آشنایی چتی

1392/09/21

امروز انقدر صفحه شهوانیو بالا پایین کردم دیگه خسته شدم اره از زمانی ک با شهوانی اشنا شدم یه یک سالی گذشت چشم بهم زدم که اصلا نمیتونم به خودم بقبولونم که بابا جون پاشو یه تکونی بده بخودت…
اره بعد از یه دعوای مفصل با خونواده دیگه تصمیممو گرفتم برایه خودم مستقل زندگی کنم حالا لابد میگین خوب ای بابا چه داستان مزخرفی که از همین حالا داستانش بی سر و ته نه راستشو بخواین اگه بخوام کله داستانمو بگم باید چند جلد کامل بنویسم که اصلا من یکی حالشو ندارم.
اون زمان که همه بدبختیای دنیا رو سرم خراب شده بود از کاره تخمی گرفته تا زندان رفتنم سر حماقتهای احماقانه خودم و دوست دخترم که همه باد فا رفته بود.
الان که نشستم راستشو بخوایین بکار بودم گفتم چیکار کنم که این موضوع بسرم زد که اینو براتون بنویسم اگه که بعد بود به بزرگیه خودتون منو ببخشین و با نظراتتون دل یه جونو شاد کنید تا شاد باشید اره…
یکسال ونیم گذشت از این موضوع زمانی که همه چیزم شده بود این کامپیوتر که تو یاهو مسنجر یکی منو به خودش جلب کرد که pm دادم …سلام بعد چند لحضه مکث جواب داد سلام شما؟
گفتم یکی که بخواد وقتشو یجوری بگذرونه که صبح بشه …خسته بشه مثل یه مرده بیوفته تا غروب بخوابه/.اونم نه گذاشت نه برداشت گفت:خوب جایی اومدی …
گفتم چطور مگه؟…هیچی آخه منم دنبال همین میگشتم منم کارم همینه بعدظهر بیدارشو تا شب همش زندگیه تکراری …
برگشتم گفتم اگه موافقی حداقل اشنا بشیم ؟اونم در پاسخ گفت مونا 24 از اهواز u؟
من آبان 29 از تهران …انگار همه چیز دست به دست هم داده تا 2تا جون بهم نرسن میبینی تورو خدا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟//
مونا…چطور مگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من…آخه تو کجا من کجا…
مونا…حالا مگه اتفاقی بیوفته بین ما که این حرفو میزنی اگه فکر میکنی بدرده هم نمیخوریم بای…
یخورده رفتم تو فکرررررررررررر…ها کجایی معلوم هست از اینی که رفتی تو لکه خودت که بهتره حداقل یه هم زبون داری هرقدرم که نفهم باشه باز خودتو خالی میکنی.
بهش گفتم نه راستشو بخوای حالم بدجوری گرفتس اگه بهت برخورد شرمسارم(با زبونه پاچه خواری)
خوب اگه امکانش هست بیشتر از خودت بگو؟
در جواب شمارمو خواست تا زنگ بزنه چون با نوشتن حال نمیکرد.
ها چی کجا؟؟؟؟؟؟هاجو واج موندم که چی بگم چیزی به ذهنه تنگم نیومد0919…روم بدیوار
دیدم وای زنگید بله از اونجا جرقه آشنایی بطور ناگهانی کیلید خورد.
مونا:اره از زمانی که با علی بهم زدم دیه تو این روم و اون روم پلاسم داستانشو برام تعریف کرد که علی بهش خیانت میکرده از هم دور بودنو الانم چند وقتی میگذره …
دیگه شبایی که حال نتو نداشتم مونا بهم زنگ میزدو کلی با من حال کرده بود اخه اعتقادهای مزخرف خودمو دارم که باهاشون حال کرده بود.تو این مدت اصلا بحث سکسو این داستانا بینمون نبود بخاطره همینم بیشتر در تماس میبودیم تا یه شب برگشت گفت که خیلی هوس کردو از این داستانا بگذریم من …
من دیگه از تصمیمی که گر فته بودم مصمم بودم آره باید دنباله خونه میگشتم از پولی که از مستاجر خونه خودمون بود یمقدار دستمو میگرفت که یه ماشین مدل پایین با یه مقدار پیش خونه اره چند روزی گشتم تو روزنامه بخاطره یه کیس خوب نظرمو جلب کرد ماشین خواهرم دستم گوله رفتم خونرو دیدم قرار شد بعدظهر جواب بده تا رسیدم خونه زنگ زدن برای قرارداد چه اقبال خوبی هر چند که الان دارم مینویسم غصه دار شدم چون باید بازم بگردم چون وقتم تموم شده.
