شروع دوباره حماقت (۳)

1402/09/29

...قسمت قبل

این قسمت: خودکشی

این دفعه سومیه که دارم مینویسم
خاطراتی که
هم تلخ هستن و هم شیرین
هم درد دارن و هم لذت
هم گریه و هم خنده
هم عشق و هم تنفر

اگه بخوام برای هر قسمت یک اسمی بذارم

قسمت اول همون شروع دوباره حماقت:

https://shahvani.com/dastan/شروع-دوباره-حماقت-۱-

قسمت دوم از دست دادن بکارتم:

https://shahvani.com/dastan/شروع-دوباره-حماقت-

قسمت سوم هم که الان میخوام بگم
خودکشی

اون شب که سکس کردیم و من پردمو از دست دادم پنجشنبه بود
فردا صبحش که پسر عمه ام رفت
من خیلی بی حس و حال بودم
به سختی برای خودم صبحونه آماده کردم
همش با خودم فک میکردم
اگه صبر میکردم تا موقع ازدواج ،
وقتی پرده ام زده میشد
صبحش یه صبحونه مفصل برام اماده میکردن و
کلی توجه و احترام
ولی الان چی؟
با یه آدم اشتباه تو زمان و مکان اشتباه…
کل روز رو تو جا بودم
خونریزی داشتم
درد هم داشتم
گریه میکردم
به خودمو زمین و زمان و
به اون پسرعمه نکبتم که حتی پیام نداد حالمو بپرسه،
فحش میدادم
شنبه که سرکار همو دیدیم تازه اقا یادش افتاد حالمو بپرسه
گفتم خونریزیم بند نمیاد
گفت زنگ میزنم خانم دوستم دکتر زنانه میپرسم ازش که چکار کنی
دکتر گفته بود تا یه هفته ده روز نباید رابطه داشته باشین
حتما هم برم دکتر حضوری معاینه بشم

از تو نت یه دکتر شانسی پیدا کردم و رفتم مطبش
چادر نپوشیده بودم ولی مانتو بلند و با حجاب کامل بودم
الکی گفتم با نامزدم رابطه داشتم
خانواده هامون نمیدونن
میترسیدم از اینکه قضاوتم کنه
دومین بار بود معاینه میشدم استرس داشتم و خجالت میکشیدم
گفت یکم زخمها زیادن
تا هر موقع خونریزی ادامه داره نباید به هیچ عنوان رابطه داشته باشین
گفتم تا حالا علائم ارضا شدن نداشتم
گفت ارضا شدن بیشتر یه موضوع روحی روانیه تا جسمی
حتما باید قبل سکس معاشقه داشته باشین و از نظر روحی حالت اوکی باشه
بعد از تموم شدن خونریزی دوباره سکس کردیم
بازم کوسمو نخورد
از لطافت دفعه قبل خبری نبود
تندتر و محکم تر تو پوزیشن ها مختلف میکردتم
داگی از همه دردش بیشتر بود
عاشق این بودم که بعدش رو شکم خوابوندم اونم روم و کیرشو از پشت میکرد تو کوسم
با یه دستش سینمو فشار میداد و بایه دستش تند تند کوسمو میمالید
نزدیک بیست دقیقه نیم ساعت تلمبه زد تا آبش اومد
منم چندین بار عضلاتم منقبض میشدن و تا حدودی حس میکردم که دارم ارضا میشم
تا سه چهار بار اول بعدش خونریزی داشتم
ولی کم کم عادی شد
(الانم وقتی فاصله سکسام زیاد میشه خونریزی دارم)
بعد از اون هفته ای یکبار حدودا سکس میکردیم
من جسمی وابسته کیرش شده بودم
به چت کردن و بودنش هم عادت کرده بودم
یبار دیگه فقط باهم رفتیم بیرون چند ساعتی رو باهم وقت گذروندیمو
ولی بیشتر یا من میرفتم خونه اونا
یا اون میومد خونه من
هردفعه هم مثل دفعه قبل
اول حرف و سیگار
اخرش سکس
اما پوزیشن ها رو نمیذاشت کاملا تکراری و شبیه به هم باشن …
اما کم کم اخلاقش عوض شد
از محبت کردناش کم شد
دعواهامون زیاد سد
بهش میگفتم تو آدم قبل نیستی
عوض شدی
پای حرفایی هم که زدی نیستی
سر موضوعات کوچیک قهر میکرد باهام
فحش میداد بهم
ولی منه احمق نازشو میکشیدم
و سعی میکردم هر کاری کنم تا اون ناراحت نشه و دعوامون نشه
اوایل اسفند بود که با یکی از دوست دخترای قبلیش که قهر بود (اونم همکارمونه)اشتی کرد
منو حسادت کورم کرده بود
از یه طرف نمیخواستم هیچ کسی بفهمه ما با همیم نه همکارا نه خانواده و نه هیچکس دیگه
از یه طرف هم میخواستم به اون همکارمون بفهمونم پسر عمه ام الان با منه و دست از سرش برداره

