زندگی پنهانی یک زنانه پوش متاهل (۱)

1403/03/06

سلام به همه دوستان اسم من آرمین و الان ۳۵ سالمه و میخوام خاطرات جنسی خودم رو از بچگیم تا الان بدون کوچک ترین دروغ یا حتی اغراق
اول از هرچی بگم سعی میکنم جوری بنویسم هم بتونین با کیر خودتون ور برین هم از خاطراتم لذت ببرید و اگه دوست داشته باشید تا به امروزم رو براتون مینویسم.
این قسمت مربوط میشه به دوران ۱۰ تا ۱۶ سالگیم و سعی میکنم این فصل خاطراتمو سریع و خلاصه بگم تا برسم به اوج دوران جنسیم و تمایلات زنونه ام.
مشخصات ظاهریم رو بهتون بگم که بدن من از بچگی خیلی کم مو بود و پوستم از تمام آدمای اطرافم حتی خواهر و مادرم هم سفیدتر و حتی دخترونه تر، نه لاغر بودم و نه تپل.
اصالت من آذری و خودم متولد جنوب تهران، از اول دبستان بچه های کلاس پنجم اسم روم گذاشتن و شدم آرمین خوشگله که بعد ها وقتی بزرگتر شدم یه لقب دیگه بهم دادن که میگم بهتون.
تا کلاس چهارم دبستان من تحت حمایت معلم های مدرسه بودم و خیلی کم پیش میومد که زنگ های تفریح برم توی حیاط مدرسه و با بقیه بچه ها دمخور بشم. کلا معلم هام که همه سال های دبستان خانم بودن خیلی دوستم داشتن و معلم سال سوم خانم زاهدی حتی من رو چند باری برد خونش و تقریبا همبازی دخترش که ۳ سال از من کوچیکتر بود شده بودم، عملا من نه توی محل نه مدرسه دوست خاصی نداشتم و تنها دوستم دختر معلمم بود که همیشه بازی های دخترونه با هم میکردین مثل عروسک بازی و ادای آشپزی.
سال چهارم رسید و من با یه پسری به اسم مجید که هم بچه محلمون بود و هم مدرسه ای و کلاس پنجمی دوست شدم اون هم دقیقا مثل من سفید، بور و خوشگل بود و فرقش این بود که چشمای اون سبز بود و البته پسر قلدری بود و برعکس من از کسی نمی ترسید. مجید پدر نداشت و با مادرش زندگی می کرد و خونه شون دقیقا خونه روبرویی خونه ما توی کوچه مون بود.
کم کم با هم صمیمی شدیم و تمام وقتمون باهم می گذشت از مسیر رفت و برگشت مدرسه تا داخل مدرسه و محل. حتما همتون کنجکاوی های جنسی بچگی رو تجربه کردید، من و مجید هم از این قاعده مستثنی نبودیم و یک روز که خونه مجید اینا تنها بودیم و مادرش سر کار بود دقیق یادم نیست چطور شروع شد ولی قرار شد نوبتی بخوابیم روی هم، البته از قبل این ماجرا شروع شده بود از جایی که همو انگشت میکردیم و میخندیدیم و با هم کلا راحت شده بودیم. اون روز مجید گفت اول تو بخواب رو من، من هم قبول کردم و اون دراز کشید.
جفتمون شلوار پامون بود ولی به طرز عجیبی حس اون لحظه همیشه وصف ناپذیر بوده برام، دو سه دقیقه بدون اینکه بدونم دقیقا چیکار دارم میکنم توی همون حالت بودیم که مجید گفت نوبت منه و جامون رو عوض کردیم.
من دراز کشیدم و مجید خوابید روم، بعد دو سه دقیقه پاشد و گفت اینجوری حال نمیده و بیا لخت بشیم. من هم بدون مکث قبول کردم چون خودم هم بهش فکر کرده بودم. با خجالتی که نمیتونم توصیفش کنم و البته خیلی سریع لخت شدیم و این بار بدون تعیین نوبت من دراز کشیدم و چشامو بستم و هر چه بادا باد.
مجید کیرش که چه عرض کنم، دودولش از من یه خورده بزرگتر بود و سفت تر میشد، خیلی آروم و جوری که انگار قبلا جایی دیده خوابید روم و دودولش رو گذاشت لای کونم و چندبار پرسید توشه که من هم بیخود تایید میکردم میگفتم اره. چند دقیقه ای همینطور تکون میداد تا اینکه من گفتم نوبت منه و جامون رو عوض کردیم.
من دودولم همون طوری که مجید انجام داده بود گذاشتم لای کونش و مثل خودش ازش می پرسیدم توشه؟؟ اونم تائید میکرد. اون روز تموم شد و این کار من دقیقا به همین شکل تا آخر اون سال ادامه داشت تا اینکه ما خونه مون رو عوض کردیم و از اونجا دور شدیم و دیگه هیچوقت مجید رو ندیدم.
