سکس و فوت فتیش با دختر بسیجی سکسی

1403/04/04

مقدمه: سلام به همه اسم من احسان هست این داستان من با دختر همسایمون هست واسه قبل اینه که باهم ازدواج کنیم این داستان مال ۶ سال پیش هست اون موقع ۲۲ سالم بود بعد از دیپلمم رفتم تو کارگاه دوستم باهاشون کار میکردم کار می کردم که البته مال عموش بود کارگاه تزریق پلاستیک بود و پول خوبی درمیوردیم. ما توی یه خونه دو طبقه زندگی میکردیم اون موقع طبقه پایینمون یه همسایه داشتیم به اسم خانواده فاطمی و یه دختر داشتن به اسم زینب دختر همسایمون ما چند سال بود باهاشون همسایه بودیم یعنی از موقعی که من بچه بودم. چون قبلا رشتم ریاضی بود قرار بود با زینب یه هفته درمیون ریاضی کار کنم. زینب بگم ۶ سال از من کوچیک تر بود یعنی اون موقع ۱۶ سالش بود. و ظاهرش با چشمای قهوه ای درشت و ابرو های کشیده با قد ۱.۷۰ و وزن ۵۸ کیلو یه دختر لاغر ولی خوش هیکل و کشیده و محجبه همیشه با چادر و مقنعه ساق بند و پیرهن شلوار بلند و حتی جورابای مشکی ساق بلند میپوشید خانواده زینب خیلی مذهبی بودن به طوری که هم خودش هم مادرش همیشه چادر سرشونه حتی زینب از بچگی یادمه همیشه محجبه بود و بزرگ تر هم که شد همیشه هروقت میدیدمش چادر و مقنعه و ساعد بند داشت و خیلی با حجب و حیا هم بود و همیشه همه جا حواسش به رفتارش و پوشش بود و راستش من از از بچگی شیفته همین نجابتش شده بودم و از بچگی عاشقش بودم و چشمام جز زینب هیچکی رو نمیدید منو زینب همیشه از بچگی باهم بازی میکردیم و من بعضی وقتا یا زینب رو میمالیدم یا کیرمو از شلوار میمالیدم بهش و اون بیشتر وقتا واکنشی نشون نمیداد یا حرفی نمیزد حتی بعضی موقعه ها همکاری میکرد و خودشو حالا چه خواسته چه ناخواسته بهم یا به کیرم از رو شلوار میمالید البته فقط با من اینطوری راحت بود مطمئن باشید هر کی جز من اینکارو میکرد دهنش سرویس بود چون میرفت و یک‌راست میذاشت کف دست مامان یا باباش اولین لبمون رو هم موفعه ای که ۲۱ سالم بود و زینب ۱۵ سالش بود از هم گرفتیم و بادمه زینب سرخ سرخ شده بود. اما از اون طرف خانواده ما نه خیلی مذهبی نبودیم معمولی بجز مادرم غیر از اینا هم زینب یه عضو ثابت بسیجشون بود کمک خانم قاسمی رییس بخش خواهران موقعه ای که خانوم قاسمی نبود اونوقت زینب می‌شد همه کاره یه جورایی دست راست بود
داستان: خب حالا بریم سر اصل مطلب دی ماه نزدیک بود کم کم داشت امتحانات ترم اول شروع می شد و زینب چون درسش انسانی بود بقیه رو اوکی بود فقط ریاضی رو مشکل داشت. پنج شنبه ها و جمعه ها قرار بود باهاش کار کنم نگو زد و سه شنبه شب مادر بزرگ زینب فوت کرد همه چهارشنبه بعد ظهر رفتیم مراسم خاکسپاریش بعدش رفتیم برای مراسم خونشون رفتم پیش زینب گفتم زینب پنجشنبه رو چیکار کنیم کجا برگزار کنیم خونه شما که نمیشه خونه ماهم که نمیشه چون مردونه رو انداخته بودن خونه ما و زنونه افتاده بود خونه زینب اینا زینب گفت پایگاه ما خالیه خانوم فاطمی رفته شهرستان یه دو هفته ای نمیاد گفت کلید زاپاس هم دارم میخوای این دو هفته تا موقع امتحانات رو اونجا تمرین کنیم دیدم داره درست میگه و تا ۱ ماه قرار بود خونشون مراسم باشه و جا اصلا برای درس خوندن یا اموزش مناسب نبود