۱۷ سالگی (۱)

1402/04/09

۱۷ سالم بود پسری تنها و خجالتی با احساساتی متفاوت از بقیه بودم امتحانات خرداد تموم شد منم نفس راحتی کشیدم درسم متوسط بود ولی به شدت گوشه گیر و منزوی بودم فقط دلم میخواست دیپلم بگیرم از شر مدرسه خلاص بشم یه سال سخت دیگه رو باید تحمل میکردم پدرم راننده تاکسی بود و همیشه بهم سرکوفت میداد ببین برادرت از سربازی برگشت شغل برا خودش دست پا کرد دیگه کارگر مردم نیست چون قبل سربازی یک حرفه ای یاد گرفت با همین حرفا منو مجبور کرد تا تابستون بیکار نباشم فرستادم سر کار تو بازار چراغ برق تا مثلا حرفه یاد بگیرم خیلی استرس داشتم دلم نمیخواست تو اجتماع باشم ولی مجبور بودم ،همه چی هماهنگ شد و قرار شد پیش یکی از همکارای دوست بابام برم سرکار چون کار با کامپیوتر و نرم افزار حسابداری رو بلد بودم کارم خیلی سخت نبود و یه وقتایی قرار بود جنس هایی که خیلی سنگین نیستن رو از انبار جا به جا کنم خلاصه روز کاری من شروع شد رفتم داخل مغازه صاحب کارم حسین آقا مردی با قد متوسط رنگ پوست روشن و ۴۳ ساله و خوشرو بود سلام علیک کردیم یه سری حرفا زد یه سری چیزا رو بهم توضیح داد خیلی کیسم بود و من عاشق این تیپ مردا بودم ولی هیچوقت تو زندگیم با کسی رابطه ای نداشتم هر وقت گوشی حسین اقا زنگ میخورد و مشغول صحبت بود زیر چشمی نگاش میکردم دیونه اون خنده های خوشگلش میشدم با خودم گفتم بسه رضا اینقدر نگاه نکن تا بفهمه آبروت بره روز اول راحت گذشت برگشتم خونه بابام از کارم پرسید گفت چطور بود گفتم خوب بود گفت صاحبکارت آدم خوبیه رفیقم کلی سفارشت کرده منم تشکر الکی کردم و از رو کنجکاوی پرسیدم راستی حسین آقا زن داره یا نه با لحن بدی گفت من چه بدونم تو زندگی مردم چه خبره، نمیدونم چرا اینقدر برام مهم شده بود تو زندگیم کلی مرد دیده بودم که خیلی جذاب بودن ولی جرات ابراز احساسات بهشون نداشتم اما واقعا خسته شده بودم دلم یه رابطه عاطفی میخواست هفته اول با همین نگاه های زیر چشمی من و رفتار عادی حسین آقا گذشت روز هشتم بود من برای پیدا کردن یه جنسی رفتم انبار هر چی گشتم پیدا نکردم اومدم مغازه گفتم ببخشید حسین آقا جنسه نیست من پیداش نمیکنم گفت محاله نباشه خوب نگشتی گفتم بخدا نیست دوباره منو فرستاد تا انبار بگردم استرس گرفته بودم میترسیدم گند بزنم هر چی گشتم نبود دوباره برگشتم گفتم همه جا رو نگاه کردم نبودش لحن حسین آقا تند تر شد گفت کلیدو بده من برم ببینم چرا نیست طرف از کرج داره میاد این همه راه بیاد ببینه چیزی که بهش قول دادم نیست خیلی بد میشه برام کلیدو گرفت بعد یه ربع اومد دیدم جنس دستشه خیلی خجالت زده شدم لحنش تند تر شد و گفت پسر جان پایین قفسه بودش حواست کجاست سرم انداختم پایین گفتم ببخشید بخدا من هر چی گشتم نبود با عصبانیت گفت اگه قرار با همین فرمون بریم جلو بری خونه بشینی بهتره بچه جون یه کار ساده ازت خواستما خیلی تحقیر شدم و فقط عذر خواهی کردم حالم بد شده بود اون روز خیلی غمگین بودم اومدم خونه بابام شروع کرد به چرت پرت گفتن که چیه چند روز رفتی سرکار خسته شدی برا من اخم میکنی گفتم بابا چرا الکی گیر میدی من که چیزی نگفتم داداش عوضیم جوگیر شد وای اگه به این بچه سخت می‌گرفتید اینجوری نمیشد خیلی سوسوله مثل دختراس گفتم بسه دیگه