مریم دختر عمه ام بود از شهرستان اومده بودندخونمون
من کلاس اول راهنمایی بودم حس میکردم وقتی بغلش میکنم
قلبم محکم تر میزنه
اون همش دنبال بازی بود کلاس سوم بود
اون دوسه روزی که خودمون بودند باهم مشق مینوشتیم
در همون حال که مشق مینوشتیم بهم گفت خودکار قرمز رو بده
بهش دادم
خیلی خوشش اومد اومد و یک ماچ از لپم کرد
من دیگه روی زمین بند نبودم حس کردم آلتم سفت شد
بعد ازش پاک کن خواستم بهم داد منم مثلا خواستم ماچش کنم
سرم رو بردم کهدماچ ش کنم
دیدم خوابید و خودش و به خواب زد
منم خیلی اتوماتیک خوابیم روش و کاملا آلتم رفت لای پاش
چند لحظه ای بدنم سر شد انگار قلبم میخواست از بدنم بزنه بیرون کل ما جرا چند ثانیه بیشتر طول نکشید
سریع پاشدم
اون چشماش رو باز کرد دیگه اومد و کنار من دراز کشید و شروع کردیم مثلا به نوشتن
منم یه مقدار پر رو تر شدم بهش گفتم میخوای ریاضی حل کنیم
گفت آره ایندفعه برم ازم سوال میپرسه
خیلی جدی شروع کردیم به کار ریاضی هر مسئله که حل میکردم
منو ماچ میکرد
هر سوالی هم من ازش می پرسیدم درست جواب میداد
میگفتم آفرین و میخوابیدم روش اونم چشماش رو میبست
خلاصه چندین بار تکرار شد
شب شام خوردیم و مریم رفت توی اون اتاق و خوابید
منم از روی پدر سگی رفتم و اروم کنارش خوابیدم
توی مغزم دوست داشتم بدون لباس آلتم به واژن اون برخوردکنه
تا ببینم چی میشه
خلاصه وقتی خانواده توی اون اتاق سرو صدای شوخیشون بالا گرفته بود با یه حرکت شوتر مریم رو در اوردم و آلتم رو چسپوندم
به واژنش وای نمیدونی چی شد
بدنم لرزید و حس کردم چند قطره ای آب رقیق از نوک آلتم چکید
روی واژن کوچیکش
نوشته: نویسنده کنجکاو
تودیگه از جق زیاد مغزت گوزیده ننویسی به نفعته اینجا دوستان منتظره خرهایی مثل تو هستن تا از دم تیغ بگذرونن مثل دوست عزیزم استاد شاه ایکس