دنیز (۱)

1397/01/30

پشت پنجره بخار گرفته نشسته بودم و چشم دوخته بودم به ته خیابون کج و ماوج ای که آپارتمان کهنه ما را توی خودش جای داده بود . سه روزی بود که منتظرش بودم ولی خبری از پدرم نشده بود . میدونستم بازم گرفتنش ولی اینبار برای چقدر و چطور نمیدونستم . زیر لب غر غری کردم و کاپشن کهنه ام تنم انداختم و زدم از خونه بیرون به سمت پاسگاه راه افتادم .
۱۵ سالم بیشتر نبود مادرم روس و پدرم اصالتا ایرانی بود. دو سالم بود که مادرم ولمون کرد و با یک میلینور ترک ریخت رو هم و رفت. ولی پدرم همیشه بود .هیچوقت با زنی ندیدمش همیشه با نگرانی مراقبم بود تا زمانی که دخل و خرجمون نساخت و شد قاچاقچی .لباس ؛ لوازم آرایش ؛ عطر ؛ وسایل ورزشی … خلاصه هرچی که بشه از ترکیه به ایران قاچاق کرد .اهی از ته دلم کشیدم و اخمام رفت تو هم با خودم فکر میکردم حتما بازم سه یا چهار ماهی نیست .گندش بزنه ؛ چهره صابخونه تصور میکردم که با اون دندونای زردش میگه یک لب بده تا یک هفته هم مهلت بهت بدم . خودم یکم جمع کردم و وارد پاسگاه شدم .
گروهبان جمال پشت میزش نشسته بود. گروهبان جمال تنها گروهبان منطقه فقیر نشین ما بود . از بچگی میشناختمش با اون قد کوتاه و شکم گنده اش هن هن کنان حرف میزد و چایی اش هورت کشان دستورای نصفه و نیمه میداد. از در اتاق که وارد شدم لبخند گنده ای روی صورتش نشست و دندان های کج و زردش نشونم داد .
_وای ببین کی اومده …دنیز جان… بشین بگم چایی بیارن برات
تشری به سرباز کنار دستش زد .
_ وای دختر تو مثل برگ گلی … نرمی ؛خوشبویی
+گروهبان جمال
_ جانم … زیبا روی من بگو … صدام که میکنی میخوام دنیارو بریزم به پات
+بابام باز چند روزیه خبری ازش نیست … گرفتنش؟
_ هنوز پرونده اش اینجا نیومده … چند وقته بیخبری؟

  • سه روزه
    _ گفت میره ایران؟
  • نه اخرین بار مرز رد کرده بود قرار بود شبش بیاد ولی پیداش نشد .
    _ الان که هیچ خبری ندارم.
    با ناراحتی پاشدم .لبام جمع کردم و با ترش رویی گفتم :
    +باشه ؛ پس زحمتو کم میکنم .
    دستمو سریع گرفت و پاشد و در رو بست.همینطور که دستام رو گرفته بود و بوشون میکرد. اروم گفت :
    _ امشب خونه بمون .میام پیشت و هر چی بفهمم از بابات برات میارم .
    دستام یکم عقب کشیدم و گفتم
  • دروغ که نمیگی ؟
    دستاش اروم رسوند به سینمه هام و نیشگونی از نوک سینه ام گرفت .میتونستم کیر ورم کرده اش ببینم که از زیر شلوار کامل معلوم بود .
    _ نه میام
    و یک بوس دیگه به دستم زد .

