بلوغ زودهنگام (۱)

1397/11/06

با سلام خدمت دوستان سایت شهوانی،میخواستم باهاتون به نوعی درد دل کنم و در پایان داستان واقعی زندگی که سکس هم جز جداناپذیر اونه ازتون کمک بگیرم،من فریدون هستم 28ساله ساکن تهران،شغلمم آزاده،منم مثل خیلی از بچه های دیگه توی دوران خردسالی وقتی یکی از خانمهای فامیل داشت لباسای دختر شیر خوارش رو عوض می کرد با تعجب دیدم که مثل ما دول نداره و و یه خط هست که معمولا بهش میگفتن ناز،با تعجب از مادرم پرسیدم که چرا دول نداره اونم گفت دختره ،و با یه سری جواب ظاهرا قانعم کرد ولی دیگه توی ذهنم موند،که دخترا اینطورن شاید سه یا چهار سالم بود،بعد اون دیگه برام عادی شده بود ،تا بعد یکی دو سال، یه روز دختر دایی خیلی خوشگلم که عین عروسکها بود و همبازی من،گفت فریدون میای بریم تو اتاق خواب بابام بازی کنیم،منم از خدا خواسته رفتم،اسم دختر دایی ام سارا بود،رفتیم تو اتاق خواب ،سارا در رو با سختی قفل کرد ،گفت میای مثل آدم بزرگا کنیم،گفتم سارا چی میگی،گفت بیا رو تخت تا بهت بگم،خودش رفت پتو رو انداخت روی خودش و یکی یکی لباساشو درآورد،آخریش شرتش بود،گفتم بپوش الان مامانت بیاد خیلی بد میشه،گفت در قفله،من پنج ساله بودم ،یکی دو ماه بعد جشن تولدم بود،منم رفتم رو تخت ،خیلی دوس داشتم ناز دختر دایی خوشگلم رو ببینم ولی اجازه نداد،گفت تو هم باید لخت بشی ،رفتم زیر پتو البته با فاصله زیاد،گفتم سارا فقط شلوار و شرتمو میکشم پایین،می ترسم کسی بیاد و در رو یه جوری باز کنه،گفت عیب نداره میخوام دولتو ببینم،خیلی خحالت کشیدم ،خودشم فهمید،منم کشیدم پایین،گفتم زود باش اول ناز تو،اومد کنارم ،چه نازی داشت ،سفید عین برف با یه خط دراز که رونهای چسبیده اش اجازه نمیداد تا آخر دنبالش کنم،منم دولم نسبت به سنم بزرگتر بود ولی شل و ول ,سارا خندید و گفت ،چقدر کوچولوس،خواست بگیرش که نذاشتم،دراز شد،منم چسبیدم بهش،گفتم بزار دستمو بزارم لای نازت،نذاشت،فقط پتو رو پرت دادم که دوباره ببینمش،واقعا جذاب بود،گفتم چرا به دولم خندیدی،گفت بعدا میگم،حالا من بهت پشت میکنم تو دولتو بچسبون بهم،چند ثانیه بهش چسبیدم خوب بود،تا مدتها رومون نمیشد به هم نگا کنیم
بعد از اون جریان یکی دو بار دیگه این اتفاق افتاد ولی چون مادر سختگیری داشت ،بی خیال شدیم،زمان گذشت دقیقا یادمه کلاس سوم ابتدایی بودم که خونه عموم اومد نزدیک ما،یه کوچه اختلاف داشتیم عموم سه تا پسر داشت که رضا همسن و سال من بود،تابستون همش با هم بودیم ،یه روز گرم تابستون بود ،تو خونه تنها بودم که رضا اومد،وقتی فهمید تنهام ،بهم گفت فریدون ،از جریانات پشت پرده چقدر میدونی،گفتم کدوم جریانات،رضا گفت میدونی دیشب چی دیدم؟گفتم چی دیدی،گفت دیشب تو اتاق بابم خوابیدم ،داشت خوابم می برد که بابام چند بار صدام کرد ،جوابی ندادم،به مامانم گفت خانم خوابه،و شروع کرد به یه کارای خیلی زشتی که باورم نمیشه،گفتم مگه چکار کرد عمو؟گفت فریدون بابام دولش رو درآورد و کرد تو کون مامانم،دولشم بیست برابر ما بزرگ و کلفت بود،من هنوز شوکه بودم که رضا بهم گفت فریدون بیا تا کسی نمونده ما هم لخت بشیم دولای همو نگاه کنیم،گفتم که چی بشه،خیلی خواهش و التماس کرد،منم قبول کردم و رفتیم تو اتاق و در رو قفل کردم،با اینکه کسی خونه نبود ترسیدم یهو یکی بیاد،رضا شلوار و شرتش رو کشید پایین،دقیقا کپی خودم بود،یه دول دراز نازک با تخمای آویزون،رضا هم زد زیر خنده،گفت انگار آینه جلو دولم گرفتم چقدر شبیه هم اند
رضا اومد کمی باهاش ور رفت منم راستش بدم نیومد و مانع نشدم،بعد چند دیقه،گفتم رضا دیونه حالا که چی؟گفت هیچی
