خانم معلم کلاس اول (۱)

1395/07/16

سلام دوستان عزیز شهوانی
نیما هستم 26 سالمه مهندسی برق خوندم و کارم در زمینه شبکه های کامپیوتریه . داستان ماله دوران دانشجوییمه سال سوم بودم اگر اشتباه نکنم ، من یه عمو دارم که مدرسه غیر انتفاعی داره و اون سال تازه دبستان ها باید هوشمند میشدن و مجهز به کامپیوتر و پروژکتور و … از اونجایی که عموم اینا کلا خودکفا هستن ( کل مدرسه رو خودش و بچه هاش و دامادا و عروسا اداره میکنن فقط بعضی از معلما غریبن از جمله همین خانم معلم داستان)به من گفتن که کلاسا رو هوشمند کنم ، منم راستش بلد نبودم و این کارو قبلا نکرده بودم اما قبول کردم ، یه توصیه هم به همه میکنم اگر کاری مرتبط با حرفه تون هست و بلد نیستید نترسید قبول کنید مطمئن باشید برید توی کار کم کم درست میشه همه چی . خلاصه قرار شد برای خرید تجهیزات بریم همدان ( اونجا یه شرکت پیدا کرده بودم که وارد کننده تجهیزات بودن ) . رفتیم خرید کردیم و یه روزه برگشتیم از دو روز بعد هم استارت کار رو زدیم . خلاصه کارا انجام شد و کلاسا هوشمند شدن قبل مهر ماه و قرار شد یه روز در هفته من برم مدرسه اگر مشکلی بود حل کنم یه جورایی پشتیبانی کامپیوتر ها رو دادن به من . رفت و آمد من به مدرسه شروع شد . من کلا آدم خنده رویی هستم و با همه زود صمیمی میشم به همین دلیل با کل پرسنل غریبه ای که بودن دیگه صمیمی شده بودم و از محیط مدرسه خوشم اومده بود و دیگه تقریبا هرروز صبح که دانشگاه نبودم میرفتم مدرسه . یه روز تو حیاط بودم که معلم کلاس اول حوری جون اومد تو حیاط و گفت کامپیوتر خونم مشکل داره و صداش خیلی زیاده و خاموش میشه خود به خود ، حدس زدم فن سی پی یو ش مشکل داره گفتم بهش گفت من نمیتونم اگر وقت داری یه روز بیا ببین گفتم باشه شمارش رو داد که باهاش تماس بگیرم و هماهنگ کنم. از حوری جون بگم ، یه خانم متولد 60 یا 61 درست یادم نیست قد متوسط با اندام معمولی چیز خاصی نداشت ( البته سینه هاش خیلی خوب بود اما از رو لباس نمیشد تشخیص داد آخه مانتوی گشاد تنش بود توی مدرسه ) یه بار عقد کرده بود که توی نامزدی جدا شد و با پدر و مادرش زندگی میکرد ، اخلاقش یجورایی شبیه من بود همش بگو بخند و شاد و سرخوش . آدم خوبی بود . یه چیزیم بگم من اصلا اهل دختر بازیو این چیزا نبودم سال اول دانشگاه یه دوست دختر داشتم باهاش سکسم داشتم چند باری اما جدا شدیم منم چون یه کم توی ایجاد رابطه ضیعفم و میترسم طرف بگه نه هیچوقت دنبال کسی نمیرم و زیاد دوست دختر نداشتم . اینو گفتم جلوتر دلیل گفتنم رو میفهمین .
یه روز عصر زنگ زدم بهش گفتم خونه اید که بیام؟ گفت آره آدرس رو داد و منم وسایلم رو گرفتم و رفتم . زنگ خونشون رو زدم درو باز کرد رفتم تو اومد سلام و احوال پرسی ، یه مانتوی بلند تنش بود و شال داشت مادرشم با چادر اومد سلام علیک کرد و رفت چای و میوه آورد ، باباش خونه نبود شغلش جوری بود که یه شب درمیون میومد خونه . رفتیم توی اتاقش یه اتاق معمولی که تختش و میز آرایشش و وسایلش بود یه میز و دوتا صندلیم بود واسه شاگرد خصوصیاش که میومدن پیشش ، کامپوترش گوشه اتاق بود ، رفتم کیسش رو باز کردم بالا سرم ایستاده بود روشن کردم که ببینم مشکل رو درست حدس زدم یا نه دیدم بله حدسم درست بود حوری جون لیسانس آموزش ابتدایی داشت اما داشت دوباره درس میخوند و دانشجوی کامپیوتر بود نشست کنارم و سوال میپرسید من جواب میدادم اصلا تو فکر چیزی نبودم خدایی ، کارم تموم شد اومدم در کیس رو بگیرم که ببندم آرنجم خورد به سینش یه لحظه یخ شدم اما به روی خودش نیاورد منم چیزی نگفتم . داشتم چاییمو میخوردم که گفت شما کامپیوتر خوندین؟ خیلی سخته واقعا ، گفتم نه من برق خوندم گفت پس چرا کارت اینه و ازین حرفا یهو گفت ریاضی واقعا سخته منم ریاضیاتم خیلی خوب بود و هست هنوزم ، گفتم کجا مشکل داری؟ گفت مشتق گفتم تخصص من مشتق جزوتو بیار ببینم چیا گفتن بهتون آوردو منم دیدم چیز خاصی نگفتن بهشون بهش یاد دادم واقعا هم خوب یاد میگرفت صندلی هامون کنار هم بود واقعا نمیدونم چرا اما باز آرنجم خورد به سینش دیگه گفتم الانه که صداش در بیاد اما هیچی نگفت . قرار شد هفته ای دو بار بیام بهش ریاضیات یاد بدم . من رفتم و اتفاق خاصی نیفتاد دیگه هفته ای دو بار میومدم خونشون مادرش گاهی میومد پیشمون 5 مین بود و میرفت گاهی فقط سلام میکرد و چون من ازش تقریبا 7-8 سالی کوچیکتر بودم حساس نبود. من دیگه کم کم عادت کرده بودم آرنجم بزنم به سینش اونم چیزی نمیگفت اما واقعا میترسیدم کار دیگه ای بکنم . این رویه تا آخر ترم ادامه داشت و من الاغ فقط آرنجمو میزدم به سینش . آخرین شبی که رفته بودم دسته چپم رو میز بود اونم سمت راستم نشسته بود کم کم انگشتامو رسوندم به سینه چپش و لمسش میکردم گوشام داغ شده بود حس میکردم گرم شدنمو اونم قرمز شده بود اما هیچکدوم کاری نمیکردیم ، دو ساعتی که اونجا بودم همش منتظر یه کاری از طرفش بودم ، توی 90% داستان هایی که اینجاست خانم ها یه کاری میکنن منم رو همین حساب منتظر بوودم اما انگار داستانا دروغ بودن !!
خلاصه درس تموم شد و دیگه باس میرفتم اما نه من میخواستم برم نه انگاری حوری میخواست برم ، صورتش قرمز شده بود عرق کرده بود ، گفت تموم شد؟ گفتم آره دیگه گفت خیلی زحمت کشیدی واقعا حس میکنم بلدم و یهویی به نشانه تشکر اومد ببوستم منم ناخودآگاه صورتمو برگردوندم که به جای صورت لبم و بوسید. هیچی نگفتیم دوباره بعد چند ثانیه بدون اینکه کلامی حرف بزنیم لبای همو گرفتیمو میخوردیم مثل دو تا تشنه که بعد مدت ها به آب رسیده بودن . من سینه هاشو گرفتمو فشار میدادم واقعا نرم و دوست داشتنی بودن. 5 دقیقه ای لب خوردیم جدا شدیم . دیگه باید میرفتم زیاد مونده بودم رفتم خونه خیلی خسته بودم صبح بیدار شدم دیدم اس داده ، گوشیم هم 1100 بود و فارسی نداشت همش مربع میوفتاد به جای حروف ، با دلهره که این متن چی میتونه باشه فرستادم به گوشی برادرم و خوندم دیدم یه شعر ، درست یادم نیست یه همچین چیزی بود : من باشم و تو یک کاسه شراب ، تو از لب کاسه بنوش و من از لب تو . آروم شدم که چیز خاصی نیست ، رفتم مدرسه خیلی عادی مثل همیشه بودیم ، عصرش زنگ زد کجایی گفتم خونه گفت میام دنبالت بریم یه نیم ساعت دور بزنیم ( یه پی کی داشت که گاهی هم شبا بعد کلاس منو میرسوند با مادرش ) اومد و نشستم یه کم حرف زدیم داشت رانندگی میکرد دستشو میزاشتم رو کیرم اما برمیداشت ، نیم ساعتی دور زدیم اومدیم سمت خونه تو کوچه یه لب مشتی گرفتیمو رفت . دیگه یخم آب شده بود پیشش راحت بودم . دقیقا یادمه شب یلدا بود خانواده رفته بودن خونه عموم که بزرگ فامیل بود من به بهانه امتحان نرفته بودم . حوری هم امتحان داشت میخواست تمرین کنه اگر اشتباه نکنم معادلات بود بهش گفتم بیا خونه ما باهات کار میکنم ( باباش اون شب خونه بود ، زمانی که بود من اونجا نرفته بودم اصلا )
