پس کوچه های مردم آزار (۳)

1400/05/23

...قسمت قبل

بخش سوم

چنین گفت حمود!

یکی از سوالایی که بارها اینجا ازم پرسیدن این بوده که چطور بلای وجودت به شهوانی نازل شد؟؟ جریان این بود که پدرو مادر بهمن یکی از بچه های اکیپ چون به صورت شیفتی تو بیمارستان کار میکردن مسئولیت خواهر کوچیکش رو سپرده بودن بهش. اینم به اجبار هر جا میرفت حتی پارتی با خودش میاوردش. یه شب یه تاپاله پدوفیل که دیده بود داداشه رفته دنبال مخ زنی اومده بود سراغ بچه دوازده ساله که دوست پسر داری یا نه؟ سکس از باسن خیلی لذت داره و همه دخترا از این کارا میکنن و دختری که اول سکس کنه همه همکلاسیاش بهش حسودیشون میشه چون از همه بهتر و خوشگلتره! وقتی آهنگ تموم میشه و دیگه نمیرقصن بهمن میاد سراغ خواهرش پدوفیل هم که داداشه رو میبینه پا میشه میره . برگشتنه تو ماشین از خواهره پرسیده بود فلانی چی میگفت بهت؟ خواهره هم رو بچگی همه چیو گفته بود! بهمن همونجا دور میزنه برمیگرده به محل پارتی ولی پسره رفته بوده. همون شب به هممون زنگ زد و جریان رو گفت. بنده بلافاصله مقداری در اینترنت در مورد فرو کردن بادمجان داخل کان و عوارضش تحقیق کردم و یکی از سایتهایی که در این مورد مطلبی داشت همین شهوانی خودمون بود!! چند روز بعد جلسه ای با حضور مردم آزاران در خونه آرش تشکیل شد. در حین جلسه گوشه صفحه مونیتور لپ تاپ عکس پسره بود که از فیس بوکش برداشته بودیم رو صفحه هم عکسی از سیستم روده بدن انسان ! مثل استادی که پای تخته وایمیسه درس میده جلوی لپ تاپ وایساده بودم و پیشنهادات بچه ها رو با دلائل علمی رد میکردم! سیروس پیشنهاد کرد چوب قلیان داخل باسنش فرو کنیم که گفتم تنها نتیجه اش سوراخ شدن روده است ، چون فقط یازده سانت آخر روده عمودی به سمت پایینه ، یکی دیگه پیشنهاد داد چنته ( یه جور پودر که با آب قاطی میکردی اسید میشد میریختی تو ظرفشویی لوله ها رو باز میکرد) رو با آب قاطی کنیم با قیف بریزیم تو سوراخ کونش!! دیگری سرکه چند ساله سنتی رو برای ریختن داخل باسنش پیشنهاد میداد و چهارمی میگفت با کمی صبر و حوصله میتونیم زنجیر چرخ موتور رو سانتیمتر به سانتیمتر داخل کونش فرو کنیم و رو مقداری که میشه داخل باسن فرو کرد سر یه شام شرط بندی کنیم!! من توضیح دادم تمام این روش ها منجر به بستری شدن و در نتیجه شکایت کردنش میشه. ما باید کاری کنیم که هم آدم بشه سراغ کودکان نره هم اگر کارش به بیمارستان کشید کسی حرفاشو باور نکنه!! در ادامه گفتم کونی ها همیشه خیار و بادمجان داخل خودشون فرو میکنن وقتی هم روده ها یا دهانه مقعد شون پاره میشه طبیعتا میرن بیمارستان و اونجا برای حفظ آبرو میگن کار دیگران بوده که باهاشون شوخی کردن یا…! ما هم از همین استفاده میکنیم یعنی بادمجون خرجش میکنیم. اگر نرفت بیمارستان که هیچ ، اگر هم رفت کادر درمان فکر میکنن مثل بقیه کونی ها خودش داخل خودش فرو کرده چون میخواد آبروش نره اینجوری میگه!! جلسه با چهار رای مخالف و سه رای موافق تموم شد که در انتها بنده وتو کردم بادمجون تصویب شد!! به صاحب مهمونی بعدی گفتیم دوست صمیمی پسره رو دعوت کرد که طبیعتا اینم خبردار بشه بیاد شک هم نکنه. وسط مهمونی یکی از دخترا به خواست ما میره سراغش لاس میزنه بعد میگه بیا بریم اتاق بالا اینم با هزار عشق اومد! جزئیات اتفاقات بعدش اونقدرا مهم نیست خلاصش اینه که وقتی با همت مسئولین و با درود به روان پاک بنیانگذار جمهوری اسلامی بادمجون رسید به ته تهش فهمید سکس از باسن اینقدرهام لذت نداره!! چند روز بعد حاجی به من گفت فلانی به نظرت دخترا از چه گلی بیشتر خوششون میاد؟ گفتم به گل فروش میگی از بهترین گلهاش یه سبد برات درست کنه اینجوری احتمال اینکه گل مورد علاقه دختر بینشون باشه بیشتره!! گفت عصری میریم دیدن یکی از اقوام. اونجا باید خیلی بهم احترام بزاری هرچی گفتم فقط میگی چشم آقا!! یعنی به قول آمریکاییا میخواست رو من وایسه که قدش بلند تر بشه!! البته دوستان دیگه فکر کنم اینقدر بنده رو شناختین که بدونین واکنشم به یه همچین درخواستی چیه!! حالا جریان چی بود؟ اینا تو فامیلشون یه پیرزن داشتن که شوهرش مرده بود ، دختراش براش یه پرستار جوون خوشگل گرفته بودن که در نتیجه همه مردا و پسرای فامیل به بهانه سر زدن به اون خانوم ولی عملا برای لاس زدن با پرستاره میرفتن اونجا! حاجی هم که جریانو میشنوه کت شلوار خاکستری که از پاریس خریده بود و کراوات ابریشمی ست خودش رو داشت میپوشه و منو هم به عنوان نوکر همراهش میبره که بگه کارش خیلی درسته!! وقتی رسیدیم میوه و گل و چیزای دیگه رو بردم داخل . دختره شام درست کرده بود کوکوی لوبیا. شامو که آورد حاجی خورد ، گفت چقدر خوب شد امشب اومدیم دیدن خانوم بزرگ. این طعم غذای فرانسوی مورد علاقه منو میده که چند ساله در حسرتشم. دختره خوشحال شد گفت جدی؟؟ گفت بله بعد رو به من کرد گفت فلانی اسم اون غذا فرانسویه که خیلی دوست داشتم چی بود؟ گفتم همون گرونه؟ که فقط رستوران های خیلی باکلاس دارن و مخصوص آدم حسابیاست؟؟ کلشو مثل بز تکون داد گفت آره آره!! منم یه مکث کردم گفتم هَلَگوز!! دختره پقی زد زیر خنده ولی خودشو جمع کرد! پیرزنه هم خندش گرفت ، یعنی حاجی اون لحظه کارد میزدی خونش در نمیومد و خلاصه اساسی کیر شد!! وقتی برگشتم خونه بلافاصله رفتم زیر دوش (دختره سوای زیبایی بیش از حدش ، خنده بسیار لوندی داشت در نتیجه بعد از پایان مهمانی شورتم اصلا قابل استفاده نبود ، کثافتم خودتونید!!) از حموم که اومدم مثل خرس گرفتم خوابیدم و خواب دیدم… در میان زمین و آسمان در جایی بسیار تاریک بودم…صدای بادو طوفان به گوشم میرسید… از میان صدای بادها ندایی آمد که خوش آمدی ای بنده من!! گفتم شما؟؟ گفت من هَلَگوز هستم…پروردگار کس شعرهای بی انتها… گفتم همچین خدایی نمیشناسم! پاسخ داد خود تو امروز منو خلق کردی!! جواب دادم مگه خدایان همه چیو خلق نمیکنن؟ ندا آمد اشتباه نکن ای بنده برگزیده! خدایان را انسانها خلق کرده اند من نیز مستثنا نیستم! حال تو را به پیامبری برگزیده ام تا نام و کلامم را در همه جا پخش کنی! گفتم پیغمبرا معمولا معجزه ای چیزی دارن ، شمام یه قدرت باحال به ما بده چشم ، پیامتم پخش میکنیم!! پاسخ داد قدرت تو اینه که میتونی از صبح تا شب یک نفس کسشعر بگی!! گفتم اینو که قبلا هم داشتم یه چیز حسابی بده مثلا قدرت کنترل ذهن مردم یا اینکه به هر چی دست بزنم طلا بشه! پاسخ داد از این قدرتا بهت بدم میری تو ماساژکده دیگه بیرون نمیای ، بر آنچه به تو ارزانی داشته ام قانع باش ای بنده فانی! شاکی شدم گفتم واسه من بنده ، بنده نکن کونی حالا خوبه خودمون خلقت کردیما!! که یهو از خواب پریدم! چند وقت بعد یکی از حاجیهای بازار از حاجی ما کاتالوگ موچین و ناخن گیر و ابزار مانیکور خواسته بود. حاجی بهم گفت کاتالوگ جدید رو آدرس و اسم کمپانی و اطلاعاتشو حذف کن که فقط عکس و قیمت باشه و براش بفرست! این حاجی دومی آدم کونکشی بود دفعه قبل که اومد دفتر داد زد هوی پسر! برو برام چایی بیار!! گفتم هووش و هوی مال صدا کردن باباته مرتیکه در ضمن مگه من آبدارچیم؟؟ حاجی گفت برو براش بیار!! بلافاصله یک چایی لیوانی محتوی سی درصد قطره اسهال که به خاطر مریض کردن حاجی وقتایی که میخواست بره جنده خونه همیشه تو دفتر داشتم ، آوردم گذاشتم جلوش!! ولی هنوز دلم خنک نشده بود!! بعد از چند ثانیه نقشه کشیدن برای استفاده بهینه از این فرصت ، رفتم تو سایتهای پورن کلیپ گی سکس رئیس و کارمند رو جستجو کردم آخر یه کلیپ گی که توش دو تا کارمند مذکر جوان میرن دفتر آقای رئیس و کون رئیسشون میزارن یعنی یکی میزاره دهنش اون یکی کونش ، بعد جاشون رو عوض میکردن رو دانلود و به فلش یارو اضافه کردم و با کاتالوگ فرستادم براش!! سری بعد که حاجی رو دیده بوده مسخره کرده بود که من کاتالوگ خواستم نه از اون فیلمات!! حاجی بدبخت هم طبیعتا اظهار بی اطلاعی میکنه. طرف میگه نمیدونستم فانتزیت کون دادن به کارمنداته. اینم میگه چی زر میزنی واسه خودت؟ یارو میگه تو کلیپی که بهم دادی بود! حتما خوشت میاد که از این چیزا داری حاجی هم گفته بود فلش خودت بود به من چه که توش چیه!! دست پیشو گرفتی پس نیوفتی؟؟ خلاصه هر کدوم دیگری رو به کونی بودن و تمایل به کون دادن به کارمنداشون متهم میکنن و آخرش جوری دعواشون میشه که بقیه میان جداشون میکنن ، جاتون خالی چقدر خندیدیم! آدمهایی که در جریان کرم ریختن های من بودن همیشه بهم میگفتن بزرگترا رو بیخیال شو زشته جواب همیشگی منم این بود که انقلاب از شاهکارهای همین بزرگتراست!! پس به هیچ کدومشون نباید رحم کرد!! مثلا همیشه رو صندلی آخر اوتوبوس بشینید چون خرپیره ای که تا اونجا بیاد میتونه سرپا وایسه!! از انقلاب هم بگذریم کلا من با این جماعت مشکل دارم چون عوض عذر خواهی از نسل جوون بابت ریدن به زندگی و آیندشون همیشه از ماها طلبکارن!! یادمه یه بار سوار مترو شدم دو تا دختر سمت راستم در قسمت میانه دو واگن ایستاده بودن سمت چپم هم چند خر پیره رو صندلی سه تایی نشسته بودن دختر دومی رفت جلوی در وایساد تابلوی راهنمای خطوط رو بخونه اولی که سرش تو گوشیش بود یهو با یه لبخند پیرمرد کش سرشو بالا کرد گفت صنوبر! منم نا خود آگاه گفتم جانم؟! دختره اخم کرد دوستش که اومد شروع کردن پچ پچ کردن. منم دو قدم اینورتر وایسادم که مثلا ما نبودیم! ولی خر پیره ها جوری زل زده بودن به من که بچه 12 ساله اینجوری به فیلم سوپر زل نمیزنه ، ول کن هم نبودن آخرش گفتم چیه؟ تو خونه بهم میگن صنوبر!! یا مورد دیگه ای زمستان قبلی یه پوست گاو گذاشتم رو دیوار ، یه خرپیره زنگ زد گفت میخوام ولی باید از نزدیک ببینم! تو سرمای آخر شب تا کجا منو کشوند ، وقتی رفتم تو پارک دیدم داره تلفنی حرف میزنه که آره الان میام ازت میگیرم!! پوستو که دید گفت نه زیاد خوب نیست!! صد میدی میخرم! ( تلفنی 400 توافق کرده بودیم) تازه فهمیدم قرارشو با یکی دیگه گذاشته میخواسته منو تو این سرما بکشونه اونجا که جنس منم ببینه با خیال راحت بخره!! هیچی نگفتم ولی وقتی رفت دنبالش رفتم شماره پلاک ماشینشو برداشتم. چند روز قبلش گوشی یکی از کاسبای محله رو از تو ماشینش دزدیده بودن. از تلفن عمومی زنگ زدم به 110 گفتم ببخشید پیرمردا رو هم میندازن زندان؟؟ یارو گفت یعنی چی؟؟ گفتم یه چیزی دیدم نمیدونم درسته گزارش بدم یا نه ، آخه پیره گناه داره بره زندان! صبر کردم یارو یه کم چرند گفت بعدش گفتم چند روز پیش دیدم یه پیرمرده از یه ماشین به این مشخصات پیاده شد از تو یه ماشین جلو فلان مغازه فلان خیابون یه موبایل برداشت ، گازشو گرفت رفت!! چند روزه دارم با خودم کلنجار میرم که درسته بهتون بگم یا نه؟ پیرمرده گناه داره !! میشه نندازینش زندان؟ یارو اپراتوره هم فکر کرد خر گیر آورده گفت باشه قول میدم نندازمش زندان پلاکشو بگو منم گفتم!! بزار یه چند روزی تو همون سرما آواره کلانتری و اینور اونور بشه یاد بگیره دیگه کسیو علاف خودش نکنه!! اما اگر بخوایم صادق باشیم خر پیره ها تنها کسایی نیستن که مورد نقد دائمی منن ، در واقع بیشتر از هرکسی یا هرچیزی در ذهنم خودمو نقد میکنم که آیا انجام فلان کار درست بود؟ آیا میشد بیشتر کرم ریخت؟ اگر زمان به عقب برمی گشت در فلان مورد چه طور عمل میکردم؟ یکی از مواردی که در این مواقع بارها ذهن منو مشغول کرده آخرین خاطره ام با حمود است. جریان از این قرار بود که یه اکیپ دختر بودن که یکیشون کلید باغ پدر بزرگشو داشت و آخر هفته ها میرفتن اونجا خوش گذرونی. یک بار که خونه آرش مهمونی بود با دختر صاحب باغ آشنا شدم و بهم گفت ما معمولا پسر با خودمون نمیبریم ولی دلقکی مثل تو واسه هر مجلسی لازمه!! اگه کاری نداری آخر هفته بیا پیش ما!! دوستان ممکنه تعجب کنید که چرا وقتی بهم گفت دلقک جرش ندادم! واقعیتی که خودم از روی تجربه بهش رسیدم و بعدها جایی هم خوندم اینه که اگر بتونی یه دختر رو مداوما بخندونی تا خوابیدن باهاش زیاد فاصله نداری!! دلقک بودن من ممکنه از نظر دیگران به نوعی کمتر بودنم از بقیه باشه ولی خیلیییییییییییی بیشتر از اونی که فکر کنید تا حالا به دردم خورده!! البته وقتی دختر اینا رو به من میگفت حمود هم رو مبل کناری نشسته بود. چهارشنبه اون هفته دختر بهم زنگ زد و گفت برنامه کنسل شده که طبیعتا برای محروم نشدن از برنامه های آینده نمیشد عکس العمل منفی نشون داد اما دو هفته بعد که یکی دیگه از دخترای اون گروه ملاقات کردم بهم گفت چرا نیومدی؟ منتظرت بودیم!! اینجور وقتا نباید زرتی خودتو لو بدی پس در جواب گفتم حالا ما نبودیم خوش گذشت؟؟ چیکارا کردین؟؟ اونم گفت هیچی حمود مارو برد رستوران شبشم زنگ زد مشروب فراوون آوردن دور هم خوردیم!! جزئیات شو اگر بخواین حمود بعد از پایان مکالمه من و دختر ، جلو رفته و خودشو معرفی کرده بود و گفته بود. اگر به جای من ، حمود و داداششو با خودشون ببرن شام ، ناهار و صبحانه مهمون اونا هستن ، مشروب عالی خارجی هم براشون میگیره و هرچیز دیگه هم بخوان ردیفه! حمود دخترها رو برای تک تک وعده های غذا به رستوران برده بود و حتی صبحانه رو از بیرون گرفته بود. براشون به ارزش دو میلیون تومن ، شراب خریده بود و بابت سکس به دخترها هدیه مالی داده بود. خلاصش تو یه آخر هفته ، هفت هشت میلیون خرج کرده بود و دخترا هم با جونو دل ازشون پذیرائی کرده بودن! دوستان رقابت برای به دست آوردن دختر بین پسرها طبیعی است و تا بوده پسرهای خوشتیپ تر و پولدارتر نه تنها تو رقابت سر دخترای مجرد برنده شدن حتی بعضا دوست دخترای پسرای کم پول تر رو هم ازشون دزدیدن و زدن زمین! دخترایی که به دوست پسر بی پول خودشون ندادن ولی تا دسته های اسکناس رو دیدن خیلی راحت به اینا دادن! در زبان انگلیسی اصطلاحا به این کار “آندر داگ” گفته میشه مثلا شما با ماشین آخرین مدلت جلوی پای دختری که دوست دختر یه پسر بی ماشینه ترمز بزنی و برسونیش! یعنی عملا بهش بگی با اون باشی باید تو ایستگاه اتوبوس از سرما بلرزی با من باشی تو ماشین گرم آخرین مدل میری خونتون! یعنی با پول و امکاناتت کسیو که تو خانواده بی پول تری به دنیا اومده له کنی!! اما این هم واقعیت داشت که حمود و برادرش سر جریان خسرو (مراجعه شود به افسانه کسخوش) سنگین به من بدهکار بودن. بنابراین وقتی شنیدم دختر صاحب باغ به حمود پیشنهاد داده خوب شما بیاید میگیم فلانی هم بیاد و حمود گفته ولش کن خودمون لاکچری حال میکنیم اونو میخوایم چیکار! بدجوری زورم اومد!! به عنوان ضربه متقابل دفعه بعد که در یک پارتی جرات حقیقت بازی میکردیم وقتی جرات به حمود افتاد گفتم یه صندلی میزاری وسط سالن روش وایمیسی دستتو دراز میکنی با انگشت به سقف اشاره میکنی بلند میگی " منم آن حمود…کیر تو کیونم عمود!!" میای پایین!! حمود اولش گفت نه ولی بالاخره بلند شد و این کارو کرد که در نتیجه نه تنها همه به ریشش خندیدن چند بار دیگه هم موقع بازی جرات حقیقت دیگران اینو ازش خواستن و در ادامه براش دست گرفتن مثلا تا از در میومد یکی میگفت ببینید کی اومده! آن حمود… و همه همزمان میگفتن کیر تو کیونش عمود…!! یعنی اینقدر که اینا اینو واسه حمود مادر مرده گفتن اگه صلوات میفرستادن جاشون تو پنت هاوس های بهشت بود! البته اینم که حمود همیشه با پولش دیگران رو له میکرد هم در کینه عمومی جمع ازش بی تاثیر نبود!

