سلام به دوستای گلم
بچه ها من امروز میخوام یه داستان متفاوت براتون بگم
مدتیه که تو شهوانی داستانای درست و حسابی نمیذارن ولی امروز میخوام یه داستان مشتی بنویسم
همین اول بگم داستان دروغه یعنی تخیلی می نویسم حالشو ببرین (هرچند اکثرا دروغه داستانا)
با گوشی می نویسم ببخشید اگه غلط داره طولانیه ولی مطمینم خوشتون میاد.کامل بخونید چیزی رو جا نندازین.
بریم سر اصل مطلب
تخیلات مغز من با اسامی الکی از اینجا شروع میشه البته تا حدودی از لحظه های واقعی خودم رو هم توش توصیف می کنم:
من اسمم ماهانه 23 سالمه قدم 185 و وزنم 90 (بدنسازی کار می کنم) از سن کم ترک تحصیل کردم و کار می کنم.همیشه درسام خوب بود ولی بخاطر مشکلات مالی که داریم مجبور بودم کار کنم. تو خونه ما همیشه پرمهر و باصفا بابام توی یه شرکت آبدارچی و مامانم تو خونه خیاطی میکنه و برادر کوچیکم ابتدایی درس میخونه. من توی یه کافی نت کار می کنم از اونجا که به کامپیوتر واردم با نصب ویندوز و اینجور کارا و تایپ نهایتا ماهیانه 800 تومن میگیرم و میدم به بابام. وقت هایی که بیکار میشم میرم تو چت روم و تو عمومی با بچه ها حرف میزنم میگیم میخندیم. یکی از ناظرای چت روم که اسمش سارا بود همیشه با من خوب رفتار می کرد و منو داداش بزرگه صدا میزد 20 سالش بود منم مثل یه آبجی باهاش حرف میزدم.یک ماه گذشت و منم تو اون چت روم ناظر شدم و دیگه همه بچه ها منو میشناختن. تو این حال و هوا همه فکر و ذکرم شده بود چت روم که رفیقم ناصر تصادف کرد و برای همیشه تنهام گذاشت. از اونجا که ناصر مثل داداشم بود داغون شده بودم و دیگه تو چت روم فقط غمگین حرف میزدم. همه بچه ها شاکی شده بودن که چرا ماهان یکدفعه از این رو به اون رو شده. سارا همش خصوصی میداد که داداش گلم با من راحت باش حرف بزن درددل کن آروم بشی ولی من سرسنگین جوابشو میدادم تا اینکه یه روز برای همیشه از چت روم خدافظی کردم و گفتم دیگه نمیام.شمارمو چند نفر داشتن. خلاصه دوماهی هم گذشت من کارمو تسویه کردم و رفتم دهات خونه خاله ام که اون موقع یه شماره ناشناس زنگ میزد (من ناشناس جواب نمیدم) اس دادم گفتم:
نوشته: sadegh-Sj76
یعنیــــ ریــدی با داســــتان نوشـــــتنت … dash1
واقــــعا معیـــارت برا نوشتن ایـــن داستان چی بـــود ؟؟؟ اسکل دیوثــــ حالمـــونا بهم زدیــــ …
عشق…
عشق
با طرف یه سکس چت داشته میگه عشق :)))))))))))))))))))))))))))))))
خدایا این خوشیا رو از ما نگیر…
پسرم ماهان یا صادق یا … کمتر تراوشات کیری مغزتو بنویس…
آفرین!
همین مونده توهمات تو رو بخونیم.اونی که میاد میگه داستان واقعیه جد و آبادشو می کشن جلو چشمش.تو که دیگه جای خود داری.خدا بهت رحم کنه.