رضا رفت نشست رو صندلی کنار اتاقم و گفت بیا بشین رو دولم،گفتم چرا ؟گفت حتما یه چیزی هست که بابام اونجوری کرد،زیر بار نرفتم ،گفتم به شرطی که تو رو دول من بشینی،قبول کرد،چند دیقه گذشت ،هیچ لذتی نداشت،رضا چند بار جا به جا شد سوراخ کونش دقیقا رو سر دولم گذاشت ،قدرت کردن نداشتم و اصلا نمیدونستم کردن چیه،بعد بیست دقیقه واقعا خسته شدم و به رضا گفتم برو پی کارت،ول کن نبود گفت پس بذار منم پنج دیقه جای تو بشینم ،قبول کردم اونم دقیق دولش رو گذاشت در سوراخ کونم ،حس بدی بود ولی بخاطر رضا تحمل کردم البته هیچ اتفاقی نیافتاد رضا هم چیزی حس نکرد،فقط یه بدی داشت ،من و رضا رومون به هم باز شده بود،و این کار بد شده بود عادت هر روزه ما ،یا هفتگی،بیشتر وقتا رضا اصرار میکرد واقعا دولش تغییری نمی کرد و لذتی براش نداشت ولی ول کن نبود،منم خوشم می اومد با دول هم بازی کنیم ولی لذتی نداشت،اگه شب کنار هم میخوابیدیم سریع دستمون تو شرت هم بود،چند سال گذشت ،دقیقا یادمه تازه رفته بودم کلاس اول راهنمایی،روابط من و رضا ادامه داشت ولی نه به اون شدت ،ماهی یکی دو بار ،از طرفی یه پسر خاله داشتم که اسمش محسن بود و با هم خیلی خوب بودیم،محسن سه سال از من کوچکتر بود،یه روز که محسن خونه مون بود،گفتم محسن یه خواهشی ازت دارم ،گفت بگو،گفتم میزاری با دولای هم بازی کنیم،اولش ناراحت شد ولی راضیش کردم و بردمش تو اتاقم،در قفل کردم و شرت و شلوار شو کشیدم پایین ،مال خودمم کشیدم پایین،خب مال اون کوچیکتر بود،عادت کرده بودم به کون رضا،براش کامل توضیح دادم هیچی نمیشه،فقط بذار نیم ساعت دولم در سوراخ کونت باشه،کون سفید و توپول و خوبی هم داشت،خوابید رو تخت ،منم رفتم چسبیدم بهش
لای کون توپولش باز کردم و دقیقا درسوراخش گذاشتم،پتو رو انداختم رومون ،محسن میگفت دولت نره تو کونم،گفتم نه،بهش چسبیدم ،حدود شیش هفت دقیقه بعد حس کردم دولم یه جوری شده،دولم راس کرده بود و سیخ شده بود،باورم نمیشد،محسن خوابش برده بود،دوباره بهش چسبیدم بعد سه چهار دقیقه یه حس خیلی خیلی عجیب و خوبی رو دولم احساس کردم خیلی کیف داشت،واقعا غیر قابل توصیف،داشتم از لذت دیونه میشدم که بایه لرزش محکم تموم شد،دولم هم یواش یواش خوابید،حس گناه اومد سراغم ،به محسن نگاه کردم،عذاب وجدان اومد سراغم
ولی محسن خواب بود و کون توپول و سفیدش بهم لذتی وصف ناشدنی داده بود،خیلی آروم دوباره برگشتم به تخت و دولم رو بین لپهای کون محسن گذاشتم و سرش رو دقیقا در سوراخش گذاشتم،کامل بهش چسبیدم ،آره فرق داشت،انگار دولم یه سری چیزها حس میکرد که تا دیروز حس نمیکرد همین باعث شد دولم سیخ بشه،ولی توان کردن نداشتم ،بلد نبودم اصلا،فقط دنبال تکرار اون لذت بودم،لذت وصف ناپذیر،بعد دو سه دیقه شروع شد دوباره،چه کیفی،چه لذتی کاش هرگز تموم نشه،خیلی زیاد شد به اوج رسید دوس داشتم داد بزنم ،ولی سکوت باید می کردم،بعد یک دقیقه که تو اوج لذت بودم یه لرزش شدید لذت رو قطع کرد ،باز دولم خوابید،باز پشیمانی،بار تکرار،اونقدر تکرار کردم که هم محسن بیدار شد،هم دیگه لذت و لرزشی در کار نبود،محسنم رفت خونشون هر کار کردم شب نموند،گفت اگه بمونم تا صبح میخوای دولت رو بزاری در کونم،البته بهم گفت خوشم اومده،قول میدم هر وقت پیش هم بودیم و تنها بودیم اجازه بدم،اونشب تا صبح خوابم نبرد،این لذت چی بود،بابای رضا هم اینقدر کیف میکنه؟هفته بعد رضا اومد خونمون ولی چون از رابطه من و محسن خبر نداشت،چیزی بهش نگفتم تا زمانی که دولم گذاشتم درکونش و اون لذت شروع و تموم شد،اینقدر بعدش احساس گناه کردم،که تا نیم ساعت نذاشتم اونم کارشو کنه و جالب بود که رضا هیچ لذتی نمیبرد و مث سابق بود،ولی من خیلی کیف می کردم،فقط متوجه راس شدن دولم شد،که با تعجب با دست باهاش بازی میکرد تا سیخ شدنش رو ببینه،وقتی ولش میکرد دوباره شل میشد،راجع به لذتش بهش چیزی نگفتم،ترسیدم نذاره من انجام بدم،این ماجرا ادامه داشت تا روزی که تو اتاقم تنها بودم،دولم رو درآوردم با دست باهاش کلی ور رفتم تا سیخ شد،خیلی اینکار رو میکردم برام جالب بود،تا اینکه وقتی سیخ شد،ولش نکردم کمی ادامه دادم ،اتفاقی که نباید افتاد،دیدم با ادامه ور رفتن با دولم لذته داره شروع میشه،منم ادامه دادم و کیفشو می بردم تا بازم با یه لرزش تموم شد،اونقدر تکرار کردم تا دیگه نه لذتی شروع شد ،نه لرزشی،متاسفانه شده بود کار هر روز و شبم،دبگه به کون محسن و رضا نیازی نداشتم،فقط به بهانه درس خوندن میرفتم تو اتاق و اینکار رو انجام میدادم تا جایی که توان داشتم و پوست دولم رو داشتم ازش جدا می کردم،

پایان قسمت اول
ببخشید طولانی شد،خواهشا بخونید و نظراتتون رو برام بنویسید،این داستان کاملاواقعیه،و زندگی منو کامل تحت تاثیر قرار داد،اتفاقات قسمت بعدی خیلی جذاب ترند

نوشته: فریدون خاک پای شما


👍 5
👎 1
24312 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

743936
2019-01-26 23:24:19 +0330 +0330

بیست هشت سال عمر گرفتی
ی کس نکردی بیای اونو بگی جای دودول بازی!؟
ناز ننت فری

0 ❤️

743993
2019-01-27 08:12:58 +0330 +0330

نمیگم دروغ میگی. ممکنه اینا واقعا خاطرات خودت باشه ولی فکر نکنم برای هیچکسی بجز خودت جذاب باشه

0 ❤️

744054
2019-01-27 12:27:17 +0330 +0330

داستان که نمیشه گفت خاطرات یک جقی،اصن جالب نبود حیف وقت

0 ❤️

744176
2019-01-27 23:09:29 +0330 +0330
NA

والا من هفته پیش با زیدم سکس کردم الان جزئیاتش یادم نیست چ برسه به اینکه پنج شالگیمو یادم بیاد
حالا اینا جدای از کصشرایی بود که گفت مثه در قفل کردن و ناز مث برف و ایناا

0 ❤️