هفت هشت ماه بعد حمود تو یه پارتی با یه اکیپ دختر آشنا میشه سردستشون یه قشنگی متوسط داشته ولی دو تا از دخترا که بعدها فهمیدم دختر خالن وحشتناک خوشگل بودن. دختر سر دسته با پسری دوست بوده که اون زمان تو پادگان سابق ما به شدت در حال به گا رفتن بوده ، به همین دلیل دوست دخترش و خانواده اش در به در دنبال پارتی بودن که خدمتو براش آسون کنن. دختر تا میاد داخل مهمونی به محض نشستن میگه کسی فلان پادگان آشنا نداره؟ که همه پسرا برای مخ زنی به دروغ میگن آره داریم!! حمود هم خودشو می اندازه وسط الکی میگه عموم فرمانده اونجاست خودمم اونجا خدمت کردم! دختر میگه جدی نیروی دریائی خدمت کردی؟ حمود میگه آره!! دختر میگه پس اونجا نبودی چون مال نیرو دریائی نیست!! حمود سعی میکنه ماست مالی کنه که دختر میگه خر خودتی اگه واقعا اونجا خدمت کرده بودی اینو میدونستی! برو اسکل!! حمود حالا یا برای تلافی ضایع شدنش جلوی جمع یا مخ زنی یا هرچی دوره میوفته برای پیدا کردن یک پارتی تو اون پادگان از همه سراغ میگیره کسیو اونجا میشناسن؟ آخر آرش بهش میگه آره!! حمود میپرسه اونجا خدمت کردی؟ که جواب میشنوه هممون اونجا خدمت کردیم اصلا آشنایی ما از اونجا شروع شد و در ادامه عکس های یادگاری که جلو دژبانی گرفته بودیم و سردر پادگان و اسمش توش مشخصه رو نشون حمود میده . حمود عکسارو از طریق اینترنت میفرسته برای یکی از اعضای اون اکیپ و میگه پارتی براتون پیدا کردم اما جواب میشنوه اولا شاید اینو از اینترنت پیدا کردی دوما اینا همشون سربازن ما پارتی کلفت لازم داریم!! حمود از آرش میپرسه که درجه دار یا افسری بوده که باهاش صمیمی باشی و ازش بخوای برای آشنای ما یه کاری بکنه؟ آرش چون نمیدونست قضیه سر دختره ، راستشو میگه که نه ولی فلانی با کادر فرماندهی خیلی عیاق بود باید بری سراغ اون. حمود به من زنگ میزنه که چطوری رفیق ولی قبل از اینکه چیزی ازم بخواد گفتم رفاقت کدومه جاکش از جریان باغ باخبرم گفت باور کن یه دفعه ای شد!! منم گفتم … خوردی دخترا پیشنهاد دادن منم باشم ولی تو گفتی میخوایم لاکچری حال کنیم!! یعنی چون من بچه کارمندم نباید باشم! مرتیکه اگر اون دفعه به دادتون نرسیده بودم الان یا رو ویلچر نشسته بودی یا فیلم کون دادنت به شرخر هایی که خسرو فرستاده بود رو کل اینترنت پخش شده بود شایدم جفتش! عوض تشکرت بود؟ خلاصه حسابی قهوه ایش کردم و گوشی رو قطع کردم. دو هفته بعد خونه آرش بودیم که باز این گوساله پیداش شد اومد جلو سلام کرد گفت قبول دارم حسابی کیری بازی در آوردم ولی میخوام جبران کنم! اینا رو ببین. داخل گوشیش عکس های برداشته شده از فیس بوک 5 تا دختر بود که دوتاشون واقعا خوشگل بودن. حمود گفت من این دخترا رو ساپورت مالی میکنم ، چند وقت دیگه پدرمادرم میرن سفر میخوام یه شب دعوتت کنم خونمون یه شام مفصل بعدشم هر کدوم از اینارو خواستین میگم شبو پیشت بمونه. فقط برای اینکه حس نکنن جندن که هر غریبه ای از در میاد باید بهش بدن قبلش یه قرار برای آشنایی تو یه کافه ای جایی بزاریم بعدش تشریف بیارید!! دوستان وقتی یکی عوضی از آب درمیاد بهترین راه قیچی کردنش از زندگیتونه . هرگز نباید به کسی فرصت دوباره بدین چرا؟؟ چون ذات و درون انسانها هرگز تغییر نمیکنه… ما اون چیزی که هستیم، هستیم… فقط در محور زمان یاد میگیریم چطوری بهتر پنهانش کنیم!!

