بلاخره مامان بهنام مال خودم شد.

1395/11/20

سلام به همه…‌.
نظر به اینکه خیلیا ان روزا تو کف هستن
اسامی مستعار هستش.
داستانم واقعیه و مشخص میشه وختی بخونینش چون مثه بقیه توش هیچگونه اغماض و قلو کردنی وجود نداره.
ولی بازم اگه دلتون خنک میشه هر چی خاستین بگین.خخخخخخخخ…
من الان سی سالمه و شغلم از اول آزاد بوده و الانم هستش.
هیکلم درشته ولی ورزشکاری نیست معمولیه.قدم یکو نود و دو و وزنم نودو پنج kg
فکرنکنم بد باشم یه تیپ اسپرت لش هم همیشه میزنم.
این جریان که میخام بگم از سال تقریبا هشتادو پنج شروع شده و تا همین الانم به قوت خودش ادامه داره.
سال هشتادو پنج تو تابستون ما هر شب با برو بچز محل مینشستیم دور هم و بگو یخندو سیگارو قلیونو تا دلتون بخاد خوش میگزروندیم.
تا اینکه یه شب یکی از بچهای اکیپمون با یه پسر تغریبا هم سن خودمون به اسم بهنام اومد و معرفیش کرد و مارو هم به اون معرفی کرد.
و ادامه داد که بهنام اینا قبلا تو یه قسمت دیگه شهر زندگی میکردن و الان خونشونو آوردن تو همسایگی ما که دقیقا پشت منزل ما میوفتاد.

خوب پسر خوبی به نظر میرسید مخصوصا که همون شب اول دونخ سیگارم باهامون کشیدو فهمیدیم که تقریبا تو یه رنج هستیم از تمام جهات.
گذشت و چند روز که سپری شد و ما هم تقریبا بهنامو تو گروهمون پذیرفته بودیم. دیگه باهم استخرو فوتبالو از این مدل تفریحا میکردیم که یه روزی که از بیرون اومدم…
اومدم در خونمونو زدم دیدم کسی جواب نداد.دوباره در زدم یهو دیدم بهنام داره میاد طرفم و بهم گفت مامانت و خالتو مامان بزرگت رفتن بیرون تا یه ساعت دیگه هم میان به من گفتن چون میدونستن میبینمت.
خلاصه داشتم فکر میکردم که بهنام گفت بیا خونه ما یه فیلم خوب داره پخش میشه ببینیم .
من واسه اولین بار میرفتم خونه بهنام.تا در خونه باز شد یهو یه زن تغریبا سیو هفت هشت ساله که یه تیشرت و یه دامن بلند و خوشگل تنش بود رو دیدم که روبروی تلویزیون نشسته بود.اوووف.
که با اشاره و تعارف بهنام بلند شد و اومد جلو و بهنام گفت مامان این همون دوستمه که گفتم خشایاره.خانومه یه نگاه کاملا معمولی کردو دستشو دراز کرد دست دادیمو منو راهنمایی کرد نشستم روی مبل روبروش.
زن زیبا و خوشگل و خوشتیپی بود. قد متوسط پوست صورتشم تقریبا سفید و نقطه عطف اندامش سینه های جالبش بودن .خیلی خوب و خوشگل بودن که منو بردن تو نخ خودشون.اسم مامان بهنام مهناز بود که بعد ها همه مامان بهنام صداش میکردن.مهناز انگار از همون روز اول فهمیده بود که خیلی ازش خوشم میاد ولی خوب نمیشد چیزی بگه کاری کنه چون مطمئن نبود
البته گاه گداری که تنها میشدیم خیلی باهم حرف میزدیم و وختی میومد خونمون اگه من درو باز میکردم پشت سرش راه میفتادم و عمدا جوری که بفهمه دستمو میزاشتم رو کمرو روی بند سوتینش.و اونم زیر لب میخندید.
چند وختی گزشت و رابطه خونوادگی ما خیلی صمیمیتر و داغتر از اوایل شده بود.
دیگه مثلا مهناز جلوم بدون روسری بود و اعضای خونوادشم دیگه عادی بود براشون چون منو بهنام خیلی دوست بودیم.و همیشه یا من اونجا بودم یا بهنام پیش من.تا اینکه آروم آروم به فکر این افتادم که شاید بتونم با مامان بهنام حال کنم.
تو همین فکرا بودم که دوسه شب بهد یکی از همسایه هامون مجلس عروسیه پسرشون مارو همه رو دعوت کرد که تو یه تالار قشنگو تازه ساخت گرفته بودن.یه ساعتی از مجلس گزشته بود که یهو مامانمو دیدم که صدام میکنه.رفتم گفت میتونی تا یه جایی بفرستمت بری و بیای.گفتم کجا گفت کادویی که میخاستم بدمو جا گزاشتم برو و بیارش گفت کجا گزاشته بؤد و منم داشتم راه میفتادم که یهو مهناز اومد و نفس نفس زنون بادست اشاره کرد که شیشه ماشینو بده پایین…!
گفتم جان بفرمایین.؟!؟!؟
با تمام وجودم آرزو داشتم کاش میشد باهام میومد.
که یهو گفت مامانت گفت داری میری خونه !
گفتم اره چطور مگه .؟
نکنه تو هم کادوتو جا گزاشتی گفت نه کادومو نه ولی …
که دیگه حرفشو قطع کردو سوار شد
بعد از کمی رانندگی رسیدیم به خونه که گفتم شمابرو کاریکه داری رو انجام بده منم برم خونمون کادو رو بردارم و بیام که گفت من تنهایی میترسم.
ته دلم میگفتم امشب شب رسیدنبه مامان بهنامه.
گفتم باشه پس اول بریم خونه شما.

رفتیم کلید انداختو درو باز کرد تو خونه خیلی تاریک بود و اونم که معلوم بود خیلی حشرش بالا زده بود هی کونشو از پشت به بهونه تاریکی میمالید به برامدگی کیرم.که کم کم متوجه شده بود که گفت باهام میای تو این اتاق .منظورش اتاق خاب بود.گفتم باشه و رفتیم.میخاستم دلمو بزنم به دریا ولی هنوزم ته دلم یه جوری بود که نمیزاشت.
گفت خشایار روتو اونور کن من لباسمو میخام عوض کنم گفتم کدوم ور گفت هر طرفی که دوست داری.با این حرفش دیگه هیچی حالیم نبودو از پشت بغلش کردم.
یه جوری رفتار میکرد که انگاری دلش نمیخاد ولی خودش بیشتر میخاست.
تو یه چشم به هم زدن جفتمون لخت رو تخت داشتیم از هم لب میگرفتیم که یهو گفت خشایار از کی دلت میخاد بامن باشی گفتم از همون
لحظه اول…
که بعد از شنیدن این حرف انگار یه جوری خیالش راحت بشه ،،،گفت تمومم در اختیارته عشقم.لبامون رفت تو همدیگه و تو این دنیا نبودم انگار…
اروم از لباش اومدم رو چونه کوچولو و نازش و بعد از اون شروع کردم به خوردن گردنش که دادش درومد مشخص بود گردنش خیلی تحریکش میکرد یه ده دقیقه ای که گردنشو خوردم داشتم با سینه های نازو سفتش که اصن انگار نه انگار یه پسر بیست ساله داره ور میرفتم که گوشیم زنگ خورد. مامانم بود گفت بیا زودتر گفتم میام مامان جان.قطع کردم خودش گفت بیا دیگه سشروع کن.
کوصش که نگو انگار دریاچه بود فکر میکنم حداقل دوبار ارضا شده بود که با یه حرکت کیرم رفت تو کوصش.ساکت شده بود انگار نفسش بند اومده بود فقط داشت با چشاش التماس میکرد که بکن .منم که مثه قحطی زده ها فقط داشتم تلمبه میزدم .
مهناز جیغ میکشید و میگفت من کیر میخام من کیرتو رو میخام منم با این حرکتش بیشتر تحریک میشدمو بلندش کردم گفتم دستاشو بزنه به دیوار ایستاده یه پاشو گذاشته بود رو عسلی کنار تخت که باعث شده بود اون کوص خوشگلو نازش بازتر بشه.منم که اصلا انگار تموم دنیارو بهم دادن اینقدر محکم تلنبه میزدم که سرم گیج میرفت یه ده دقیقه هم که اونجوری کردم حس کردم که دارم ارضا میشم ازش پرسیدم عزیز دلم تو ارضا شدی که بهم گفت از اولش تا الان پنج باره که دارم ارضا میشم و بعد هم رونای پاشو بهم نشون داد .
راست میگفت خیس خیس شده بودن.بهش گفتم آبم داره میاد چیکار کنم بریزم داخل که گفت اره بریز و منم با شدت تمام آبمو که مثه فواره میومدو ریختم داخل کوصش.نفهمیدم چجوری هول هولکی جمع کردیمو راه افتادیم طرف سالن.تو راه اینقدر لبای همیگرو خوردیم که تو مجلس همه بهش گفته بودن لباتو بوتاکس کردی که اینقدر گنده شده…
از اون‌زمان تا الان دائما با همیم.اینقدر دوستش دارم که اصلا نمیتونم فکر کس دیگه ای رو بکنم اونم منو خیلی میخاد و قول دادیم به همکه تا آخرین لحظه باهم باشیم…

امید وارم اتفاق تو زندگی واسه همه رقم بخوره و اونی که میخانو صاحب بشن.
ممنون اگه فوتو فن داستان نویسیم خوب نبود به بزرگواریتون ببخشین.
به امید دیدار …خشایار …

نوشته: خشایار


👍 18
👎 11
139411 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

578144
2017-02-08 04:01:36 +0330 +0330
NA

قبل اینکه شغلت آزاد باشه …تو از مخ آزاد بودی.

1 ❤️

578154
2017-02-08 05:07:25 +0330 +0330

وای که چقدر مادر و خواهر رفیقام بهم پا میدادن و من… ادای فردین رو درمیاوردم… حیف…

1 ❤️

578190
2017-02-08 11:14:45 +0330 +0330
NA

جووووون مامان

1 ❤️

578200
2017-02-08 12:45:41 +0330 +0330

چقدرررررررر کصشعررررررررر

0 ❤️

578207
2017-02-08 13:13:12 +0330 +0330

از الان مامانشو کردی که بعدا باهات بد شد , دادن ننشو رو کنی ? :)))))

0 ❤️

578222
2017-02-08 14:42:20 +0330 +0330
NA

لاشی اینا فانتزیته ک باهاش جق میزنی نه هیکل داری نه هیچی قطعا یه جقی بیشتر نیسی که هیکلت مثه استخونه تو کونه ماهیه

0 ❤️

578226
2017-02-08 15:21:27 +0330 +0330

کسشری بیش نبود
برو مواظب خودت باش
از کجا معلوم شاید آون هم ننتو میکنه

0 ❤️

578238
2017-02-08 17:55:33 +0330 +0330

۱- “ﺳﻼﻡ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ…”
علیکم السلام بـرادر! ?

۲- “ﻧﻈﺮ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﯿﻠﯿﺎ ﺍﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﺗﻮ ﮐﻒ ﻫﺴﺘﻦ
ﺍﺳﺎﻣﯽ ﻣﺴﺘﻌﺎﺭ ﻫﺴﺘﺶ”
انقد تو ولایتتون انگشت نمــایی که میترسی اسمتو بگی؟ ? مثلا اگه بگی اسمم افشینه همه کسایی که داستانو میخونن میگن عه این همون کونیــه که یه بار کــردیمش :-/

۳- با اون هیــکل کیــریت تیپ اسپرت لش هم میزنی واقعا تصور میکنم عنــد کُسخلا میشی! 🙄 ?

۴- “ﭼﻨﺪ ﻭﺧﺘﯽ ﮔﺰﺷﺖ ﻭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺧﻮﻧﻮﺍﺩﮔﯽ ﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ
ﺻﻤﯿﻤﯿﺘﺮ ﻭ ﺩﺍﻏﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﻭﺍﯾﻞ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.”

بله دیگه! ? تو ننه بهنامو میکنــی، بهنــام خواهر تو رو میگــاد، بابات با ننــه بزرگ بهنام رابطه داره، بابای بهنام هم داداشتو از کــون میکنه و همین شما جقــی ها هستین که میاین داستاناتونو تو شهـــوانی میذارید!! :-D

۵- جقــی تو با اون کیـــر صفر کیلومتــرت یه ساعت طول کشید ارضا بشی اونوقت زن ۳۷-۳۸ ساله بیس بار ارضــا شد؟ کم جـــق بــزن کور میشی پسر!! :-/

۶- “ﺗﻮ ﻣﺠﻠﺲ ﻫﻤﻪ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻟﺒﺎﺗﻮ ﺑﻮﺗﺎﮐﺲ ﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﮔﻨﺪﻩ ﺷﺪﻩ”
اشتباه نیست ولی بهتر بود بنویسی پــروتز که شبهه ایجاد نشه!! B-)

دستگاه بوتاکس تو کـــونت ?
دیگه ننویس . . .

