زنم حامله نمیشه و مشکل از منه (۱)

1403/04/12

درود به همه دوستان ، عزیزان ما همگی در این دنیای ناشناخته فانتزی هایی داریم قابل احترام هستند ، به نظرم آدم یک بار به دنیا میاد و در این عمر نه چندان طولانی که داره بایست از لذت های دنیوی بهره ببره چرا که بعد از جوانی پیری به سراغمان خواهد آمد و دیگر جای حسرت نیست.
پس اگه کسی تصمیم داره فانتزی هاش رو اجرا کنه و یک خاطره خوبی داشته باشه و بار شیرین اون خاطره را در ذهنش حمل کنه و تا آخر عمر هر وقت به یادش بیفته لذت ببره ارزش همه چیز رو داره ، و به نظرم هیچ کس یا هیچ دینی و اعتقادی نبایست باعث سرزنش اون فرد شود چرا که تصمیم خودش بوده و لذتش هم نصیب خودش میشود و انسان آزاد هستش خودش تصمیم بگیره.
حال اگر به زعم بعضی ها خوش نمیاد دلیل نمیشه راه آنها درست است و راه بقیه نادرست پس اگه جز اینی که گفتم اعتقاد داری بهتره از این سایت گمشی بیرون و به مسجد بری اینجا منکرات نیست که برای بقیه تعیین تکلیف میکنی.
شروع داستان:
من امیر هستم 35 ساله و همسرم اسمش ناهید هستش 27 ساله . ما 4 سالی هستش که سر خانه و زندگی خودمان آمدیم ، اما من یک مشکلی که دارم کیرم کوچک هستش ، تقریبا 9 سانت بیشتر نیست و ناهید از این موضوع رنج میبره و من هر لحظه ناهید رو میبینم که از این موضوع غصه داره غمگین میشوم .
مشکلات ما فقط به اینجا ختم نمی شود و ما مشکل جدی تری که داریم اینه که بچه دار نمی شویم به دکتر که مراجعه کردیم ، دکتر گفتش مشکل از بنده هستش و ناهید کاملا سالم هستش و تنها راه بچه دار شدنمون خرید نطفه هستش، اما اون هم مشکلات خودش را داشت باید کلی هزینه میکردیم و راه های قانونی خودش را طی میکردیم.
چند وقتی گذشت دیدم ناهید داره افسردگی میگیره و زندگی به کامش خوش نمیاد ، منکه قبلا سکس mfm رو دیده بودم به این فکر افتادم خب چیزی که عوض داره گله نداره ، میتونم یکی رو پیدا کنم که هم بیاد با ناهید بخوابه هم بچه دارش کنه ، اینطوری هم به بچه میرسیم هم ناهید خوشحال میشه هم من به فانتزی هام میرسم .
اما اولش به این سادگی ها نبود ، چون خانواده ام مذهبی بودند و خودم هم ادم نیمچه مذهبی بودم میترسیدم برام شر بشه و آبروم بریزه.
چند وقتی با فکر این موضوع بودم که گذشت بالاخره تصمیم جدی شد و گفتم هر طور شده باید یکی رو پیدا کنم که هم مورد اطمینان باشه هم سالم باشه که اگه بچه ای تولید شد ژن خوبی داشته باشه .
یک روز که با قطار از مسافرت با ناهید می آمدیم شهر خودمون یک مسافری توی بوفه ما بود که هم قدش بلند بود و هم آدم خوش برخورد و سالمی به نظر میرسید ، لااقل در برخورد اول اینطور به نظرم اومد.
کمی با او گرم گرفتم و باهم صحبت شدیم ، آدم خون گرمی بود ، اسمش حمید بود و هم سن خودم بودش ، دانشجوی رشته پزشکی بود و برای دانشگاه به شهر ما می آمد ، شماره تلفن اش را گرفتم و چند روز بعد برای شام به منزل خودمون دعوتش کردیم ، او هم دعوت ما را پذیرفت و به خانه مان اومد.
ناهید هم کلا آدم راحتی هستش و با یک بلوز و شلوار جلو آمد و از حمید خوش آمد گویی کرد ، آدم سر به زیری بود و کمتر به ناهید نگاه میکرد ، حسابی تو نخش رفته بودم ، همون شب هم فوتبال رئال و بارسلونا بود که حمید طرفدار بارسا بود و من رئال ، بهش گفتم حمید اول فوتبال رو نگاه کنیم بعد شام بخوریم ، حمید که عاشق فوتبال بود گفت حتما اما ناهید هی قر میزد که شام سرد میشه.
