تصادف پر ماجرای من (۱)

1401/11/23

من و خواهرم از اون تیپ برادر و خواهرایی بودیم که یجورایی سگ و گربه واقعی که میگفتن ما بودیم اصلاخواهرم از اساس بامن مشکل داشت ، مسئله این بود که اختلاف سنمون هم زیاد بود خواهرم 20 سالش بود و دانشجو بود و من پنج ، شش سالی ازش کوچکتر بودم
ولی تا بمن میر سید سر هیچی به پر و پام میپیچید و کتکم میزد به همین خاطر اکثر مواقع با هم قهر بودیم و حرف نمیزدیم اونزمان من چهارده ، پونزده سالم بود
یکی از بزرگترین مشکلاتمون تعصب و حساسیت بیش از حد من رو خواهرم بود و یجورایی مورد توجه بودن زیادخواهرم تو پسرای فامیل و همسایه و آشناها بودکه من با این مشکل داشتم

بدبختانه هر پسر جوانی هم که خواهرم رو میدید راست میکرد براش و کیرش اولین عضو‌بدنش بود که واکنش نشون میداد چون خواهرم دختربسیار زیبایی بود بر خلاف اون من یه پسر معمولی بودم ، و اگر چه زشت نبودم ولی خب چهره چندان زیبایی هم نداشتم ، خانواده پدرم همگی بلند قد با هیکلی متناسب بودن بر خلاف اونا خانواده مادرم همگی قد کوتاه بودن بخصوص مادرم که قدش بزور به یک و نیم مترمیرسید ولی در مقابل چهره بسیار زیبایی داشتن و آبجیم قد و هیکلش رو از خانواده پدرم و چهره اشو رو از خانواده مادرم گرفته بود

تنها عیب ظاهری که میشد به خواهرم گرفت کون خیلی بزرگش بود ، شانس بزرگی که آورده بودیم ، این بود که قد بلند بود و همین قد بلندش باعث شده بود بزرگی کونش خیلی تو چشم نباشه البته باسنش در تناسب با رانهای کشیده و با حجم زیاد و قطورش بود ، ولی در کل تنها عیبی بود که میشد از خواهرم گرفت

بخاطر همین کون بزرگش اوایل یادمه مامانم بهش اجازه نمیداد شلوار های تنگ بپوشه خصوصا تومیهمانی ها و سر همین زیاد به مامانم اعتراض میکرد و پاسخ مامانم هم که ذاتا یک انسان دیکتاتور بود تو این جور مواقعی که من و خواهرم مطالبات بحق خودمون رو مطرح میکردیم ، مثل همه دیکتاتورهای دنیا کتک و زبان زور پاسخ اعتراض مسالمت آمیز ما بود،
بهرحال چنین رابطه ای بین من و خواهرم وجود داشت تا اون جنگ سرنوشت ساز
ماجرا از این قرار بود من اونروز زیر آب خواهرمو زدم و به دروغ به مامانم گفتم که چند شب قبل که میهمان بودیم ، من رفتم تو حیاط که برم دستشویی یهو تا صدای من اومد دیدم آبجیم با پسر بزرگشون تو گوشه حیاط بودن و منو که دیدن کلی هول کردن خلاصه آبجیم کلی قسم خورد که اصلا تو حیاط نرفته از هر کسی هم که میخوان بپرسن