گفتم باشه قرار گذاشتیم واسه فردا ساعت ۲:۳۰ بهش فردا شد نهار رو خوردم با زینب راه افتادیم سمت پایگاهشون خیلی دور نبود دوتا کوچه بالاتر بود رسیدیم دم دره پایگاشون البته یه جای کوچیک تقریبا ۲۰ متری بود بیشتر برای آموزش قرآن و کلاسای حفاف و درس شریعت یا همون دین بگذریم زینب کلید انداخت درو باز کرد بله درست میگفت هیچکی نبود رفتیم داخل زینب درو بست و قفلش کرد بزارید یه تصویر داخلی از اون پایگاه بهتون بدم یه فضا مربع که گفتم ۲۰ متر سمت راست ۳ تا سرویس بهداشتی بود سمت چپ یه اتاق کوچیک بود برای وسابلا مثل قرآن ها مهر ها تسبیح ها جانماز ها و فرش ها و بقیه وسایلا یه ۱۵ متر هم حال پایگاه بود برای جمع شدن بچه ها یا نشستن و نماز خوندن و غیره و مستقیم سمت چپ پایگاه یه اتاق ۵ متری بود که اونجا اتاق خانم قاسمی بود منو زینب راه افتادیم سمت اتاق چون کف پایگاه هیچ فرشی نبود و همرو جمع کرده بودن ما با کفش بودین و کفشامونو در نیاوردیم رسیدیم دم دره اتاقه زینب کلید انداخت بازش کردیم و رفتیم داخل یه اتاق کوچیک و جم و جور با یه میز و چهار تا صندلی مهمان و یه صندلی چرخدار هم برای خود صاحب اتاق ابن اتاق هم فرش نداشت و ما با کفش بودیم زینب نشت رو صندلی چرخداره منم نشستم رو صندلی اولیه مهمان سمت راستی و شروع کردیم یه نیم ساعت یه ساعتی تمرین کردن بعدش زینب پاشد از رو صندلی که دفترو کتابارو بزاره رو کمد من هم پشت سرش حرکت کردم و تا نزدیک کمد شد خودمو بهش نزدیک کردم و از پشت از رو شلوار خودمو میمالیدم بهش یکی دو دفعه اول زینب چیزی نگفت دفعه سوم زینب گفت احسان نکن زشته گناه داره منم بهش گفتم نه کی گفته هیچ عیبی هم نداره مگه منو تو بچه بودیم با هم این کارو نمی‌کردیم که زینب گفت اون موقع بچه بودیم نمیدونستیم الان فرق میکنه گفتم چه فرقی جواب نداد دوباره خودمو چسبوندم به پشتشو بهش خودمو مالیدم که چرخید سمتمو دستاشو گذاشت رو سینمو هلم داد عقب و گفت بخاطره اینکه که منو تو به هم نامحرمیم اونوقت رابطه منو تو گناه محسوب میشه بعد رفت دوباره نشست رو همون صندلی چرخداره و یه پاشم انداخت رو اون یکی پاش منم کیره نیمه سیخم از رو شلوار معلوم بود و زینب هم بهم خندید گفت احساس اونجاتو بخوابون زشته بعد من رو زانوهام نشستمو همینجوری با زانو آمدم سمتش دستاشو گرفتم بهش گفتم آره درست میگی رابطه دوتا نامحرم باهم گناهه اما نه به شرطی که همدیگه رو دوست داشته باشن که زینب با حالت تعجب گفت احسان تو واقعن منو دوست داری گفتم دوست چیه من تورو میپرستم زینب خانم یه نیش خند ریزی گوشه لبش پدیدار شد و گفتم زینب تو چی تو هم منو دوست داری صورتش سرخ شد و با چادرش صورتشو پوشوند و هیچی نگفت گفتم سکوت علامت رضاس پس منو دوست دارید اگه ما همدیگرو دوست داشته باشیم و بخواییم باهم ازدواج کنیم اونوقت دیگه نامحرم نیستیم گفت واقعا میگی احسان گفتم آره ملکه من اینو که گفتم از خوشحالی ذوق مرگ شد که بهش گفتم ملکه من گفت پس ادبت کجا رفته با یه ملکه اینطوری رفتار میکنن دست راستشو آورد جلوی صورتم که روشو ببوسم منم سریع دستشو گرفتم و شروع کردم بوس کردن بعد دست چپشو بوس کردن همینجوری از دستاش بوس گردن آمدم تا بالا سمت گردنش