17 09:33:12 +0330 +0330

من فکر میکنم با این املائی که داشتی این خودت بودی که افغانی هستی 👎 👎 👎 👎 👎 🤮 🤮 🤮 🤮

2 ❤️

962677
2023-12-17 10:39:32 +0330 +0330

چه مدیریتی کردی😅😅😅
مدیر نمونه کشوری😂😂😂

1 ❤️

962678
2023-12-17 10:39:59 +0330 +0330

تخمه سگ ظروف رو شست
فکر کنم ی افغان ندیدی
یا تو کف هستی ک ی افغان کونت بذاره
لب گرفتی جلو شوهرش اونم نفهمید…
دستتو از شلوارت بکش بیرون جقی خان

1 ❤️

962682
2023-12-17 11:27:57 +0330 +0330

از احمد۱۳۵۸ انتظار داریم اعلام وجود کنه…

0 ❤️

962703
2023-12-17 14:21:09 +0330 +0330

بابا کیرم دهنت.
این جک و جونورا از کجا فرار کردن اومدن اینجا.

0 ❤️

962716
2023-12-17 15:45:20 +0330 +0330

اراجیف یک جقی کس ندیده

0 ❤️

962718
2023-12-17 16:30:47 +0330 +0330

مهندس ، چرا بنزین تموم شد ؟

0 ❤️

962722
2023-12-17 18:56:10 +0330 +0330

برو جرق تو بزن دیوس، خوار و مادر تو گاییدم
افتضاح بود

0 ❤️

962724
2023-12-17 19:56:54 +0330 +0330

احتمالا مدیریت تخلیه چاه های فاضلاب کارخانه را داشتی و همیشه برای پیشرفت کارت مقداری هم مزمزه میکردی
و دلیل اینکه از اون کارخونه رفتی افغان ها بسیار محکم میکردنت و میریدن تو حلق خودت و بابای حرومزادت

0 ❤️

962730
2023-12-17 21:47:38 +0330 +0330

مسعود کیرم تو داستانت مارو کص گیر آوردی😐

1 ❤️

962733
2023-12-17 22:05:54 +0330 +0330

از املا و انشایی که داشتی معلومه چجور مهندسی هستی که مایکروسافتم دنبالته بری مدیریتشو قبول کنی صددرصد دانشگاه شریف مدرک گرفتی

1 ❤️

962734
2023-12-17 22:07:35 +0330 +0330

پاف کیروم به کص دالگت جقی مادر قهبه

1 ❤️

962747
2023-12-17 23:41:31 +0330 +0330

دهنت سرویس
این کنده کاری رو خوب اومدی.
مهندس رفته اونجا بعد از شام محمد بهش گفته : + مهندس کَندَه کن.

  • چه بِکَنَم ؟
  • شلوار از کان خود کَندَه کن…
    مهندس اینجا دیگه برینی هم فایده نداره
0 ❤️

962781
2023-12-18 02:38:59 +0330 +0330

یه آفعانی بدبو که توی رویاهاش میبینه مهندسه و مدیر کارخونه.
ضمنن مدیرای ما هم درست مثل جنابعالی هستند که مملکت بگا رفته

0 ❤️

962789
2023-12-18 03:20:28 +0330 +0330

فانتزیتو نوشتی حقیقتش!!
افغانی جماعت کون این مطالب نمیزاره.
ساک زدن بلد نبود،بعد تایم لاپستونی زدن،تنظیم کرد ک بره دهنش!!!
و چندتا گاف دیگه که یادم نموندش.
جناب مهندس،نوع نگارشتون،یه مقدار در حد مدرک سیکل بود،که دلیلش فک کنم این بود ک عجله داشتید!!!آخه وسط داستان نوشتن مثلاً چه عجله ای میتونه باشه؟؟
بهرحال،دمت گرم آقا مهندس

0 ❤️

962820
2023-12-18 12:26:35 +0330 +0330

اولا خودش افغانیه
دوما مزخرف بود و دور از واقعیت
سوم اخراش که ابش با جق داشت میومد زود تمومش کرد

0 ❤️

962850
2023-12-18 19:46:24 +0330 +0330

بسیار عالی نوشتی ولی من که اگر یه تریلی کیر هم داشته باشم حتی یه دونه ش رو هم به افغانی نمیدم که دندوناش رو خلال کنه .
افغانی ها کثیفن چطوری دلت اومد کیرتو کردی تو کص زن افغانی !
افغانی رو باید بخوابونی جق بزنی ابتو بپاشی به ریش و سیبیل ش .

1 ❤️

962854
2023-12-18 20:04:39 +0330 +0330

یه کلیپ ی‌ بود با یه افغانی مصاحبه میکرد میگفت سه سال خونه نرفتم الان زنگ زدن گفتن بچه م ۱۴ ماهه ش .🤣

0 ❤️

963071
2023-12-20 08:35:43 +0330 +0330

من از بچه‌های شهوانی خواهش میکنم زیاد اعصاب خودتونو خورد نکنین چون احمد ۱۳۵۸ این کوسکش کونییییییی رو به سزای اعمالش میرسونه

0 ❤️

964379
2023-12-30 04:01:55 +0330 +0330

تو خودت افغانی پدر سگ از نوشتنت معلومه

0 ❤️

964480
2023-12-30 22:27:28 +0330 +0330

مرد حسابی باور پذیر بودن داستان به واقعی بودن یا نبودنش نیست به مهارت بیان کردن و پیرنگ درستشه… چیزی که شما تعریف کردی اصلا به واقعیت برخورد نداشت

0 ❤️

964498
2023-12-31 00:30:56 +0330 +0330

خیلی افتضاح بود غیر واقعی پر از اشتباهات جمله ای

0 ❤️

964807
2024-01-02 00:41:30 +0330 +0330

مسعود جان حتی دروغش هم قشنگه

0 ❤️