حال روحیم اصلا خوب نبود اون روزا
۱. افسردگیم که حالا با عوض شدن اخلاق پسر عمه ام دوباره داشت عود میکرد
۲. دردای عصبی ناشی از عذاب وجدان گناه (سکس با نامحرم و نماز نخوندن و …)، خیانت(رابطه با مرد زن و بچه دار)و استرس( اینکه کسی نفهمه یه موقع)
۳. کمبود اعتماد به نفس
۴. وابستگی جسمی به سکس واقعی و اینکه دیگه خودارضایی ارومم نمیکرد حتما باید گاییده میشدم تا نیازم برطرف میشد
۵.
۶. حالا هم حسادت
یه شب تا ساعت ۷،۸ شب اضافه کار بودیم
من بودم و پسر عمه ام و همون خانومه (دقیقا دوست دختر قبلیش بود که یه زن مطلقه بود تا یکی دوماه قبل ورود من به محیط کار با تو یه اتاق
و چند تا همکار دیگه تو اتاقای دیگه
حرف زدن و پچ پچ کردناشونو که می دیدم حالم بد میشد
شبش رفتم خونه تو چت دعوامون شد
کلی فحش نثارم کرد
بدون خوردن رفتم دو تا دیپوکساید خوردم که بدون فکر خوابم ببره ولی بدتر افکارم بیشتر و بیشتر میشد
با بدبختی چند ساعتی خوابیدم
صبحونه و نهار نخوردم
خیلی ضعف داشتم
فشار عصبی اون روزا ضعیف ترم هم کرده بود
یکم امید به زندگی برگشته بود
هفته قبلش آزمایش خون داده بودم
رفتم بیمارستان جوابشو بگیرم هم اینکه حال و هوام عوض بشه با بیرون رفتن
دکتر ت
دکتر جواب ازمایش رو که دید گفت مشکلی نداری
گفتم ضعف دارم،بغض داشتم
گفت برای اعصابته
سرم نوشت و قرص آرامبخش
سرمو زدم حالم بهتر بود
ولی همش حسم بهم میگفت الان پسر عمه ام و همکارمون پیش همن و دارن سکس میکنن باهم
پیام دادم بهش
بد باهام حرف میزد
دوباره دعوامون شد
بهش گفتم دیگه … ی وجود نخواهد داشت
خدافظ
من می خواستم قهر کنم باهاش
ولی اون فکر دیگه ای کرد
گفت که چی مثلا؟
من بزرگترین اشتباهم این بود که با یه بچه که ۱۰ سال از من کوچیکتره دوست شدم
برو گمشو و این حرفا
دیگه جوابشو ندادم
حرصم گرفته بود که بهم گفته بچه
نیم ساعت بعد پیام داد ،چرا جواب نمیدی
منم مخصوصا برای اینکه نگرانش کنم جوابشو ندادم
یه ربع بعدش
دیدم همون همکار خانمم پیام داده و یه سوال بی ربط در مورد کار پرسیده ازم
انگار که شکم به یقین تبدیل شده باشه که این دو نفر پیش همن

خواستم حرفمو که ناخواسته اشتباه تعبیر شده بود عملی کنم
اون یه ورق آرامبخشی که دکتر داده بود رو کامل خوردم
چند دقیقه گذشت دیدم اتفاق خاصی نیفتاد
از طرف دیگه
همیشه فکر مرگ با گاز کربن دی اکسید رو میکردم
آروم و بی سر و صدا و بدون درد
زد به سرم که لوله بخاری رو در بیارم از جا که مرگم تضمین بشه و مثل دفعه قبل زنده نمونم
انجامش دادم
تو حالت خواب و بیداری بودم
دیدم پسر عمه ام داره زنگ میزنه به موبایلم
جواب ندادم
بعدش زنگ در خونمو زدن
نمیخواستم و نمیتونستم برم جواب بدم
بعد زنگ صاحبخونه ام که طبقه بالام میشینه خورد(خونه قدیمیه و صدای ایفون اونا میاد چون من زیر زمینم)
احساس کردم صدای یه خانم میاد که داره باهاش حرف میزنه(فک کردم حتما همکارمه)
چند دقیقه بعدشم صاحبخونه ام که یه پیرزنه اومد صدام کرد
حوصله نداشتم و بازهم جون نداشتم که برم جوابشو بدم
برقارو هم از قبل به جز یکی خاموش کرده بودم
بعد از اون دیگه چیزی نفهمیدم
نمیدونم چند ساعت گذشته بود که از خواب پاشدم ویراست رفتم سرویس و بالا اوردم
خون بود بیشتر
از درد کشیدن و مردن می ترسیدم
میخواستم مرگم بدون درد باشه
غذایی تو معده ام نبود جز همون قرصا
ولی هنوز احساس سنگینی میکردم تو معده ام
سرم سنگین شد و خوابم برد
فردا صبحش که بهوش اومدم فقط به این فک میکردم چرا هنوز زنده ام
با این همه قرص لوله ی بخاری که از جا در آوردمش
میل به غذا نداشتم
با اورژانس تماس گرفتم از حالمو گفتم بهشون تا راهنماییم کنن که چکار کنم
اونا هم گفتن حتما باید حضوری معاینه ام کنن
یا خودشون آمبولانس بفرستن یا من خودم برم
زیر بار هیچکدوم نرفتم
حرف این بود که نمیخوام هیچکی بفهمه
با اومدن آمبولانس همه میفهمیدن
خودمم که جون نداشتم برم

به پسر عمه ام پیام دادم که بفهمه هنوز زنده ام
گفت چرا جواب ندادم
گفتم چه غلطی کردم
فحشم داد و قهر کرد
و گفت رابطمون تمومه

حال روحیم بدتر شد
با همون حال بدم بلند شدم سعی کردم منافذ باز خونه رو ببندم
که خفگی انجام بشه
چند تا قرص مختلف هم انداختم بالا
تا شاید اثر کنه
جرات زدن رگمو نداشتم
اما باز هم نمردم و زنده موندم
فردا و پس فرداش سرکار نرفتم و خونه موندم
گفتم مسموم شدم
تو اون مدت
یکی دوبار با اورژانس اجتماعی تلفنی حرف زدم
دیدم فایده نداره
از تو اسنپ با روانپزشک صحبت کردم
پیگیر حالم شد
وقتی دید حاضر نیستم برم بیمارستان
گفت اگه میخوای میام خونه ویزیتت میکنم
اومد سرم زد برام
حرفامو شنید
دارو برام خرید
و رفت …(البته بعد پول همه کارای که برام کرد و حساب کردم)
شبش اتفاقی یکی از دوستام پیام داده بود حالمو بپرسه
گفتم حالم بده بیاد پیشم
یه هفته انگار تو حالت اغما بودم
نمیفهمیدم چکار میکنم
یه شب رفتم تئاتر شهر
تنهایی رفتم کافه
قهوه خوردم
بعدش
یه پاکت سیگار کشیدم
مانتو روسریمو سوزوندم
برگشتنی اسنپ گرفتم
گفتم حالم بده
پول میدم
فقط رانندگی کن
از شانسم پسره با مرامی بود
بردتم بام تهران
از ماشین پیاده شدم
سیگار کشیدم
اونم اومد کشید کنار
ازم سوال نپرسید
فقط در کنارم بود
بعدشم رسوندتم خونه
بعدا وقتی حالم بهتر شد
هر کاری کردم که شماره اشو پیدا کنم و تشکر کنم ازش نتونستم