البنه مامانم مشخص بود که مجاب شده من دروغ میگم ولی برای اینکه آبجیم سو استفاده نکنه یموقع ، کلی بد و بیراه به آبجیم گفت خلاصه اونروز جمعه بود و برا دختر عمه ام قرار بود خواستگار بیاد و بابام اینا رو هم از شام دعوت کرده بودن و خلاصه بابام‌و مامانم ، خواهر کوچیکم رو که ۵ سالش بود بردن و من هرچی اصرار کردم که ما هم بریم با اینکه با خانواده دعوت کرده بودن اما مامانم گفت از زن عموم هام و عمه های دیگه ام آمار گرفته اونا گفتن بچه هاشون رو نمیارن وزشت هست یه مشت بچه که از در و دیوار بالا میرن رو ببریم اونجا
خلاصه ما رو گذاشتن تو خونه و رفتن چند دقیقه ای از رفتنشون گذشته بود و من میخواستم برم یه مشت چیپس و پفک بگیرم و شلوارمو در اورده بودم عوض کنم منتها کش شرتم شل شده بود و مدام سر میخورد پایین و داشتم اونو چک میکردم بند پشت کش شورت رو پیدا کنم یهو آبجیم بدون اینکه در بزنه یهو اومد تو و چون پشت من به در بود و داشتم دنبال بند شورت میگشتم اون خیال کرده بود دارم خود ارضایی میکنم خصوصا که یهو که اومد تو ترسیدم و از جام پریدم هوا ، اونم مسلح اومده بود و یک لنگ دمپایی دستش بود.
در رو قفل کرد که یهو فرار نکنم و بهم گفت کره خر داری چکار میکنی ها ، چه غلطی میکنی با خودت ؟ و دیگه منتظر پاسخ نشد و بطرفم یورش اورد من اولش هیچ استراتژی برای دفاع نداشتم ، خصوصا که از اصل غافلگیری هم استفاده کرد و تا به خودم بیام چندتا لنگ دمپایی بهم زد ، بی وجدان تو این همه دمپایی هم اصل رفته بود دمپایی تو توالت رو هم برداشته بود آورده بود خلاصه خودمو جمع و جور کردم و کمرشو گرفتم و یه فیتیله پیچش کردم یهو جفتمون افتادیم رو تخت من ، حالا آبجیم فقط وزن کونش بتنهایی اندازه وزن من بود و حالا دو تامون رو هم صد کیلویی وزن داشتیم و از ارتفاع هم افتادیم فقط خدا رحم کرد وسط تخت افتادیم ، صدای شکستن تخت رو شنیدم و زمانی به خودم اومدم که خواهرم پاهای منو لای پاهاش قفل کرده بود و گردنم رو هم محکم زیر بغلش گرفته بود ولی مشکل اینجا بود که آبجیم دامن پاش بود و شلوار زیر دامن نبود و منم نمیدونم کی در حین دعوا شرتم از پام در اومده بود و حالا کیرم افتاده بود لای پاهای خواهرم دفیقا سر کیرم بغل شرت آبجیم افتاده بود تا متوجه شدم هرچقدر تلاش کردم که از فاجعه جلوگیری کنم ولی کیرم بسرعت راست شد، خواهرم اول حواسش نبود ولی وقتی کیرم راست شد فهمید منتها به رو خوش نیاورد وگفت بگو غلط کردم تا ولت کنم و گرنه جونت هم درآد ولت نمیکنم ، منم گفتم تو منو زدی من بگم علط کردم و خلاصه وقتی فهمیدم خواهرم متوجه شده و به رو خودش نمیاره و چون کیرم بدجوری تو تنگ افتاده بود به بهانه اینکه خودمو از دستش در ارم با یه تکون خواهرم انداختم زیر و خودم افتادم روش و کیرم به درازا بالای کسش بود و سر کیرم بسمت نافش بود و جالبتر اینکه عملا دامن خواهرم کامل بالا افتاده بود و منم بصورت ریز کیرمو بالای کسش بازی میدادم خواهرم دیگه حرفی نمیزد و فقط سرمنو رو ی سینه اش فشار میدا د و صدای نفس نفس زدنش بلند شده بود یهو یه اه کشید و پاهاشو محکم فشار داد و چند لحظه بعد منو ول کرد و گفت وای کیکم سوخت و منو هول داد کنار و بلند شد و بدون اینکه منو نگاه کنه ازاطاق زد بیرون و منو با یه کیر شق شده و تو اوج شهوت ول کرد و رفت بلافاصله شروع کردم به جق زدن یهو خواهرم دوباره بدون اینکه در بزنه در رو باز کرد و منم سرگرم جق زدن بودم یهو چشمش به کیرم افتادکه داشتم جق میزدم و برا چند لحظه متعجب زل زد به من ، شایداگر قبلا خواهرم تو همچین وضعیتی میومد از خجالت میمردم و دیگه روم نمیشد تو روش نگاه کنم ولی نمیدونم چرا انگار برام عادی بود حتی خودمو جمع و جور نکردم و همونجوری به جق زدنم ادامه دادم یهو خواهرم بخودش اومد و گفت وای ببخشید ، میرم بعد ا میام و در روبست و رفت کارم که تموم‌شد گیج اتفاق اونروز بودم که خواهرم صدام کرد شلوارمو پوشیدمو رفتم تو آشپزخونه خیلی طبیعی و انگار اتفاقی بینمون نیوفتاده دو بشقاب سر میز گذاشته بود که تو هرکدوم یه برش بزرگ کیک بود که خواهرم پخته بود و یه لیوان شیر گرم هم کنارش گذاشته بود
خدایی خواهرم اگر چه اخلاق گندی داشت ولی انصافا بهترین دستپخت رو تو کل فامیل داشت و همه تعریف هنر آشپزیشو میکردن ، دیدم گفت اول برو دستاتو تمیز بشور که حالم بهم نخوره دست به چیزی زدی بعد بیا بشین عصرانه اتو کوفت کن و البته بهمراه خنده که یعنی داره شوخی میکنه

