مهر‌ پدری (۱)

1401/05/07

سلام دوستان، این داستان شاید باب میل خیلی هاتون نباشه و منم عذر میخوام بابتش بیشتر جنبه ی احساسی داره و میخوام خودم و تخلیه کنم و امیدوارم درک کنید.
اسمم ایلیاست، الان ۱۹ سالگیم و میگذرونم مُجردم.
یه پسر بسیار‌ منزوی و گوشه گیر …
ارتباطم با اجتماع حداقل ترین حالت ممکنه!
پسر زیبایی هستم و مژه هام خاص و متمایزم کرده!
برای‌ارتباط گیری بهتر با داستان از خودم میگم، قدم معمولیه ۱۶۹ سانت و وزنم ۶۸، چشمام طوسی، پوستم سرخ و سفید موهام خرمایی و صورتمم هنوز که هنوزه بسیار کم مو داره و کلا کم مو هستم و اکثر همسنام قشنگ مو تو صورت و بدنشون دارن.
من تک فرزندم و پدرم الان ۴۴ سال و مادرم ۳۹ سال سن دارن.
پدرم مجید و مادرم شیدا و خودمم که ایلیا.
داستان من برمیگرده به پنج سال پیش یا بهتره بگم داشتم وارد چهارده سالگی میشدم، پدر من تا همین الانشم مشکل بزرگی‌که داره دائم الخمر هست یعنی میتونم بگم هیچ شبی نبوده من پدرم و مست نبینم مادرم هم مصرف میکنه ولی بسیار‌کمتر …
پدرم هر شب با دوستاش میره و قمار و مستی و شرط بندی و آخر شب مست برمیگرده مادرمم معمولا خونه ی دوست یا پدر و مادرش یا مسافرت و این بین من تنها و سردرگم !!! همیشه برام سواله چرا واقعا بجه دار شدن :)؟
یک روزی از همون روزها که تو جهارده سالگی بودم مامانم با پدر و مادرش رفته بودن مسافرت و پدرمم بیرون بود و ساعت شده بود تقریبا دو نصف شب که من منتظر بودم بیاد و بتونم بخوابم بلاخره سنم کم بود و میترسیدم که عادی هست !
از ساعت یازده خوابم میومد و شام هم کتلت داغ کرده بودم و خورده بودم دیگه ساعت داشت دو میشد و من چشمام داشت رو هم میرفت و پلکام خیلی سنگین شده بود، بالاتر گفتم کتلت خوردم شاید باورتون نشه وضع پدر من اونقدر خوب بود و هست که میتونه ده ها رستوران و با هم بخره ولی تا حالا من تو این خونه به غیر از روزی که مهمون میاد غذای خوب ندیدم البته خوودشووووون عالی به شکم و وضعشون میرسن و من فقط تیپ و قیافم اونم برای پز دادن …
میگفتم، چشمام سنگین شد و پلکام روی هم رفت و به خواب شیرین رفتم، شاید ۱۵ دقیقه ای خواب بودم که حس‌کردم یه دستی روی شلوارکم داره کشیده میشه که سعی میکنه شلوارکم و در بیاره …
بخدا دوستان بغض جوری‌گلوم و گرفته دارم خفه میشم و نفس نمیتونم بکشم …
من چشمام و بزور نیمه باز کردم روم و برگردوندم دیدم بابا کنارم نشسته و داره بهم دست میزنه ولی نه به صورت عادی بوی دهنش تمام فضا رو به گند کشیده بود، با حالت خواب و بیدار گفتم بابا چرا اینقدر دیر کردی !؟
اصلا هیچ فکری هیچ ایده ای راجع به موضوع نداشتم …
بابا تو چشمام نگاه کرد یدفعه مثل وحشیا زانوش و گذاشت رو کمرم و شلوارم و تا زانو کشید پایین …
من مات و مبهوت مونده بودم خواب‌از سرم پرید !
بابام تمام وزنش و از طریق پاش گذاشته بود رو کمرم و به شکمم فشار میومد و نفس کشیدن برام سخت شده بود و از سر این اتفاق ترس ناگهانی به من دست داد و قلبم تند تند میزد و هنوز نمیدونستم داره چه اتفاقی‌میوفته !