همونجوری از رو لباس بوس کردمش لباشو بعدم نزدیک لبش شدم و تا آمدم بوسش کنم دوباره صورتشو برد عقب و گفت احسان من بازم میترسم بهش گفتم عزیزم نمیخواد بترسی فقط چشماتو ببند و آروم باش بعد گفتن این حرفم لبامو آروم گذاشتم رو لباشو زینب هم چشماشو آروم بست شروع کردیم از همدیگه لب گرفتن البته خیلی آروم و با دقت لبای همو میبوسیدیم بعد نزدیک فکر کنم یه ربعی از هم لب گرفتیم وقتی لب گرفتن تموم شد و لبامون داشت از هم دور می‌شد زینب لباشو جمع کرد روی همو به هم فشار داد و یه اوم کشیده ای گفت مثل اینکه حسابی خوشش امده بود بعد چشماشو از کرد خیلی آروم گفت خوب بعدش چی منم خم شدم و سرمو بردم پایین سمت پاهاش یه پوتین تا ساق پاش پوشیده بود خم شدم و نوک پوتیناشو که یکی ثابت بود و اون یکی هم روش بود چند تا بوس کردم از رو پوتیناشو بعد دست انداختم زیپاشونو باز کردم و پوتیناشو از پاش درآوردم شروع کردم بو کردن بوی علاق خیلی خوب و ملایمی میداد تو همون حین درآوردن زیر پوتیناشو دیدم زده ۳۹ پوتینارو گذاشتم کنار و زینب گفت داری چیکار میکنی چرا کفشامو آوردی گفتم ملکه من خسته شده پاهاش به یه ماساژ نیاز دارن که زینب بازم از حرف من کلی ذوق کرد و گفت پس خودت میدونی دیگه چیکار کنی نیاز نیست من چیزی بگم باورم نمیشد دارم پاهای زینب رو میمالم بالاخره تونستم راضیش کنم پاهای بزرگش رو داشتم از رو جوراب میمالیدم و وقتی چشماش بسته بود بعضی موقعه ها دماغمو نزدیک میکردم جوراباشو بو می‌کرد حسابی بوی عرق میدا یه پاشو میذاشتم روی رونم یه پای دیگشو هم شروع میکردم به مالیدن یا برعکس بعد چند دیقه مالیدن پاهاش پای راستشو گرفتم نوکشو گذاشتم تو دهنم که زینب یدفعه چشمشو باز کرد و پاشو از تو دهنم کشید بیرون و کشید عقب و گفت احسان داری چیکار میکنی چرا پامو کردی تو دهنت نکن کثیفه منم گفتم عزیزم بهش میگن فوت فتیش گفت فوت فتیش دیگه چیه منم چون تو اینترنت در موردش تحقیق کرده بودم براش کامل توضیح دادم که چیه و یعنی علاقه داشتن به پاها و جوراب زنا و دخترا و گفتم من فقط دوست دارم با تو فوت فتیش داشته باشم گفت یعنی تو دوست داری پاهاو جورابامو لیس بزنی گفتم آره زینب گفت ایی آخه پاها و جورابام چند روز تو کفش بودن حسابی مو میدن تو چطوری خوشت میاد آخه تو همون حین حرف زدنش دستمو دراز کردم دوباره پای راستشو گرفتم دوباره نزدیک خودم کردم و زینب هم همینجوری داشت از بد بودن پا و جوراب از اینکه چندشه صحبت میکرد منم پای راستشو گرفتمو آوردم بالا یه بوس به نوک انگشتاش زدم و گفتم زینب خیلی خب آروم باش چیزی نیست پا و جوراب تو اگه بو هم بدن برای من لذت بخشه بعدش گفتم چشماتو ببند و فقط راحت باش و لذت ببر زینب دیگه حرفی نزد و ساکت شد و به صندلی تیکه داد و منم شروع کردم به ادامه کارم نوک پای راستشو دوباره گذاشتم تو دهنمو شروع کردم میک زدن انگشتاش از رو جوراب دونه به دونه از کوچیکه به بزرگه یا حتی برعکس از بزرگه به کوچیکه زینب همینجوری ساکت نشسته بود و داشت منو تماشا می‌کرد و هیچی نمی ‌گفت بعدش رفتم سراغ کف پاش حسابی زبون کشیدم لیس زدم کف پاشو بعد رفتم سراغ پاشنش پاشنه پای سکسیشو گذاشتم تو دهنمو شروع کردم لیس زدن و گاز گرفتن