3 ❤️

578268
2017-02-08 22:21:58 +0330 +0330

کل داستانای شهوان گی رابطه خواهر و برادر و هرزگی مادر

0 ❤️

578272
2017-02-08 23:34:08 +0330 +0330

اینکه گفتی بدون اغماض و قلو…
گمونم منظورت بدون اغراق و غلو بود…
فقط تا همینجاشو خوندم.
ریییییییدی عزیزم

0 ❤️

578284
2017-02-09 02:04:14 +0330 +0330

کسی تا تا حالا سکس خانوادگی تجربه کرده

0 ❤️

578345
2017-02-09 11:49:33 +0330 +0330

بابا شما خدا ک نیستین قضاوت میکنین اصلا داستانش دروغ باشه شما خواستی بخون نخواستی ب تخمم نخون دیگه لازم نیست شخصیت خانوادگیتون اینجا نشون بدین (dash)
بدبختا زحمت میکشن مینویسن شما ها خیلی عرضه دارین بجای زر زدن شماهم بنویسید

0 ❤️

578351
2017-02-09 12:25:43 +0330 +0330

تیپ اسپرت لش ماله سی ساله ها نیس !من خودم 28 سالمه و خوب میدونم که ازین تیپا مال پسرای دهه هفتادیه !
تو سی سالته و دوستت حداقل 24 سالش میشه !اونوقت مامانه دوستت سیو هفت هشت سالشه !
عروسی هم اینقدر سیکیم خیاریه که وسطش مامانت میگه کادو جا گذاشتم بعدشم مامانه دوستت میاد میگه منم خونه کار دام و میخوام بهت بدم !
دوستت بهنامم که حالا دووسته صمیمیته و فازاتون با هم یکیه و شب و روزبا هم هستین یهو اتفاقی تو عروسی غیب شدو نگفت مامانم با این کجا داره میره!!

1 ❤️

578520
2017-02-10 06:58:16 +0330 +0330

باز یک جقی حماسه افرید

0 ❤️

819807
2021-07-12 17:14:33 +0430 +0430

عزیزم باور کن این تخیلات در سن نوجوانان هست وقتی که بزرگتر بشی بحای اینکه به مامان خودت یا دوستت نظر داشته باشی و ارزوی تو رسیدن به اونها باشه و هزار جور تخیلات توی ذهن کودکانه خودت بسازیی که شرایط جور میشه که تو بنونی با مامان دوستت سکس کنی در عوض با کمی دقت بیشتر به اطراف کسانی که از نظر سن و سال و شرایطدیگه متناسب با شما هستند که میتونی اگر نشون بدی که ادم راز دار و با شعوری باشی و قصد اریت و ازار و بدنام کردن و سودجویی از کسی و نداری انوقت راستی راستی میتونی تجربه های لذت بخشی داشته باشی با خانم های داغ و نازنین البته یادت باشه علاوه بر اینها بایذ بفهمی توی سکس درسته که شخصی که کننده هست جنابعالی هستی ولی تمام وکمال باید به فرد مقابل توجه داشته باشی و خوب اونو برایش بخوری و لیس بزنی و نوازش کنی و فقط فکرت کردن داخل کوس نباشه که همه بلدن. و اینکه ابتدا اون ارضا بشه و بعد از ارضا شدنش بغلش کنی و با نوازش و بوسه کمک کنی به احساس خوب ارامش برسه این یعنی همه چیز تموم هستی در ضمن ممکنه توی این اقراد یکی مثلا دوست نداره نو بکنی داخلش پس فقط میخواد عشق بازی کنه یا دیدی یکی با یکی دارند سکس میکنن که این مثلا خیانت هست نبایذ زود بخوای اتو بگیری و وادارش کنی به خودت و دوستلنا بده این نامردی زشتی هست چون اون شایذ دلش میخواسته و اون شخص و دوست داره و لذت میبره بهش بده اما قرار نیست ماهم بخواهیم بکنین .دوست خوبم باور کن اگر نشون بدی فردی قابل اعتماد هستی خیلی ها ارزوشون سکس با تو یا دوستی با تو خواهذ بوذ چون بدون هیچ ترسی میتونن با تو باشند که ابن خیلی ارزشمنده الان هم فکر مامان دوستت و بکذار کنار که ممکن بابای دوستت هم بتو علاقه پیدا کنه انوقت دیگه مجبوری هر پنجشنبه شب عروس بشی که خیلی سخت هست و تحملش و نداری و فداب تو پسر خوب

0 ❤️