گقتم باباا چکار میکنی ولی دریغ از حتی یک کلمه، شلوارم و که در آورد شرت هم پام نمیکردم امد روم قرار‌گرفت و من سرم و برگردونده بودم و متعجب نگاهش میکردم و خواهش میکردم که نفسم داره بند میاد و سنگینی بیا پایین ولی حتی تو چشمام نگاه هم نمیکرد دیگه …
دفعه دستش و برد سمت شلوارش و کمربندش و باز کرد و شرتش و کشید پایین و کیرش و درآورد که وقتی من این صحنه و دیدم اینقدر با حیا بودم که از خجالتم روم و برگردوندم و چشمام و گرفتم، و با داد به بابام گفتم باباااااااااااااا اونجات چرا در‌میاری ؟
یه چیزایی تو مدرسه شنیده بودم و کم کم داشتم شک میکردم ولی اصللااااا نمیتونستم قبول کنم همچین مسئله ای رو چه برسه به اینکه بخواد رخ بده !
بابا نفساش مثل خوک شده بود و با دماغش جوری نفس میکشید که بسیار مشمئز کننده بود و دلا شد به سمت کونم و یه بو کشید و یه تف انداخت !
بغض تو گلوم جمع شد یادم نمیره چشمام جوری‌گرد شده بود ترسی بهم غلبه کرده بود و مغزم به هیچ عنوان نمیتونست باور کنه اتفاقی که داشت رخ میداد !!!
من تو همین افکار بودم که تماس کیر بابام و با کونم حس‌کردم که تمام پوست بدنم دون دون شد و به خودم از خجالت لرزیدم و جیغ زدم بااااااابااااااااااااااااااااااا …
بابایی که گفتم یادم نمیره …
بچه ها میدونم درکش سخته ولی الان دارم تو تخت خوابم گوله گوله اشک میریزم و مینویسم بصورتی که دیدم تار شده …
بابا کیرش و گذاشت رو کونم و تنظیم کرده بود رو سوراخ کونم شکمش و گذاشت رو کمرم و در حالی که دستش به کیرش بود که مبادا از رو سوراخم تکون بخوره یدفعه وزنشُ کامل‌ انداخت روم و کیرش و کامل‌کرد تو کونم …
جوری درد کشیدم جوری جیغ میزدم که گوش خودم درد گرفت …
با دستام صورتم و چنگ میزدم و خونی شدم، بسیار درد وحشتناکی بود و بنظرم چون این درد و بابا بهم وارد کرده بود دو چندان شده بود …
بابا دهنش‌پشت سر من بود و یه صدایی از خودش در میورد که نوای مثل عهههه عععععع بود و نفس هایی که مثل گلوله از دماغش خارج میشد …
از درد توی سوراخ کونم یعنی تو حلقه ی سوراخ کونم حس‌نبض داشتم که با هر نبض که میزد بیشتر درد میکشیدم …
بابا بلافاصله شروع کرد تو کونم جلو و عقب کردن و من ناخوداگاه دست خودم نبود که تو سه چهار بار اول که عقب و جلو میکرد ناخووووداگاه باد ازم خارج میشد که بغیر از دردی که میکشیدم و ضربه ای که خورده بودم خجالت هم میکشیدم …
بابا تو کمتر‌از ۲۰ ثانیه آبش امد که کشید بیرون و ریخت رو شلوارکم و بلند شد …
من تو حالت بسیار دردناکی بزور شلوارکم و یخورده دادم بالا خیسی آب بابا و حس میکردم … مثل مار‌ به خودم میپیچیدم از درد و اشک میریختم …
اینقدر خودم و جمع کرده بودم که اندازه ی یه متکا شده بودم …
تا چند‌دقیقه ای اشک ریختم و درد کشیدم که به خواب رفتم …
بعد از حدود‌ نه ساعت از خواب بیدار شدم، میدونم شاید باورش براتون سخت باشه ولی دنیا برام تیره تر شده بود ! رنگ ها اون حالت سابق و نداشتن، و دردی که تو پایین تنه و مثانه ام حس‌میکردم داشت امونم و میبریدّ شلوارکم بخاطر آب‌بابا چسبیده بود به کونم که جداش کردم یدفعه خواستم بلند بشم که برم دستشویی‌که یه دردی کشیدم و نوای جلز و ولز کردن روغن و شنیدین؟ دقیقا همون آوا از دهنم ناخوداگاه خارج شد …