پاشنش از رو جورابش بعد از روی پاش زبون کشیدم تا رفتم سمت ساق پاش که جورابش تا اونجا میرسید بعد رفتم سراغ پای چپش اونم اول از انگشتاش شروع کردم دونه به دونه از کوچیکه به بزرگه بعد رفتم سراغ کف پاش بعدم پاشنه پاش بعد لیس زدم روی پاشو تا ساق پاش بعد دوتا پاهاشو به هم چسبوندمو حسابی جفتشونو شروع کردم لیس زدن بعد نزدیک ۵ دیقه جفت پاهاشو با هم لیس زدم بعد دست انداختم جورابای زینب رو دراوردن اولین بار بود انگشتای زینب رو میدیدم انگشتای پای بلند و کشیده شصت خوشگل و خوش فرمش پای چپشو دوباره گرفتم تو دستم اول از پاشنه پاش همینجوری بوس میکردم تا می‌رسیدم به شصتش بعد دوباره از همون شصتش شروع میکردم بوس کردن و میومدم تا پاشنش بعد پاشنه پاشو کردم تو دهنم شروع کردم میک زدن لیس زدن و گاز گرفتن طوری دندونامو به پاشنه پاش میکشیدم که میخواست پوستش کنده بشه با هر بار اینکارای من زینب هم آه و اویی میگفت در حالی که لباشو داشت گاز میگرفت بعد پاشنش رفتم سراغ کف پاش چه کف پای نرمی داشت زبونم رو میکشیدم رو قوص کف پاش چند بار با زبون کف پاشو رفتم بالا امدم پایین بعد رفتم سراغ انگشتاش کوچیکرو کردم تو دهنم شروع کردم میک زدن و لیس زدن شروع کردم دونه دونه انگشتاشو از کوچیکه تا بزرگه رو لیس زدن زبون مینداختم لای انگشتاش زینب حسابی داشت آه و ناله میکرد بعد رفتم سراغ شصتش شصتشو کردم تو دهنمو شروع کردم حسابی لیس زدن و میک زدن شصت پاش بعد رفتم سراغ پای راستش اونم دقیقا مو به مو مثل چپیه لیس زدم و بعد نزدیک ۱۵ لیس زدن پاهاش بلند شدم از جامو بعد شروع کردم دور دهنمو گونه هامو چونمو که خیس شده بودن از آب دهنم رو با آستین پیرهنم پاک کردن با آستین پیرهنم هم پای زینب رو هم که غرق در آب دهنم من بود رو هم پاک کردم بعد دیدم زینب لبخندی زد و گفت چی شد تموم شد فهمیدم که خوشش امده بود اما بهش که میگفتم میگفت نه و میخواست منو اذیت کنه بعد از پاش بوس کردم و از رو شلوار و لباسش امده بالا تا رسیدم به سینه هاش دکمه های پیرهنشو باز کرد و مانتو پیرهن و چادر رو سرشو هم درآورد یه سوتین مشکی تنش بود میخواست مقنعشو هم دربیاره گفتم نه بذار سرت باشه جذاب ترت میکنه اونم بهش دست نزد من دست انداختم پشتشو سوتینشو باز کردم و سینه های معمولیش معلوم شد و منم برای اولین هم سینه های یه دختر رو داشتم میدیدم هم سینه های زینب رو اول با دست حسابی مالیدمشون اول چپیه رو بعد راستیه رو بعد دوتاییشونو باهم بعد شروع کردم چپیه رو مالیدن و راستیه رو میک زدن و خوردن شروع کردم نوک سینشو میک زدن و لیس زدن طوری میخوردم که صدای خوردن کل اتاق رو پر کرده بود و زینب هم حسابی داشت و هییم میگفت ناله می‌کرد و آه می‌گفت بعد رفتم سراغ چپیه شروع کردم راستیه رو مالیدن و چپرو لیس زدن اونم مثل راستیه طوری میخوردم و میک میزدم که انگار قرار بود از توش نفتی چیزی در بیاد بعد چند دیقه خوردن سینه هاش از جام بلند شدم زینب رو هم از رو صندلیش بلند کردم بهش گفتم برو رو میز رفت رو میز روبه روی من شد بعد من دست انداخت دکمه شلوارشو باز کردم و شلوارشو کامل کشیدم در آوردم داشتم برای اولین بار پاهای زینب رو لخت میدیدم رون پا و ساق پای سکسیشم که