همش حرف همش تحقیر داداشم دوباره تکرار کرد چیه دختر خانم احساساتت جریحه دار شدن قهر کردم رفتم تو اتاق به مامانم گفتم برا شام صدام کن میخوام تو گوشیم اهنگ گوش کنم . روز کاری دوباره شروع شد با استرس رسیدم مغازه نمیخواستم حرفای تلخ بابام بشنوم پس به خودم میگفتم رضا حواست جمع کن باید این ۳ ماه تحمل کنی مثل آدم کار کنی حسین آقا اومد گفت برو انبار یه دست لنت بیار گفتم چشم و داشتم میرفتم صدام زد نگام کن دوباره نری بگی پیدا نشد گفتم نه حتما پیدا میکنم رفتم داخل انبار لنتی که میخواست آوردم ظهر بود حسین آقا صدام زد پسر جان برو از رستوران غذایی که سفارش دادم بگیر چون پیک موتورش داخل پاساژ غذا رو نمیاره گفتم چشم رفتم غذا گرفتم برگشتم سرگرم غذا خوردن بودیم گفت رضا جان تو پسر خوبی هستی فقط یکم خجالتی و استرسی هستی آدم اگ بخواد تو زندگیش موفق باشه باید پر رو باشه سرم پایین بود و حرفاش تایید میکردم یهو گفت اگه دیروز سرت داد زدم بخاطر این بود که یاد بگیری کار شوخی نداره گفتم نه مشکلی نداره اشتباه از من بود خلاصه اون روز رفتارش باهام خوب بود و من دوباره زیر چشمی بهش نگاه میکردم نمیخواستم این افکار رو تو سرم پرورش بدم ولی واقعا خیلی بهش حس داشتم شلوار پارچه ای مشکی با پیراهن طوسی که موهای سینش از یقه ای یکم بازه خیلی بهش میومد انگشت های دستش که پر از مو بود بیشتر منو جذب خودش میکرد پنج شنبه بود مامانم اینا دعوت بودن خونه خالم شام من گفتم نمیام میخوام بشینم خونه خسته ام طبق معمول بابام داداشم چار تا چرت پرت بارم کردن و رفتن مهمونی . رو تخت دراز کشیده بودم و به حسین آقا فکر میکردم صداش نگاهش. خنده هاش اون صورت مردونه جذابش خیلی فکرم مشغول کرده بود تصویرسازی میکردم که بهش احساساتم گفتم اونم بغلم کرده واقعا اگر بغلم میکرد قرار بود چیکار کنم؟ به این سوال فکر میکردم دلم میخواست محکم بغلش کنم بوسش کنم تو همین فکرا بودم یهو دیدم ناخودآگاه دستم رفته رو کیرم و دارم می‌مالمش ،فرض کن اگه کیرش تو دستت بود چیکار میکردی معلومه دیگه تا ته حلقت فروش میکردی یعنی کیرش چقدره؟ یعنی اگه براش بخوری راست میکنه؟ دوباره تصویرسازی کردم نفسام تند شده بود با تموم وجود میخواستم سکس رو باهاش تجربه کنم کیرم زیر دستای پر از تفم عقب جلو میشد آخرین صحنه کیر حسین آقا تو دهنم بود که ارضا شدم خیلی لذت بردم تا حالا جق زدن اینقدر بهم لذت نداده بود عجیب بود بعد ارضا شدنم بازم دلم میخواست بغلش کنم تصور کنم که کنارمه ولی میترسیدم قوی تر شدن این احساسات احمقانه آبروم رو ببره. هر روز که سرکار میرفتم حرکات و حرفاشو تو ذهنم ثبت میکردمو تو تصوراتم سناریو جدید با حسین آقا می‌ساختم دیگه سرکار برام خسته کننده نبود دلم میخواست بهش نزدیکتر بشم حداقل بدونم کدوم آدم خوشبختی باهاشه باید خجالت میذاشتم کنار سر حرف باز میکردم