خلاصه با کلی هیجان نشستیم و بازی رو تماشا کردیم که وسط بازی ناهید تخمه و تنقلات می آورد ، یک بار که خم شد چایی تعارف حمید کردش ، چاک سینه های سفیدش معلوم بود و حمید به محض این که چشمش به سینه های مرمری ناهید افتاد حالش یک طوری شد و چشمانش کمی باز شد اما با این وجود کمی معذب بود.
خلاصه اون شب ، شب اولی بود که با هم دیدار رسمی داشتیم و بعد از شام حمید گفتش من باید برم خوابگاه و فردا درس دارم ، من هم بهش گفتم حمید ازت خوشم اومده و یک روز وقت بزار بریم سینما ، حمید هم گفت باشه سر فرصت حتما میام.
چند روزی گذشت و بهش زنگ زدم و به سینما دعوتش کردم اولش گفت بزار برای بعدا اما من بهش گفتم دوشنبه ها سینما نصف بها هستش و فرصت رو از دست ندیم ، متقاعد شد که با ما بیاد سینما.
ظهر دوشنبه قرار سینما داشتیم ، شب قبلش با ناهید در مورد حمید صحبت کرده بود و مثله اینکه ناهید هم از حمید خوشش آمده بود و میگفت خیلی آدم بانمک و خونگرمی هستش.
وقتی تایم سینما رفتنمون اومد من بلیط ها را حساب کردم و طوری صندلی ها را تنظیم کردم که ناهید بین من و حمید قرار بگیره ، تخمه ها را هم از عمد گذاشتم روی پای ناهید که هم دست من بهش برسه هم حمید ، چند باری حواسم بهش بود که دست حمید و ناهید به همدیگه میخوره هنگام تخمه برداشتن و نشستن .
خلاصه بعد از اتمام فیلم که از سینما خارج می شدیم ، خیلی با احتیاط و بدون که حمید شک کنه ، ناهید رو حول میدادم سمت حمید که بهش برخورد کنن و تو اون شلوغی خروج از سینما از فرصت استفاده کردم و خودمم هم کلی مست میشدم و فکر کنم همون روز کلی شورتم خیس شده بود از بس به این دو نفر نگاه میکردم و خیال پردازی میکردم .
بعد از سینما گفتم حمید بیا امشب شام پیش ما اولش تعارف میکرد و نمی آمد اما به محض این که گفتم پلی 4 دارم بیا دوست دارم باهم یکدست بازی کنیم گفت فقط بخاطر بازی و شرط هم بستنی گذاشتیم که هرکسی برد بستنی بخره.
رسیدم خونه و من پلی 4 رو بیرون آوردم فوتبال گذاشتم ، یکی من میبردم یکی حمید ، بالاخره بازی آخر خسته شدیم قرار کردیم که هرکسی این بازی باخت ظرف های آخر شب رو بشوره ، بازی کردیم و من بردم ، از اونجایی که حمید کمی معذب بود و دوست داشت کمکی کرده باشه فک کنم یه خورده از عمد باخت .
شام رو خوردیم و طبق قرارمون حمید باید میرفت ظرف ها رو بشوره اما ناهید گفت نه گفتش زشته حمید اینجا مهمان ما هستش باید ظرف بشوره من هم گفتم آخه باخت داده و حمید هم گفتش اره درسته و خودم هم دوست دارم کمک کنم . ناهید قبول کرد و گرفت به شرطی که خودمم هم کمک کنم .
حمید به سمت آشپزخانه رفت و تا میخواست ظرف بشوره بهش گفتم میخوای با لباس مهمونیت ظرف بشوری ، حمید گفت آره ، لباس دیگه ای ندارم . بهش گفتم خوب لباست رو در بیار بجاش پیش بند بزار که آستینات کثیف نشه . حمید گفت مهم نیست و ناهید گفت اگه از من خجالت میکشی ، نکش راحت باش فک کن خونه خودته. خلاصه حمید بازم قبول نکرد و از اونجایی که ناهید با حمید یخ هاش آب شده بود و کلی تو مسیر باهم شوخی کردند ، لباس حمید رو بزور از تنش در آورد و بجاش پیش بند بست و آنها شونه به شونه هم داشتند ظرف میشستند و کلی بگو بخند داشتند ، منم هم کنار تلویزیون نشسته بودم و به حساب حواسم به تلویزیون بود اما در واقع زیر چشمی حواسم به ناهید و حمید بود ، کلی مست کرده بودم . تا بحال همچین مستی نشده بودم و چنین حالی نشده بودم .
هم ناهید از حالت افسردگی خارج شده بود هم من احساس میکردم دارم به فانتزی هام نزدیک میشوم و حس خوبی داشتم ، انگار تپش ضربان قلبم رو احساس میکرد و مورمورهای بدنم همچنان به خاطر دارم گویی که هیجانات جدید برایم باز شده بود.