دیگه نگم براتون دست انداختم شرت مشکیش رو هم از پاش درآوردم چی داشتم میدیدم یه جفت کص و کون تمیز و سفید بی مو که گفت زینب تو پشماتو زدی گفت من همیشه اونجامو اصلاح میکنم که تمیز و باشم شروع بوس کردن رونش تا رسیدم به کصش شروع کردم چند تا بوس از کصش کردم بعد زبون انداختم شروع کردم کصشو لیس زدن منی که اولین بازم بود داشتم به صورت وحشیانه کص زینب رو میخوردم از بالا لیس میزدم میرفتم تا کصش بعد زبون مینداختم توشو میکشیدم تا کصش زبون انداختم تو کصشو و میک میزدم و محکم زینب هم آه و ناله و می‌کرد شدید بعد رفتم سراغ سوراخ کونش زبون انداختم توشو شروع کردم حسابی لیس زدن زینب با دستش سر منو موهامو محکم تت‌ دستش گرفته بود و محکم چسبونده بود به کص کونش بعد نزدیک ۵ دیقه لیس زدن کونش رفتم دوباره سراغ کصش بعد نزدیک ۵ دیقه لیس زدن کصش دیدم زینب سر منو سفت با دستش فشار داد و جیغ زد و ناله ای کرد و بدنش لرزید و ارضا شد و آبش امد و پاشید رو صورت من تو همون حین زینب گفت احسان خیلی خوب بود بازم میخوام کیرم دیگه داشت شلوارمو پاره میکرد از بس شق شق شده بود دست انداختم دکمه های شلوارمو باز کردم فقط شلوارمو از پام درآوردم شرتم همچنان پام بود پیرهنم رو هم درآوردم و کفشا و جورابام رو هم همون اول همراه شلوار درآوردم زینب همونجوری به کمر روی میز خوابیده بود و منم رفتم بالای سرش دستشو گرفتم گذاشتم روی شرتم که از رو شرت کیرمو بماله وقتی که داشت دستشو میمالید به کیرم بهم میگفت احسان کیرت حسابی سفت سفت شده ها گفتم حالا تازه کجاشو دیدی بعد دستشو دوباره گرفتم و گذاشتم تو شرتمو داشت کیرمو میمالید بعد چند دیقه مالیدن خود زینب دست انداخت شورتمو کامل کشید پایین تا بالای زانو هام با کف دستاش تف زد و شروع کرد مالیدن کیرم خیلی خوب بود با اینکه بعضی جاهارو اشتباه انجام می‌دادم یا بلد نبود اما بازم لذت بخش بود بعد ۲ و ۳ دیقه مالیدن گفتم بسه دیگه بعد شروع کردم شرتمو کامل از پام درآوردن بعد کیرمو با دست راستم گرفتم با دست چپم هم گردن زینب رو گرفته بود کیرم اول یه ۱ و ۲ دیقه حسابی مالیدم به صورتش پیشونیش گونه هاش دماغش لبش حسابی همه جای صورتش بعد بهش گفتم زینب نوبت ساک زدن دهنتو باز کن دهنشو باز کرد سره کیرمو گذاشتم دهنش اول هم چندشش می‌شد هم اوق میزد هم میگفت نمیتونم بدم میاد منم هی بهش میگفتم چیزی نیست اولش اینطور بعدش عادت میکنی درست می‌شد خلاصه با بدبختی و یه چند دیقه ای برام ساک زد هم بعضی جاها دندون میزد هم بعض جاها نمی تونست هم اشتباه انجام می‌داد خلاصه هر طوری که بود یه چند دیقه ساک زد و بعد منم رفتم رو میز زینب همچنان به کمر خوابیده بود دوباره شروع کردم یه چند دیقه با سینه هاش ور رفتن و میک زدن و خوردن بعد کیرمو گذاشتم بین سینه هاشو یه چند دیقه هم بین سینه هاش بالا پایین کردم بعد خواستم برم سمت کصش پاهاشو دادم بالا دیدم دستشو گذاشته رو کصش و میگه احسان از اینجا فعلن نه بزار موقعه ای که ازدواج کردیم منم گفتم از کون چی موردی نداره اذیت نمیشی گفت نمیدونم درد داره گفتم هیچی نیست اصلا نگران نباش هم کیرمو هم سوراخ کون زینب رو حسابی تف زدم و خیس کردم بعد آمدم خیلی آروم سره کیرمو