انتقام امیر (۱)

1396/11/22

قسمت اول
این اولین داستانی هست که من دارم تو این سایت مینویسم قبل از خوندنش دوستانی که خیلی روی زن شوهردار غیرتی هستن نخونن که منم از دعاهای خیرشون زیر پست بی نصیب بمونم ممنون.
از مشخصات خودم براتون نمیگم چون میدونم براتون مهم نیست خب بریم سراغ داستان.
اطراف تهران یه فروشگاه مواد غذایی بزرگ داشتم همیشه صبح ها خودم میرفتم برای اینکه کلیه سفارشات رو خودم باید میدادم دو تا شاگرد که یکی صبح ور دست خودم و یکی عصر که ور دست رضا کسی که برام عصر ها کار میکرد ، رضا کادر ارتش بود که صبح ها خدمت میرفت و از ساعت سه به بعد میومد و من میرفتم خونه . فاصله خونه تا هایپر ده دقیقه بیشتر نبود یک روز ساعت های هفت بعد از ظهر یکی از روزهای تابستون داشتم قدم زنان میرفتم‌ محل کارم‌ که یه خانوم چادری کاملا محجبه چهره بسیار زیبا رو دیدم اندازه چند ثانیه با هم چشم تو چشم شدیم و از کنار هم رد شدیم چهرش خیلی اشنا بود شاید قبلا برای خرید اومده بود پیشم با فکر اینکه اینو قبلا من‌ کجا دیدم تا فروشگاه رفتم و نیم ساعت نشد دیدم اومد یه چند قلم جنس خرید و رفت رضا به من گفت شناختیش امیر گفتم نه گفت زن فلانیه که تو حفاظت اطلاعات محل خدمت منه ، چند مدتی میومد خرید و من کاملا عادی برخورد میکردم ولی واقعا حس میکردم از همون روزی که همو توی راه دیدیم رفت و امد سمانه بیشتر شد از سمانه بگم براتون قدش تقریبا نزدیک یک و هشتاد ، سفید پوست بسیار زیبا و با وجود یک خال کنار لب بسیار جذابتر و سکسی تر به نظر میومد روزها میگذشت و سمانه به عنوان مشتری و من به عنوان فروشنده با همدیگه رو در می شدیم یخ بینمون اب شده بود و موقع جنس پیشنهاد دادن سربه سرش میزاشتم‌ ولی حدم رو واقعا رعایت میکردم تا اینکه یک روز رضا اومد بهم گفت شرمنده من دیگه نمیتونم بیام اینجا کار کنم اینو که گفت دنیا رو سرم خراب شد بهش گفتم اخه من از کجا میتونم یکی دیگه مثل تو معتمد پیدا کنم که فروشگاه و همه پول رو بهش بسپرم ؟ گفتم چی شده حقوقت کمه برات میبرم بالا گفت نه شوهر همون دختری که بهت گفتم تو اطلاعاته چند روز پیش اومد اینجا خرید و بعدش رفته زیر اب منو زده منو حفاظت منو خواسته گفته دیگه حق ندارم بیام اینجا کار کنم اگه کار کنم اینجا توبیخ میشم و برای ترفیع درجم به مشکل میخورم ، خلاصه از اون روز به بعد دست تنها شدم صبح تا بوق سگ تنها کار میکردم از این یارو بد کینه به دل گرفتم با خودم میگفتم هر جوری شده باید ترتیب زن این رو بدم تا بی حساب بشیم با خودم عهد کردم هر جوری شده این دفعه که اومد مخش رو بزنم یه روز صبح زود اومد برا صبحونه خریدن با خودم گفتم این بهترین فرصته اومد جنسا رو حساب کنه و من میخواستم سر صحبت رو باز کنم دیدم دو سه تا مشتری دیگه هم اومدن داخل با خودم گفتم تف تو این شانس تراول داد با این که پول خرد داشتم ، گفتم ندارم یه ساعت دیگه بیاید باقی پولتون رو بهتون بدم . دقیقا یه ساعت دیگه اومد من گفتم این فرصت رو از دست نمیدم بهش گفتم میشه یه درخواستی ازتون بکنم گفتش بفرمایید گفتم شمارتون رو میخوام یکم جا خورد دیدم داره سه میشه گفتم فقط یه سوال ازتون دارم که اینجا نمیشه پرسید گفت شما شمارتون رو بدید من تماس میگیرم سریع کارت فروشگاه رو با باقی پولش بهش دادم و رفت ده دقیقه نگذشت که دیدم پیام داده سلام میشه بفرمایین چی میخواستین ازم بپرسین؟ ده بار چرند نوشتم و پاک کردم اخه نمیدونستم چی باید بنویسم اصلا چیزی نداشتم برا گفتن دل و زدم به دریا و گفتم راستش من واقعا از شما خوشم‌ میاد دوست دارم باهاتون رابطه داشته باشم، گفت چه رابطه ای؟ گفتم هر رابطه ای که مورد پسند شما باشه و فعلا در همین حد که همو بشناسیم . روزها میگذشت و ما واقعا به هم نزدیک‌و نزدیکتر میشدیم یخامون کاملا اب شده بود اینو از پیام هایی که به هم میدادیم کاملا میشد فهمید . هماهنگ شده تو فروشگاه همو میدیدیم . سکسی تر شده بود پیام هامون از سکس هایی که با شوهرش میکرد برام تعریف میکرد از اینکه شوهرش تو سکس خیلی خشکه مثل چوب البته این رو از ظاهر شوهرش میشد فهمید کار زیاد سختی نبود و اینکه حتی چه نوع پوزشین هایی که دوست داره تو سکس انجام بده . اصلا نمیتونستم باور کنم‌ که سمانه اینقدر دیوانه سکسه یکی مثل خودم رو پیدا کرده بودم هم حس انتقام داشتم هم هوس نمیتونمم بگم اخرش کدوم به من غلبه کرد. با هم قرار گذاشتیم که بیاد خونه من وقتی شوهرش سره کاره نقشم عملی میشد به نظر من کسی که نون مردم رو میبره و کارش نون بری هست باید زنش رو کرد تا اونم شاید اگه جبران بشه. به سمانه ادرس خونه رو دادم گفتم من خونه هستم تو فقط زنگ بزن تا من در رو باز کنم برات خونه من طبقه همکفه شبش رفتم حموم‌ و اصلاح کردم صبح روز موعود فرا رسید زنگ خونه به صدا در اومد و در رو باز کردم سمانه اومد بوی عطرش دیوانه کننده بود رژ لب صورتیش کاملا تو چشم بود دست داد نشستیم دو تا فنجون قهوه خوردیم و رفتم کنار نشستم تا حالا اینقدر به صورتش نزدیک نشده بودم یه صورت زیبای معصوم اصلا نمیتونستم باور کنم این همه مستی پشت این چهره اس . چادرش افتاده بود رو شونه هاش دستم رو گذاشتم دور کمرش و چسبوندم به خودم…
تا هفته دگه بقیه داستان رو براتون‌ میزام شاد و پیروز باشید

