دفترچه خاطرات مریم (1)

1391/08/19

1391/4/1
از وقتی که 4 سالم بود و پدرم توی یک حادثۀ کاری فوت کرد من دیگه کاملاَ تنها بودم, از سن خودم بزرگتر بودم و بچه های همسن و سالم به اندازۀ کافی چیپ بودن که نخوام باهاشون دوست بشم. و حالا الان که 18 سالمه و تبدیل شدم به یه زن کاملاَ رسیده هنوز هم کاملاَ تنهام. سینه های درشت و سفتم با اون نوکای قهوه ای کمرنگ تا کنون توسط هیچ کس به جز خودم لمس نشده و از سکس هیچ تجربه ای با جنس مخالف ندارم و تنها تصویری که از مرد همیشه توی ذهنم هست یه تصویره"عیسی".
نمیدونم چند وقت از فوت پدرم گذشته بود که اون وارد زندگیمون شد ولی ازون روز به بعد تقریباَ همیشه میدیدمش. من بهش میگم عمو ولی کی این قصۀ تکراری رو باور میکنه که اون فقط دوست خوب خانوادگی ماست؟ حتی اگه همیشه صحنه های سکسشو با مامانم نمی دیدم. وقتی که بچه بودم این صحنه ها منو به هیجان میاورد ولیالان دیدن این صحنه ها و فیلمای سکسی که تقریباَ هر روز میبینم باعث میشه که فکر کنم سکس هیچ چیز جدیدی برام نداره و اشتیاقی به جنس مخالفم -که اتفاقاَ همیشه نگاهای ثابتشون رو روی اندامم حس میکنم- ندارم. دوستی با پسرا برام جالبتر از دوستی با دختراست-البته اگه دنبال سکس نباشن- دخترا هیچ موضوعی برای حرف زدن ندارن بجز پسرا. دنیایی که دارن کشفش میکنن ولی من خیلی وقت پیش کشفش کردم به لطف عیسی و مامانم. موقتیکه کلاس اول بودم درست شب اولی که اومدیم توی این خونه جدید برای اولین بار اتفاق افتاد. یه خونه دوبلکس کوچیک بود که سه تا اتاق خواب و یه بالکن -که مشرف به هال بود- طبقه بالا داشت و یه هال و اشپزخونه و یه اتاق نهار خوری طبقۀ پایین. وقتی که مامانمو عیسی داشتن سعی میکردن خونه رو مرتب کنن.من روی موکت هال خوابم برده بود وقتی چشامو باز کردم تو بغل عیسی بودم که داشت میبردم طبقه بالا. منو گذاشتن رو تختم در اتاقو بستن و رفتن. خیلی دلم هوای بابامو کرده بود یه کم بعد بغض بد جوری تو گلوم بود و اشکام بیصدا در حال سرازیر شدن. یواش در اتاقو باز کردم رفتم که برم پایین و تو بغل مامانم گریه کنم که اون صحنه رو دیدم؛ مامانم روی دو تا از کارتونای روی هم نشسته بود, سر عیسی وسط پاهای مامان بود و دست مامان توی موهای عیسی داشت اهسته ناله میکرد. بغضم از بین رفت و کنجکاوی جاشو گرفت ولی میدونستم که اوضاع عادی نیست و نباید دیده بشم. خودمو کشیدم یه گوشه تاریک به نرده ها تکیه دادم و دوباره صحنه رو دید زدم فاصله زیاد نبود تونستم بشنوم که مامان میگفت؛ عزیزم. عشقم. امشب تا صبح پیشم بمون. و عیسی همچنان به کارش ادامه میداد یه کم بعد اومد بالا لبای مامانو میبوسید و لابلای بوسه هاش میگفت؛ میدونی که از خُدامه ولی مجبورم, به جاش یه حال اساسی بهت میدم که تا صبح از فکر من خوابت نبره. دوباره اومد پایین با دستش لای کس مامانو باز کرده بود و داشت به یه چیزی ور میرفت گاهی هم میمکید مامان هم ناله میکرد از سر لذت. عیسی ایستاد روبروی مامان و من برای اولین بار یه کیرو دیدم یه کیر واقعی. درحالیکه قبل از اون حتی تو بازیای بچه گونه دودول هم ندیده بودم و اصلاَ نمیدونستم که همچین چیزی وجود داره.کیر عیسی دم کس مامان وایساده بود و داشت خودشو لوس میکرد و میمالید به کس مامان. فکر میکردم این اخرشه ولی یه کم بعد دیدم که غیب شد. وقتی دوباره از توی کس دراومد تازه فهمیدم که درواقع باید توی کس غرق بشه! کیر عیسی توی کس مامان میرفتو برمیگشت و من توی اون سن باحال ترین بازی زندگیمو یاد گرفتم. وقتی تموم شد, یواش برگشتم توی اتاقم و وقتی که مامان اومد دید که من خوابم ورفت فرصت خوبی داشتم که تا صبح راجع به این تجربه جدید فکر کنم یه چیزی ازون روز تو وجودم تغییر کرد.

1391/4/15
دو هفته س که میخوام دوباره بیام سراغ دفترچه خاطرات جدیدم ولی نمیدونستم چی بنویسم. اصلاَ بدم میاد که اتفاقات روزانمو بنویسم, شبی که نوشتنو شروع کردم مامانو عیسی نبودن و من یواشکی یه کم از مشروباشونو -که میدونستم مامان کجا قایم میکنه- خورده بودم. خیلی خوشم اومد. امشب دوباره رفتم سراغ مشروب و اومدم سروقت نوشتن. امشب زن عیسی از اروپا برگشته و اون اصلاَ نیومد, مامان به خاطر همین حوصله نداره منم ازبعد از ظهر به بهانه درس خوندن اومدم تو اتاقم مامان زود خوابید منم رفتم سروقت مشروبا. احساس من به عیسی همیشه ترکیبی از علاقه و نفرت بوده. برای مامان بیشتر دلم میسوزه. در واقع ازون شب کذایی کم کم از مامان دور شدم اینقدر باهوش بودم که راجع به این مسئله با کسی حرف نزنم ولی در موردش خیلی فکر کردم بعد ازون بارها پیش اومده بود که من بتونم سکسشونو توی هال, اشپزخونه یا از توی سوراخ کلید اتاقشون یاحتی توی بالکن و حیاط ببینم. این مشاهدات باعث بلوغ زود رسمن شد.یه شب خاص برای من اون شبی بودکه توی 11 سالگیم اتفاق افتاد.اون شب مامانخیلی خوشگل کرده بود. من هم تو خودم تغییری رو احساس میکردم. از صبح کسل بودم و تو اتاقم موندم. ولی وقتی که عیسی اومد, با سرو وضع ژولیده اومدم پایین و از مامان یه مسکن خواستم- یه کم تو بدنم درد داشتم- مامان که واسه اوردن قرص رفت, عیسی پرسید که چرا رنگم پریده وازم خواست که بشینم. منم رفتم کنارش نشستم رو مبل و خودمو جمع کردم تو بغلش, دستاش دور شونه هام به هم قفل شده بود. کم پیش میومد که اجازه بدم بغلم کنه بیشتر وقتا باهاش نمیساختم اونم خیلی سر راهم نبود ولی وقتی احتیاج به محبت داشتم به روم نمی اورد که قبلش چقد بد اخلاق بودم.
اخر شب وقتی مامان اومد که چک کنه که بیدارم یا خواب خودمو به خواب زده بودم و 10 دقیقه بعدوقتی دیدم نیومدن بالا از اتاق رفتم بیرون خزیدم تو جای همیشگیم . طفلکا فکر میکردن وقتی تو هال سکس میکنن سرو صداشون نمیاد بالا و من متوجه نمیشم.واسه همین اکثر وقتا تو هال بودن.
اینبار مامانو دیدم که جلوی پای عیسی زانو زده بود. عیسی با تمام لباساش روی همون کاناپه ای نشسته بود که اونجا بغلم کرده بود.زیپ شلوارش باز بودو کیرش تو دهن مامان. میمکید و با دستاش باهاش بازی میکرد. سر عیسی روی پشتی کاناپه بود و داشت لذت میبرد.-عسلم, خانومیِ من, عاشقتم. لباتو میخوام عزیزم. مامان در حال بالا رفتن به سمت لباش دکمه های پیراهنشم باز میکرد و بدنشو میبوسید بالاخره عیسی تونست لباشو بگیره مامانو کشید بالا, بالاتر و سینه هاشو از یقۀ باز لباسش اورد بیرونو گرفت تو دهنش. اون موقعها هنوز از دیدن این صحنه ها هیجانی میشدم. خون تو رگهام تندتر میدوید. مامان با دستاش سینه هاشو جمع کرده بودو به دهن عیسی نزدیکتر میکرد.و اون سعی میکرد که با وجود مقاومت مامان بخوابونش روی کاناپه و بالاخره موفق شد. اروم دستشو از پشتش برداشت و تمام بدنشو از روی لباس میبوسیدو میرفت پایین.بالاخره رسید به کسش. همۀ انرژیبدنم به سمت کسم میرفت دستمو گذاشتم روی کسم خیسِ خیس بودم . عجیب لذت میبردم. زبون عیسی روی کس مامانم بودولی من اونو روی کس خودم احساس میکردم. دوست داشتم گازم بگیره با تمام قدرتش بمکه. عیسی دستشو کرد توی کس مامان و در همون حال بالای کسشو میخورد. دست من هم روی کسم بالا پایین میرفت و لذت توی تک تکِ سلولای بدنم جریان داشت. –بسه عزیزم بیا بالا, عاشقتم, دیوونم نکن. میخوامت. عیسی بلند شدو مامانو با ارامش لخت کرد ایستاده بود جلوی کاناپه و داشت خیلی اهسته لخت میشد. خوش تیپ بود و هنوزم هست بلند قد و چهار شونه صورتش استخونی و گندمی یه ریش توپی و سبیل باریک موهای جلوی سرش اکثراَ توی صورتش بود موهای لخت و نرم و مشکیش که البته حالا دیگه جو گندمی شده. اون لحظه عاشق موهاش بودم و بدنش و کیرش که حالا داشت میرفت تو. دستمو بردم تو کسم و تصور کردم که کیرِ اونه با عقب جلو رفتناش دست منم بی اختیار میرفت و میومد. دیوونه شده بودم درست مثل اونا. عیسی بلند شدو روی کاناپه نشست ومامانو رو به خودش نشوند و کیرشو کرد تو کسش. یهو نگاهمون تو هم گره خورد من اومده بودم جلوتر وبا وجود تاریکی اون تونست منو ببینه فقط یه ثانیه طول کشید تا من خودمو بکشم کنار ولی باعث شد که عیسی یه اهِ از ته دل بکشه و کیرشو محکم بکوبه ته کس مامان منم دستم بیشتر رفت تو کسم و یه احساس لذت عمیق و یه کم سوزش تمام اون چیزیه که ازون صحنه یادم میاد.دیگه نگاه نمیکردم. خیلی خیس بودم. یه مایع از تو کسم بیرون اومده بود و دستمو شورتم کاملاَ خیس بود. برای اولین بار توی زندگیم ارضا شدهبودم. عالی بود.چشامو بستم صدای عیسی اوج گرفته بود و وقتی که دوباره نگاه کردم ارضا شده بود و داشت همه جای مامانو میبوسید دوباره چشامو بستم و تصور کردم که داره منو میبوسه گرم و عاشقانه…
ادامه دارد
نوشته: maryam1362