فشار بدم به سوراخ کونش تا یذره فشار دادم زینب گفت آی اینطوری نه درد داره یه مدل دیگه بهش گفتم خوب برگرد و داگی شو برو رو دستات چهار دست و پا شو اونم همین کار و گرد یکم لپای کونشو سوراخ کونشو لیس زدم بعد دوباره سره کیرمو آروم آروم هی با فشار های آروم به کون زینب فشار می‌دادم که بره داخل طوری که هم کار انجام بشه هم زینب اذیت نشه و پشیمون نشه بعد نزدیک ۵ دیقه ور رفتن بالاخره سرشو هل دادم رفت تو زینب یه لحظه یه آه و گفت و جم شد عضلات کونش هم سفت شد بعد گذشت چند دیقه کونش شروع کرد به باز شد و عضلاتش نرم تر شدت و منم هی آروم آروم فشار می‌دادم کیرم کامل بره داخل تا بالاخره بعد کلی فشار منو آه و ناله زینب و ور رفتن بالاخره کیرم کامل رفت داخل شروع کردم خیلی خیلی آروم تلمبه زدن با هر تلمبه من زینب یه آه می‌گفت بعد یواش یواش شروع کردم سرعت تلمبه هارو سریع تر و محکم تر کردن طوری که زینب هم دیگه داشت لذت و می‌برد و آه و ناله می‌کرد و آره خیلی خوبه همینجوری ادامه بده میگفت بعد نزدیک ۵ دیقه تلمبه زدن تو همون حالا داگی زینب رو به شکم خوابوندم و خودمم هم خوابیدم روشو شروع کردم تلمبه زدن بعد بازم ۵ دیقه تلمبه زدن دیدم زینب دوباره بدنش لرزید و ارضا شد منم دیگه داشت آبم میومد با تمام زور کیرمو فشار دادم داخل و ابمو خالی کردم تو کون زینب و بعد از رو زینب بلند شدم و خوابیدم بغلش یه چند لب از هم گرفتیم پاشدیم جفتمون بریم دستشویی رفتم هم اون خودش تمیز کرد تو دستشویی با دستمال کاغذی خودشو پاک کرد هم من رفتم دستشویی و شاشیدم بعد به ساعتم نگاه کردم دیدم ساعت نزدیک ۶ هست بهش گفتم زینب بدو بریم لباسمونو بپوشیم که اگه یذره دیگه دیر کنیم خانوادم شک میکنن موقع پوشیدن لباسا به زینب گفتم زینب خیلی خوب بود باهات تجربه سکس هم خودت هم بدت هم سکس باهات همش فوق‌العاده بود اونم لبخندی میزد و ولی هیچی نمیگفت اما معلوم بود اونم خوشش امده بود اما بخاطر حجب و خجالتی که داشت این سکس رو به زبون نمیاورد لباسامونو پوشیدیم و رفتیم از پایگاه بیرون تا زینب دره بیرون پایگاه رو هم قفل کنه دره و قفل کردیم و راه افتادیم به سمت خونه و این تازه شروع ماجرا بین منو زینب بود ادامه هم داره که بعدا مینویسم امیدوارم خوشتون امده بوش قربونتون خداحافظ

نوشته: احسان


👍 11
👎 8
22301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

988926
2024-06-24 23:30:04 +0330 +0330

ملجوقٌ ملجوقٌ ملجوق

1 ❤️

988962
2024-06-25 01:50:14 +0330 +0330

دوستان باور کنید این مجلوق المغز خاطره خودش را در زمانی که زیر مدرس معروف طوسی بوده تعریف کرده

3 ❤️

988986
2024-06-25 05:59:16 +0330 +0330

چرندیات واقعی یک کونی جلقی عقده ای کوس ندیده

0 ❤️

988994
2024-06-25 08:56:01 +0330 +0330

ظاهرا خاک این پایگاه های بسیج حشر رو زیاد میکنه. خیلی ها اونجا کص و کون رو به باد دادن😂

5 ❤️

988997
2024-06-25 09:10:50 +0330 +0330

یارو منش مرده تو مراسم داره میدع عجب

0 ❤️

989093
2024-06-26 09:36:16 +0330 +0330

قسم میخورم کونت گذاشتن ک هی بسیجی بسیجی میکنی شک ندارم برداران مخلص حسابی کونت گذاشتن وتوهم از سر کون سوزی میگی

0 ❤️