استثنای این قانون اینه که مثل من مردم آزار باشید یعنی قیچی کردنش از زندگیتون به معنای باختن یک هیچ بهش باشه. پس در اینصورت باید نگهش داشت اول اعتمادشو جلب و بعد سنگین تلافی کرد و در آخر با لگد از زندگیمون انداختش بیرون که فکر نکنه خیلی زرنگه!! حمود و داداشش اومدن دنبال من و با هم به خیابان شریعتی رفتیم و جلوی یک آموزشگاه توقف کردیم. چند دقیقه بعد دخترایی که عکسشون رو دیده بودم از در اومدن بیرون حمود گفت بریم؟ یکیشون گفت بزارین از پارک در بیاریم دنبالتون میایم سر دستشون گفت نمیخواد با ماشین من میریم بعدش برتون میگردونم همینجا! ما جلوتر به سمت تجریش حرکت کردیم اونام دنبالمون! تا نزدیک تجریش رفتیم حمود یه دور برگردون رو دور زد شروع کرد برگشتن پایین!! دخترا دنبالمون اومدن دوباره یه مقدار زیادی رفتیم به سمت میرداماد دختره زنگ زد بزنین کنار ما هم توقف کردیم. اومدن پایین گفتن کجا دارید میرید هی دور خودتون میچرخین؟؟ حمود گفت یه کافه باحال سراغ دارم حرف نداره ولی پیداش نمیکنم همینجوری که داشت از کافه تعریف میکرد داداشش گفت کافه فلانو میگی؟؟ اون که کرجه!! حمود یهو انگار برق گرفته باشدش صاف وایساد!! کافه تو کرج بود ما داشتیم وسط تهران دنبالش میگشتیم!! آن لحظه بود که دریافتم… آن حمود… فیل توی کونش فرود… یکبار دیگر ، حادثه آفریده بود!! حمود که به شدت ضایع شده بود دنبال راهی برای ماست مالی سوتیش میگشت که یکی از دخترا گفت یه بستنی فروشی یه کم پایین تره بریم اونجا! حمود گفت شما جلو برید که دختر گفت ماشین نمیخواد نزدیکه!! پیاده رفتیم نشستیم گارسن اومد بستنی هاشون اسم برج های معروف دنیا مثل ایفل یا پیزا و… رو داشت آخریشم نوشته بود سفارشی! که گارسن گفت یعنی طعم های مورد علاقتون رو میگید براتون درست میکنیم من قهوه و شکلات تلخ رو خواستم ، حمود بستنی ذغالی و شکلاتی ، داداششم کارامل با خامه! وقتی آوردن دیدم واقعا برجه! ارتفاعش قشنگ به اندازه مچ دست تا آرنج بود! مونده بودم چجوری بخورمش که جلو دخترا آبروم نره که گارسن نی هایی با قطر زیاد رو جلومون گذاشت. مخلصتون نی رو داخل بستنی فرو کرد و آنچنان هورتی کشید که هیچ دیوی در طول تاریخ اینجوری تنوره نکشیده بود!! یعنی بستنی مادر مرده کمرش شیکست!! در حالی که مشغول بلعیدن بودم حمود و دختر سردسته ، مکالمه به وضوح مصنوعی و قبلا تمرین شده ای رو شروع کردن که فلانی باحال ترین پسریه که تاحالا دیدین و… خلاصه کلی چاخان کرد دختره هم پشت بندش اومد که آره تعریفشونو شنیدم حیف فلانی (دوست پسرش) اینجا نیست که معرفیشون کنم طفلک داره وسط بیابون خدمت میکنه! راستی شما سربازی رفتین؟ گفتم یه دفعه!! گفت کجا بودین؟ اینجا رو دقت کنید من از طریق آرش خبر داشتم داستان چیه ولی اونا نمیدونستن که من میدونم!! فکر میکردن دارن منو بازی میدن. نقشه ابتدایی من این بود که با دخترها بخوابم وقتی هم گفت یه کاری برام بکن بگم مهمونی دیشب برای جبران جریان باغ بود قرار نبود به جاش کاری انجام بدم!! حسابمو تسویه کنم و خلاص . ولی وقتی جلوی آموزشگاه دخترا رفتن سمت ماشینای مدل بالاشون فهمیدم حمود راجع به ساپورت کردنشون و در نتیجه داشتن اختیار سکسشون زر زده! و تنها چیزی که قراره بابت جریان باغ گیرم بیاد همون بستنی است!! در نتیجه جوری بستنی مادر مرده رو حفاری کردم که شرکت نفت تاحالا هیچ حوزه نفتی رو سوراخ نکرده بود! بعد از تمام شدن برج بستنی ، نفسم رو کاملا بیرون دادم ، بعد از طریق نی آنچنان هورت صدا داری کشیدم که آخرین اتم های بستنی هم از سطح شیشه جدا شد! بدون مکث ظرف رو به کناری هل دادم و بستنی حمود مادر مرده رو به که علت زر زدن هنوز بهش دست نزده بود رو جلو کشیده ، نی رو داخلش فرو کردم!! دوستان اون اولین باری بود که بستنی ذغالی میخوردم درسته که خیلی خوشمزه است ولی دفعه بعد که از سرویس بهداشتی استفاده کنید یه سکته ناقص میزنید زهرمارتون میشه!! چرا؟ چون هرچی از بدنتون خارج میشه در حد قیر سیاهه مگه اینکه از قبل بدونید چه تاثیری روی بدنتون داره وگرنه فکر میکنید سرطان روده گرفتید!! خلاصه بنده به شدت مشغول درل زدن بودم ، سردسته دخترا هم که مثلا نمیدونست پرسید خدمت کجا بودین؟ منم عمدا اسم پادگان آموزشی رو گفتم نه محل خدمتو که خودشو لو بده و به حفاری ادامه دادم! داداش کوچیکه خواست شروع کنه مال خودشو بخوره که گفتم دست نزن دهنی دوست ندارم!! یکی از دخترا از حمود پرسید کی بهش گفتی قراره بیایم بیرون؟ حمود گفت جمعه! دختره گفت معلومه به هوای امروز یه هفتس هیچی نخورده!! دختر سرگروه ادامه داد ولی ما عکس شما رو جلوی فلان پادگان دیدیم! گفتم شما که میدونی چرا میپرسی؟ دختره پرروی طلبکار گفت شما چرا دروغ میگی؟ جواب دادم هر سرباز حداقل در دو پادگان (آموزشی و خدمت) یا بیشتر خدمت کرده هیچ کس تمام دو سال رو یکجا نیست! در ضمن نمیدونم راجع به من چی شنیدی ولی به کسی حساب پس نمیدم!! دختر عقب نشینی کرد و با یه لحن مودب تر گفت کسیو هم اونجا میشناسید؟ گفتم همه رو!! گفت یعنی یه آدم مهم که پارتی دوست پسر من بشه! گفتم مشکل شناختن نیست یه نامه به سروان فلانی ( سر سوپور) بنویسم حله ، مسئله اینه که چرا باید کاری واست انجام بدم؟؟ گفت حالا یه مشکلی داریم شما حل کن! گفتم میدونم مشکل داری ولی مشکل شما مشکل من نیست!! گفت پول میدم! جواب دادم پول هیچ ارزشی برای من نداره! گفت پس چی میخوای؟ برای اینکه استرسش بیشتر بشه جواب ندادم! گفت فکر و خیال به سرت نزنه من نامزد دارم! گفتم یعنی داری میگی بجز پولی که بابات بهت میده و خودت عرضه درآوردن یک قرونشم نداری و دو تا سوراخ که اونم خدا بهت داده هیچی واسه عرضه نداری؟؟ دوستان اعتماد به نفس هرکسی یه ریشه ای داره کافیه بفهمی از چی نیرو میگیره یا به قول خارجیها رو چی وایساده همونو بی ارزش کنی و از زیر پاش بکشی ، بلافاصله با صورت میخوره زمین! دختر خیلی زور زد ولی چیزی نتونست بگه ، حمود بلافاصله بهش گفت شما نگران نباش من راضیش میکنم. حمود موقع برگشتن تو ماشین گفت کلی تعریفتو کرده بودم جلو دخترها ضایعمون کردی که! جواب دادم تو قرار بود جلسه معارفه بزاری که بعدش برای سکس مشکلی نداشته باشیم و مساله باغ جبران بشه قرار نبود کاری برای کسی انجام بدم!! گفت همینجوری پیش اومد گفتم حمود تو کی میخوای بفهمی که بین من و تو فقط یه الاغ واقعی وجود داره اونم من نیستم؟؟ مرتیکه 5 تا دختر بودن سر دستشون که بی ام و سوار بود بقیه شون هم ماشین مدل بالا داشتن بعد اینا لنگن که تو ساپورتشون کنی؟؟ اون روز گذشت حمود که نه میتونست منو راضی کنه نه از اون دخترا بگذره نشست نامه ای از طرف من به سروان ( افسر نگهبان سابق و مسئول نظافت فعلی پادگان که به لطف بنده به شدت به گا رفته و بعد به لقب سر سوپور مفتخر شده بود!!) نوشت که توش از قول من نوشته بود فلانی (دوست پسر) از برادر برای من عزیزتره و هر محبتی که بهش بکنین انگار به من کردین!! حمود نامه رو از طرف من به دختر میده اونم میزاره تو یه پاکت بزرگتر و به همراه نامه خودش پست میکنه برای دوست پسرش. دوست پسر مادر مرده هم نامه رو به سر سوپور میده یعنی کسی که اگر چراغ جادو رو پیدا میکرد سه تا آرزوش شامل کشتن من با بدترین شکنجه ها ، زنده شدنم و کشتن مجددم با شکنجه های سنگین تر بود!! سر سوپور هم که فکر میکنه مسخرش کردم دوست پسر بیچاره رو به عنوان نیروی ثابت نظافت درخواست میکنه و پست همیشگی نظافت توالت رو بهش میسپاره و خلاصه به معنای واقعی کلمه میگادش!! در کل تاریخ اون پادگان بعد از اکبر مقتول که وادارش کردم جلوم زانو بزنه و مانند پادشاهی که با گذاشتن شمشیرش روی شانه چپ و راست و روی سر یکی از سربازاش اون فرد رو به مقام شوالیه میرسونه . آلتمو روی شانه راست و چپ و در انتها به پیشونیش کوبیدم و به سمت دژبان خلا منصوبش کردم این دومین نفری بود که چنین بلایی سرش اومده بود! دوست پسر مادر مرده در اولین فرصت مرخصی تو شهری میگیره ، از شهر زنگ میزنه میپرسه چی تو اون نامه بود؟؟ وضعم هزار بار بدتر شده که به کون دادنم راضی شدم! دختر هم فکر میکنه من کرم ریختم با عصبانیت زنگ میزنه حمود شمارمو میخواد که اونم از ترس لو رفتن نقشه اش بهش نمیده. آخرش فرنگیس خواهر آرش رو پیدا میکنه اونم بهش گفته بود اینا همشون مردم آزارن اینم سر دستشونه!! از چه کسیم کمک خواستی!! دختر گفته بود غلط کرده باید همه چیو درست کنه. خلاصه با گروهش در مهمونی بعدی خونه آرش شرکت میکنن. اونروز روی یکی از صندلی های حصیری که پدر آرش از اسپانیا آورده بود لم داده بودم داشتم نوشیدنیمو مزه مزه میکردم که دختره اومد گفت نه سلام نه علیک گفت یه نامه مینویسی کار اون بچه رو درست میکنی!! جواب دادم مثلا ننویسم چه غلطی میخوای بکنی؟؟ گفت بهت میگم بنویس!!! گفتم تنها نتیجه تکرار حرفت حل مشکل تربیت خودته! یعنی پامیشم همچین میزارم زیر گوشت که این طلبکار بودن استاندارد بچه مایه دارا رو واسه همیشه بزاری کنار و یاد بگیری عالمو آدم نوکر اون بابای قاچاقچیت نیستن!! یکی از دو دختری که از روی عکس انتخابش کرده بودم اومد جلو گفت اون به خاطر نامه شما به دردسر افتاده! جواب دادم تا حالا شده یه فیلمو از وسط ببینی؟ چیزی نگفت! ادامه دادم اون حس الان منه ، نمیدونم راجع به چی حرف میزنی! تاجیک و بهزاد و آرش حالا اومده بودن پیش ما. دختر گفت همون نامه ای که برای سروان فلانی نوشتید و توصیه نامزد کتایون جون رو کردین! بیچاره عوض بهتر شدن وضعش ، شده مسئول ثابت شستن توالت!! قبل از اینکه من چیزی بگم بهزاد با صدای بلند زد زیر خنده و تاجیکم پشت بندش! آرش اسکل تپه گفت راست راستی برای سروان فلانی نامه نوشتی؟ میکشتش که!! با پوزخند تمسخر گفتم نه دقیقا ، فقط اسمشو جلوی حمود آوردم!! آرش گفت یعنی چی!! گفتم اینا نمیدونستن که من خبر دارم برای چی دعوتم کردن. حمود گفته بود این دخترها رو ساپورت مالی میکنه اینام دسته جمعی بهش میدن!! قرار بود بابت مهمونی باغ که منو ازش محروم کرد یه شب خونه خودشون مهمونی بگیره و هر کدوم از اینا رو خواستم در اختیارم بزاره که مثلا جریان باغو جبران کنه ولی وقتی ماشینهای مدل بالاشون رو دیدم فهمیدم زر زده. برای همین عمدا اسم سروان (سر سوپور) رو جلوشون آوردم و گفتم یه نامه برای فلانی بنویسم حله ، بعدم از نوشتنش امتناع کردم! طبیعتا تنها حرکت آدمی مثل حمود این بود که خودش ورداره یه نامه از طرف من به بزرگترین دشمنم تو اون پادگان بنویسه و سفارش پسره رو بکنه که تنها نتیجه اش به گا رفتن کامل طرف بود!! دختر زیبا گفت نامزد کتی هم اونجا خدمت میکنه و همه رو میشناسه اگه اسم فرمانده پادگان یا کس دیگه ای رو به ما میگفت و حمود برای اون نامه مینوشت نقشت نمیگرفت!! گفتم فقط 5 محور قدرت وجود داشت جناب سرهنگ فرمانده کل پادگان که چهار ماه بعد ترخیص ما بازنشسته شد. افسر نگهبان فعلی ، آخوند حفاظت و فرمانده قرارگاه که باهاشون هیچ صمیمیتی نداشتم و نامه نوشتن براشون بی نتیجه بود و البته جناب سرگرد سابق و سرهنگ دوم فعلی که الان فرمانده اون پادگان هستن یعنی باهوش ترین فردی که در زندگیم دیدم ملقب به شیطان صحرا!! دختر گفت خوب برای فرمانده پادگان مینوشتیم! جواب دادم جناب سرگرد به من دستور داده بود از وقایع یگان دژبان گزارش هفتگی به ایشون بدم البته چون اگر اتفاقاتی که واقعا می افتاد و کارایی که میکردیمو مینوشتم هممونو تیربارون میکردن!! یک سری کسشعر از قبیل تعداد کامیون هایی که وارد شده بودن و محموله های غذا و دارو و… تحویل شده براشون می فرستادم یعنی با دست خط و نگارش من کاملا آشنان. تنها نتیجه نامه ات این بود که مشکلتون ریشه ای حل میشد. یعنی ایشون فکر میکردن سربازتون قصد فریبشون داره در نتیجه احضار و با دستهای خودش تیکه تیکش میکرد ، جنازشم هرگز پیدا نمیشد! به هر حال نامه رو حمود نوشته حالا اگر خیلی اصرار دارین انتقام کون پاره شده دوست پسرتون رو بگیرید فرد فوق العاده ثروتمندی به نام خسرو هست که به خون برادران حمود تشنس (مراجعه شود به افسانه کسخوش) میتونید بهش زنگ بزنید و حقیقت جریان رو براش بگید و در انتها در جایی که خسرو تعیین میکنه قراری با حمود بزارین . خودش شرخرهایی رو میفرسته که هفت کیره بکننش عکساشم براتون بفرستن!! دختر زیبا گفت حالا چرا خودت کاری برامون انجام نمیدی؟ پاسخ دادم تنها دلیلی که بعد از جریان باغ ، وقتی حمود سراغم اومد تو دهنش نزدم دیدن عکس شما و دوستتون بود!. قرار بود شب مهمونی من با شما دو تا و حمود و برادرش هم با دو تای دیگه تون باشن ، کتی پاکتی رو هم چون قیافش داهاتیه هیچکس نمی خواست قرار شد کلا بهش بگیم اون شب نیاد!!(جنده خانوم یه حرصی میخورد که نگو!) البته حالا هم دیر نشده اگر مایل باشید همین الان میتونیم دسته جمعی بریم دربند فقط حرفی از کتی یا دوست پسرش نباید باشه میخوایم حسابی خوش بگذرونیم نه اینکه بحث کنیم. دختر مکث کرد هم از پیشنهاد من بدش نیومده بود هم نمیخواست بعدا کتایون بهش بگه منو فروختی. گوشیشو گرفتم شمارمو زدم داخلش گفتم مجبور نیستی الان تصمیم بگیری. دعوت من برای شبهای آینده هم پابرجاست به علاوه رو دست مردم آزاران اکیپ نداریم با ما بگردین این میتونه بهترین تابستون زندگیتون باشه…

