هانیه یه دختر سفید قد متوسطه ک کل موهای بدنشو صاف کرده.
یه روز هانیه و دخترا دور هم تو خونه جمع شده بودن. محیا گفت بریم یکم هانیه رو اذیتش کنیم.
الناز کنار هانیه نشست و استین دست راستشو بالا داد. محیا دست سفید صاف هانیه رو مالوند و خندید. هانیه دستشو کشید و گفت دارید چکار میکنید؟!
الناز دستای هانیه روپشتش گرفت و گفت ساکت باش دختر کاریت نمیکینم. هانیه دست و پا میزد ک ولش کنن ولی محیا دست گذاشت رو سینه های هانیه وجفت نوک سینه هاشو محکم پیچوند و فشار داد. جیغ هانیه در اومد. محیا گفت اگه دستو پا بزنی دوباره میپیچونمت
فاطمه هم اومد .محیا و الناز دست و پای هانیه رو گرفتن و از هم باز کردن. هانیه التماس میکرد ولش کنن
فاطمه پاشو گذاشت لاب پاهای هانیه و کسشو فشار داد
هانیه : اااخخخخخ اااییییی درد میکنههه برداررر پاتو توروخدا
فاطمه جلو هانیه نشست. هانیه : نه توروخدا کسم نه
فاطمه خندید و با دستش لبه های کس هانیه رو از رو ساپورتش گرفت و محکم پیچوند و کشید
هانیه : جییبغغغغغغغ ااااخخخخخ ااوووووییییییی ول کنننن توروخداا ااااخخخخ
فاطمه ولش نمیکرد و هی کس هانیه رو فشار میداد ، هانیه هم ک دست وپاشو گرفته بودن کاری نمیتونست بکنه
الناز صورت سفید هانیه رو تو دستش گرفت و لیسش میزد
هانیه خیلی بدش میومد ک ب صورتش دست بزنن ولی کاری نمیتونست بکنه
محیا هم چند بار سینه نقلی هانیه رو تو مشتش فشار میداد و نوکشو نیشگون میگرفت.
فاطمه چند تا مشت محکم تو کس باز شده هانیه زد و هانیه غیر جیغ والتماس کاری نمیتونست بکنه
فاطمه با یه پوزخند دوباره کس هانیه رو با دستاش گرفت وفشارررر دادد
هانیه اشکش در اومد ودرد میکشید
بالاخره ولش کردن و هانیه به کس و سینش چسبید
بعد چند دقیقه دوباره الناز دستاب هانیه رو بالا گرفت و محیا شروع کرد کس هانیه رو مالوندن. اینقدرمالوندش ک آب کس دردناک هانیه در اومد و خیس خیس شد و هانیه محکم ب کسش چسبید و رو زمین دراز کشید.
نوشته: الناز
الان این چی بود؟؟
الهی که بجای صابون کیرت بخوره به پشم شیشه
کاری به چوستان ندارم. فقط میخوام بدونم اون چند نفری که لایک کردن علتش چی بوده لایک کردن .
سلام من از تم داستانت خوشم اومد اگر میشه داستان های مشابه اما طولانی تر بنویس یا اگر دوست داشتی بهم پیام بده تا بتونم چندتا ایده بهت بدم و توی نگارش هم کمکت کنم
چقد زیبا