دوباره اشگام سرازیر شد به هزار‌بدبختی‌ خودم و رسوندم به دستشویی‌…
بزور با درد نشستم اولین فشار کوچیکی که به خودم وارد کردم برای خارج کردن مدفوع سوزشی داشت غیر قابل تحمل …
باز هم به هزار بدبختی‌کارم و کردم و لکه ها و لخته های خون بود که اولش ازم خارج شد …
کارم و تموم کردم یخورده آب گرم گرفتم آروم بشم سوختم آب سرد گرفتم بازم سوختم ! انگار این سوزش قرار بود تا آخر‌عمر باهام باشه … خدا خدا میکردم تموم بشه این سوزش و درد …
گشاد گشاد راه میرفتم و خودم و به اتاق رسوندم و تو فکر‌فرو رفتم ثانیه ثانیه اتفاقات دیشب مثل یه مستند داشت از جلو چشمم رد میشد وقتی کیر بابام و دیدم وقتی اون کارو باهام کرد و حس‌کردن کیر‌بابام که چقددددددددددر حس بدیه !!!
تو همین افکار‌بودم که در اتاقم باز شد از افکارم که توشون غرق شده بودم خارج شدم و چشمم به در بود که باز شد و بابام و دیدم ! ناخوداگاه جوری به عقب پریدم که درد تو کل بدنم پیچید …
قیافه ی بابام یجوری بود !
من میدونستم هردفعه خیلی مست میکنه هیچی از شب قبلش درست یادش نمیاد!!!
ولی الان اونطوری‌نیست !
یه حسی بهم میگفت این قیافه ی نادمی‌که به خودش‌گرفته یعنی میدونه چکار کرده !!!
شابدم خیلی مست نبوده یخورده مست بوده نصفه نیمه یادش میاد !
ازم اجازه گرفت بیاد پهلووم بشینه، من بزور جلوی ترس و اشکم و گرفته بودم و بدون اینکه جواب بدم امد بغلم نشست !
حالم ازش بهم میخورد … نمیتونستم وجودش و تحمل کنم …
سروع به صحبت های حاشیه ای‌کرد دیشب شام خوردی ؟ خوب خابیدی و غیره ! ولی اصلا به روش نیاورد که چکار‌کرده !
ولی‌قشنگ مشخص‌بود که میدونه چکار‌ کرده و این کاره مستی‌نبوده، این عملی که انجام داد بخاطر غلبه شهوت بوده …
بلند شد بعد صحبت هاش و گفت صبحونه آماده میکنم صدات میکنم بیا …
بعد از چند دقیقه صدام کرد، من نمیتونستم از جام بلند بشم !
با یه حالت عصبانی بعد چند دقیقه امد گفت مگه صدات نمیکنم؟
با ترس‌گفتم چرا …
گفت میتونی راه بیای یا کمکت کنم …
دیگه شک نداشتم که میدونه ولی چطور خجالت نمیکشه و به روم میاره؟
امد‌جلو دستم و بگیره و بلندم کنه ولی اینقدر بدم میومد ازش که دوست نداشتم دستش بهم بخوره و با اون درد خودم بلند شدم و رفتم سر میز صبحونه …
چند لقمه ای گرفت و خورد که من فقط سرم پایین بود و هیچی‌نمیتونستم بخورم و سکوت حاکم بود.
که یدفعه شروع کرد به صحبت ببین پسرم بابایی دیشب …
همین دیشب کافی بود که من بزنم زیر گریه و نزدیک ترین چیز بهم شکرپاچ بود که پرت کردم بسمتش و خورد به شونه راستش که عصبانی شد بلند شد امد سمتم جوری زد تو گوشم که از رو صندلی پرت شدم زمین …
امد بالا سرم گفت ببین حرفی به مامان یا کسی بزنی‌میکشمت …
دیگه دنیا برام به آخر رسیده بود …
نمیخوام داستان و طولانی کنم ولی اگر دوست داشتین میتونم براتون از ادامه اش هم بگم …

نوشته: یه بدبخت یه فلک زده یه بیچاره


👍 12
👎 1
71701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

887455
2022-07-29 01:34:57 +0430 +0430

تجربشو ندارم …پس درکش برام سخته …پس امید الکی و کصشعر بهت نمیدم …ولی اینو بدون …تو الان ی فرد قوی و قدرتمند من هستی …هوشمندانه فکر کن …به سزای اعمالش برسونش …بگیر مث سگ بزنش…اون پیره مرده بدبخت دائم الخمر میخواد چه گوهی بخوره؟…ی شب که مست بود و اومد خونه …بگیر مثل سگ بزنش …بزنش …کصکش بگیر بزن اون حرومزاده رو …دست و پات نلرزه…به این فکر کن که تو باید انتقام قلب شکستتو بگیری …کصشعره که ببخشی…هیچ لذتی تو انتقام نیست …انتقامتو اینطوری ازش بگیر …

1 ❤️

887466
2022-07-29 02:11:02 +0430 +0430

سمت این سایت نیا. دنبال کون دادن هم نباش. نرین به زندگی کمتر جق بزن. برو با پولش کیف کن

0 ❤️

887524
2022-07-29 13:12:29 +0430 +0430

انسان عجب موجودی هست هم میتونه به کمالی برسه که از فرشته ها هم بالاتر بره هم میتونه از یک حیون هم کمتر باشه،
این اختیار هم خوبه هم بده
کاش همه همه به معنای واقعی انسان باشیم

0 ❤️

887738
2022-07-31 00:39:28 +0430 +0430

باید میکردش تو حلقت و به این زندگی نکبتی پایان میداد ملت نمیدونم چرا نویسنده نمیشن

0 ❤️

887873
2022-07-31 16:56:55 +0430 +0430

چنسال وایسا این نفرتو توخودت پرورش بده پروارش کن. باشگاه برو و قوی شو. یروز که از قوی بودن خودت مطمعن شدی و مادرت یکی دوروز خونه نبود، یدونه قرص سیالیس خودت بخور و یکم قرص خواب بریز تو غذا یا شربت بده بهش تاخوابید دستو پاشو محکم ببند به تخت. رو سرش پلاستیک مشکی بکش یه سوراخ ایجاد کن جلو دهنش برا تنفس. یه اهنگ از موتزارت بزار بنظرم یکی از سمفونیای پرهیجانشو بزار. انقد از کون بکنش خون تموم تخت و خونه رو برداره وقتیم ابت اومد پلاستیکو پاره کن بریز دهن و صورتش. از تموم این مراحل هم فیلم بگیر. فک کنم تنبیه ملایم ولی تاثیر گذاری باشه. برا اون روز نقشه بکش و قوی تر شو

2 ❤️

887934
2022-08-01 02:26:42 +0430 +0430

عجب بابا عجب
بنویس ببینیم چی میشه

0 ❤️

892373
2022-08-27 13:49:46 +0430 +0430

تلخ بود ، توصیه هم اینه که سعی کن باهاش کنار بیای و فراموشش کنی و کم کم رو خودت کار کنی و خودت رو از اون حالت منزوی و حساس و …به حالت بهتری برسونی ، امیدوارم تو بقیه زندگیت موفق باشی هم سن عزیز❤️

0 ❤️

893630
2022-09-04 15:31:10 +0430 +0430

😢😢😢

1 ❤️