پسر عمه ام بهم گفت نمیخوامت دیگه
منه احمق التماسش کردم
اخرش گفت اگه پایه سکس سه نفری هستی برمیگردم(همیشه خودش میگفت دوست نداره تریسام)
منم قبول نکردم و دو سه هفته ای تموم شده بود همچی منم تو این مدت دیگه درخواستی ازش نداشتم
نزدیکای عید بود که خودش اومد گفت سکس کنیم
بدون اینکه از اتفاقاتی که افتاده حرف بزنیم سکس کردیم
سکس خشن میشد بهش گفت
بدون هیچ احساسی
فقط آخرش ازش پرسیدم تو این مدت با اون همکارمون بوده یا نه؟
که گفت نه
گفت اون شب تنها اومده دم در نگرانم شده بوده
جواب ندادم
یه خانم رهگذر پیدا میکنه که با صاحبخونه ام حرف بزنه

ادامه دارد …

نوشته: متهم


👍 4
👎 2
13801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

963151
2023-12-21 01:20:51 +0330 +0330

جایگزین کن یه نفرو با این نر(پسر عمت)

0 ❤️

963170
2023-12-21 04:26:55 +0330 +0330

چقدر متاسف و متاثر شدم. نمیدونم چقدر هنوز مذهبی هستید، اگر اینطوره علاوه بر تراپیست خوبه که کسی پیدا کنید که انگاره‌های نادرست مذهبی روتون تصحیح کنه همه‌ی ما دچار لغزش میشیم و سعی در اصلاح می کنیم
۱_سعی کنید خودتون رو زیاد مورد ارزیابی و قضاوت قرار ندین. ما محصول تعامل یه سیستم فوق العاده پیچیده فیزیولوژیک (بدن) و از اون پیچیده تر خانواده و اجتماع هستیم. تغییر یک هورمون یا اجتماع یا تغییر زمان، مکان و … نتایج انکار ناپذیری روی ما داره، در عین حال که آخر امر ما هستیم که تصمیم میگیریم و می کوشیم در بهبود وضعیت خودمون.
۲_ در اسرع وقت در صورت امکان سعی کنید مکان کاری و زندگی خودتون رو عوض کنید.
۳_ زنان به گمان من به دلایل تکاملی سرشار از حس زندگی هستند، به احساسات زنانه خودتون بها بدین، مثلاً وقتی حس شما میگه فردی ارزش رابطه نداره تردید نکنید پشت این حس ۳/۷ میلیارد سال تکامل خوابیده.
۴_ وقتی از حالت تعادل خارج میشیم یکی از بزرگترین نگرانی‌های ما اینه که آیا بر میگردیم، به تعادل آیا خوب می‌شیم، گاهی درد این نگرانی از دردهای دیگه بیشتره بله خوب میشیم، چون سختی که ما را نکشد قوی‌تر مان می کند.
۵_به هیچ‌وجه در حال حاضر به فکر جایگزین برای رابطه نباشید در عین حال که می تونید از روابط گروهی یا دوستان و خانواده بهره مند بشید یا مثلاً در فعالیتهای ورزشی گروهی، موسیقی، انجمنهای خیریه یا سالمندان و بزرگسالان شرکت کنید.
به خاطر داشته باشید که نفر دیگر رابطه هم با اهداف خودش وارد رابطه میشه که وقتی برآورده نشه سبب سرخوردگیش میشه و همراه با مشکلات خودش بار میشه بر شما.
وقتی وارد یه رابطه جدی بشید که ان شاالله از این احساسات منفی بقدر کافی دور شده باشید.
برای شما آرزوی موفقیت میکنم و امیدوارم خوانندگان عزیز محترمانه به این داستان بنگرند

1 ❤️

963175
2023-12-21 04:53:13 +0330 +0330

هی وولک ، تو که فنا ناپذیر هستی ، تو خدایی ، سگ در خونت پلنگ ، آب خونت نوشابه ، سولاخ کصت اندازه سوزن ، مونده همو عنتری ؟!
شوخی بی شوخی ، حالا بگذریم ، کص که باد دادی رفت ، یه پارتنر خوب پیدا کن ، نه اینکه هروقت عنتر آقا سیخ کنه تو وا کنی ، یکم به خودت ارزش و احترام بگذار تا پسر عمه ها جرأت نکنن بهت نزدیک شن خودت جمع و جور کن ، روانشناس لازم هم هستی ، اینبار شاید فناناپذیر نباشی گلم .

0 ❤️