خلاصه آبجیم حسابی تحویلم گرفته بود ، اونروز یه جوری شده بود انگار حسابی سرخوش شده بود مدام سربه سرم میذاشت و برای اولین بار شام رو هم صدام کرد با هم گذاشتیم اونروز احساس کردم یه چیزی داره تو وجودم عوض میشه
دیگه نفرتی از آبجیم نداشتم و در عوض احساس میکردم چقدر دوستش دارم هرچقدر اون محبت بمن میکرد بازخوردش دوست داشتن بیشتر من بود و مثل یک رویای شیرین که فقط یکبار میبینی این تنها تماس جنسی من و خواهرم شد و حتی دیگه حرفی هم‌ازش نزدیم و انگار اصلا اتفاقی بینمون نیفتاده
اما از اونروز کلا برخورد من و آبجیم تغییر کرد خیلی محترمانه و با صمیمیت با هم برخورد میکردیم …
دوستان چون خیلی طولانی میشه فعلا بخش اول رو بخونین اگه فحش ندادین بخش دومش رو هم‌براتون ارسال میکنم

ادامه...

نوشته: محمد


👍 58
👎 11
132801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

914808
2023-02-12 02:26:09 +0330 +0330

بابا چرا آدم رو میزارین سر دو راهی؟؟؟؟الان داستان رو تموم کردم و سطر آخر رو که خوندم نمیدونم خوشت میاد فحش بدم یا نه؟؟
خودت کدوم رو دوست داری فکر کن همون کار رو کردم.

2 ❤️

914858
2023-02-12 08:35:44 +0330 +0330

کشتی کج دیدی تو ماهواره

1 ❤️

914860
2023-02-12 09:06:39 +0330 +0330

من نمیدونم لایکای همچین داستانیو کی میزنه واقعا
من به تابو نوشتن فحش نمیدم ولی باو حداقل در حد تابو بنویسید داستانو این الان اگه تگ جنده پولیم میخورد باز جای بحث داشت چ برسه تابو

