خانواده ی عجیب رفیقم (۳)

1402/04/14

...قسمت قبل

دوباره با مریم و نازنین مشغول کارای تولد شدیم ولی نگین اصلا تو حال خودش نبود میدونستم که متوجه شده دارم راجب پیاماش با سهیل حرف میزنم اما هنوز مطمئن نبود و نمیخواست اصلا ریسک کنه که بیاد از خودم بپرسه ولی مشخص بود خودشو باخته…
کارای تولدو انجام دادیم تقریبا نیم ساعت هم وقت داشتیم تا سهیل از باشگاه برگرده منو خواهرای سهیل نشسته بودیم تو اتاق سهیل که تولد میخواستیم بگیریم مادرو پدر سهیل هم اونور اتاق داشتن تلویزیون میدیدن و منتظر بودن.
مریم و نازنین سرشون تو گوشیاشون بود و نگین که تقریبا نزدیک تر به من بود کاره خاصی انجام نمیداد فقط به یه گوشه هی نگاه میکرد، یهو ازش پرسیدم ابجی نگین چیه چرا حواست اینجا نیست انگار؟؟
سرشو برگردوند سمتمو گفت هیچی امیر جان یخورده ذهنم مشغوله داشت یجوری اروم حرف میزد که خواهراش نشنون و اروم گفت راستی تو چی دیدی تو پیامای اینستاگرام سهیل که برات عجیب بود؟؟
مستقیم رفته بود سر اصل مطلب…
نمیدونستم الان وقتشه این موضوع رو بگم یا نه بهش گفتم بهت میگم ابجی نگین ولی الان وقتش نیست و این که این چیزی که من میخوام بگمو اصلا نباید سهیل بفهمه که من از این موضوع خبر دارم و اگرنه ممکنه خیلی اتفاقای بدی بیوفته…
یجوری به نگین فهموندم که نباید راجب این که من از قضیشون خبر دارم چیزی به سهیل بگه ولی بازم نمیتونست به این قطعیت برسه که من واقعا قضیه سکسش با برادرش یعنی سهیل رو میدونم یا نه، گفت باشه چیزی بهش نمیگم لطفا زود تر بهم بگو گفتم باشه عجله نکن سر فرصت…
چند دقیقه بعد زنگ خونه به صدا در اومد دیدیم سهیله طبق نقشه ای که کشیده بودیم همه قایم شدیمو سهیل اومد تو خونه تونستیم راحت سوپرایزش کنیم و خیلی خوشحال شده بود همه رفتیم تو اتاق سهیلو داشتیم جشن میگرفتیم با اهنگ میرقصدیم که من هر موقعیتی که پیش میومد من سعی میکردم خودمو بمالونم به مریم، حالا یا انگشتش میکردم یا خودم میچسبیدم تو رقص بهش ولی اونقدی نبود که ضایع کنم همون طور که اول داستانم گفتم خانوادشون خیلی راحت بودن و اصلا این که خواهراش دارن جلوی من میرقصن براشون مهم نبود…
تنها کسی که این وسط اروم بود نگین بود که سریع رفت کنار سهیل نشست،یه لحظه با خودم فکر کردم و گفتم امکان داره بره به سهیل بگه یه لحظه با هم چشم تو چشم شدیمو بعد سریع به سهیل نگاه کردم انگار فهمید منظورم چیه و سریع از سهیل فاصله گرفت.
یخورده که جشن گرفتیم مریم یهو صدام کردم امیر جان یه لحظه بیا بریم اشپز خونه ظرف بیاریم برای چایی و میوه گفتم باشه ابجی مریم بریم،نازنین همون لحظه گفت مریم من میام کمکت که من سریع گفتم نه ابجی بشین خودم میرم.
با مریم رفتیم تو اشپزخونه مریم سریع یه مشت به من زدو گفت نمیبینی مگه همه اینجان چرا انقد خودتو میمالی به من؟؟ نمیگی شک میکنن؟؟
منم گفتم نچ نمیگم، تو بودی وقتی یه همچین زنی با اون کون گندش جلوت هی قر بده میتونستی جلوی خودتو بگیری؟؟؟
گفت خیلی بیشعوری امیر لطفا وقتی بقیه هستن اینجوری نکن نمیخوام کسی متوجه شه
منم گفتم پس شرط داره!
گفت ول‌ کن امیررر
گفتم اگه قبول نکنی بیشترخودمو میمالم بهتا
گفت پووف بگو شرطتو
گفتم باید همینجا سریع بزاری یدونه محکم بزنم رو کونت…
گفت امیر الان وقته اینکاراس به نظرت؟؟ گفتم بعله همین الان وقته اینکاراس هر چی بیشتر هم وقتو هدر بدی بقیه بیشتر شک میکنن که چرا وسیله هارو نمیبریم اون ور…
شروع کرد خواهش کردن که امیر بزار باشه برای بعد گفتم نه زود باش خیلی وقته تو اشپزخونه ایم اونم گفت اصلا به جهنم بیا بزن فقط لطفا تو جمع دیگه کاری نکن گفتم قول نمیدم ولی باشه اونم گفت امیررررررر
گفتم باشه باشه
اومد جلوم وایسادو روشو کرد اونوریو کونشو کرد سمتم گفت بزن زود باش منم گفتم باش و اروم دستم و گذاشتم رو کونش و شروع کردم مالیدن…
واییی واقعا کونش بزرگ و نرم بود خیلی حس خوبی بود یه چند ثانیه مالیدم که گفت امیر قرار بود بزنی نه که بمالیااا گفتم باشه حالا عجله ای نیست گفت زود باش الان یکی میادااا گفتم ای باباا باشه چندثانیه دیگه مالیدمو دستمو محکم اوردم بالا و زدم رو کون مریم که مریم تقریبا بلند گفت اخ امیرررررر
همون لحظه که مریم گفت اخ و برگشت سمتم یهو دیدم خشکش زدو گفت…
نازنین تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟
من انقد محو کون مریم شده بودم که حواسم اصلا به در ورودی که پشتم بود، نبود.
نازنینم گفت هیچی گفتم بیام کمکتون، ظرفارو اماده کردین؟؟
دقیقا نمیدونستیم که نازنین مارو تو اون لحظه دیده بود یا نه منم سریع گفتم ابجی نازنین گفتم نیا من به ابجی مریم کمک میکنم ولی دیدم جوابی به من نداد…
وسیله هارو گرفتیمو ۳ نفری رفتیم تو اتاق پیش بقیه و مشغول کیک خوردن شدیمو تا جشن تموم شدو دیگه میخواستیم بریم خونه هامون که سهیل گفت وایسید شماهارو میرسونم قرار بود فقط منو نگینو مریمو برسونه و نازنین شوهرش بیاد دنبالش.
همه حاضر شده بودنو میخواستیم بریم که سهیل به من گفت امیر بی‌زحمت برو در حیاطو باز کن ماشینو ببر بیرون تا من لباس بپوشم گفتم باشه رفتمو دیدم نگین و دخترش که زود تر اماده شده بودن داشتن با من میومدن ولی مریم هنوز داشت لباسای بچشو میپوشید.
رفتیم حیاطو نزدیک در حیاط شدم که دیدم نگین گفت…
میدونم از یه چیزایی خبر داری،میشه فعلا به کسی چیزی‌ نگی تا خودم واست توضیح بدم؟؟
منم اون لحظه تقریبا نگران این بودم که نازنین منو مریمو دیده یا نه بخاطر همین نمیتونستم اون جوری که میخواسم جواب نگین و بدمو نگینم اونجوری خودشو مظلوم کرده و بود با چشای درشتش فقط تونستم بگم باشه چیزی نمیگم، نگینم گفت ممنون امیر.
سهیل و مریم اومدن پایینو سهیلم مارو رسوند خونه و تشکر کرد ازمون…
تا رسیدم خونه سریع به مریم پیام دادم گفتم مریم به نظرت نازنین چیزی دید؟؟ یا چیزی‌گفت؟؟
مریمم سریع انلاین شدو نوشت من الان باید به تو چی بگم هاا؟ هی بهت گفتم الان اینکارو نکن الان وقتش نیست…
گفتم الان اینارو ولکن دیدش یا نه؟؟؟
گفت وقتی داشتم لباس میپوشیدم اومد پیشمو گفت مریم تو امیر داشتین چیکار میکردین؟؟ منم بهش گفتم ما کاری نمیکردیم اونم گفت من خودم دیدم که دست امیر رو کون تو بودو زد رو کونت… منم واقعا نمیدونستم چی جوابشو بدم و ساکت شدم و نازنینم گفت میفهمید دارید چیکار میکنیددد؟
منم بهش گفتم الان مامان بابا اینجان وقتش نیست رفتم خونه بهت پیام میدم همه چیو توضیح میدم دیدم نازنین یه سر تکون دادو رفت…
نوشتم واس مریم که الان میخوای چی بگی بهش؟؟
مریم گفت نمیدونم امیر نمیدونم…
گفت الان میرم بهش پیام میدم ببینم چی میشه گفتم باشه.
یک ساعت بعد دیدم پیام دارم که دیدم نگین بهم پیام دادو سلام کرد،جوابشو دادم گفت امیر میشه اول بگی تو چی میدونی؟؟
گفتم الان باید توضیح هم بدم که چیکارا میکنی با سهیل؟؟
دیدم یه چند دقیقه ساکت شدو هیچی نگفت…
بعد تقریبا ده دقیقه نوشت امیر من میدونم الان باورش برات سخته این موضوع و من نمیدونم چی بگم ولی میخوام برات کامل توضیح بدم لطفا گوش‌کن به حرفام بعد قضاوتم کن.
نوشتم باشه
گفت من از بچگی بیشتر از بقیه خواهرا حتی بیشتر از مامان و بابا حواسم به سهیل بود.همین طور که سهیل بزرگ میشد علاقه ای که من بهش داشتم هم بیشتر میشد خیلی سهیلو دوس داشتم خیلی باهاش راحت بودم اکثر درد و دلامون پیش همدیگه بود نمیزاشتم ناراحت بشه اونم همین طور بود، با من راحت بودو سعی میکرد همیشه منو خوشحال کنه…خیلی حرفا پیش هم میزدیم ولی خب یه خط قرمزهای خواهر و برادری هم با هم داشتیم ولی نفهمیدم کی انقد راحت شدیم که این خط قرمزا هم شکسته شد…
تقریبا یکی دو سال پیش یه روز که رفتم خونه ی مامان بابا و زنگ خونه رو زدم کسی درو باز نکرد منم چون بعد از ظهر بودو گفتم شاید خواب باشن دیگه زنگ نزدمو با کلیدی‌ که داشتم درو باز کردمو رفتم داخل حیاط رسیدم کنار در و چون فکر میکردم بقیه خوابن نمیخواستم بیدارشون کنم درو اروم باز کردم و رفتم داخل یخورده دور زدم دیدم کسی نیست گفتم شاید مامان بابا تو اتاقشون خواب باشن پس برم ببینم سهیل هست یا نه داشتم میرفتم سمت اتاق سهیل که یهو دیدم سهیل تو اون یکی اتاقه در هم بازه شلوار سهیل پایینه و دستش هم روی…
گفتم لطفاً کامل بگو
گفت روی کیرش گفتم خب گفت پشتش به در بود اون نمیتونست منو ببینه ولی من از پشت کامل میتونستم ببینمش.
وقتی دیدم سهیل شلوار پاش نیست سریع رفتم کنار ولی هیچ صدایی از خودم در نیاوردم تازه فهمیدم که کسی به جز سهیل خونه نیست داشتم از پشت نگاش میکردم و سهیل هم همین طوری داشت با دستش کیرشو میمالید…
یخورده دقت که کردم دیدم انگار یه چیزی توی اون یکی دستشه ولی خب چون سهیل پشتش به من بود من دید کافی نداشتم یه ذره سرمو بردم جلو تر و دیدم انگار یه شرت زنونه مشکی بود تو دستای سهیل و جلوی کیرش گذاشته بود باورم نمیشد سهیل داره روی یه شرت زنانه خودارضایی میکنه همینطوری که مات مونده بودم یخورده سهیل تکون خوردو تونستم کامل شرتو ببینم و چیزی که دیده بودم باورم نمیشد.
من همیشه یک دست لباس کامل اضافی خونه ی مامان اینا میزاشتم که اگه لباسم کثیف شد لباس داشته باشم.
وقتی سهیل تکون خوردو من شرت و دیدم تازه فهمیدم که این همون شرت منه که برای اینجا گذاشته بودم و باورم نمیشد شرت من تو دستای سهیله و داره با شرت من خودارضایی میکنه تو همون لحظه عصبانی شدم شرتمو دیدم دیگه نتونستم طاقت بیارم سهیل یهو گفت اخ و من هم بلند گفتم سهیللل چیکار میکنی که یهو دیدم سهیل برگشت سمتمو همون لحظه هم ارضا شده بود و ابش همین طوری داشت میومد، دستشم گذاشت روی کیرش ولی نصفش ریخت روی شرتمو نصف دیگش هم همینطوری داشت میریخت روی دسته خودشو چند قطرش هم حتی ریخت روی زمین…
سهیل برگشت سمته منو هیچی نگفت انگار لال شده بود فقط داشت منو نگاه میکردو من با عصبانیت گفتم چیکار میکنییی سهیلللل؟؟؟
سهیل که تازه انگار فهمید چیکار کرده سریع گفت ابجی نگین ببخشیدد غلط کردممم داشت میومد سمتم که گفتمم نیاا سمتم خودتو کلاا کثیف کردددی برو گمشو خودتو اینجااارو تمیززز کن تا به حسابت برسممم…
نمیخوام همه چیو گردن سهیل بندازم درسته ناراحت شده بودم اون لحظه ولی یه حس شهوت و غروری هم بهم دست داده بود که سهیل با شرت من داشت اینکارو انجام میداد.
رفتم تو اتاق سهیل نشستم تا سهیل اونجارو تمیز کنه و بیاد اولش عصبانی بودم ولی چند دقیقه که تا سهیل خودشو با اونجارو تمیز کنه یخورده به سهیل فکر کردمو گفتم اونم جَوونه حتما فشار زیادی روش بوده که داشت اینجوری خودشو خالی‌میکرد ولی با خودم گفتم چرا با شرت من؟؟؟
یعنی روی من نظر داره؟؟
یعنی من حرفی زدم یا جوری لباس پوشیدم جلوی سهیل که اون روی من نظر پیدا کرده بود؟؟
یه عالمه سوال تو ذهنم جمع شده بود و همین سوالا باعث شده بود از‌ عصبانیتم کمتر بشه…
بعد چند دقیقه دیدم سهیل اومد کنار درو گفت ابجی میتونم بیام تو؟؟
گفتم بیا تو اومدو نشست رو به روم سرشو بالا نمیاورد.
منم شروع کردم سوال کردن و گفتم سهیل میدونم تو سنی هستی که احتیاج داری خودتو خالی کنی ولی سوال اصلیم اینه چرا داشتی اون کارو با لباس من میکردی؟؟
سهیل فقط گفت ببخشید ابجی‌ نگینو سکوت کرد. گفتم سهیل ببخشید نشد جواب اگه میخوای این موضوع فقط بین منو تو بمونه باید جواب منو بدی…
خودمم دلم میخواست بدونم چرا با شرت من داشت اینکارو میکرد و یه حس شهوت خاصی داشتم.
تا گفتم اگه میخوای بین خودمون بمونه،سهیل سرشو اورد بالاو یخورده خیالش بابت این موضوع که من به کسی چیزی نمیگم اگه جوابمو بده راحت شدو گفت ابجی چی‌بگم خب؟؟
یه راست رفتم سر اصل مطلب گفتم سهیل تو به من نظر داری؟؟
سهیل سریع سرشو اورد بالاعو گفت نه ابجیییی
گفتم پس چرا داشتی با شرت من خودتو خالی میکردی راستشو بگو
سهیلم دید دیگه چاره ای نداره و گفت همین طوری.
گفتم همین طوری با شرت من داشتی خودتو خالی میکردی؟؟
اگه همین طوری‌ چرا با لباسای بقیه اینکارو نمیکردی؟؟
گفت ببخشید ابجی نمیدونم چی‌بگم
گفتم جواب میخوااام و گفت…
تو رو از‌همه بیشتر دوس‌دارم.
تا اینو گفت انگار دلم یه جوری شد تو اوج عصبانیت دلم میخواست برم بغلش کنم،همون طور‌که گفتم خیلی به سهیل علاقه داشتم.
گفتم یعنی انقدی دوسم داری که باید خودتو رو شرتم خالی کنی؟؟
گفت راست میگی ابجی‌ ببخشید ولی خب تو از همه ابجیا مهربون تری و بهم نزدیک تری‌، منم خب فشار روم بود مجبور بودم اینکارو بکنم…
انگار داشت خرم میکردو منم انگار داشتم واقعا خر میشدم…
نمیتونستم دیگه جلوی حسی که بخاطر حرفای سهیل درونم به وجود اومده بودو بگیرم سهیلم همش داشت از مهربونیم و چقد دوسم داره تعریف میکرد بهش گفتم باشه سهیل میبخشمت و به کسی نمیگم ولی لطفا دیگه اینکارو نکن یا حداقل با شرت من نکن سهیل که انگار دید من اروم شدمو دلم براش سوخته دیگه ترسی که قبلا تو چهرش بودو نداشت انگار طرز حرف زدنشم عوض شده بود بعد این که بهش گفتم این کارو لطفا انجام نده ،سهیل خودشو مظلوم کردو گفت ابجی سخته میشه لطفا تو کمکم کنی؟
گفتم من؟؟
چه کمکی؟؟
سهیل مستقیم تو چشام نگاه کردو گفت نمیدونم ابجی یجوری کمکم کن که من هم اینکارو نکنم هم تخلیه بشم بخدا چون تو رو بیشتر از همه دوس دارم فقط دارم به تو میگم واگرنه نمیگفتم…
سهیلم خوب فهمیده بود نقطه ضعف من چیه سریع از علاقه ای که بهش داشتم سو استفاده میکرد.
گفتم ولی سهیل من چه کمکی میتونم بکنم اخه من خواهرتما
سهیلم گفت تو خواهرمی تو نزدیک ترین کَس به منی پس هیچ اشکالی نداره به نظرم کمکم کنی یا حداقل نزاری خودم اینکارو انجام بدمو تو واسم یخوردشو انجام بدی…
تا اینو گفت قلبم تند تند شروع کرد زدن هم دوس داشتم کمکش کنم تو این موضوع هم میترسیدم از این که من خواهرشم نباید این کارو بکنم. گفتم سهیل چی داری میگی گفت هیچی مگه نمیگی ضرر داره خودم این کارو انجام بدم ولی در هر صورت باید خالی بشم پس تو اینکارو واسم انجام بده و همون لحظه دستامو گرفت تو دستاش شروع کرد دستامو مالیدن واقعا نمیدونستم چی بگم…
بعد دیدن کیر سهیل که داره رو شرت من ابش خالی میشه واقعا عقلمو از دست داده بودمو جاشو داده بودم به شهوت…
به سهیل گفتم چیکار باید واست بکنم
سهیل که خوشحال شده بود پریدو سریع لپمو چند تا پشت سر هم دیگه بوسید و گفت مرسی ابجیه خوشگلم، گفتم سهیل چیزی نگو فقط بگو چیکار واست بکنم سهیل گفت باشه ابجی کنار من بود اروم شروع کرد شلوارشو در اوردن که یهو کیرش از شلوار اروم بیرون افتاد، باورم نمیشد کیر سهیل یعنی داداشمو دارم انقد از نزدیک میبینم سیهل دستمو گرفتو اروم گذاشت روش گفت ابجی نگین میشه بمالیش منم کامل کنترلمو از دست داده بودم قبل این که سهیل بگه دلم میخواست خودم براش بمالم شروع کردم واسش مالیدن سهیلم همزمان هی بوسم میکرد نفس داغش به صورتم میخورد…
میدونستم دیگه کنترل خودمو از دست دادمو قراره الان خیلی اتفاقا بیوفتع ولی همه رو گردن سهیل نمیندازم واقعا خودمم تو اون لحظه دوس داشتم این اتفاقا بیوفته شروع کردم براش مالیدنو سهیلم شروع کرد گردنمو خوردن و گوشمو هی اروم گاز میگرفت دمه گوشم اروم گفت ابجی نگین خیلی دوست دارم میشه واسم بخوری…
من که دیگه انگار کنترلم دست سهیل بود بدون این که حرفی بزنم یا مانع کاراش بشم رفتم پایینو شروع کردم واسش خوردن چند دقیقه واسش خوردم که دیدم سهیل حمله ور شد به سمت سینه هامو وحشیانه لباسمو در اورد گفتم سهیل اروم باش چرا اینجوری میکنی ولی انگار سهیل حالش خیلی بد تر از من بود حمله کرد بهم و شروع کرد سینه هامو خوردن سریع رفت پایینو شلوارمو در اوردو کاری که نباید میشد انجام شد تموم ماجرای ما این بود از اون روز به بعدم بعد اون ماجرا جدا از علاقه ی زیادی که به سهیل داشتم خودمم دلم میخواست این موضوع رو هم با هم ادامه بدیمو هر‌چند وقت یه بار با سهیل انجام میدادیم،همین.
براش نوشتم همین؟؟؟
یعنی این چیزایی که تو الان برای من توضیح دادی یه چیز عادی بود که میگی همین؟؟؟
گفت نه امیرر میدونم اصلا این کاری که منو سهیل انجام دادیمو تو فهمیدی عادی نبود ولی خب
نوشتم ولی خب چی؟؟
گفت نمیدونم واقعا…
فقط خواهش میکنم ازت به کسی چیزی نگو اگه به کسی چیزی بگی زندگیه منو سهیل خراب میشه تو دوست سهیلی ازت خواهش میکنم نزار زندگیمون خراب بشه گفتم باشه نمیگم
خوشحال شدو شروع کرد ازم تشکر کردن و گفت واقعا ازت ممنونم نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم و بهش گفتم ولی دو تا شرط دارم…
گفت عیبی نداره هر چی باشه فقط به کسی‌ نگو گفتم مطمئنی؟؟ شاید خوشت نیومد از شرط هام…
انگار تازه فهمید چیشده گفت شرطت چیه؟
گفتم شرط اولم اینه که میخوام تو همون طوری که به سهیل کمک کردی خودشو خالی و کنه فشار روش تخلیه بشه به منم همون طوری کمک کنی
مطمئن بودم میدونست یکی از شرطام اینه بخاطر همین زیاد عکس العمل خاصی نشون نداد فقط گفت شرط دوم چیه؟
گفتم شرط دوم رو موقعی که داری شرط اولو انجام میدی بهت میگم…
یه چند دقیقه چیزی نفرستادو گفت باشه قبول میکنم فقط شرط منم اینه نه سهیل نه هیچکس دیگه نمیخوام بفهمه نه راجب این که تو خبر داری از اون موضوع نه راجب موضوع منو تو گفتم قبوله…
قرار گذاشتیم فردا صبحش مرخصی بگیره و بچش هم طبق معمول بفرسته خونه ی مادر شوهرش چون سر کار میرفت به شوهرشم چیزی راجب‌مرخصی نگه و وقتی شوهرش رفت سرکار به من زنگ بزنه برم خونشون…
انقدر ذوق داشتم برای این که میخوام برم پیش نگین یادم رفته بود که مریم قرار بود با نازنین صحبت کنه.
فردا صبحش پاشدم یه دوش گرفتمو برگشتم دیدم نگین پیام داد شوهرم رفت میتونی بیای الان نوشتم باشه دارم میام رفتم سمت خونه نگینشون رسیدم زنگ زدمو درو باز کرد رفتم بالا جلوی دره خونشون وایسادم درو باز کنه چند لحظه بعد اومد دمه درو، درو باز کرد، وایی واقعا نگین خوشگل بود حتی با این که حجابش کامل بود همه چیش پوشیده بود روسری کامل سرش بود واقعا خوشگلیش احساس میشد سلام کردو بهم گفت بیا تو بدوو سریع رفتم تو گفتم چه خوشگل شدی یه نگاه بهم کردو گفت ممنون
یه شلوار مشکی پارچه ای با یه پیرهن زنونه قرمز با یه روسری سرش بود رفتم رو مبل نشستمو بعد چند دقیقه اونم اومد کنارم نشست و شروع کرد صحبت کردن گفت امیر من شرطتو قبول کردم تو هم قول دادی به کسی چیزی نگی درسته؟گفتم اره گفت لطفا سره قولت بمون نمیخوام ابروی منو سهیل بره ازت خواهش میکنم هر کاری بخوای واست میکنم فقط نزار ابروی منو داداشم بره گفتم باشه قول دادم سریع بغلم کردو گفت مرسی امیر ازت ممنونم…
واقعا حس خوبی بود که نگینی که همیشه جلوم با چادر میگشت الان تو بغلمع و گرمیع بدنشو داشتم حس‌میکردم.
چند لحظه تو بغلم موندو خودشو یخورده جدا کرد و صورتشو اورد جلوی صورتم من اون لحظه انگار مُرده بودم اصلا نمیدونستم چیکار کنم که یهو دیدم نگین با لبش حمله ور شد به سمت لبام حدس میزدم نگین بخاطر این که ابروش نره داره سعی میکنه هرکاری بکنه که من لذت ببرم تا به کسی نگم…
شروع کرد لبامو خوردن، لباش خیلی نرمو کوچولو بود همین طوری که داشت لبامو میخورد یه گاز کوچیک از لباش گرفتم که سریع گفت اوووم سرشو برداشت گفتم خوشت اومد گفت اره اونطوری که مریم گفته بود میدونستم خیلی حشریه نگین با خودم گفتم شاید دوس داره تو سکس درد بکشه خودمم دلم میخواس اون نگین خوشگل چادری رو وحشیانه جرش بدم این دفعه من حمله کردم سمت لبش و وحشیانه شروع کردم خوردن لباشو دستمو گذاشتم از روی پیرهن رو ممه هاش محکم فشارشون میدادم…
کامل مشخص بود که نگین نفساش تند شده و واقعا این دختر از مریم خواهرش حشری تره یه چند لحظه گذشته بود که دیدم نگین لبشو جدا کردو دستشو گذاشت رو کیرم بلند شد اومد زانو زدجلوی کیرمو سعی کرد شلوارمو از پام در بیاره،کمکش کردم و شلوارو در اوردم و کیرم افتاد بیرون، نگین که صورتش دقیقا جلوی کیرم بود سریع اومد سمت کیرمو لبشو چسبوند به سره کیرمو شروع کرد خوردن واقعا لحظه ای که لبش برخورد میکرد به کیرم عالی بود چند لحظه همین طوری داشت کیرمو میخورد که گفتم بزار اذیتش کنم سرشو با دستام گرفتمو محکم فشار دادم سمت کیرم جوری که با دهنش کامل تا ته کیرم رفته بودو دیگه کیرم معلوم نمیشد چند ثانیه همین طوری نگه داشتم دیدم با دستش داره رو پاهام میزنه که ولش کنم و بعد ولش کردم و سرشو جدا کرد شروع کرد نفس زدن گفت امیر چرا اینجوری میکنییی گفتم دوس دارم وحشیانه جرت بدم تو هم باید بگی چشم خندیدو گفت اگه سهیل اینجا بود بازم جلوش به خواهرش این حرفارو میزدی بعد سریع حمله ور شد سمت کیرمو خودش شروع کرد وحشیانه کیرمو خوردن تا حدی که دیگه ابم داشت میومد بهش گفتم نگین بسته ابم داره میاد سریع جدا شد گفتم میخوام بگامت داشت شلوارشو در میاورد که بهش گفتم نه در نیار گفت چرا گفتم میخوام چادر بپوشی با چادر ببینمت بعد بگامت گفت چراا گفتم دوس دارم با چادر بگامت جوری که همیشه جلوم بودی خندیدو گفت تو دیوونه ای باشه الان چادر میپوشم رفت یه چادر مشکی گذاشت رو سرش واقعا خوشگل شده بود گفت خوبه؟؟ دستوره دیگه ای نداری؟ گفتم فعلا نه و خندیدم دستاشو گرفتم و خوابوندمش به پشت و گفتم داگی بشینه اون لحظه فقط دلم میخواست بکنمش، اونطوری که گفتم نشستو چادر کامل افتاده بود رو کونش و واقعا صحنه ی زیبایی بود که داشتم خواهره رفیقمو که همیشه جلوم با چادر بود تو همون حالت میکنمش شلوارشو از زیر چادر در اوردم از پشت دستمو گذاشتم رو کص‌نگین که کامل خیس شده بود شروع کردم مالیدن سریع سره کیرمو گذاشتم رو کصش و بهش گفتم دستاتو بده از پشت دستاشو گرفتم و بدون هیچ مقدمه ای یهو کیرمو تا ته فشار دادم تو کص نگین که نگین باصدای بلند جیغ زدو گفت آیییی امیرررر یواااااااش منم واقعا تو حال خودم نبودم و همین طوری شروع کردم محکم تلمبه زدن. تو کصشو دستاشو ول نمی‌کردم طوری شده بود که اشک نگین در اومده بود و میگفت امیر خواهش میکنممم یواااش منم میگفتم نه میخوام خواهره رفیقمو جر بدم بعد چند لحظه جیغای نگین جای خودشو به تند تند نفس زدناش داده بودو داشت لذت میبرد همین طوری داشتم میکردمش که خوده نگینم به حرف اومده بودو میگفت امیر بگا منو خواهره رفیقتو بگا اصلا حواسش نبود چی داره میگه انگار اونقدی حشری شده بود که حتی نمیتونس فکر کنه یخورده دیگه تلمبه زدم تو کصش که ابم داشت میومد دستاشو ول کردم همون طوری که حالت داگی بود هولش دادم کامل دراز بکشه کیرمو از تو کصش در اوردم و چادرشو کشیدم رو کونش و ابمو سریع خالی کردم روی چادرش که روی کونش بود واقعا حس خوبی بود همین طوری بی حال همونجا افتادم نگینم بی حال تر از من همونجا دراز کشیده بود…
صورتمو نگاه کردو گفت خوب بود امیر؟
گفتم عالی بود
گفت شرط دومت چی بود؟
گفتم شرط دومم اینه تو مریمو راضی کنی هر دوتونو با هم بکنم…

