خاله سینه بزرگ

1397/06/24

سلام
من متین هستم 36سال سنم قدم 186 تیپمم بد نیست
مادرم 1 دختر دایی داره که نزدیک 50سالش ما بهش میگفتیم خاله

من از بچگی عاشق سینه ها و کون فوق العاده بزرگش بودم، خدایی خیلی سینش بزگ بود،
از بچگی هم باهاشون رفت و آمد زیادی داشتیم چون هم با مامانم خیلی جور بود هم 2 تا پسر داشت که با هم همسن بودیم
من از روزی که 9،8 سالم بود و به جنس مخالف حس پیدا کرده بودم از هر فرصتی برای نگاه کردن به سینه هاش استفاده میکردم ، گذشت و گذشت تا امسال که من 36سال سنم شد
1روز من میخواستم برم ییلاقمون 1 کار چند ساعته داشتم و برگردم شهر پسرش که اسمش محمد بود گفت اگر برات زحمتی نیست داری میری مامان منم ببر،
(اونا هم عین ما اینجا ییلاق خونه داشتن میخواست بره خونه خودشون)
گفتم باشه صبح میام دنبالش
صبح رفتم سوارش کردم و رفتم وقتی رسیدیم جلو خونش پیادش کردم بهم اصرار کرد که حتما ناهار بیا اینجا هرچی گفتم میخوام برگردم گفت کارات انجام دادی بیا ناهار بخور و برو که قبول کردم
رفتم کارم انجام دادم و موقع برگشتن حدود ساعت 2بعد از ظهر بود گفتم میرم ناهار میخورم و میرم رفتم در و زدم رفتم تو نشستم چای اورد خوردم و ناهار و خوردم گفتم خاله 1 چرت میخوابم پامیشم میرم خاله ظرفارو جمع کردو برد تو آشپزخانه داشت میشست که 1دفعه شیطون رفت تو جلدم که من هی وسوسه کرد از من نه از شیطان وسوسه که شیطون موفق شد
بلند شدم رفتم تو آشپزخونه گفتم خاله کمک نمیخوای گفت نه تو برو بخواب میخوای بری زودتر بری به شب نخوری 1 زره مکث کردم و حشر بد جور زده بود بالا ول نمیکرد گفتم آخه گفت آخه چی (حالا پشتش به من بود داشت ظرف میشست )
یهو سینش گرفتم گفتم آخه 1زره هوس اینارو کردم1 دفه شوکه شد هرچی تقلا کرد سینه هاش ول نمیکردم هی میگفت متین ولکن چیکار داری میکنی گفتم خاله از بچه گی تو کف این سینه های بزرگتم دارم براش دیوونه میشم
دیگه به زور خواهش التماس رازیش کردم که سینه هاش در بیارم و بخورم از آشپزخانه اومدیم بیرون رفتیم رو کاناپه ولی از ته دل ناراحت بود هی میگفت من 40 سال ازدواج کردم نزاشتم کسی من و نگاه کنه ولی من تو اون لحظه هیچ چیزی نمیفهمیدم چون به رویای بچگیم یعنی رسیدن به اون سینه ها رسیده بودم
دیگه نفهمیدم 1عان دیدم جفتمون لخت لخت رو کاناپه خوابیدیم کیر من تو کس خاله داره عقب جلو میشه سینه هاشم عین وحشی ها تو دهن من دارم میخورم و میکنم
انشاءالله که همتون به آرزوهای سکسیتون برسین
داستانم هم وجدانن واقعی واقعی بود
نوشته: متین


👍 4
👎 16
113446 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

717522
2018-09-15 21:08:53 +0430 +0430

خیلی یهویی بود یا یهویی ؟

اخه چراااا رازیش کردی؟اخه رازی؟بنده خدا رازی (dash)

0 ❤️

717543
2018-09-15 21:49:10 +0430 +0430

نزدیک پنجاه سالشه بعد چهل ساله ازدواج کرده؟؟ معلومه گلنار اصل گرون شده تقلبیشو بهت انداختن!!! ?

5 ❤️

717545
2018-09-15 21:49:47 +0430 +0430
NA

انقدرکه داستانت واقعیه، داستان واقعی انقدرواقعی نیست.

0 ❤️

717546
2018-09-15 21:53:24 +0430 +0430
NA

کسشر نگو باو شوهر خالت گاییدت بدون کاندوم خشک خشک الانم از دردش داری به فاک میری کسشر نوشتی (dash)

0 ❤️

717552
2018-09-15 22:16:31 +0430 +0430

خیلی خوب بود من که همذات پنداری کردم چون از بچگی تو نخ سینه های بزرگ عمم هستم
ولی متاسفانه هنوز بهش نرسیدم

0 ❤️

717553
2018-09-15 22:18:45 +0430 +0430

خالت ۵۰ سالشه
۴۰ ساله ازدواج کرده
بچه هاش همسنتن
داداش ساقیتو عوض کن

کمک کمک کمک کمک

0 ❤️

717603
2018-09-16 06:25:35 +0430 +0430

خوبه بچه ها از خجالتت در اومدن
shahx هم خوب گفتی ??
بچه کونی به خودش زحمت نمیده یه بار کسشری که نوشته رو بخونه اقلا

1 ❤️

717621
2018-09-16 08:42:40 +0430 +0430

متین
کیرمو ببین،
توحلق آدم دروغگو.

0 ❤️

717653
2018-09-16 16:04:52 +0430 +0430

کیر تو تخیلاتت

0 ❤️

717657
2018-09-16 17:51:10 +0430 +0430

یهو رو دیدم نخوندم ولی یک جایی مرا در تعجب گذاشت انهم نبود شربت بود.اینبار داداشش چایی بود

0 ❤️

717664
2018-09-16 18:37:28 +0430 +0430

چیزی نمی گم . بقیه1 عان جوابت دادن

0 ❤️

742582
2019-01-20 06:33:03 +0330 +0330

گمونم ۷۰‌ رو داشته روت نشده بگی میگی نزدیک ۵۰
پیرزن خفت کردی خااااارتو…
دیسلایک

0 ❤️