عزوبت همین است بالام جان.آخوند و غیر آخوند هم نمیشناسد.حشر که بالا بزند به سگ پیر هم -العیاذ بالله- رحم نمی کنی.البته جسارت به شما نباشد.خودم را عرض می کنم.الغرض ما هم مثل شما آدمیم.نه مثل غربتی ها- بخوانید غربی ها- می توانیم گرل فرند بلند کنیم .نه به لطف تبلیغات مسموم اعداء الله دیگر زن صیغه ای گیر می آید.جسارتا چه کنیم؟آلت را در سوراخ مبارک پریز فرو کنیم؟یا در سوراخ مبارک عمه ی شما؟البته جسارت به شما نباشد.عمه تان را گفتم.با سوراخ شما کار ندارم.قربان آن نگاهتان شوم.الغرض همه که نمی توانند ایت الله بهجت باشند.خداوند خلق الله را با روحیات مختلف آفریده.ر
وحیه ی ما را هم حشری خلق کرده دیگر.قربان آن خلقتش بروم.حاصل این که مجبوریم خود را تخلیه کنیم.تخلیه نکنیم ذهنمان -دور از محضرتان- به گوز گوز می افتد.گوز بود دیگر؟به باد شکم گوز می گفتید دیگر نه؟الغرض مخمان باد می اورد.میاییم بالای منبر چرت و پرت تحویل محضرتان می دهیم.پس از بچه بازی گریزی نیست.حالا که حرف از بچه بازی شد خاطره ای به ذهنم رسید.صلواتی ختم کنید تا خدمتتان عرض کنم.
.
.
.
.
صلوات ها شل بود.یک صلوات بلند ان شالله.
.
.
.
یکی از دوستان عزب ما نقل می کرد که بنده یک صبح زمستانی که سگ پیر هم در خیابان پیدا نمی شد جهت کاری اداری به سمت مرکز خدمات حوزه روانه بودم.همین طور که می رفتم رسیدم به یک پسر نوجوان دستفروش.بد مصب گیر داد که الا و بلا باید از من آدامس بخری.هر چه قدر هم گفتم که بالام جان تو یک اخوند نشانم بده که ادامس بجود گوشش بدهکار نبود.صورتش را هم از شدت سرما باشال پوشانده بود.یکدفعه صورتش را باز کرد.خشکم زد.صورتی داشت که به قول قدیمی ها مسلمان نشنود کافر نبیند.به نوجوانی های حضرت یوسف می مانست.در آن سرما که سگ پیر از خانه بیرون نمی آمد آلت ما شروع به جنبیدن کرد و زیر عبا تقلایی کرد.گفتم بالام جان یک شرط دارد.شرط را قبول کنی آدامس که هیچی آلت خر هم باشد بنده خریدارم.گفت چی.گفتم ببین بالام جان می رویم دست شویی مسجد. من آن جا یک مقدار عرایضی دارم.عرایض را که نوش جان کردید معامله را جوش می دهیم.قبول کرد.بچه بود دیگر.به قاعده ی ماچه الاغ هم سرش نمی شد.رفتیم توی دستشویی.کسی هم نبود.عرض که کردم.سگ پیر هم پیدا نمی شد چه برسد به مومنان.شلنگ اب داغ را باز کردم تا هوای توی دستشویی از بخار آب گرم شود.گفتم بالام جان یک سوال.رنگ از رخش پریده بود.گفت چی.گفتم بالام جان انصاف است خلق الله توی این سرما توی خانه گرم و نرمشان باشند و رفیق ما
از گرسنگی و سرما بلرزد؟گفت رفیقت کیه؟گفتم رفیقم زیر قباست.دستت را بده تا نشانت بدهم بالام جان.دستش را داد به دستم.دستش را بردم زیر قبا روی شلوارم.دستش را دور التم پیچید.گفت حاج اقا شما هم؟جا خوردم.گفتم ماچه الاغ تو مگر از این چیزها هم خبر داری؟خندید.گفت حاج اقا ما از این کارها نکنیم که امورات زندگی مان نمی گذرد.هوای دستشویی گرم شده بود.بخار روی صورت هر دویمان به قطراتی ریز تبدیل شده بود.گفتم پس عجالتا شروع کنم؟گفت معامله را جوش می دهی دیگر؟گفتم بی شرف که نیستم.گفت زود تمامش کن.الغرض محکم در آغوش کشیدمش و جای جای صورتش را بوسه باران کردم.
حوصله تان که سر نرفت بالام جان؟هر کس حوصله اش سر نرفته یک صلوات بلند بفرستد.آ ماشالله.
.
.
.
بله می گفتم.الغرض بوسه بود که خرج اندام گل نشانش می کردم.حالا دیگر هر دو کاملا برهنه شده بودیم.قربان خلقت خدا بروم.به بعضی از مخلوقاتش همه چیز را تام و تمام داده.صورت که یوسفانه.باسن داشت به قاعده ی زن سی ساله.الماس نور…بدون مو.آلت به قاعده ی کودک.نازک و زیبا.بدن در نهایت تعادل.ران ها دو تکه حریر. گفتم بالام جان رفیق ما عزم خانه دارد.در خانه را باز می کنی؟.خم شد.با دست دو کپه ی باسن را از هم جدا کرد.سوراخ پرچین و چروکش خودنمایی کرد.گفت بفرمایید حاج اقا.گفتم یا الله.آلت را نم نمک فرو کردم.سوراخش گرمایی داشت به قاعده ی کوره ی اجرپزی.الت را به قاعده ی برق و باد
عقب و جلو می بردیم.گفتم قربان آن صدایت شوم.اخ و اوخت چه شد؟.آه کشید.جان تازه ای به التم برگشت.نم نمک آب از صلبم به سر آلت رسید.گفتم ماچه الاغ برگرد الت ما را ببوس که رفیقمان قصد جلای وطن دارد.التم را از باسنش بیرون کشیدم. برگشت و نگاهم کرد.گفتم ببوس.گفت حالم به هم می خورد.خدا از ما بگذرد.به زور سرش را به سمت الت خود گسیل داشتیم و در دهان مبارکش فرو کردیم.الغرض منی را تخلیه کردیم و شهوت که خوابید ماچه الاغ دوباره یادش آمد که معامله را جوش بدهد.همین طور که دکمه ی قبا را می بستم.پس گردنی ای نثارش کردم و گفتم ماچه الاغ پول حرام خوردن ندارد.بگذریم که با چه مصیبت
ی از چنگش گریختم.
.
.
.
حاصل این که عزوبت این است بالام جان.اخوند و غیر اخوند نمی شناسد.مال حرام خور و پول زور ده نیستیم.ولی خب حشر که بالا بزند اوضاع همین می شود که دیدید.
(از من داستانی دیگر با عنوان ماساژ در حوزه در شهوانی موجود است که علاقه مندان می توانند در تگ آخوند آن را پیدا کنند.متشکرم)
نوشته: طلبه ی شهوتی
هر چند امیدوام که نه داستان واقعی باشه نه شما واقعا حاج اقا باشی و داستانم محصول ذهن طنز پرداز یه نویسنده طناز باشه ولی در هر دو صورت خوب داستانی بود . هر چند قسمتای سکسیش و موضوعش زیاد با مذاق همه کس از جمله من سازگار نبودولی خب این تنها نظر شخصی منه و تو اصل موضوع تاثیری نداره.اگه واقعا هم طلبه باشی معلوم میشه حوزه علمیه تو حقنه کردن دروس صرف و نحو تو مغزت موفق بوده. یه کم فقط نثرت به دلیل حوزوی بودن همه پسند نبود که با چاشنی طنز تا حدود زیادی بر طرف شده بودو در کل خوب از عهده براومدی. همین که نوشتت لبخندو به رو لبا میاره به نظر من کافیه . بازم بنویس
حیف کیر که بخام به جد و ابادت حواله بدم. گمشو پفیوز از این سایت برو که اگه بگیرمت تلافی 39 سال حسرت و اندوه زندگیمو سرت خالی میکنم.
بالام جان خوشحال میشویم که دیگر اسمتان را نبینیم.
بالام جان لطف بنمایید و دیگر برایمان ننویسید.
Khundanesh na khamde dasht na lezzat…
Faghat o faghat ye ta:asofe tamum nashodani adamo ehate mikard
Moteasefam
کاری ندارم بگم همه اخوندها خوبن اما همه بد نیستن اینو بیخیال اما نویسنده طنزپرداز صرفا قصد شوخی با آخوند رو دا ره نه چیز دیگه
کیر خر تو کونت مردیکه لاشی.کیرم تو اینا که خایه مالی کردنو لایک دادن
با اینکه داستان واقعا قشنگ و جذاب بود ولی با قبول تمش یکم مشکل داشتم . (البت لایکرو دادم)
اینو قبول دارم که 90 درصد آخوندا زنازادن ولی 10 درصد خوب هم دارن و توهین به جماعت اونا توهین به اون 10 درصد هم حساب میشه
شخصا آخوندهای خوب و بزرگی هم مثل طالقانی میشناسم که بد گفتن در موردشون واقعا جفاس ?
حاج عاقا دست شما درد نکنه
منتظر داستهانهای دیگه ای از شما هستیم
تقبل الله اعمالکم! ?
اقایون شک نکنید این جماعت اخوند دلشون به حال مردم نمیسوزه. دین رو کردن یه چماق توسر ملت میزنن و سواری میگیرن. فقط دنبال قدرت هستند بهایش هرچی باشه مهم نیست.
داستان یه طرف… نظرات امت همیشه در صحنه یه طرف… مخصوصا اونی که گفت طوسی LoL
عجالتا دهنتان سرویس !
بسی از مطایبه ای که نمودید بهجت حاصل گردید !
گویا نیمی از دین را در قبال عدم اختیار نمودن زوجه از دست داده اید و نیم دگر را نیز بواسطه ی انجام فعل قبیحه ی لواط که ذات اقدس باریتعالی فرموده اند لرزاننده ی عرش الهیست به فاک عظمی حوالت نموده اید !!
لذا پیشنهادم اینست حال که بهر اکتساب جنت وهمخوابگی با حوریان به خنس خورده اید و امیدی نمانده بهتر انست که تازمان باقیست و جانی در کالبد منحوستان میلولد ،جامه طلاب را برکنید و در زمره اهل حال در ایید که این برای شما بهتر است اگر بدانید
من دوست دارم به طلبه يا آخوند بدم. لطفا بهم پيام بده اگه مى خواى
Kire kharo balam jan balam jan
balam jan o bademjan b kose madare piret
zena zadeye binamoos
واقعا حس بدی دارم،امیدوارم واقعا بچه بازی نکرده باشی…حالم بد شد،دیسلایک…
khkh hrdo dastant awli bod