سه سال از اون ماجراها گذشت و من بیشتر از قبل اجتماعی شده بودم، توی محله جدیدمون دیگه کسی بهم نمی گفت آرمین خوشگله و من هم شجاع تر بودم.
ما هر سال با خانواده شب های محرم میرفتیم محله مادربزرگم که همه ی عموها و عمه های منم اونجا زندگی می کردن. من سیزده سالم شده بود و دوتا پسر عمو و یه پسر عمه هم تقریبا همسن خودم داشتم. یه روز یکی از پسر عموهام که دو سال بزرگتر بود گفت این پسره علی هست وسط کوچه، کونیه و همه محل ترتیبشو دادن. علی هم سن من بود سبزه و لاغر. گفت ردیف کنم ببریمش زیر زمین مادرجون بکنیمش؟ بعد گفت حتی خواهرش هم جنده س و با خودش میاره که خالی بندی میکرد. ما هم به اتفاق گفتیم آره ردیف کن. فردا شب همه توی گیر و دار رفتن به هیئت بودن که محسن پسر پسرعموم گفت امشب علی رو میارم، ماهم مونده بودیم راست میگه؟ که راست میگفت، خلاصه شب شد همگی پنج نفری رفتیم زیرزمین و اونجا با کلی استرس قرار شد نوبتی بریم پائین و بقیه بالای زیرزمین نگهبانی بدن. من نفر سوم رفتم دیدم علی شلوارش تا زانو پائینه و دولا شده روی فرش های توی زیرزمین. من بدون کلامی رفتم و دودولم رو از لای زیپم کشیدم بیرون و گذاشتم لای کونش. یه چند ثانیه همینجوری تکون دادم که برگشت و نگاه کرد گفت بکن توو دیگه. من مونده بودم کدوم توو منظورشه، من قبلا همین کارو میکردم مجید میگفت توشه.
خلاصه اصلا کیر من به حدی نرسیده بود که بخواد بره توی کون و اصلا بلد هم نبودم، سریع جمعش کردم و نوبتم رو دادم به نفر بعدی. این اتفاق ۳ شب دیگه هم اتفاق افتاد و من شب آخر نفر آخر رفتم و کون علی کاملا گوه مال شده بود و من کاری نکردم و اومدم بالا.
بعد از اون روزها من با یکی از پسر عموهام به اسم نوید که ۲۰ روز از من کوچیکتر بود صمیمی شدم. چند باری همون کارای دوران دبستان با مجید رو باهم میکردیم. محرم سال بعد هممون منتظر بودیم دوباره علی رو ببریم زیر زمین که فهمیدیم مامان بابای علی وقتی ماجرای علی خیلی پیچیده بود تو محل و حتی مردای سن بالای محل هم کرده بودنش رو فهمیدن و یه آبروریزی خفن شده بود از اونجا رفتن.
خلاصه ش میکنم محسن یه شب گفت سعید که میشد پسرعمه مون هم کونیه. سعید یکسال بزرگتر از من و سفید و بور و تپل بود. فردا شبش بی مقدمه وقتی ما با خانواده رسیدیم نوید گفت آرمین بریم سعیدو بکنیم. من هاج و واج گفتم بریم. رفتیم خونه عموم دیدم محسن جلو در وایستاده و گفت علی خر کیه سعید خودمونو عشق است وایستید داداشم بیاد بعد یکیتون بره تو. خلاصه محمد اون یکی پسر عموم اومد بیرون و من با کلی کنجکاوی رفتم تو. سعید لخت مادرزاد نشسته بود رو زمین، خیلی عادی سلام و احوال پرسی کردیم و سعید پرسید آرمین تو هم کون میدی؟ گفتم نه، با حالتی که انگار نا امید شده بود گفت میخوای کیرتو بخورم؟ اون موقع ها اصلا واژه ساک زدن به گوشمون هم نخورده بود. بعد طوری که انگار هزار ساله اینکاره ست بدون اینکه منتظر جواب من بشه اومد و کمربندم رو باز کرد. خودمم کمک کردم کیرم اومد بیرون، این اولین باری بود که کیرم روبروی صورت یه نفر بود. سعید گفت وای آرمین کیرت چقدر سفید و تمیز و خوشگله، من حرفی نداشتم و سعید آروم سر کیرم رو کرد توی دهنش و چندبار تکرار کرد که کیر تو بو نمیده واسه اونا سیاه و بد بوئه. همین خوردن کیر من انقدر طولانی شد تا نوید در زد اومد تو گفت نوبت منه دیگه آرمین الان هیئت تموم میشه بقیه میان. منم سریع طوری که انگار نوید نامحرمه سریع کیرمو کردم تو شلوار و رفتم بیرون.