👍 6
👎 1
97200 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

342574
2012-11-09 21:24:30 +0330 +0330
NA

مریم عزیز داستانت برای شروع خوب بود ولی امیدوارم با تجاوز ادامه پیدا نکنه . یا اینکه شما بخوای بپری بغل عیسی.

مرسی و موفق باشی.

0 ❤️

342575
2012-11-09 21:34:32 +0330 +0330
NA

تو سن 18 سالگی تبدیل شدی به یه زن کاملا رسیده ؟
پس تا 25 26 پلاسیدی رفتی واس خودت . اوخی
ولی نگارشت خوبه . هرچند…

0 ❤️

342576
2012-11-09 21:57:50 +0330 +0330
NA

عیسی کریس انجل بوده کیرشو غیب کرده؟
اگه تو کس مامانت کیر غرق میشه بهش بگو بره 4تا غریق نجات بیاره یه وقت واسش درد سر درست نشه حالا.
یه کاره دیگم میتونه بکنه بگه قبل از سکس از این کاور ضد غریقا هست رنگای شاد و تخمی داره سبز و زردو نارنجی به کیر ببنده که کیر رو آب بمونه.

مامانت کس داره یا استخر ورزشگاه آزادی لا پاشه؟؟؟

آخ راستی مریم جون بگو یه تابلو (از طناب قرمز رد نشوید خطر غرق شدن) تو کسش نصب کنه دیگه کلا" از لحاظ قانونی ام واسش هیچ مشکلی پیش نمیاد.

<جمعیت جوانان هلال احمر>
<مجموعه استخرهای ورزشگاه آزادی>
<داداشه کریس انجل>

0 ❤️

342577
2012-11-09 23:08:48 +0330 +0330
NA

tarze neveshtanet khob bod bod.khatere var neveshtanetam ye no avarari bod.

0 ❤️

342578
2012-11-10 00:16:21 +0330 +0330
NA

سلام داستانت جالب بود خوشم اومد.
من تازه عضو شدم

0 ❤️

342579
2012-11-10 00:44:27 +0330 +0330
NA

خيلى خوب بود.آفرين.فقط حيف که اين داستان بوى خون ميده.فکر کنم عيسى…اى مادرش و گايدن.ميخواى بياى بکنمش. راستى من خوب کيرمو غيب ميکنماااااا.ميخواى ببينى؟؟

0 ❤️

342581
2012-11-10 06:44:28 +0330 +0330

زیاد حال نکردم ولی بد نبود

0 ❤️

342582
2012-11-10 07:03:08 +0330 +0330
NA

منم با سوگلی موافقم …کنجکاوی زیادیش بده …به هر حال خوب بود موفق باشی

0 ❤️

342583
2012-11-10 07:17:44 +0330 +0330
NA

عاشق اين جواباتم امامزاده بيژن :’)))))

0 ❤️

342585
2012-11-10 09:31:55 +0330 +0330

این دفترچه خاطراته؟
یعنی واقعیه؟
تاریخی که بالای نوشته هات هست جدیده!
اما نوشته هات تو دو بازه سنی چهار و سیزده است!
الانم که هیجدهی!
تاریخا جور در نمیاد،یا من نمی فهمم!