0 ❤️

914892
2023-02-12 15:21:44 +0330 +0330

ادامه بده

0 ❤️

914903
2023-02-12 16:20:47 +0330 +0330

چه طوری خواهر جنده

0 ❤️

914924
2023-02-12 20:18:24 +0330 +0330

خوب شروع کردی ادامشو بنویس

0 ❤️

914958
2023-02-13 00:14:21 +0330 +0330

خوب بود می تونستی تعلیقشو بیشتر کنی
مثلا جزییات بیشتری از ظاهر و احساس و موقعیت

0 ❤️

914972
2023-02-13 01:13:45 +0330 +0330

با این روند بنویسی وچرت وپرت اضافش نکنی قشگنه

0 ❤️

915013
2023-02-13 04:16:20 +0330 +0330

جناب H.A.R.A

داداش گلم اینکه دیگه سوال کردن نداره خودش نوشته کیا لایک کردن و البته لایک شماره 31 رو من دادم
اما اینکه چرا لایک دادم ، اولا سکس غیر قانونی و غیر شرعی گناه داره و کار ناشایستی هست ، حالا چه با خواهرش انجام بده چه با دختر عموش یا دختر همسایه الان اینا کدومشون حلاله ؟ خوب هر سه تاش کار بدیه و نفی شده
من به سادگی داستان ، روایت روان و بسیار زیباش ، ادبیات داستانی خیلی حرفه ایش که اگر دقت کنید با دقت جمله بندی شده ، کلمات تکراری و اضافه بهیچوجه تو یو جمله و حتی یه سطر نیست ، الکی اغراق نکرده که آی من قدم اینقده وزنم اینقده ، آلتمو بدنسازی میبرم و دور سینه اش اینقده و خودش خیلی صادقانه اقرار کرده مثل عنتره و من تو ماجرای سکسش هم چیز عجیب و غیر قابل باوری ندیدیم و کاملا منطقی بود و از همه مهمتر طنز بسیار ظریف و پنهانی که تو داستان بکار برده بود

حالا شما بفرمایید به چه علت نباید لایک میدادیم تا اگر دلیلش منطقی باشه من قول میدم لایکم رو پاک کنم

5 ❤️

915071
2023-02-13 14:12:48 +0330 +0330

پشت سرهم بنویس دوست عزیز. ول نکن دوهفته یماه دیگه بیای بنویسی. به خواننده ای که داستانتو میخونه احترام بزار. به کسایی که فحش میدن اهمیت نده هرکس زیر هرداستانی کامنت میزاره مطمعن باش خوندتش و یه جاهایی ریز کیرش یا چوچولش تکونی خورده بقیه حرفایی که از دهنش درمیاد به نوع تربیت برمیگرده

0 ❤️

915435
2023-02-16 01:09:06 +0330 +0330

قشنگ نوشتی

0 ❤️

915457
2023-02-16 02:23:06 +0330 +0330

اخ عجب خاطره ایی رو یادم اوردی، من ۱۳ سالم بود خالم ۱۶ سال، از بچگی با هم بزرگ‌ شده بودیم ، یبار اوج گرمای تابستون ، فقط با یه شرت ، تو اتاقم پشت بدر نشسته بودم و‌داشتم عکسهای نیمه لختی مجله مد نگاه می کردم ، خالم یواشکی از در امد تو ، و از بالا سرم مجله رو‌قاپید، منم دنبالش دویدم تا اتاق خواب ، از پشت هلش دادم رو تخت و افتادم روش.
عین همین داستان دامن خالم رفته بود بالا و من کامل روش بودم و کیرم قشنگ‌ لای کپلای کونش بود ،فقط دو تا شرت بین کیر من و کون خالم بود . اولش واقعا داشتم تقلا می کردم مجله رو از دستش بگیرم ، اما یک عان متوجه شدم داستان چیه ، شروع کردم مالوندن کیرم لای کپلای خالم ، اون دیرتر از من دوزاریش افتاد ، ولی برو خودش تا اخرش نیاورد ، فکر می کنم شاید فکر می کرد خیلی ناجوره اصلا بروی خودش بیاره ، شایدم براش کمی لذت داشت . همونجوری خوابید و الکی ولی اروم دست و پا می زد
بعد چند دقیقه من ابم امد ، مجله رو از دستش گرفتم و در رفتم

0 ❤️

915711
2023-02-17 22:03:19 +0330 +0330

امیدوارم بتونی تا خایه بکنی توش تا بیشتر از این صمیمی میشین فقط تلاش کن تلاش تلاش

0 ❤️

918186
2023-03-09 17:06:33 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️