اون محرم با همون یه تجربه تموم شد و من دیگه به غیر نوید بقیه رو خیلی نمی دیدم.
از نوید بگم، نوید با اینکه هم سنم بود ولی از من درشت تر و قوی تر و پوستش سبزه بود خیلی ساده و کم آی کیو.
ما دیگه پانزده سالمون شده بود و کنجکاوی های جنسی مون بیشتر و بیشتر. من و نوید رسما هربار همو میدیدیم برای هم ساک میزدیم تا فرصتی گیر میاوردیم بی خودی بدون اینکه آن چنان لذتی در کار باشه کیر همو میخوردیم. شبایی که من خونه عموم میموندم کنار هم میخوابیدیم و با هم ور میرفتیم انگشتمون رو تف میزدیم و میمالیدیم به کون هم نوبتی. بعدها هر جای خلوتی پیدا میکردیم به کیرمون تف میزدیم و همو لاپایی نوبتی لاپایی میکردیم و کم کم جق زدن رو یاد گرفتیم. تازه فهمیدیم این کارهایی که ما میکنیم به جز استرس لذت هم داره. اون اوایل یه آبی موقع ارضا شدن ازمون میومد که خیلی شفاف بود و به طرز باور نکردنی ای با حس فوق العاده. کم کم آب من رنگش سفید شد و موقع ارضا شدن شدت داشت و می پاشید ولی برای نوید خیلی اروم میریخت بیرون. از اونجایی که همیشه میتونستم سر نوید شیره بمالم و نظرم رو بهش تحمیل کنم بهش میگفتم این نشونه اینه که تو کونی هستی و تو باید بیشتر بدی و اون هم قانع میشد. دیگه تقریبا همیشه من بودم که اونو لاپایی میکردم و وقتی آبم میومد جمع می کردیم خودمونو و میرفتیم سراغ بازی با بقیه.
گذشت و گذشت تا تابستون ۱۶ سالگیم، یه روز عمه م اینا خونه مون بودن و موقع رفتن سعید گفت آرمین بیا بریم خونه ما چند روز حالا که مدرسه ها تعطیله و عمه م هم همینو به مامانم تکرار کرد خلاصه من واسه یه هفته قرار شد برم خونه عمه م.
توی فامیل سعید تنها کسی بود که اتاق شخصی داشت و ما قرار بود شب ها باهم تو اتاق سعید بخوابیم. واسه سعید کامپیوتر خریده بودن و توش چند تا بازی بود. شب اول ما به بهونه بازی با کامپیوتر زودتر از موعد خواب رفتیم توی اتاق شروع کردیم به سونیک بازی کردن تا زمانی که همه رفتن واسه خواب. سعید یهو بیخیال بازی شد و گفت آرمین یه چیزی بگم؟ خب منم میدونستم چی میخواد تقریبا. گفت هنوز کیرت تمیز و سفیده؟ خندیدم و گفتم آره خب. گفت میشه ببینمش؟ گفتم نه بابا یه موقع مامانت یا یکی میاد تو دهنمون سرویسه. پاشد رفت در اتاق رو قفل کرد گفت بیا خیالت راحت. منم از خدا خواسته ولی با منت قبول کردم کیرمو درآوردم، توی تاریکی مثل جنده های هفت خط شروع کرد قربون صدقه کیرم رفتن، شاید واستون عجیب باشه ولی آره سعید کیر زیاد دیده بود و از بینشون به گفته خودش عاشق کیر من بود. خیلی آروم شروع کرد به لیس زدن که من به یه دقیقه نشد آبم اومد و ریخت روی لباس و دست و تختش، یه کثافت کاری که نگو و نپرس. با هزار بدبختی توی نور چراغ خواب اونجارو تمیز کردیم و علیرغم اینکه سعید خیلی دلش میخواست کون هم بده ولی من هم ترسیده بودم هم حسش نبود پس خوابیدیم.
فردای اون روز دقیق یادمه جمعه بود و عمه وشوهر عمه و دختر عموم رفتن مهمونی و ما موندیم خونه، چی ازین بهتر. ترسم دیگه ریخته بود و دلم میخواست کون سعید رو واسه اولین بار بکنم. چون اون سال محرم هم قسمت من نشد کونش. خلاصه شروع کردم سوال کردن که از کی کون دادی و کی اولین بار کونت گذاشت و این حرفا که فهمیدم حداقل سه ساله داره میده یعنی از ۱۴ سالگیش و بزرگترین آدمی که کردتش کلوپی محلشون بوده که حدودا ۳۰ سالش بوده. ازش پرسیدم تا حالا توی کونت هم کردن گفت آره خیلی درد داره ولی اونی که میکنه خیلی حال میکنه و منم خوشم میاد. اون موقع نفهمیدم یعنی چی. پرسیدم منم میتونم بکنم توی کونت دردت نمیاد؟ گفت واسه تو خیلی بزرگ نیست دردم نمیاد حال هم میده تازه. رفت از اتاق مامانش یه کرم آورد گفت شروع کنیم؟ یخورده از کرم رو مالید به کونش و آروم انگشتشو کرد تو کونشو آخ و اوخ میکرد. حال عجیبی داشتم، شوک و ترس به همه چی قالب بود.
یخورده از کرم رو مالید روی کیر من همونجا داشت آبم میومد که کیرمو کشیدم از دستش. یه خورده صبر کردیم دوباره شروع کرد و بعد نشست روی زانوهاش و دستش رو گذاشت رو زمین طوری که کون واقعا بزرگش جلوم بود. هیچوقت کیرم رو انقدر بزرگ و شق کرده ندیده بودم. کیرم رو گذاشتم روی سوراخ کونش و آروم فشار دادم. فکر کنم ۱۰ ثانیه از تماس کیرم به سوراخ کونش گذشته بود که ارضا شدم و آبم اومد و نشستم رو زمین.
قشنگ مشخص بود ناراحت شده، رفتاراش خیلی ناز و دخترونه بود ولی با این حال اومد کنارم گفت عیبی نداره یه خورده دیگه دوباره شروع میکنیم. یهو گفت میخوای به کونت کرم بزنم ببینی چه حسی داره؟ یخورده مکث کردم و یه چیزی از درونم خواست اجازه بدم اینکارو بکنه.
رفتم روی زمین دراز کشیدم و پاهامو باز کردم گفتم اینجوری خوبه؟ گفت عالیه. بهش گفتم فقط هر لحظه ای که گفتم کافیه دیگه ادامه نده اونم قبول کرد.
اومد و بین پاهام نشست و یه خورده کرم زد به سوراخ کونم و شروع کرد به تکون دادن انگشتش روی سوراخم. چند دقیقه همین کار رو کرد تا اینکه به خاطر اصطکاک سوراخم داغ داغ شده بود، بعد گفت شاید اولش درد داشته باشه ولی تا میتونی خودتو شل کن.
اروم سز انگشتشو کرد توی کونم تقریبا هیچ دردی نداشت، مدام می پرسید: خوبه؟ درد نداره؟ بعد یه خورده انگشتش رو بیشتر کرد تو که حس کردم یه چوب بزرگ رفته توی کونم سریع خودمو پرت کردم جلو و انگشتش در اومد. خیلی درد وحشتناکی بود. تا یه ساعت هنوز فکر میکردم انگشتش تومه. خلاصه گذشت و هی میگفت کیف داد در حالی که اصلا کیف نداشت و فقط درد داشت. رفتیم غذا خوردیم و سعید گفت آرمین دلم میخواد کیر خوشگلت بره توی کونم.
خیلی کنجکاو بودم ببینم چطوری کیر من با وجود اینکه کوچیک بود ولی حداقل اندازه دو تا انگشت یا بیشتر بود میره توی کونش؟
قبول کردم و رفتیم دوباره تو اتاق، دوباره کرم زد به کونش و کیر من ولی اینبار کیرم مقاوم تر شده بود، همونطوری مثل قبل کونش رو سمتم قمبل کرد منم کیرمو گذاشتم روی سوراخ کونش.
گفت خیلی آروم فشار بده، منم از ترس اینکه دوباره ارضا نشم و نیمه کاره نمونه با تمام قدرتم کیرمو فشار دادم که هنوزم یکی از بهترین خاطراتمه اون لحظه. کیرم خیلی راحت از لای کونش تپل سعید و حلقه کونش رفت تووو و سعید یه داد تقریبا بلند کشید و گفت عوضی میگم یواش میخواستم بکشم عقب که صداش هنوز توی گوشم به حالت التماس سه چهار بار گفت نه نه نه نه وایسا الان خوب میشه.
یه چند ثانیه توی همون حالت موند و بعد همونطوری کیرم توش بود خواست دراز بکشه که همون تکون حاصل از دراز کشیدن باعث شد دوباره ارضا بشم و سریع کیرمو در بیارم و دوباره یه کثافت کاری دیگه، این بار هم آب من ریخت روی فرش اتاقش هم کیرم گوه مال شده بود و اتاق رو بوی گوه توی کسری از ثانیه برداشت.
بازم تمام زمان باقی مونده مون رو تا مامان و باباش برگردن گذاشتیم روی تمیزکاری و پاک کردن آثار اون گندکاری.
بابای سعید مغازه کفش فروشی داشت توی به پاساژ خلوت و مغازه رو تابستون ها میداد دست سعید و خودش گاهی میومد سر میزد.
اون یه هفته ای که من اونجا بودم بدون اغراق ، سعید توی اتاقش و همون مغازه کفش فروشی باباش حداقل ۲۰ بار منو ارضا کرد.
اون هفته هم تموم شد و من با کلی تجربه جدید برگشتم خونه…

رفقا سعی کردم خیلی خلاصه این ۶ سال اول رو بنویسم و واقعا هم اینکارو کردم و با اینکه این قسمت طولانی شد ولی کلی خاطره که دوران راهنماییم و با نوید پسر عموم بود رو مجبور شدم فاکتور بگیرم. البته اگه دوست داشتین وقتی همه خاطراتم تا امروزم رو نوشتم برمی گردم یه سری اتفاق های جالب و البته سکسی ش رو می نویسم براتون.
نظراتتون رو بدید. دوباره تاکید میکنم من هرچی اینجا نوشتم خاطرات واقعی خودمه بدون اضافه گویی.
توی قسمت بعد خاطراتم میخوام دوران ۱۶ تا ۲۰ سالگیم و اولین کون دادنم و … رو بنویسم.

ادامه دارد

نوشته: Armin_Golden

ادامه...


👍 25
👎 2
9701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

985308
2024-05-27 02:19:48 +0330 +0330

یاد خاطرات طوفولیت افتادم😁.هی یادش بخیر😇

2 ❤️

985324
2024-05-27 09:04:39 +0330 +0330

خیلی جالبه که بیشتر از ۹۰درصد داستانهای گی رو مفعولهای عزیز مینویسن،،علت چیه واقعا

1 ❤️

985355
2024-05-27 14:58:05 +0330 +0330

شما کل خاندانتون کونی هستن

1 ❤️

985368
2024-05-27 19:08:08 +0330 +0330

خیلی خاطرات خوبی بود کاش منم فامیلتون بودم😅

2 ❤️

985369
2024-05-27 19:12:11 +0330 +0330

کاش ایدی خودتم‌بود

2 ❤️

985409
2024-05-28 02:02:41 +0330 +0330

درودعزیز خاطرات هر کسی، ب دوقسمت تقسیم میشه تلخ و شیرین،فک کنم سن بالا هستی،ازاین خاطرات منم زیاد دارم ادامه بده،چون خوندنش خاطرات خودمم تازه میشه،در ضمن نیازی نیس همش تاکید کنی ک دروغ نیس و فلان نیس،خواننده خودش شعور داره میفهمه اینقد ب شعور خواننده توهین نکنید🙏

2 ❤️

987248
2024-06-11 02:56:17 +0330 +0330

شروع سکس اینقدر داغ با این بعل حشری

1 ❤️