اومد با کتاب و جزوه نشست رو تختی که اتاقم بود منم رو صندلی کامپیوتر با کیر شق هردو میدونستیم قرار چی بشه اما به روی هم نمیاوردیم، نشست شالشو برداشت مانتو تنش بود رفتم کنارش دست انداختم دورش شروع کردم به لب گرفتن و کم کم خوابوندمش رو تخت و اومدم روش . کیرم روی پاهاش بود و فشار میدادم به پاش و سینه های نرمشو فشار میدادم ، هنوز سینه هاشو ندیده بودم ، یه کم لب گرفتیم گفتم حوری مانتوت چروک میشه بزار در بیارم با اکراه قبول کرد ، درش آوردم و باز رفتم روش شروع به لب خوری کردیم دستمو بردم زیره تیشرتش و سینشو گرفتم که گفت آیی نکن اما مقاومتی نکرد منم تیشرتشو دادم بالا تا زیره گردنش سینه هاش توی سوتین عالی بودن بزرگ نرم عااالی دراوردم و شروع به خوردن کردم اولش نمیزاشت اما به زور ادامه دادم تا بیخیال شد ، کم کم تیشرتش و سوتینش رو درآوردم بولیز خودمم همینطور ایندفعه من خوابیدم حوری اومد بالا لبای همو میخردیم من با سینش بازی میکردم ، دستشو گذاشتم رو کیرم که داشت میترکید ، بازم برداشت، چیزی نگفتم و به لب بازی ادامه دادیم باز من اومدم بالا اون رفت پایین ، همینجور که لب میگرفتیم گرمکن و شرتم و کشیدم پایین و کیرم اومد بیرون بدون اینکه حوری بفهمه ، دوباره دستشو گرفتم گذاشتم رو کیرم فهمید شرت پام نیست نیگاه کرد به کیرم چیزی نگفت فقط فشار میدادش ، اومدم بالا کیرمو گذاشتم لای سینه هاش قشنگ رفت لاشو سینه های گندش دور کیرمو گرفت یه کم عقب جلو کردم گفتم بخورش گفت نه بدم میاد گفت فقط سرش خیس کن به زور قبول کرد یه یک کم که لیس زد خوشش اومد و شروع کرد به خوردن همش ، خیلی خوب میخورد منم با سینش بازی میکردم ، بازم کردم لایه سینش و تلنبه میزدم ، بعد چند دقیقه ای حس کردم داره آبم میاد کیرم گرفتم دستمو چند بار عقب جلو کردم آبم با فشار زیادی پاشید روی سینه و صورت حوری جون . با تعجب به خالی شدن آبم نیگاه میکرد صورتش نشون میداد که متعجبه . با دستمال آبمو پاک کرد نشست خیلی عادی ، رفتم یه چیز آوردم خوردیم دوباره لب تو لب شدیم دیگه این بار حوری شروع میکرد ، خودش کیرم گرفت میمالید بعدش رفت پایین ساک زد گفتم حوری اینبار میخوام بکنمت گفت نه شلوارمو در نمیارم و از من اصرار از اون انکار بلاخره به زور شلوارشو دراوردم اما شرتش و نذاشت هرکاری کردم ( بعدا بهم گفت چون پشمای کسش خیلی زیاد بود خجالت میکشید) یه کم روغن مایع با روناش مالیدم کردم لای پاش ، شروع کردم به تلنبه زدن ، انصافا رونشم خوب بود من فکر نمیکردم انقدر بدنش خوب باشه از رو لباس مدرسه معلوم نبود آخه . 10 دقیقه ای رو شکم خوابیده بود و من میکردم لای پاش ، برگردوندمش از جلو کردم لای پاش و سینشو میخوردم و میمالیدم ، کاملا مشهود بود خوشش اومده و راضیه . نمیدونم چند دقیقه تلنبه زدم که حس کردم آبم داره میاد چون عاشق سینش بودم باز ریختم رو سینش ، دیگه واقعا نا نداشتم . خودشو تمیز کرد یه کم بغل هم دراز کشیدیم و بعد لباسامون پوشیدیم منو رسوند خونه عموم و خودش رفت و این استارت سکس های زیاد من و حوری شد که بعضیاش واقعا شنیدنی هستن . یه بار هم گذاشت از کون بکنمش که داستانش خیلی خوبه یه جاهاییش خنده داره خیلی . دفعه بعدیم که رفته بودم خونشون تا رفتیم توی اتاق کیرمو درآورد و شروع به خوردن کرد بعد چند دقیقه گفتم حوری آبم داره میاد گفت میخوام بخورم که ریخت توی دهنش و نتونست بخوره همه رو ریخت رو فرش اتاقش و. . . . . سکس های زیادی داشتیم با هم ، بعد حوری هم با چند نفر سکس داشتم اما واقعا سکسام با حوری برام لذت بخش و جذاب بودن .
اگر دوست داشتین این داستان رو بگید که چند تا دیگه از سکس های جالبم با حوری رو تعریف کنم .
البته بعضی از دوستان مثل آقای فراصتی که با همه چیزو همه کس مخالفن ، نظرات جالبی میزارن و میگن دروغ و فحش میدن ، پیشاپیش دم همشون گرم هرکی خواست فحش بده و بگه دروغ و هرچی که میخواد بگه ، بازم دمشون گرم اما کل داستان حقیقت بود سعی کردم با جزییات بگم که مشخص شه دروغ نیست