این داستان ادامه دارد …

نوشته: مست عاشق


👍 42
👎 15
29401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

989934
2024-07-03 00:21:41 +0330 +0330

دیوث کم فیلم ببین واقعی بده بکنند جوونا یکم به اشتغال زایی کمک کن

1 ❤️

989962
2024-07-03 02:54:58 +0330 +0330

داستان ک کسشر بود ولی مگه سه شنبه ها نیم بها نبود؟

1 ❤️

989971
2024-07-03 04:43:31 +0330 +0330

عقیده هیتلر هم همین بود که با این روش آلمان رو اصلاح نژاد کنه.
کیر و خایه گوبلز از پهنا تو کونت

0 ❤️

989974
2024-07-03 06:15:40 +0330 +0330

اول کیرش یه امتحان میکردی اینم دول فندقی نباشه

0 ❤️

989976
2024-07-03 07:26:01 +0330 +0330

بسیار عالی
حست
افکارت
فانتزیت

0 ❤️

989987
2024-07-03 09:45:35 +0330 +0330

دلم میخواد جای حمید باشم
یعنی همچین زوجی گیر میاد
قربون کیر کوچیکت

0 ❤️

989993
2024-07-03 10:44:17 +0330 +0330

به نظر من خیلی خوب بود ولی نباید یهویی تو دومین جلسه ای ک اومده بود خونتون میتونست لباسشو به راحتی در بیاره یکم سوئ رئالش کرد اونجا

0 ❤️

989994
2024-07-03 10:45:17 +0330 +0330

دوستان یه سوال دارم
من یه داستان ارسال کردم چاپ نمیشه به ادمین هم پیام دادم جواب نمیده چیکار کنم؟

0 ❤️

989997
2024-07-03 13:08:08 +0330 +0330

واقعا این داستان برام جذابه
مست عاشق ادامش بده

0 ❤️

990021
2024-07-03 18:14:20 +0330 +0330

یارو رو راحت آوردی تو خونت
اول شرط بستنی بستی بعد شرط ظرف شستن بدون لباس با پیشبند شد
بعدش بدون هیچی مست کردی
واقعا چی فرض کردی مردم رو . بابا لااقل شبی یه داستان باشه اینجا ولی داستان با معنی باشع نه اینکه ملت رو دور از جون بیشعور فرض کنن. بعدش هم به نظر من واسه ورود به این سایت کد ملی بگیرید اینقدر افغانی کس مغز نریزه این تو دری وری بنویسه

0 ❤️

990025
2024-07-03 20:00:55 +0330 +0330

حتما ادامشو بذار

0 ❤️

990029
2024-07-03 20:42:54 +0330 +0330

قستگ می نویسی ، بی غیرت کی بودی تو ؟ ادامه بده ای عزیز جونی

0 ❤️

990031
2024-07-03 21:13:47 +0330 +0330

نوشته کس مغز خانِ کیر مشنگ با تخیلات تخمی سگ نگاییده

0 ❤️

990130
2024-07-04 09:02:09 +0330 +0330

خوبه زنت مذهبی بود دفعه اول جلو مرد غریبه اینجوری رفتار کرده
اگه مذهبی نبود چیکار میخواست بکنه

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها