پس کوچه های مردم آزار (4)

1403/03/09

...قسمت قبل

بخش چهارم
غرق شده در شهوانی

اونروز وقتی بیدار شدم حس کردم پاهام مال خودم نیست یعنی له بودما ، با گشادی فراوان دستم رو دراز کردم مودم رو روشن و سیم شارژ رو از کون گوشیم بیرون کشیدم گوشی که اومد بالا سایتو باز کردم طبق معمول صد تا نوتیفیکیشن بابت لایک مزخرفاتم و نظراتی که در تاپیک های جفنگم داده بودن اومده بود صندوق پستی هم پر از پیام های سیبیل کلفتایی بود که ازم توقع …کشی داشتن .بعدش تلگرام و کانال های جوک و خبریش خلاصه دریغ از یکی که حالمون رو بپرسه!! البته روز قبلش یه دختر پیام داد که عاشق بهترین نویسنده سایت شده ولی روش نمیشه مستقیم بهش بگه! رفتیم تلگرام تهش مشخص شد چشمش دنبال روح بیماره ولی چون حذف ایدی کرده به من پیام داده میگفت همیشه دلش میخواسته یه دوست پسر همجنسگرا داشته باشه!! از روی فلاکتو بدبختی یه کم مکث کردم تهش گفتم راستش منم یه تمایلاتی دارم!! جواب داد تو به خاطر بودن با من میخوای بدی ولی اون واقعا همجنسگراست!! خلاصه که باید این تاجو از روی کلمون بر داریم هونگ بزاریم به دادن هم راضی شدیم بازم کسی بهمون پا نداد!! دقیقا یکساعت قبل از این مکالمه هم یکی که تو پاساژ آشنا شدیم از خط تلفن خونشون بهم زنگ زد نگو این خواهر برادر عادتشونه خواهره زنگ میزنه به پسر برادره وسط مکالمه اون یکی گوشیو بر میداره حرف میزنه وانمود میکنه باباشونه! برادره زنگ میزنه به دختر خواهره گوشیو بر میداره وانمود میکنه مادرشونه ضد حال میزنن به طرف! خلاصه داشتم با خواهره حرف میزدم یهو داداشش بر داشت گفت کیه!!! من خر فکر کردم باباشه نا خود اگاه گفتم ساعت دهو شانزده دقیقه!! ساعت دهو شانزده دقیقه!! یارو گفت جاکش الان چهارو بعد از ظهره!! یه لحظه فکر کردم تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود گفتم بوقققققققققق!!! گوشیو قطع کردم!! خلاصه که دیروزش به جز ضد حال چیزی واسمون نداشت!
بعدش رفتم اینستا ردیف استوری های کانال های ماساژ رو باز کردم که یهو… برق از اونجام پرید! استوری از دو دختر خیلی زیبا بود که داشتن لب میگرفتن و زیرش نوشته بودن برای مدت محدودی ماساژ وی ای پی فور هند ( چهار دست یا دو دختر همزمان) تخفیف حسابی خورده! از طرفی چند وقت بود به خاطر وضعیت وخیم مالی یه ماساژ درست حسابی نرفته بودیم از یه طرف دیگه به شدت ماساژ لازم بودم به علاوه این ماساژ در مواقع عادی بالای یکو دویست است پس با شیشصد تومن انجام دادنش فرصتی واقعا طلایی بود اونم با این دخترا!! آقا پاشدم دارو ندارمو گذاشتم رو دیوار چون بیشتر از 3 تا آگهی نمیزاشت با سیم کارت دوم هم اقدام کردم بعدشم رفتم سراغ شیپور یعنی اون لحظه اگر بابامم از جلو اتاقم رد میشد از دم قسط میدادمش میرفت!! خلاصه بعد از چند تلفن کسعشر با یکی توافق کردیم و دوربین عکاسی عزیزم رو همون روز دادم رفت! وقتی یارو بند دوربین رو انداخت گردنش چشم برای آخرین بار بهش افتاد هرگز لنزش رو اینقدر دراز ندیده بودم!! انگار داشت بهم بیلاخ میداد که خاک بر سرت کنن 10 تا کشور با هم رفتیم آخرش واسه دو تا کس دادیمون رفت!! هدف بعدی بازارچه کوچکی در خیابان ناصر خسرو بود که توش لوازم جنسی میفروختن قرص های سیالیس اصل آمریکا رو به قیمت نود تومان میداد قرمز حرارت بدن رو بالا میبره و واسه من زیاده ولی آبی بهم میسازه یه بسته کاندم گولد آمریکایی هم گرفتم یارو هر دفعه میرم پیشش میگه قرصت مجانی ولی نامرد یه دفعه جاهایی که میری منم ببر!! منم هر دفعه میگم دارم میرم مجلس ختم!! یعنی قشنگ میدونم آخرش یه قرص برنجی سیانوری چیزی میزاره تو بسته سیالیس بهم میده !! به ایستگاه مترو رفتم تا با سرعت قطار تاخیر رو جبران کنم تو راه ازشون وقت گرفتم و بهم لوکیشن دادن میدون صنعت پریدم پایین و با تاکسی به میدون کاج رفتم رو نیمکت نشستم و بهشون پیام دادم من رسیدم! بلافاصله لوکیشن دقیق تری برام فرستاده شد وقتی رسیدم یه خونه قدیمی ساز ولی تمیز رو با نمای سفید دیدم رفتم داخل دختری با یه لباس دو تیکه سفید به استقبالم اومد از پله های حیاط رفتم بالا بهم خوش آمد گفت و به داخل هدایتم کرد زیر لب گفتم تاپیکتو بزنم جیگر!! طفلکی برگشت پرسید چی گفتین؟ جواب دادم حس میکنم اومدم پاریس!.. واقعا هم توقع دیدن یه همچین سبک معماری رو در تهران نداشتم کف سالن خونه رو سنگ مرمر کرده بودن در یک گوشه یه بار چوبی با بطری های رنگارنگ وجود داشت که البته دکور بود وبجز دمنوش کوفت هم به آدم نمیدادن! وسط سالن یه جکوزی روی زمین بود که دو تا نره خر توش نشسته بودن بنا به عکس هایی که قبلا از جکوزی رو استوری هاشون دیده بودم مایو رو زیر شلوار پوشیده بودم. روی یکی از صندلی های بار نشستم کارت کشیدم بعد یه ساک ورزشی بهم داد که همه چیز حتی کفشامو داخل یه نایلون کردم گذاشتم داخلش. دختر لباس سفید منو به جکوزی هدایت کرد و گفت بشینید تا نوبتتون بشه! بخش آبریزگاه دستشویی مسجد شاه سابقا پاراوان نداشت یعنی یه دیوار جلوتون بود یک جوب پایینش ، بیست نفر کنار هم وایمیسادن مثل جوقه اعدام چیزشونو در میاوردن ردیف میشاشیدن به دیوار هرکی کارش تموم میشد زیپشو میبست میرفت یکی دیگه میرفت جاش!! یعنی یه بار میشاشیدی 20 تا هویج میدیدی در نتیجه بنده یکبار بیشتر در تمام عمرم از اونجا استفاده نکردم اونم روزی که حاجی کس آورده بود شرکت مارو بیرون کرد آواره اینور اونور بودیم!! اون لحظه به شدت معذب بودم فرض کن به اندازه من هوموفوب باشی بعد بیست تا پیرمرد با هم در اطرافت بکشن پایین!! وقتی میخواستم برم تو جکوزی هم دقیقا همین حسو داشتم از ترس وا شدن سر حرف بدون سلام نشستم تو جکوزی اون دو تا جفتشون خر پیره بودن یه لحظه به فکرم رسید نکنه قراره همینا ماساژم بدن!! نا خود آگاه سوراخ باسنم خودشو فشرده تر کرد و از طریق سیستم عصبی بدن پیامی به مغزم فرستاد که به هلگوز قسم چیزی داخلم بره آبرو واست نمیزارم!! تا آخر عمر به هر دختری بگی سلام جلوش دویست تا پشت سرهم انفجاری ترومپت میزنم!! خلاصه با چشم بسته در همین خیالات بودم که حس کردم صدایی اومد چشمامو باز کردم دختر زیبایی با یک مایوی دو تیکه از بالای جکوزی خم شد و دستشو به سمت یکی از اون خرپیره ها دراز کرد! اینم عین خری که کلید طلایی انبار تیتاپ رو نشونش داده باشن با نیشی که تا پس کلش باز بود دستشو گرفت از جکوزی بیرون رفت و داخل یکی از اتاقها ناپدید شد! چند دقیقه بعد یارو سعی کرد سر حرفو باز کنه قبلا اینجا اومدین؟ با حرکت سر جواب منفی دادم گفت جای دیگه میرفتین؟ بازم نه! آقا مگه ول میکرد! آخرش حرف زدم گفتم فقط یه جارو میشناسم اونم چون دختراش خیلی خوشگلن خیلی گرونه! گفت چقدر مثلا؟ گفتم یکیو نیم!! گفت این که پولی نیست تشریف بیارید منزل ما ناهار در خدمت باشیم بعدش با هم میریم مهمون من! تازه فهمیدم جاکش برای باسنم نقشه کشیده!! گفتم من روزی کسیو نمیخورم شما هرچی دارین باید جلوی خانوادتون بزارین!! یارو یه لحظه هنگ کرد موند چی بگه که صدای از بالا سرم اومد ببخشید معطل شدین!! سرمو بالا کردم دختری با مو های شرابی مایل به بنفش و یه تاپ انگوری رنگ بالا سرم بود بدون مکث پاشدم که بیرون برم که دختر دومی رو دیدم که داره به طرفمون میاد اونم بهم خوش آمد گفت به همراه دخترا به داخل اتاق رفتیم اول یکیشون با در آوردن بی مقدمه شورتم پسر خالگی رو به حد اعلا رسوند بعد موطلاییه با حوله بلند کرم رنگ تنمو حسابی خشک کرد آخرشم رو میز دراز کشیدم و یه حوله تا شده گذاشتن رو باسنم!! قبل از شروع کردن گفتم ماهیچه ساق پام بیشترین درد رو داره دختر موشرابی با لبخند گفت هیس!! خودتو ول کن و لذت ببر! نتونستم طاقت بیارم گفتم رکورد خفه شوهایی که روزانه بهم میگن بالای پونصد دفعس!! ولی تاحالا هیچ کس به این قشنگی ابرازش نکرده بود!! یتیم شدم زن بابام میشی؟ دختره گفت حالا چرا زن بابات؟ گفتم آخه اکثرشو مامانم میگه!! دست کرد عین لوله ماشین رختشویی که فرو میکنن تو کفشور کلمو کرد تو سوراخ بالای میز!! خلاصه مالوندن شروع شد منم آنچنان آخو اوخی راه انداختم که پیرمردای اتاقای بغلی که هیچ راننده اتوبوسی که دو تا چهار راه بالاتر هم داشت رد میشد راست کرد! اخر دختر موشرابیه طاقت نیاورد گفت چته؟ گفتم چند ماهه ماساژ نگرفتم لهم یعنی!! گفت میخواستی زودتر بیای! گفتم تقصیر شماست تخفیف نمیزارید!! گفت به چه مناسبت آخه! گفتم خانوم رسیور فروش محله ما به مناسبت دهه فجر 25 درصد تخفیف گذاشت 22 بهمن هم کردش 30 درصد!! آدم بخواد بهونه زیاده!! مجددا سرمو فرو کرد تو اون سوراخ که یعنی به خفه شدنت ادامه بده!! پاها و کمرم که تموم شد برم گردوندن و هر کدوم یکی از دستامو گرفت و شروع کرد از نوک انگشت مالوندن و به سمت کتف پیشروی کردن جوک بیمزه ای است شاید شنیده باشید زنه تو اتوبوس نشسته بوده یه جاهل هم صندلی پشتیش میخواسته به نوزادش شیر بده بچهه نمیخورده اینم هی میگفته بخور نخوری میدم این آقاهه بخوره ها!! بخور نخوری میدم این آقاهه بخوره ها!! آخرش لاته صداش در میاد خانوم تکلیف مارو مشخص کن سه ایستگاه قبل باید پیاده میشدیم!! معمولا من هر جا ماساژ میرم یارو برای لخت شدن لفتش میده از این استفاده میکنم جوکه رو گفتم و طبق معمول هیشکی نخندید ! موطلاییه نگام کرد به ساعت اشاره کردم گفتم فقط خواستم به اطلاعتون برسونم داریم میرسیم ایستگاه!! یهو دوزاریش افتاد گفت چیه شیر میخوای؟؟ گفتم پرچرب لطفا! گفت من که پوستم خشکه! گفتم کم چرب ! شیر خشک!!خاکشیر!! سه ماهه بجز دستگیره در اتاقم هیچ برجستگی رو لمس نکردم من به درک به اون رحم کنید!! دختره چشماشو تو کاسه گردوند بعد تاپ زرد رنگشو در آورد ولی انگوریه انگار نه انگار!! بهش گفتم اگر معذبید ما بریم بیرون! گفت نه من راحتم! اینبار جوک بیمزه دوم رو که قلیدون براش کارت دعوت میاد روش نوشته بود حضور فقط با کراوات مشکی وقتی میره میبینه بقیه پیرهن شلوار هم پوشیدن! رو براش تعریف کردم گفتم حالا ما به درک ایشون حیف نیست حس قلیدون بودن داشته باشه؟؟خلاصه این یکیم تاپشو در آورد!!خلاصه همه چیز عالی پیش میرفت که یارو یهو گفت یه ساعتتون تموم شد! متاسفانه تو کارتم پول نبود وگرنه دو ساعت دیگه تمدیدش میکردم!! عین بچه ای که بستنی رو وسط خوردن ازش بگیرن با حال گریون پاشدم اومدم بیرون به سر کوچه نرسیده دیدم دو تا ماشین پلیس از بغلم رد شد رفتن صاف جلو خونهه توقف کردن! یعنی به فاصله دو دقیقه دیر تر اومد بودم بیرون هپی اندینگ ماساژم میوفتاد گردن لاتای بازداشتگاه !!

  • مضطرب و شکرگذار به آسمان نگریستم…ادمین…مارا محافظت کرده بود!!!

فرداش حاجی بهم زنگ زد گفت برو هتل اسپیناس یه مشتری عرب دارم زنو بچشو بردار ببر بگردون این سرش خلوت باشه بتیغمش! رفتم اونجا دیدم زنه واسه خودش برنامه چیده بچه ها رو انداخت گردن من رفت!! منم مونده بودم با این دو تا بچه عرب زبون چا غلطی بکنم یهو یادم افتاد پارک ژوراسیک همون نزدیکیه!! بردمشون اونجا بلکه دایناسور ببینن بترسن تا صبح از ترس گریه کنن اما انگار نه انگار!همونجا گشتیم بعد برشون گردوندم هتل برگشتنه تصمیم گرفتم پیاده بیام یه خیابون سراشیبب به سمت پایین بود یه جا کنار پیاده رو یه زمین مثلث شکل بود چند تا درخت لاش بودن . من هرگز تو کوچه خیابون ادرار نکرده بودم ولی اونروز نمیدونم چرا داشتم میترکیدم آخر به دورو ور نگاه کردم دیدم کسی نیست رفتم لای درختا که یه صدایی شنیدم! رفتم یه کم جلوتر دیدم چند تا معتاد بساط کردن بین درختا دراز کشیدن نعشه کردن تو هپروتن! هیچی برگشتم پشت درخت دومی شیر آبو باز کردم حالا ن… کی ب…!!جریان ادرار به سمت پایین میرفت و رسید به بساط معتادا دیدم یکیشون داشت ناله میکرد این چیه؟ چیییییه؟ یه حس غریبی داشتم تخلیه ادراری که مدت طولانی نگه داشتی یه درد همراه با لذتی داره که نگو! حالا حس مردم آزاریم قاطیش کنی میشه یه احساس روحانی که خود پاپ هم تاحالا تجربش نکرده!

  • چشم هایم مرا به سوی خورشید برد…فرشتگان رو دیدم که در پاک ترین خلوص روحانی در ستایش رندان آواز میخواندند… هارمونی اوج گرفتن صدای فرشتگان همراه با بلندتر شدن ناله های معتادان…اشک از چشمانم سرازیر شده بود…جریان آب بر خلاف معمول هر لحظه بیشتر میشد ولی حتی اگر با پایان آب بدن همانجا پایان سرنوشتم را ملاقات میکردم باز هم اعتراضی نداشتم…مرگ هرگز به این شیرینی نبوده! در حالی که رندان از فراز امواج طلایی رنگ خورشید با حسرت نگاهم میکردند آخرین قطرات آب را به جوی خروشانی که به سمت معتادان دراز کشیده میرفت هدیه کردم…دیگر وقت فرار بود… اندکی بعد چند دختر پسر جوان از کنار پیاده راه رد شدند با یک حرکت حساب شده به فاصله یک متری پشت سرشان قرار گرفتم و جوری قدم برداشتم انگار تیم واحدی هستیم! آنها سبکبال از شادی جوانی و من سوار بر بالهای غرور دانسته از این که همانند یک ابر قهرمان سهمم را در مبارزه با مواد مخدر و اعتیاد در کشورم را به انجام رسانده ام!!

یک مردم آزار با کلامش ملت را به تیمارستان میفرستد آنکس که با آمبولانس کسی را به دیوانه خانه روانه کند…تگ شاه ایکس را فراموش کرده است…


👍 10
👎 6
5801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

985674
2024-05-30 00:47:12 +0330 +0330

😄😄😄خوووووووبه عزیزم،مدتی بود اینجوری نخندیده بودم،روم به دیوار وقتی نوشتی میخواستی بشاشی کاملا حستو داشتم 😊.خوب بود،شما چرا نمینویسی؟منظورم مردم‌آزارانه نیست،قشنگ مینویسی عزیز دل و…چسبید،مرسی

3 ❤️

985697
2024-05-30 02:33:42 +0330 +0330

اجرت با هلگوز بزرگ 👌🏻😂

3 ❤️

985707
2024-05-30 05:27:28 +0330 +0330

چقدر خوبه که زود به زود مینویسی
دلم تنگ شده بود :)

2 ❤️

985733
2024-05-30 10:50:10 +0330 +0330

Dr 😂 👍 بالاخره یک فیلترشکن قوی پیدا کردم و اومدم !
لکن چیزی که تو را حفظ کرد ایمانت بود ای مسلمان ( صدای گریه حضار ) وگرنه الان باید سند نونواییت رو میاوردم تا آزاد بشی موقتا !

3 ❤️

985971
2024-06-01 05:37:45 +0330 +0330

بشاشم ب این شانش ، شاه کس😂😂😂😂😂

0 ❤️

986425
2024-06-05 01:05:42 +0330 +0330

بازم مزخرف

0 ❤️

987609
2024-06-14 02:14:28 +0330 +0330

کارت درسته شاه ایکس👏❤️

0 ❤️

988033
2024-06-17 15:23:01 +0330 +0330

خیلی خوب مینویسی اگه شرایط فراهم شد دولت عوض شد حتما باید اینا یه کتاب بشه برای اموزش مردم ازاری نوین

0 ❤️