0 ❤️

342586
2012-11-10 09:51:14 +0330 +0330
NA

وندادجان داداش شعبه دوم زدی؟
مژده مژده شعبه دوم وندادافتتاح شد
شدی ونداد زنجیره ای؟

0 ❤️

342587
2012-11-10 13:37:04 +0330 +0330
NA

خوب بود… وقتى گفتى دلت واسه بابات تنگ شده حالم گرفته شد. خدا بىامرزه

0 ❤️

342588
2012-11-10 15:14:42 +0330 +0330
NA

ای بابا عیسی چرا
من که هستم فقط یه ندا بده سریع میام پیشت و واسه همیشه باهات میمونم و باهم سکس کنیم
منتظرما

0 ❤️

342589
2012-11-10 15:45:20 +0330 +0330
NA

khube azizam;-) montazere edame hastam…

0 ❤️

342590
2012-11-10 15:46:03 +0330 +0330
NA

گلم این قدر خودتو انگشت نکن بی پرده میشیاااااااا از من گفتن بود حالا هی عقب جلو کن!تازه حیف کست نیست که هنوز کیر نرفته توش جر بخوره!اگه کیر میخوای خوب گلم من حاضرم واست دست به کیر بشم.فقط کافی لب بترونی/داستانتم باور کن تخمی بود هر چند با این ارجیفت راست کردم ولی خودت یه بار بخونیش خندت میگیره.

0 ❤️

342591
2012-11-10 15:50:17 +0330 +0330
NA

rast kardiiiii?;-)

0 ❤️

342592
2012-11-10 16:54:37 +0330 +0330
NA

خانم کس آی خانم کس
برام سخت تنفس
قدمت روی تخمام
بیا به این ور پست
خوب بود ولی باید بیشتر مخاطب رو با بیوگرافی اون لندهور آشنا میکردی. مثلأ کیه؟ واز کجاسروکلش پیداشد

0 ❤️

342593
2012-11-10 18:01:56 +0330 +0330
NA

Khub bud,edame bd ,movafaq bashi khanumi

0 ❤️

342594
2012-11-10 22:28:04 +0330 +0330
NA

مریم و عیسی و …
نمیشد یه اسم دیگه انتخاب میکردی؟! اد باید عیسی رو انتخاب میکردی؟!
یه زکریاتون کمه فقط که اونم ایشاللا در قسمت های بعد…

0 ❤️

342595
2012-11-11 01:35:01 +0330 +0330
NA

برای شروع خوب بود.هرچند که میشه ادامه ش رو حدس زد.

0 ❤️

342596
2012-11-11 05:26:17 +0330 +0330
NA

سلام خوبه به اين شرط که به عیسی ندییییییییییییییییییییییییی

0 ❤️

342597
2012-11-11 15:12:33 +0330 +0330
NA

“ذکریا” که یک جای دوری قرار داره توی ماجراهای تاریخی که دوستان ازش یاد کردند ، ولی بد نیست یادی از “یوسف نجّار” داشته باشیم ؟!!! که زید فابریک مریم بوده؟!! و بالاخره یه جورائی بابای عیسی محسوب می شده؟!البته این مریم نه بلکه اون مریم؟!! در عین حال با اینکه من زیاد هم با مسائل خارج از حیطه ی فیزیک از جمله ادیان کاری ندارم ولی قصدم از نوشته های بالا شوخی بود و دوست ندارم پیروان مسیحیّت به خودشون بگیرند و الباقی قضایا…

0 ❤️

342598
2012-11-11 17:27:39 +0330 +0330
NA

داستان خیلی زیبایی نوشتی امیدوارم با دقت بقیه اش را بنویسی که مطمئنم خیلی زحمت داره اما چند تا رمان کمکت میکنه اگه خواستی برات تو کامنت مینویسم موفق باشی دوست خوب من

0 ❤️

342599
2012-11-11 17:33:18 +0330 +0330
NA

در ضمن از شوخی های بچها دلسرد نشو وهمیشه به اونهایی که فحش مینویسند بخند تا بدونی اونها هم دوستت دارند ولی به روشهای خودشون …دوست دارم وموفق باشی

0 ❤️

342600
2012-11-13 07:41:26 +0330 +0330
NA

خیلی قشنگ نوشتی زودتر بقیشم بنویس.

0 ❤️

584426
2017-03-17 23:56:43 +0330 +0330

چرا بقیش رو ننوشتی؟؟؟

0 ❤️