ادامه…

نوشته: نیما


👍 22
👎 6
123235 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

559591
2016-10-07 21:37:09 +0330 +0330

ینی داداش فقط به خاطر همین یه جمله داستانتو لایک میکنم :

( کل مدرسه رو خودش و بچه هاش و دامادا و عروسا اداره میکنن فقط بعضی از معلما غریبن از جمله همین خانم معلم داستان)

عموی جاکشت بدجور منو یاد دولت و نظام جمهوری اسلامی انداخت ? ?

6 ❤️

559599
2016-10-07 21:52:51 +0330 +0330

خسته نباشی، بدک نبود ولی خب حالا داستانای بعدیتو ننوشتی هم ننوشتیا! چون اصولأ راضی به زحمتت نیستم و اصلأ آخه این چه کاریه که بخوای بازم بنویسی آخه داداش من ننویس دیگه لامصب خب من آخه با چه زبانی به تو بگم که ننویسی! هان؟! ‏‎:D

0 ❤️

559605
2016-10-07 22:10:49 +0330 +0330

خوب بود میتونی ادامه بدی

0 ❤️

559606
2016-10-07 22:15:26 +0330 +0330

نکات جالبی رو تو داستان جا داده بودی…دیدگاهت هم نسبت به کارت و اطمینان به دانسته هات رو هم خوب تشریح کرده بودی…به طور کل این اولین نظریه که دارم تو سایت ثبت میکنم و فقط اینو میتونم بگم که نوشته ات این انگیزه رو در من ایجاد کرد که بابت داستانت اولین نظرم رو ثبت کنم…یعنی بعد از مدتهااااااااا ولین داستانی بود که ارزشش رو داشت تا بخوام حرفی برای روحیه دادن به نویسنده بنویسم…درسته ایرادات خیلی کوچیک در نگارش داری…نه غلط املایی بلکه نوع داستان پردازی…بعضا جاهایی به حاشییه کشیده شده…اما خوب تمرین باعث میشه بتونی تجربه پیدا کنین و یه نویسنده اروتیک خوب بشین…تم داستان هم جالب بود…
امیدوارم هر چه زودتر نوشته دیگه ای ازت ببینم.
موفق باشی
ذهن منحرف

0 ❤️

559608
2016-10-07 22:19:29 +0330 +0330

نکاتی رو یادم رفت بگم…
تو همه داستان هایه این روزه بزرگ نمایی دروغ واری موج میزنه که همه هم متوجه میشن و از همین داستان ها خسته شدن…اینکه رک از نداشتن ماشین شخصی یا ساده بودن ماشین طرف مقابل بنویسی…اینکه خیلی از جاها مدیریت یک مجموعه خانوادگیه و همه اعضاش اشنان و معرفی شدن به این جمع برای انجام کار صرفا از روی کیفیت عالی کار نبوده بلکه اولا از روی اشنایی شخصی بوده…خیلی قابل ستایش بود.
اما استفاده از بعضی جملات کلیشه ای مثل همینی که دوستمون گفتن:

بعد چند دقیقه ای حس کردم داره آبم میاد>
باعث میشه داستان چیپ و کم ارزش بشه…اما!
ادامه بده دوستمن…تو میتونی … ?

1 ❤️

559627
2016-10-07 23:53:42 +0330 +0330

دانشجوی کامپیوتر و مشکل با مشتق؟ معمولا با انتگرال مشکل دارن نه مشتق!
خیلی وارد جزییات شدی! این خواننده رو خسته میکنه.
استفاده از جملات تکراری هم انگیزه خوندنه ادامه داستانو از بین میبره.
درکل بد نبود
همچین خوبم نبود…

0 ❤️

559648
2016-10-08 01:27:14 +0330 +0330

کم کم داشتم نگران میشدم شربت خورا که دیگه داستان نمی نویسن سیکس پکا و فیتنسا هم همینطور فقط مهندس کامپیوترا غیبت داشتن که بحمد الله برگشتن خسته نباشی دلاور خدا قوت پهلوان

1 ❤️

559650
2016-10-08 01:52:20 +0330 +0330
NA

یه سوال چیشد که باهاش بهم زدی؟

0 ❤️

559664
2016-10-08 07:43:01 +0330 +0330

چرا فحش بدیم…اگه داستانت واقعی بود…نوش جونت. .
اونی که میده رو باید بکنی.

0 ❤️

559672
2016-10-08 09:06:44 +0330 +0330

پس شربت نیورد؟

0 ❤️

559714
2016-10-08 16:00:43 +0330 +0330

حاجی هفته ای دو بار میرفتی که فقط مشتق یادش بدی (dash)

0 ❤️

559716
2016-10-08 16:15:41 +0330 +0330

این جمله کیری چیه جدیدا مد شده
هردو میدونستیم قرار چی بشه (dash)

0 ❤️

559717
2016-10-08 16:20:13 +0330 +0330
NA

Khub bud

0 ❤️

559759
2016-10-08 22:27:28 +0330 +0330

دوستان ممنون از همتون بابت نظراتتون
راستش بلد نیستم رپلای کنم نظرات رو اما واقعا فکر نمیکردم همه راضی باشن و کسی فحش نده !!!
اصلا عجیب برام
بازم ممنون از همتون
داستان کاملا واقعی بود

0 ❤️

559820
2016-10-09 10:00:12 +0330 +0330
NA

نویسنده معلومه دبیرستانیه و جقول ولی انصافا خوب داستانو جمع کرده بود آورین

0 ❤️

560166
2016-10-12 07:08:11 +0330 +0330

نووش جوونت

0 ❤️

725343
2018-10-21 23:30:03 +0330 +0330
NA

کونی کمتر جلق بزن متوهم

0 ❤️