  • یک مردم آزار با وجودش کرم میریزد. آنکس که با دستانش کرم بریزد ، تگ شاه ایکس را فراموش کرده است…

نوشته: شاه ایکس


👍 51
👎 2
13401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

826039
2021-08-14 02:00:32 +0430 +0430

عالی بود درجه یک، منتظر این قسمت بودم 👌🏻
لایک سوم

2 ❤️

826040
2021-08-14 02:02:31 +0430 +0430

دقیقا کلاس های اموزشی که برای شیطان بگزار میکنی کجاست ؟؟؟

4 ❤️

826049
2021-08-14 03:26:18 +0430 +0430

شیر تو دهنت😀😀👏🏾👍🏼

0 ❤️

826070
2021-08-14 07:49:12 +0430 +0430

لایک طلایی مال منه که تقدیم شد. عبضی😀😀😀😀
عشقی عشق پسر

1 ❤️

826074
2021-08-14 08:23:31 +0430 +0430

دارم به روزی فک میکنم که زیر عکس نوشته ها به جای گاندی و دکتر شریعتی بزنن شاه ایکس

4 ❤️

826085
2021-08-14 09:46:32 +0430 +0430

مثل همیشه عالی بود
منتظر ادامش هستم
موفق باشی شاه ایکس کبیر

1 ❤️

826089
2021-08-14 10:40:18 +0430 +0430

دهن سرویس میدونی چند وقته ما رو از این داستان های محشرت محروم کردی؟
خیلی وقته جای داستان هات خالی، دمت گرم

2 ❤️

826102
2021-08-14 11:45:04 +0430 +0430

عالی عالی عالی
کلی خندیدم و انرژی گرفتم👏👏👏👏👏👏👏👏

1 ❤️

826135
2021-08-14 16:47:36 +0430 +0430

بی نظیری شاه ایکس

2 ❤️

826161
2021-08-14 23:10:11 +0430 +0430

من فکر کنم یکی از کروموزوم هات کلا ژنهای کرم رو داره. 😂
کلی خندیدم دم شما گرم.
ولی خدایی خیلی باحال داستان رو از کجا بردی کجا. 😂

2 ❤️

826286
2021-08-15 20:59:50 +0430 +0430

❤️ ❤️ ❤️ اورین

1 ❤️

826379
2021-08-16 04:19:57 +0430 +0430

یا شیخ !
بر روح و روان پریشان و اواره و در به درت درود که همچون تو مردم ازار پست و لعین و کینه شتری و ایضا تَکرار میکنم ، کینه شتری ندیده ام
باشد که در سایه پروردگار عالم ، شومبول خود گرفته و در مقعد خلق ا… فرو کرده لذت ببرید
ضمنا بسیار مشتاق قسمت بعدی و مطالعه شیطان صفتی های ناب شما هستیم نقطه

1 ❤️

826503
2021-08-17 00:22:45 +0430 +0430

پسر اتفاقی این داستانو دیدم،واجب شد کم کم بیام باقیشونو هم بخونم،فعلا برای این یکی 👏👏👏

2 ❤️

826786
2021-08-18 01:06:44 +0430 +0430

مثل همیشه عالی

1 ❤️

827026
2021-08-19 13:23:18 +0430 +0430

بنده به عنوان یک دختر ، کاملا نظر تجربی شما رو تصدیق میکنم که بلعععهههه! یه دختر رو بخندونی هیچ فاصله ای با خوابیدن باهاش نداری🙄😳🙄😂😂😂😂

2 ❤️

827052
2021-08-19 15:57:30 +0430 +0430

دمت گرم و غمت کم و تنت سلامت و مردم آزاریت برقرار فقط مراقب کونت باش نکنه کتی همون شیوا بانو باشه.⚘⚘⚘

1 ❤️

827969
2021-08-24 06:37:57 +0430 +0430

شاه ایکس عزیز ، مثل همیشه سیر نمیشم از خوندن شاهکارهات. دومی نداری.

1 ❤️

829830
2021-09-03 18:02:35 +0430 +0430

پسر فکرش بکن
این ماجرا ها تبدیل به یه سریال بشه
اصلا منفجر میکنه
بازم مثل همیشه عالی بود

1 ❤️

859367
2022-02-15 23:22:27 +0330 +0330

😅😅😅
اصلا یادم نبود بهتون درجه خدایی دادم ! سپاس از هاینریش عزیز 🙏

1 ❤️

864911
2022-03-22 04:01:02 +0430 +0430

حاجی کجاییییی نیسی

2 ❤️

914782
2023-02-12 01:26:45 +0330 +0330

“فوق العاده حرفه ای و با قدرتند این جملات، و البته نشان از تجربه و دیدن فیلمهای خارجی بسیار دارند! مثلا جمله آخر که از فیلم زیبای دارک توئر الهام گرفته” ها حالا عامو فقط یه مشکل داروم ما، ایکه هرچی از سربازی نوشتی ها نشانه اینه که اصن سربازی نرفتی عامو! خداوکیلی شرط میبندوم تا دم پاسگاهو بزور رفتی سوک سوک کردی برگشتی!

0 ❤️

916588
2023-02-25 00:01:55 +0330 +0330

سلام .شاه ایکس عزیز یه داستان جدید بنویس لطفا .به قلمت نیاز دارم

1 ❤️

923591
2023-04-15 21:55:54 +0330 +0330

شاه ایکس عزیز نمیدونم کامنتمو میخونی یا نه ولی تو این وضع وخیم ایران تو تنها نکته مثبت هستی وقتی شنیدم دوستی هات چطوری از بین رفت واقعا متاسفم شدم امیدوارم بازم داستان هات رو اینجا بنویسی…

1 ❤️

927003
2023-05-08 17:36:38 +0330 +0330

شاه ایکس عزیز من شیفته داستان هات شدم
چرا دیگه فعالیت نمیکنی؟؟؟

1 ❤️

949191
2023-09-24 01:52:51 +0330 +0330

حاجی تو همیشه بعد از تظاهراتا داستان مینوشتی😂
مشتی تو داستانا نظرم میدی آدم میفهمه زنده ای…
دلمون برای داستانات تنگ شده
مخصوصا قلمی که برای نوشتن زندگی نامه شاه داشتی امتحان میکردی و نشد
ولی بنویس!

0 ❤️