نوشته: امیر


👍 0
👎 2
2444 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

673290
2018-02-11 23:03:28 +0330 +0330

داشتن شغل دوم برای نظامی ها ممنوع نیست مخصوصا این ادم که فقط بقالی میکرده پس اینجاشو زر زدی. دوما زن یه اطلاعاتی هیچ وقت اینقدر احمق نیست که به شوهرش خیانت کنه چون میدونه شوهرش هروقت که بخواد میتونه تلفن خونه و همسرش رو کنترل کنه چون هم قدرتش رو داره هم امکاناتش رو. اصل جریان این بوده که یه زنی ازت خرید میکرده بهش گیر دادی به شوهرش گفته طرفم اطلاعاتی از اب در اومده فرستادتت یه جایی مثل کهریزک که رفتنه شکل ادمیزاد بودی بر گشتنه شکل تایر دوچرخه!!! ?

2 ❤️

673334
2018-02-12 09:43:24 +0330 +0330

اینجا همه خانومای 170 به بالان همه ی قدای 150و 160 همه تو خیابون انسان های شریف و پاکی هستن

0 ❤️

673339
2018-02-12 10:15:11 +0330 +0330

خب کسکش داستانو دو قسمت میکنی حداقل تو هر قسمتش یه صحنه سکسی باید باشه که بتونی اینجا بعنوان داستان سکسی آپ کنی اونو… خر تو جمجمه شما ریده بجای مغز نمیتونین اینچیزای ساده رو بفهمین؟؟؟؟؟؟ ??? ثانیا دیگه ننویس ریده بودی تا همینجاشم… یه مشت دروغ و کسشعر… اون اطلاعاتی کجا کونت گذاشته بود که که اومدی خودتو کردی صاحب مغازه چسووووو… کون سوراخ

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها