سلام من نگار هستم ۲۲ سالمه میخواستم یکی از خاطراتم که فوت فتیشی هست رو تعریف کنم.
حدود ۲سال پیش بود من برای کمک و اساس کشی به خونه خالم رفته بودم خالم به خاطر کمر درد زیاد نمیتونست زیاد کار کنه برای همین یه یک هفته ای رو خونه خالم اینا بمونم و کمکشون کنم
خب بریم سر خاطره. فردای اثاث کشی که از سرکار برگشته بودم پاره وقت تو کافی نت کار میکنم ظهر اومد و بعد ناهار شروع به جم کردن وسیله های خونه بودیم. خالم دوتا پسر دوقلو داره که بچه های نسبتا شلوغ و شیطونی هستن که اسمشون متین و مبینه ۱۱ سالشونه.
کارما تا ساعت یک شب طول کشید منکه داشتم از خستگی و پادرد می مردم خالم یه شامی اورد من نشستم از صبح که رفته بودم سر کار تا الان جورابامو درنیو ورده بودن پاهام داشت میترکید و بو افتاده بود پاهام قرمز شده بودن. شام خوردم و کنار یه درازی کشیدم بچه ها اومدن گفتن خاله نگار پاهات قرمز شدن گفتم اره صبح تاحالا تو جوراب بوده گفتن خاله میخوای پاهاتو یه ماساژ بدیم خستگید در بره گفتم نه نمیخواد پاهام کثیفه بو میده دراز کشین و مشغول بو کردن پام شدم گفتم چیکار میکین گفتن خاله پاهات بو نمیده تمیزه گفت نیخواد بچه ها مرسی خالم اومد گفتم خاله خیلی خستم کجا برم بخوابم خاله گفت دوش نمیگیری گفتم نه خستم خاله جامو انداخت تو اتاق بچه ها من که داشتم از خستگی میمردم رفتم افتادم تو جام از خستگی حتی حوصله نکردم پاهامو بشورم بوی گند گرفته بود بد دو سه دقیقه بچه ها اومدن که بخوابن به من گفتن خاله اگه پاهات خستن بگو که ماساژ بدیم من دیدم اینا ول کن نیستن و پاهام کلی درد داشت گفتم اشکال نداره بیاد مرسی با رضایت من کلی خوش حال شدن و ذوق زده تو دلم گفتم این اسکول هارو نگا برای حمالی یکی دیگه ذوق میکنن اومدن من رو شکم خوابیدم و ی بالشم گزاشتم زیر پام که بیاد بالا من دراز کشیدم رفتم زیر پتو که از ماساژ لذت ببرم بچه ها اومدن و مشغول مالیدن پاهام شدن بد حدود یک ربع من که تو خوابو بیداری بودم دیدم مالین پاهامو تموم کردن گفتم خسته شدن دستشون درد نکه اینقدر خسته بودم که ازشون تشکر نکردم بد ده دقیقه دیدم زیر پاهام ی چیزایی حس میکنم فهمیدم بچه ها مشغول بو کردن کف پام بودن گفتم اینا چرا دارن بو میکنن پامو همینجوری داشتن بو میکشین گفتم شاید باهام زیادی بو میده دارن بو میکنن بلاخره خسته میشن بد ی ربع شروع کردن به لیسیدن پام من که حسابی تعجب کرده بودم گفتم اینا برای راحتی من نمیخواست پاهامو ماساژ بدن میخواستن من بخوابم که بیان سراغ پاهام از قبل خواب که تو حال بودم و یواشکی پاهمو دید میزدن .
بچه ها داشتن پاهامو حسابی لیس میزدن و میمکیدن و من بزاق دهنو زیادو رو پاهام حس میکردم من که مونده بودم چیکار کنم گفتم ولش کن بزار یه حالی کنن با پاهام سانس بالای اونا پاهام کثیف بویی بود بد حدود بیست دقیقه از لیسیدن پاهام زیر گوش زمزمه ای ازشون می شنیدم میگفتم پاهای خاله نگار خیلی از پاهای مامان خوشمزه تر و خوشگل تره. نمیدونم پای چپم مال کی بو که داشت پاشنه پامو از ریشه میکند از شدت مکیدن زیاد از پاهام براتون بگم که سایز پای من ۴۰ له و پای نسبتا لاغر و قوس زیاد کف پا هستش و رنگ نارنجی تیره. بعد حدود یک تا یک ونیم ساعت خوردن پاهای بدبخت من اینا ول کن نبودن و من خوابم برد.
فردا صبح ساعت گذاشته بودم که زود بلند شم که سر کار برم بلند شدم دیدم بچه ها سر جاشون خوابیدن که جاشون دقیقا زیر پاهام بدن و کلا ی وجب فاصله داشت پاهامو که دیدم .دیدم پاهام سفید شدن و خیس خوردن. گفتم من یه هفته اونجا بمونم هیچی از پاهام نمیمونه. خلاصه این بود خاطره من که شبها و خاطرات دیگه ای از خورده شدن پاهای من هست که خواستید اونارو هم میزارم…
نوشته: نگار
بیا برو بخواب بچه،ریدم تو این کوستانت