وسایل خونه رو با کلی مکافات گیر اوردم چیدم ماشینم تو این زمان خریدم …
یک ماهی گذشت که با خبر شدم مونا داره میاد تهران …
روز موعود فرا رسید که قرار بود که از خونه عموش که کرج هستش خودش تا یجایی بیاد که من برم دنبالش که دختر عموش زیرابمو زده بود(بعد خودش گفت)که خودت بیا دنبالمون با هزار بدبختی و پرسون پرسون آدرسو پیدا کردم رسیدم تا اومدنشون یه ربعی طول کشید اول مونا اومد بعد سلامو احوال پرسی نشست تو ماشین یه براندازی کردم قدش 160تو خورده ای سبزه سینه ای کمتر از یه مشت ولی معلوم بود هات هات بود بعد دیدم هلکو هلک خانوم داره میاد(دختر عموش)با اونم سلام کردمو یه براندازم به اون سبزه تر از مونا یکمی بلندتر از مونا گازشو گرفتم به سمته تهران از اونجا که اهل مشروب بود رفتم سرراه محله خودمون یه اسمیرینوف سیب ترش گرفتم دیگه هوا داشت رنگ عوض میکرد از دم سوپر خونه خودم اون چیزایی که نیاز بود گرفتم بله بفرمایید تو خواهش میکنم امدن تو بعد اینکه لباساشونو در اوردن اویزون کردن اومدن نشستن فهمیدم که سماء(از اون موقع یادم نبود اسمشو بگم)رنگ عوض کرده گفتم چی شده سماء ؟با لحجه قشنگش گفت که با دوست پسرش تو پارتی میریزن خونه ووووووووو دیگه همون میدونیم چی میشه دیگه توضیح نمیدم…
سماءگفت دیرینک نمیزنه بخطره اینکه راحت باشیم نشستیم رو زمین منو مونا دیگه اون ندادیم خوردیم تا جایی که بجاهای خوب رسید.
سماء پاشد رفت دستشویی.دست مونا رو گرفتم تو دستم انگار هر 2مون منتظر این لحظه بودیم نشستیم رو کاناپه که لبهامون قفل شد داغ داغ نمیدونم چقد طول کشید که سماء در دستشویی باز کردو از خجالت درو بست آخه خونه نقلی اینارم داره از پشت در در زد که بله منم هستم گفتم بیا بابا انگار که تاحالا همچین چیزی ندیدی با خنده گفت کی من اصلا…
نشست یخورده دیگه چرت و پرت گفتیمو خندیدیم باز منو مونا چشم تو چشم انگار هر 2تامون میدونستیم چی میخوایم از هم …
سماء جون مارو ببخشش…
سماء:خواهش میکونم راحت باشین.
دست مونا رو گرفتم آوردم تو اتاق خواب دیگه بعد از چند وقت ما ماله هم بودیم نور اتاقو ملو کردم
دیگه هر چی از هم لب میگرفتیم سیر نمیشدیم در گوشش گفتم امشب تو ماله کی هستی اونم آروم و ریلکس گفت فقط ماله تو همین طوری لاله گوش همو با نوک زبون میلیسیدیم مونا دیگه آروم آروم داشت از حال میرفت سینهای کوچیکش دیگه تو دستهام بود از رو لباس کم کم اون تاپ
نخودیش داشت بالا میرفت و زبونم آهسته رو نوک سینه قهوه ایش داشت مزه طعمع سینه رو بعد چند وقت که سکس نکرده بودم دوباره آشنا میشد تو این هین که آخرین بار کی بود کجا بود دیگه نمیخواستم یاد اون گذشته که چیا بسرم اومده بود بیاد بیارم اره این من بودم که رو مونا قل میخوردم با تموم وجودم زبون میکشیدم رو اون بدن نقلیش که با این حال خودم هم زیاد درشت تر از اون هم نیستم ولی خوب اون کاملا زیر دستو پاهام وووول میخوردو لذت داشت از تو چشمهاش میزدن بیرون از این که هنوز میتونم یکیو در اختیار خودم در بیارم خوشحال بودم که میتونم دوباره اومدم سمته بالا تنش لبهامون باز قفل شداینبار تیشرت و تاپ اون از جوفتمون جدا شد یه بوسه از نافش زدم با چشم اشاره کردم اجازه هست برم پایین اونم با ناز تموم که تو کف بود رضایتو داد شلواشو دادم پایین رفتم اونجایی خودم از خوردنش سیر نمیشم از رو شرت مشکی که با سوتیینش ست بود یه بوس ریز زدم شورتشو زدم کنار یه لیس تا جایی که میشد زدم .
آره آبش داشت راه میوفتاد دوباره اومدم بالا این بار سوتیین رو بالا زدم شروع به مکیدن کردم که این کارم باعث شد دوباره چشمهای بستش رو دوباره ببینم اونم بکار نبود لاله گوشمو میخورد همونجا که من حساس بودم 2تامون تو اوج لذت …الان که بعد 1سال دارم اینو وینویسم…
شورتشو از پاش کشیدم پایین نوبت اون ناز صورتی رنگش بودباز یه بوسه کوچیک رو کسش که هیچ مویی روش نبود رو شروع کردم با ولع خوردن زبونم توش بود انقدر ایکارو کردم تا یه لرزه به عرش تنش افتاد بی حال منو کشوند بالا یه بوس به نشونه رضایت ازم کرد.
باز اومدم بالا باز قفلی لبها نفس نفسهای 2تامون شلوار منو اروم کشید پایین یه دستش رو آبان کوچولو که دیگه طاقتش سر رسیده بود همونطور که لبهمون قفل بود پاشد شرت منو از پام در آورد یه بوس به سر کیرم زدبا اون آب عشقی که راه افتاده بود از کیرم این بار مونا داشت برام خیلی قشنگ ساک میزدو من لذت داشتم میبردم کمی که گذشت به حالت69 شدیم باز کاری کردم که اون دوست داشت این سری کیر من تو دهن مونا و کوس مونا تو دهن من که یک آن به خودم اومدم اگه یذره بیشتر خورده بود تو دهنش خراب کاری کرده بودم که با یه صحنه اکروباتیک پاشودم کیر15تا 17سانتیو نشونه گرفتم دم سوراخ کسش که معلوم بود منتظر این لحظه بوده پاهاش رو سرشونه هام بود آروم کردم تو خداییش خوب بود تنگ تنگ طوری که انگار داره باد شکمش خالی میشه که 2تامون زدیم به خنده همون طوری یه لب ازش گرفتم و 2باره شروع کردم به گاییدنش که صدای تخته تنظیم نشدم داشت طلق وطولوق میکرد که باز زدیم به خنده تو همون لحظه بعد مونا دوباره یه لرزه کرد و همزمان ایبار با هم ارضاء شدیم منم کیرمو با دست گرفتم نشونه به سمت سینش که با فشار 1000 ریختم روش بیحال افتادیم رو هم کلی لب گرفتیم ترتمیز کردیمو رفتیم بیرون که با تعجب سماء رو داشتیم نگاه میکردیم بین کاناپه ها گایم شده سرشو کرده بین پاهاش که گویا اونم هوس کرده بود از اونجا که قرار بود شب بمونن پیش من با اصرار سماء شب بعد شام بردمشون کرج که ایبار با مونا شب 2تایی برگشتیم تا فرداش مونا رو چند باره دیگه کردم…
با سپاس از تمام بچه های شهوانی اگه نظر بدین و اونکسایی از خانوما دوست دارن سکس با منو تجربه کنن خوشنود وخوشحال میشم.
دوستار شما آبان


👍 0
👎 0
33246 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

407240
2013-12-12 08:00:42 +0330 +0330
NA

مرض و اره

0 ❤️

407241
2013-12-12 08:05:29 +0330 +0330
NA

از همین اولش مشخص بود چرته
نخوندم
اه

0 ❤️

407242
2013-12-12 10:14:19 +0330 +0330
NA

ويرايش هم خوب چيزيه ها ، آره …

0 ❤️

407243
2013-12-12 13:17:01 +0330 +0330
NA

ببین بالام جان…
ولش کن اصلا حسشوندارم چیزی بگم.ولی دیگه ننویس

0 ❤️

407244
2013-12-12 16:13:07 +0330 +0330
NA

هعیییی چی بگم
شاید قصه دوس داری.
داستانت خوب بود
حالا خنک شدی
دلت شاد شد
ما جوون توهم جوون
خدایا …
همه جوانان را شاد و سالم نگاه دار .
آمین .

0 ❤️

407245
2013-12-12 17:23:05 +0330 +0330
NA

بدک نبود اما اگه توی داستانت از کلمه شربت استفاده میکردی داستانت عالی میشود

0 ❤️