    ساعت ازنه گذشنه بود .جلو آینه قدی وایسادم و پیراهن قرمزم که روی پوست سفیدم خیلی جلوه داشت رو برانداز کردم .حالا که چند سانتی بلندتر شده بودم یک وجب زیر باسنم بود .سینه های نسبتا کوچیک و صورتیم از زیر لباس کاملا معلوم بودند .موهای طلایی ام ریختم دور صورتم و رژ قرمزم یکم پر رنگ تر کردم . خط چشم پشت چشای آبی ام کشیدم .یادمه بابام همیشه میگفت چشام مثل دریاس اصلا واسه همین بود اسممو گذاشتن دنیز یعنی دریا . یکی از عطرهای روی پیشخون برداشتم و به خودم زدم و چند قدم رفتم عقب تر و یکم خم شدم ومطمین شدم وقتی خم شم شورت توریم از زیرش معلوم میشه .
    در سه بار اروم زده شد یعنی گروهبان جمال پشت در با یک گل بزرگ و یک لبخند مسخره وایساده .یک نفس عمیق کشیدمو در رو باز کردم . آب دهنش به سختی قورت داد و گفت :
    _ اوف دختر هر سری قشنگتر میشی .
  • بفرمایید داخل
    دسته گل گرفتم . کت و کلاه پشمیش در اورد و بهم داد .حالا میتونستم کله طاس که اطرافش موهای نازکی گرفته بود ببینم .سیبیلای کم پشتشو دستی کشید و گفت
    _شام که نخوردی عروسکم؟
    با سر گفتم نه
    از ساکی که کنارش بود یک شیشه راکی با یکم ژامبون و پنیر و نون دراورد.
    _اینارو اوردم بخوریم
  • تو خونه غذا بود
    رو مبل نشست و کیر ورم کرده اش از روی شلوار جابه جا کرد.هن هن کنان گفت :
    _ بیا پیشم بشین

روی کاناپه کنارش نشستم طوری که پاهام چسبیده بود بهش ولی بدنم گوشه مبل بود. میدونستم الان فقط محو پاهامه با ولع پاهامو میمالید و دستش به سمت رونام میاورد. پرسیدم : خب چیزی دستگیرت شد؟
چشم از رونام برنداشت و گفت : اره … اره… من عاشق این رونام
دستش بالاتر اورد و من با یک حرکت پسش زدم و گفتم : خب چی شده ؟ کجاس؟
_ بزار اول من از این حوریه بهشتی لذت ببرم بعد میشینم تعریف میکنم
با کج خلقی هلش دادم و پاشدم وایسادم :
+تشنمه
_بیا اینجا سیرابت میکنم

  • راکی میخوام
    و دقیقا رو به روی مبل کامل خم شدم و از توی ساک راکی برداشتم .میتونستم نگاهش رو که فقل روی شورت توریمه حس کنم .سعی کرد سریع پاشه ولی من چابک تر بودم و سریع برگشتم و صورت به صورت شدیم . نفسش بوی گند سیگار میداد حالمو بهم میزد . سفت بغلم کرد و خواست از لبام بوسه بگیره ولی صورتم سریع چرخوندم و گذاشتم از لپم به جای لبم بوسه بگیره .یکم خمم کرد روی میز پشت سرم طوری که پاهام از زمین جدا شد و تقریبا داشتم دراز میکشیدم روی میز زوار در رفته که قیژ قیژ صدا میداد. کمرش رو هی تکون میداد و سعی میکرد یکی از پاهامو بکشه بالاتر .تقلا میکردم میدونستم اگه ارضا شه دیگه خبری از کمک های بی دریغش نیست .صدای ناله اش دم گوشم میشنیدم :
    گفتم چی میگن ؟ بگو بهم
    جوابی نداد و من باز پرسیدم : گروهبان جمال بگو
    بدنم زیر هیکل سنگینش در حال له شدن بود هن هن کنان گفت :
    _کیرم از رو شلوار بمال … بمالش فرشته کوچولوی من
    دستم بردم سمت کیرش و گفتم : بابام کجاس؟
    _ اههههه … تو مرزه …اهههه …دلم میخواد بکنمت … پارت کنم . اهههه
    کمربتدش باز کرد .چشاش خمار خمار بودن .شروع کرد به بازی با سینه هام تو مشتش سفت میگرفتشون و وقتی از درد ناله میکردم اه عمیقی میکشید.سعی کرد لباسم دربیاره
  • خب چرا؟ چقدر میمونه؟
    _اهههه …این سینه ها مثل انارن … میخوام بخورمشون …مواد جا به جا کرده …درار این لباسو بزار ببینم این انارارو
    لباسم از تنم کرد و با ولع شروع کرد به خوردن سینه هام . حالا منم بدنم داغ شده بود .به بدن پر از چربی اش چنگ مینداختم و اروم ناله میکردم
    _ خوشت میاد نه؟ اخ روزی که بکنمت میفهمی چقدر خوبه … اون کس کوچولوت جر بدم …کونت باز کنم …ایییییی اگه تو مال من شی …از کنارت جم نمیخورم
    دستش برد سمت کسم و اروم میمالید و نگام میکرد .حالا کامل روی میز خوابیده بودم و پاهام باز بود تنها حصار بین ما هم شورت توری قرمزم بود. دکمه های پیرهنشو باز کرده بود و شلوارش پایین روی مچ پاش افتاده وشورت سفیدش که جلوش لکه های زرد داشت کیر ورم کرده اش گرفته بود .با یک دستش سینه ام میمالید و با یکی دیگه کس آب انداخته منو .
    ناله میکردم شایدم لذت میبردم .
    اولین بار خوب یادمه دوازده سالم بود شب به جای بابا ؛گروهبان جمال اومد .با خودش غذا اورده بود یکم بورک یکم سوپ … بهم گفت بابام امشب نمیاد و تلوریون تنظیم کرد .بابام هیچ وقت حوصله تنظیمش نداشت واسه همین با وله پای تلوزیون نشستم روی مبل رو به تلوزیون نشست و بهم گفت کف زمین رو به شکم بخوابم تا شکم درد نگیرم .من غرق توی دنیای رنگ های تلوزیون بودم و اصلا متوجه اطرافم نبودم صدام کرد برای آب اوردن با اکراه پاشدم و آب اوردم و اونم منو تو بغلش گرفت و گفت بشین رو پام مثل بچگیات .روی پایش اروم تکونم میداد بعد دستش برد زیر دامن کوتاهم و کس کوچولوم گرفت. با صدای دو رگه گفت :
    _ تا حالا کسی به اینجات دست زده ؟
    با خجالت سعی کردم فرار کنم
    _ من عموتم به من میتونی بگی .
  • اره وقتی ازم خون میاد .بابام برام پنبه میزاره
    _ پس خون میاد ازش
    با سر گفتم اره و اون اروم کسم میمالید یکم شل شدم خجالت میکشیدم و حس میکردم کارم اشتباهه ولی یک حس شدید منو به سمت اینکار میکشوند .اروم گفت :
    _لبای عمو ببوس
    لبام روی لباش گذاشتم و اون با ولع شروع به مک زدنشون کرد .دستش رو از پشتم به سینه هام رسوند و سفت تو مشتش گرفت .بعد اه بلندی کشید گفت
    _ اوف … مثل پنبه نرمه …
    و دوباره لبام بوسید . خیس شدن شورتم حس میکردم و اون همینطور ادامه میداد .دلم بیشتر میخواست و هم دوست داشتم تمومش کنم .
  • ما داریم چیکار میکنیم؟
    _ این یک جور بازیه …
  • جایزه هم داره؟
    سرعت حرکتش زیاد شد
    _اه ارهههههه ارهههههههه …
    زیر دلم خالی شد و حس کردم .گروهبان جمال شل شد .فردا صبح بابا اومد پس جایزه بازی این بود .
    ادامه دارد

نوشته: شوالیه تاریکی


👍 6
👎 0
2000 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

682895
2018-04-19 20:49:49 +0430 +0430

شهوانی فقط بتمنو کونی نکرده بود که خدا رو شکر اونم تکمیل شد!!! ?

0 ❤️

682896
2018-04-19 21:03:44 +0430 +0430

تعریف این حکایت باآب وتاب سکسیش برایه دختر15ساله کمی نامتعادله خصوصأتن دادن به خواسته ی اون گروهبان ک حتی نظافت نداشته هرچندکه بخاطرپدرش بوده!بادیدواقع گرانه بنویس

0 ❤️

683011
2018-04-20 11:15:37 +0430 +0430

خوب بود
لطفا واسه تایپش بیشتر دقت کن

0 ❤️

683249
2018-04-21 21:20:32 +0430 +0430

قشنگ بود منتظر ادامه ش هستیم

0 ❤️