موقع ناهار خوردن بود و با خودم فکر کردم این بهترین موقعیته دل زدم به دریا گفتم حسین آقا حتما غذای های خانمتون خیلی خوشمزس که بی میل غذا میخورید لبخند زد گفت نه بابا امروز صبحونه دیر خوردم اومدم زنم کجا بود خندید، تموم وجودم از خوشحالی گرفت دوباره پرسیدم چرا ازدواج نکردید البته ببخشیدا اگه فضولیه سوالم گفت نه راحت باش واقعیتش ۱۰ سال پیش بعد ۲ سال زندگی مشترک با زنم جدا شدیم منم جوگیر شده بودم گفتم والا حتما لیاقت شمارو نداشته دوباره اون خنده خوشگلش کرد گفت رضا مگه من کیم که اینجوری میگی گفتم والا هم قیافتون خوبه هم موقعیت اجتماعی خوبی دارید اخلاقتون هم که خیلی خوبه لحنش کلا با شوخی بود گفت آره شانس اوردی مثل اونروز گند نزدی وگرنه اخلاقم می‌دیدی چقدر خوبه، دیگه پر رو شده بودم گفتم خب محل کار فرق داره من که باهاتون زندگی نکردم بتونم بگم بد اخلاقی نگام کرد گفت به به پس این مدل حرف زدنم بلدی خخخ از حرفش خجالت کشیدم گفتم البته ببخشید بابت سوالم یهو دستش آورد رو سرم کشید گفت نه اینجوری بهتره چیه کم حرف بودی منم وقتای بیکاری الکی میرفتم تو گوشی، شاید حرکت اون عادی بود ولی من ضربان قلبم تند شده بود باورم نمی‌شود تونستم تا این حد جلو برم با خودم میگفتم بیا رضا بیین میتونی مخ مردا رو بزنی شاید برا شما خنده دار باشه ولی واسه آدم درونگرایی مثل من خیلی حس خوبی بود . غروب برگشتم خونه دیدم داداشم خونه نیست و مادرم تو حال خوابه رفتم تو اتاق دراز کشیدم رو تخت اون لحظه رو تو ذهنم تداعی کردم اگه با دستاش صورتت ناز میکرد چیکار میکردی؟ اون دستای مردونش رو بوس میکردی یا اون موهای سینش ک از بالا یقه اش زده بیرون؟ اگه محکم تو بغلش فشارت میداد چی؟ به کیرم تف میزدم چشمام بسته بود کیر حسین آقا رو تصور کردم که جلو صورتمه میگه بخورش همش مال توئه با ولع براش میخوردم میرفتم پایین تخماش تو دهنم بازی میدادم هرزگاهی با دستای مردونش سرمو نوازش میکرد اگ میخواست بکنه توش چی؟ آماده بودی ؟ آره آماده ام میخوام با تموم وجود حسش کنم بزار کیرش عقب جلو کنه بزار زیر فشار کیرش لذت ببری تو همین حین آبم اومد این دفعه بیشتر لذت بردم دلم میخواست تصوراتم واقعی بشن اما چجوری آخه تا همین حد جلو رفتن هم برای منی ک تو ۱۷ سال از زندگیم دوستی نداشتم خیلی بود باید یه کاری میکردم باید خجالت رو میذاشتم کنار محتاط جلو میرفتم . ناهار تموم شد چند دقیقه ای بیکار بودیم رفتم تو اینستگرام بعد چند دقیقه اومدم بیرون ی آهی کشیدم حسین آقا نگام کرد گفت رضا کشتی هات غرق شدن که اینجوری شدی گفتم نه ولی وقتی میبینم هم سن سالام همگی با کسی هستن ولی من هنوز نتونستم حتی با یه نفر در حد حرف وارد رابطه بشم ناراحت میشم خوشبحالشون که اینقدر راحت ارتباط برقرار میکنن نگام کرد گفت خب تو هم وارد رابطه شو چیت از بقیه کمتره هم خوشگلی هم خوش تیپ یهو وسط حرفش گفتم دارید شوخی میکنید کجام خوشگله همه رضا ماکارونی صدام میزنن از بس لاغرم گفت والا چشمای عسلیت به این خوشگلی لاغریت هم بری باشگاه درست میشه تازه خیلی دخترا لاغر دوس دارن اینا رو که شنیدم انگار تو این دنیا نبودم تایید شدن از سمت کراشم حتی بدون منظور حس موفقیت رو بهم میداد دوباره خودمو لوس کردم گفتم نه من که فکر میکنم خیلی زشتم گفت رضا تو به من میگی قیافت خوبه بعد به خودت میگی زشت گفتم خب شما قیافت مردونس دستات بزرگ پرمو هر دختری بیینه دلش میخواد حرفام براش جالب شده بود گفت چرا اینو میگی کیه که بخواد یه گوریلو بغل کنه گفتم اینجوری نگید والا خیلی جذابید از خداشونم باشه تو بغل مردونه پر مو شما باشن خندید و دستش آورد از لپم ی بیشگون آروم گرفت گفت خیلی باحالی دمت گرم خدا بگم چیکارت نکنه خندوندیمون.
پاشو برو انبار چراغ عقب آمبولانس بیار گفتم چشم و کلی ذوق زده شدم اون روز خیلی خوب برام گذشت و با حال خوب رفتم خونه موقع شام خوردن همش به اتفاقی که افتاد فکر میکردم کلی رویا بافی کردم خودم حواسم نبود ولی میمیک صورتم لبخند زده شده بود داشتم غذایی که نمیدونم چی بود رو زیر دندونام له میکردم یهو بابام صدا زد هی بچه دیونه شدی به خودم اومدم گفتم مگه چی شده گفت عین دیوونه ها لبخند رو لبت بود به وسط سفره زل زده بودی دوباره برادرم چاک دهنش باز کرد معلوم نیست چی میکشه شیدا شده مامانم گفت پسر من اهل هیچی نیست الکی این چیزا رو نگید بهش داداشم حرفش قطع کرد گفت آره راس میگی این عرضه این کارارو نداره عصبی شدم گفتم مشکلتون با من چیه میخندم حرف در میارید ناراحتم حرف بارم میکنید من باید چیکار کنم که اذیتم نکنید بابام گفت باشه کولی بازی در نیار بشین غذاتو بخور خیلی ناراحت شده بودم گفتم کوفت بخورم ولش کن میرم اتاق اهنگ گوش بدم بکپم . رفتم رو تخت دراز کشیدم هندزفری تو گوشم بود اهنگ عشق جان امین رستمی گذاشتم برا خودم رویاهای عاشقانه میبافتم ولی از اونجا که آخر هر عشقی هوسه بعد نیم ساعت اهنگ قطع کردم شروع کردم به تصور جزئیات، سناریویی برای شروع سکسم با حسین آقا نداشتم اگه برم انبار بعد الکی بگم جنسو پیدا نکردم که بیاد خودش پیدا کنه بعد من خم شم جنسو پیدا کنم کونم قمبل شه اونم تحریک بشه شروع کنه به سکس ولی نه مگه فیلم سوپره الکی که نیست ولش کن واقعی که نیست فقط تو ذهنته پس شدنیه خم شدم گفتم وای اینجا بود پیداش کردم بهم خندید گفت منم اصل جنس رو وقتی خم شدی پیدا کردم خجالت زده بودم گفتم یعنی چی گفت یعنی اصل جنس تویی خندیدم گفتم اصل جنس تو شلوار شماست نگام کرد گفت پس بشین برام ساک بزن ،حسین آقا آخه روم نمیشه قول میدی به کسی نگی پسر جان من خودم آبرو دارم پس برو زودتر ساک بزن خیلی حشری ام رفتم پایین کیر کلفتش کردم دهنم چه مزه ای داشت سرم برد پایین تا خایه هاش بخورم تخماش مو داشتن ولی خوشمزه بودن ساک حلقی زدم کیرش داغ داغ شده بود تا یهو همه آبش خالی کرد دهنم همون لحظه آبم اومد به دنیای واقعی برگشتم دنیایی که بعد سکس بغل حسین آقا نبود فقط من بودم و دستمال های کثیف دلم واقعا میخواست لمسش کنم، بی پرده بغلش کنم تموم چیزی ک میخواستم لذت خوابیدن تو بغلش بود باید جلوتر میرفتم اگه خوشش نمیومد اینجوری باهام رفتار نمی‌کرد ولی اگه رفتارش کلا با بقیه هم اینجوری باشه چی و من اشتباه فکر کنم؟ اشکال نداره محتاط میری جلو دیدی داره تابلو میشه و اینکاره نیست بیخیال میشی عشق ارزش ریسک رو داره

نوشته: رضا

ادامه...


👍 21
👎 2
28901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

935388
2023-06-30 01:08:26 +0330 +0330

جالبه

0 ❤️

935475
2023-06-30 13:32:02 +0330 +0330

.

0 ❤️

935601
2023-07-01 09:36:43 +0330 +0330

این حسو من درک میکنم
منم یه مغازه ای کار می‌کردم هیچ وقت نتونستمحسم را به صاحبکارم بگم

2 ❤️

935725
2023-07-02 02:17:16 +0330 +0330

قشنگ بود
دلم رضا خواست😍

0 ❤️

936633
2023-07-08 02:58:06 +0330 +0330

احتمالا چاخانه

0 ❤️

945705
2023-09-04 13:29:57 +0330 +0330

جالب بود

0 ❤️