ادامه...

نوشته: علی


👍 99
👎 6
168401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

936241
2023-07-05 15:57:23 +0330 +0330

داستانت خوبه عافرین

0 ❤️

936248
2023-07-05 16:57:02 +0330 +0330

اینهمه میگن شهوانی خوبه واسه کیس چرا کسی به من زنگ نمیزنه !؟

1 ❤️

936249
2023-07-05 17:33:09 +0330 +0330

ممنون از داستانت

0 ❤️

936257
2023-07-05 18:14:47 +0330 +0330

داستان خوبیه ادامه بده

0 ❤️

936259
2023-07-05 18:27:11 +0330 +0330

می‌دونی داستان سکسی قشنگی هست ولی من کلا از آدمای نمک نشناس و هرومزاده خوشم نمیاد ، مثلاً اگه آدم تر بودی هم بهت میداد ولی وقتی یکی می‌ره خونه کسی و کسی هم بهش هم احترام ، اعتماد و… بعد تا یه نقطه دیدی شدی آقای حرومزاده ، بیشرف ، خیانت به رفیق و … حالا به نظرت ما میگیم تخیل شما درست اگه جای تو با رفیقت عوض شه تو مشکلی تو … در حق رفاقت نداری ؟ در کل زیادی تند نرو عامو که دنیا گرد و بعد کون پاره.
این یکی به داستان تو ربطی نداره و نگیر ب خودت ، شرافت چیزی که هر انسانی لیاقت داشتن و توان داشتنش و نداره و جنم و مردی لازم و میدونم داستان و دوست داری ، قشنگ تر و شهوانی باشه و بهت گفتم به خودت نگیر اگه تخیل و بدرود .

8 ❤️

936262
2023-07-05 18:46:34 +0330 +0330

یکی از بهترین داستان‌هایی هست که تا حالا خوندم.دمت گرم
🙏🌺

0 ❤️

936263
2023-07-05 18:50:21 +0330 +0330

خوب بود.ولی کونی به ماچه یه ساعت توضیحات دادن نگین به سهیل رو نوشتی.اصلا کون لقتون.نصف این قسمت رو بااین اراجیف پر کردی.و در آخر کیرم دهنت. دیگه نگو رفیق بگو دوست.رفیق حرمت داره.

1 ❤️

936266
2023-07-05 19:05:18 +0330 +0330

عالی ❤️

0 ❤️

936277
2023-07-05 21:21:01 +0330 +0330

سلطان اگ منو نمیکنی کامنت بزارم

2 ❤️

936280
2023-07-05 22:14:09 +0330 +0330

سعی کن در اوج هرزگی هم انسان باشی و نمک نشناس نباشی…

0 ❤️

936284
2023-07-06 00:05:25 +0330 +0330

همه رو کردی کوس کش مجلوق کوس ندیده بدبخت

0 ❤️

936288
2023-07-06 00:34:14 +0330 +0330

خیانت عادی شدی منم زن دایی و یکی دیگه رو کردم سکس با افراد نزدیک حال میده

0 ❤️

936293
2023-07-06 01:03:34 +0330 +0330

خدایی ملت کسخلن یکی اومده اینجا نوشته اینقدر شهوانی میگن خوبه برا سکس چرا کسی به من زنگ نمیزنه خدایی تورو کی درست کرده کس خل برو یه زیدی چیزی پیدا کن اینجا همه جقین

1 ❤️

936372
2023-07-06 11:13:26 +0330 +0330

پدرشو کی میکنی

1 ❤️

936379
2023-07-06 11:53:10 +0330 +0330

آره. به جرئت میتونم بگم 90 درصد داستانای سایت شهوانی تخیلیه. منتها یکی زحمت میکشه و با شناختن خط قرمزها داستانی رو مینویسه که میتونه حساسیت ها تو جامعه رو زنده کنه. نمک نشناسی و خیانت به رفیق تو فرهنگ ما تقبیح شدست اما نوشتن داستانی که باعث بشه یه عده کیر بدست رگ غیرتشون حرکت کنه هنره. داستان قشنگی بود. همه ما.میدونیم که تخیله پس باید صمن گرفتن نکته داستان و لذت بردن از فضاسازی سکسیش به نویسندشم احترام بذاریم. البته نویسنده هم باید این رو بدونه سبک احترام گذاشتن تو شهوانی با انجمن ملی نویسندگان متفاوته.
هر کس به زبانی صفت وصف تو گوید
بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه.
اینجا هر چی بازخورد تندتری بگیری نشون میده تو کارت موفق تر بودی
عالی بود امیدوارم داستانای بیشتری تو سایت ازت ببینیم

0 ❤️

936388
2023-07-06 13:31:22 +0330 +0330

مرسی سکسی بود ولی دیگه لطفا شورش رو درنیار ک همه رو کردی

0 ❤️

936391
2023-07-06 13:46:56 +0330 +0330

خیلی خوب بود. باریکلا راضیم ازت شرط دومت هم خیلی خوب بود😁

0 ❤️

936403
2023-07-06 15:41:13 +0330 +0330

بچه ها گفتن قراره کل خاندان دوستت رو به ترتیب درهرقسمت بکنی بری جلو.من باورنکردم ولی گویا حق بااونابود.ولی درکل خوب مینویسی

0 ❤️

936414
2023-07-06 16:59:44 +0330 +0330

کامنتا خداس

0 ❤️

936425
2023-07-06 18:45:06 +0330 +0330

دمت گرم عالی نوشتی
فقط به لحن نوشته ها دقت کن که هر کس نحوه حرف زدن خودشو داره هی به همه آبجی آبجی نگو

بی صبرانه منتظر قسمت بعدی نوشته ات هستم.
سبکی که می نویسی و ایجاد جذابیت عالیه

0 ❤️

936514
2023-07-07 10:37:07 +0330 +0330

دمتگرم رفیق تا میتونی بکن ولی کاش شرط دومت رو میگفتی سهیل رو برات جور کنه بکنی بعد کل خانواده رو میکردی.

0 ❤️

936742
2023-07-08 21:11:51 +0330 +0330

بازم خوب بود ادامه شو برم بخونم

0 ❤️

937178
2023-07-11 15:58:59 +0330 +0330

گمونم کیرتو تیز کردی برایهر سه تاشون نوشجون درکل خوب بود

0 ❤️

937179
2023-07-11 16:02:15 +0330 +0330

گمونم کیرتو تیز کردی برایهر سه تاشون نوشجون درکل خوب بود

0 ❤️

937446
2023-07-13 06:41:05 +0330 +0330
D&G

قسمت چهارمش نیومده هنوز؟؟؟؟
خیلی جذاب بود

0 ❤️

938176
2023-07-17 23:59:08 +0330 +0330

امیر من سهیلم واقعا آدم بدی هستی خیلی داستانت واقعیه

0 ❤️

965277
2024-01-05 10:06:23 +0330 +0330

شرط دومم اینه تو مریم رو راضی کنی هردوتون رو باهم بکنم …ببین دادا دیگه ریدی دیدی؟ :)))))
پسرم یکم تمامیت ایده الیستی رو خواهی رو از فانتزی های جقت کم کن خخخخخخخخخخخخخخخخخ

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها