عمو سبزی فروش (۱)

1402/05/26

بهترین راه مبارزه با شهوت و گناه ،عبادت و ورزشه.ولی چه جنگی چه نبردی ،ادم با شیرین ترین اتفاقات دنیا مبارزه می کنه؟
ده ساله تو مغازه سبزی فروشی داییم مشغول کارم .
داییم نصف شب میره میدان تره بار. و سبزی میاره.و من از صبح شروع می کنم سبزی فروختن
محلمون یک محله ی قدیمی و بومیه .
داییم حاج احمد معتمد محل بود .و همه قبولش داشتند.خیلی هم خوش اخلاق و با معرفت بود.
فقط یک مشکل داشت اونم اینکه حسابی زن ذلیل بود.
تو مغازه، داییم دائم تو گوشم می خوند که چشم چرونی نکنم و سرم به کاسبی باشه.
من احسان هستم و در یکی از روستاهای استان مرکزی زندگی میکنم.و برای همه مردم دنیا لحظاتی شاد آرزو میکنم.
حدود بیست و پنج سالمه و از پانزده سالگی ترک تحصیل کردم و شروع به کار کردم .مغازمون فروش خوبی داره و سه ساله داییم شریکم کرده.
ولی این روزها تهدید میکنه اگر ازدواج نکنی شراکت پر.
روز ها سپری میشد و من در حد خنده و احوال پرسی با بعضی از مشتری ها گرم میگرفتم.
ولی جرات حرکت سکسی نداشتم.تا اینکه سروکله جمیله خانم پیدا شد.
جمیله بی پروا بود و خیلی زود با من دختر خاله شد.
ظاهرش رو خلاصه کنم سکسی سکسی
هم از نظر آرایش و هم به لحاظ اندام.
آماده دادن بود و توقعی هم ظاهراً نداشت
شاید به هفته ای دو سه کیلو سبزی قانع بود.
ولی من تخم هیچ حرکتی رو نداشتم.
این جمیله خانم حدود ظهر که مغازه خلوت بود میومد و شروع به شوخی کردن می کرد.
و روز به روز جلوتر می رفت.
روز ها دستم رو میگرفت و یکم نوازش و یه چندتا نیشگون می گرفت.
کم کم داییم متوجه شد و بهم گفت از تو مطمئنم ولی این خانوم ممکنه آبروریزی کنه . از فردا تو برو میدون سبزی بیار و حدود ساعت ۹ برو خونه استراحت کن .
سه چهار روز رفتم میدون و ساعت ۹ میرفتم خونه.یک روز حدود ساعت ۱۲ظهر رفتم حوالیه مغازه و منتظر نشستم .حدود بیست دقیقه بعد داییم در مغازه رو از داخل بست. خیلی تعجب کردم اخه ما هر روز تا یک و نیم باز بودیم.
داییم طوری رفتار می کرد که هیچ کس تو محل یک درصد هم به خانم باز بودنش فکر نمی کرد.
من هم نمی خواستم فکر کنم ولی نمیشد.
رفتم روی سقف مغازه و سعی کردم از شیشه نورگیر به سر درون مغازه پی ببرم.
با دشواری از سوراخ شیشه نورگیر دستم رو رد کردم و پنجره رو باز کردم.
و دیدم به به هیات امنای مسجد و هیئت و خیریه
یعنی حاج احمد و حاج یوسف جمیله رو لخت کردند دارن می مالند.
خلاصه حاج یوسف رفته بود پشت جمیله و داییم رو بروش داشت ممه می خورد.
کیر حاج یوسف با اون شکم گندش اصلاً پیدا نبود بیشتر زانوش رو لای کون جمیله می مالید
ولی داییم سینه های گنده جمیله رو حسابی مکید
بعد هم نوبتی شروع کردن کردن .داییم میرفت روش ولی حاج یوسف سنگین بود زیر می خوابید
با نهایت شق درد و حسرت ،به نگاه کردن قناعت کردم و ناچار همون رو پشت بوم آماده جق شدم.
توف اول رو انداختم به سلامتی همه جقی های دنیا،توف دوم رو زدم به امید ریشه کن شدن اسراییل و توف سوم رو زدم به امید آینده بهتر.
چند روزی گذشت و یک روز عصر بادایی خونشون مشغول حساب و کتاب بودیم.
که یکمرتبه زنداییم خشن وارد شد و داییم در جا کپ کرد.
زنداییم رو به من کرد و گفت :جمیله کیه.
من بدبخت با ترس گفتم چه طور.
زنداییم:تو محل حرف پخش شده که داییت با جمیله رابطه داره.
داییم شروع کرد استغفراله گفتن و فحش دادن.
منم گفتم غلط کردن داییم ابروی این محله است.
زنداییم رو به داییم کرد و گفت دعا کن چیزی نباشه و گرنه همین خواهر زادت رو تو کونت می کنم.
از این حرف زندایی شوکه شدم و فهمیدم مطمئن داره حرف میزنه.
این جمیله اینقدر بی حیا بود که جلوی مشتریا یعنی خانوم های محل با داییم شوخی و بگو بخند کرده بود و خبراش به زنداییم رسید .
و زنداییم هم کم کم از داییم اعتراف گرفته بود.
چند روز بعد زنداییم زنگ زد و گفت بیا خونه کارت دارم من هم از میدون رفتم خونه داییم.
زنداییم خیلی مهربون شده بود .و حسابی تحویلم گرفت و چایی و میوه آورد.
شروع به درد دل کرد .که به دایی نامردت یک عمر خدمت کردم و هیچ وقت خیانت نکردم.ولی اون اینطوری جوابمو داد.
منم شروع کردم دلداری دادن و گفتم انسان جایز الخطاست.
که زنداییم با حالت بغض مصنوعی گفت :تو که نمی دونی این نامرد الان سه ماهه با من نخوابیده.ولی الان میره جنده میکنه.
با این حرفهای زنداییم تخمم اومد تو مغزم و هنگ کردم.
زنداییم ادامه داد و گفت :همینطور که گفتی انسان جایز الخطاست و شروع کرد .
در آوردن لباسش و من به تماشا
ادامه دارد…

نوشته: شسپکیر


👍 10
👎 2
8601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

942902
2023-08-18 03:19:32 +0330 +0330

کس شعرت رو‌ادامه بده لعنتی جذاب

2 ❤️

942911
2023-08-18 04:14:40 +0330 +0330

حالت طنز داشت و قشنگ بود .اما درپس این نوشته ها خیلی حرفهانهفته است و خنده ماهم ازروی چجوری بگم دوستان متوجه بشوند .،میشه گفت بیعاری…اما زیبا بود واین مطلبی که نوشتید بسیارزیاد اتفاق افتاده و می افتد و بعدازاین هم خواهدافتاد …

فقط زود زندایی وا داد و به اون تریپ اول که میخاست خواهرزاده را درماتحت دایی جا دهد جور در نمی‌آمد. واینگونه خانمها همسرشون و دوشقه می‌کنند ولی نه طلاق می‌گیرند و نه خیانت متقابل انجام می‌دهند.بحرحال این نظر بنده است ،منتظر ادامه هستیم .موفق باشی

0 ❤️

942986
2023-08-18 14:49:46 +0330 +0330

بیشتر شبیه واقعیت بود

0 ❤️

943150
2023-08-19 11:59:19 +0330 +0330

اینطور شد که زنداییت اومد تلافی کنه و بهت کوس داد و داییت هرچی سبزی تو مغازه داشت تو کونت فرو کرد

0 ❤️

943192
2023-08-19 20:10:40 +0330 +0330

بنویس عزیزم

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها