دوست ناباب

1390/07/13

اولش بگم هدفم از نوشتن داستان شهوتی کردن کسی نیست و فقط میخوام یه واقعیت رو براتون بنویسم اگه دنبال داستان شهوتی هستید این داستانو نخونید و آخرشم نظر ندید.
اسمم منوچهره یه بچه درس خون مودب و مطیع خانواده زیاد اهل بیرون رفتن و بازی کردن نبودم. تو یه شهر محروم زندگی می کردم، سال 76 بود سال اول دبیرستان بودم تازه اول نوجوانی با حال و هوای خاصش، ترم اول بچه های کلاسمون اکثرا تنبل و درس نخون بودن بجز یکی که اسمش جبار بود جبار پسر یه قصاب بود که به قول خودش نصف عمرش از پدرش کتک خورده بود رزمی کار بود زیاد درس خون نبود ولی استعداد عجیبی داشت من یه جورایی ازش بدم میومد شاید هنوز هم اون حسادت های بچه گونه تو وجودم بود با یکی از بچه های کلاس به اسم مجتبی دوست شدم یه پسره زمخت کشتی گیر با گوش های شکسته تنها دلیلش هم این بود که مجتبی هر روز با جبار دعوا داشتند. من بعضی وقتا تو دعوا به عنوان میانجی هوای مجتبی رو داشتم. یه روز مجتبی از من خواست بعد ازظهر بریم بیرون و یه دوری بزنیم من هم گفتم اگه خونه اجازه بدن میام اونم کلی مسخرم کرد خلاصه عصر همون روز از پدرم اجازه خواستم برم بیرون اونم گفت که پسرم دیگه بزرگ شدی میتونی بری فقط مواظب باش با هر کی نگردی و خلاصه بعد کلی نصیحت اجازه داد برم. بعد اون روز کار من و مجتبی شده بود گشتن تو کوچه ها و خیابونها و متلک گفتن به دخترا و از این کار البته از درسم غافل نبودم ترم اول من شاگرد اول کلاس شدم و جبار دوم من کلی کیف کردم ولی جبار اصلا براش مهم نبود و بقول خودش میگفت بخاطر اصرار پدرش مدرسه میاد وگرنه خودش میخواد بره روستا دامداری کنه و دنبال کار های اینجوری بود خلاصه هرچی میگذشت من و مجتبی با هم صمیمی تر می شدیم یکی دو بار خونشون رفتم مشروب و سیگار و فیلم صحنه دار و غیر از وسایل پذیرایش بود. بهار 77 بود که بیشتر با هم می رفتیم حاشیه شهر و تو باغ ها و تپه ها می گشتیم. تا اینکه یه روز که تو یه باغ قدم میزدیم 4 نفر بهمون حمله کردن من اولش متوجه نشدم اما وقتی منو گرفتن تازه متوجه شدم یکیشون احمد پسر خاله مجتبی و اون 3 تا دوستاشن و با نقشه قبلی اومدن حالا چهره مجتبی برام معلوم شد تازه فهمیدم جبار در باره مجتبی راست میگفت اون همیشه به من میگفت زیاد با این عوضی حروم زاده نگرد این پسره بدبختت میکنه. خلاصه هرچه مقاومت کردم فایده نداشت کلی هم داد و بیداد کردم ولی انگار قرار نبود کسی صدامو بشنوه اون روز اونا چند بار بهم تجاوز کردن و کلی کتکم زدن آخرش بیحال ولم کردن بعد چند دقیقه بلند شدم و رفتم کنار جوب آب خودمو تمیز کردم خیلی اعصابم خرد بود کلی گریه کردم بعدشم یه جوری انگار اتفاقی نیفتاده رفتم خونه اونشب شام نخوردم صبحشم خودمو به مریضی زدم و نرفتم مدرسه. دو روز بعد که رفتم مدرسه دیدم که همه بچه ها ما جرا رو می دونن آقا مجتبی با کلی دقت تمام ماجرا را براشون تعریف کرده بود متاسفانه شرایط فرهنگی شهر ما اجازه نمی داد که برم و به خانواده همه چیزو بگم و از اون عوضی ها شکایت کنم بعد از اون روز همه بچه ها به من پیشنهاد سکس می کردن بجز دشمن فرضیم یعنی جبار. تا آخر اون ترم چند دفعه دیگه مجتبی و دوستاش منو کردن هر دفعه هم تهدید می کردن که میریم تو محله تون میگیم منم از ترس خانواده ام قبول می کردم البته باید قبول کنم که کلا ارادمو از دست داده بودم ترم دوم بجز ورزش، قران و انظباط همه دراسم افتادم معدلم شد 9 مشروط شدم خونه مونده بودن ماجرا از چه قراره یه شب گوش واستاده بودم که شنیدم پدرم با عموم در مورد من صحبت می کردن و هر دوتاشون فکر میکردن دوست دختر دارم به خاطر اینه که وضعم اینجوری شده اون شب به حال خودمو خانواده ساده ام کلی گریه کردم. چند روز بعدش تو خیابون اتفاقی جبارو دیدم کلی باهام حرف زد ازش کمک خواستم بهم گفت تنها چاره تو ترک تحصیل و رفتن به یه شهر دیگه اس چون شهرمون تقریبا کوچک بود و هر جای میرفتم باز هم در تیر رس بودم بعد چند وقت فکر کردن به این نتیجه رسیدم درسو ول کنم و بدنبال کار برم یه جایی دیگه اولش خانواده مخالف بودن ولی آخرش قبول کردن که برم پیش داییم که با پسراش تهران تو کار حفر چاه های دستی بودن اوایلش داییم خیلی اذیتم می کرد چون پدرم ازش خواسته بود هر جوری شده منصرفم کنه ولی من مصمم بودم بعد از چند سال کارگری و سرباز حالا چند ساله تو یه شرکت پیمانکاری برق تو تهران کار می کنم و ازادواج کردم. بعدا فهمیدم جبار بعد از سربازی دانشگاه رفته دوره فوق لیسانسش تو تهرون بوده تو تظاهرات بعد از انتخابات 88 دستگیر شده و زندان رفته خیلی مشتاقم ببینمش و ازش تشکر کنم.
واقعیتش بدترین سالهای عمرم رو مجتبی نامرد برام رقم زد حالا هم تو سال چند روز بیشتر به شهرمون نمیرم اونم به اصرار پدر مادرمه.
بله دوستان یک توطئه شهوت انگیز باعث شد که من خیلی اذیت و آزار بشم هنوزم وقتی یاد اون دوره میفتم کلی اعصابم به هم می ریزه میگم برم اون نامردو بکشم. ازتون خواهش میکنم هیچ وقتی با کسی بدون رضایت خودش تجاوز نکنید.

روزی مردی به بودا کلی فحش داد بودا در جواب به او گفت دوست عزیزم از هدیه ات ممنونم اما من آن را نمی پذیرم و اگر هدیه کسی پذیرفته نشود صاحبش خودش است.

نوشته: منوچهر


👍 1
👎 2
53883 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

301532
2011-10-05 21:00:40 +0330 +0330
NA

واقعا متاصفم.
این ادمهای بدبخت دختر ندیده و عقده ای محصول دوگانگی فرهنگی و بی فرهنگی هویت ایرانیست.
چند روز پیش تو قطار پسری رو دیدم که با افتخار از خفت کردن پسرهای شهرشون میگفت.
و عقیده داشت چون بچگیاش کون داده حالا حقشه که اینطوری با سرنوشت دیگران بازی کنه.
اسمش هوشنگ بود و از احالی مراغه.
متاسفانه فامیلیشو نفهمیدم تا کاملا رسواش کنم.
البته از این حیوانها همه جا هست و به آذری ها بر نخوره.
واقعا متاصفم.

0 ❤️

301534
2011-10-06 04:49:19 +0330 +0330
NA

متاسفم برای این کار بدی که در حقت انجام دادن ، بعضیا وقتی شهوتی میشن دیگه از عقلشون استفاده نمیکنن و اون شهوتشونه که بهشون دستور میده ، متاسفانه چند وقت پیش یه مرد 30 ساله هم به خواهرزاده من تجاوز کرده بود هر چندد ما هم تو یه شهر کوچیک هستیم ولی شکایت کردیم و طرف الان زندانه ،روزی که به خواهرزادم که 8 سالشه گفتیم اون مرد رو اعدام کردن از خوشحالی گریه کرد

0 ❤️

301535
2011-10-06 06:45:02 +0330 +0330
NA
0 ❤️

301536
2011-10-06 08:35:30 +0330 +0330
NA

آقاي خاص ميگه :
فقط چند روز تا داستان خاص و جذاب ((آزمايشگاه))
منتظر باشيد

0 ❤️

301537
2011-10-06 11:41:27 +0330 +0330

متاسفم برات امیدوارم یه روزی فرهنگ مردم ما انقدر بالا بره که واسه یه لذت آنی خودشونو در حد یه حیوون پایین نیارن
ساینا جوون واسه خواهرزادت متاسف شدم خدا رو شکر که اون عوضی به سزای کارش رسید

0 ❤️

301538
2011-10-08 05:30:35 +0330 +0330
NA

سپیده جون فعلا کاری باهاش نکردن و زندانه ما الکی گفتیم اعدامش کردن

0 ❤️

301540
2011-10-10 16:00:37 +0330 +0330
NA

shive barkhorde to ba ein masale va tasmimati ke bad az oun gerefti baes shod ta to bishtarin zarbe ro dar ein mozu bekhori .ya boro bekoshesh ya bokonesh ya bikhiyalesh sho.+ fekreto azad kon .

0 ❤️

526052
2015-12-21 09:21:15 +0330 +0330

ای بابا (yawn)

0 ❤️

534042
2016-03-22 22:24:38 +0430 +0430

توجمع پسرا خ لواط میشه.خصوصأ اگر ی بدبخت قشنگ باشه.همش هم تواین ایران گوه ودین مظخرفش.زندگی ی انسان تا اخرش نابودمیشه.بادختری بری خونه دنیابهت شک میکنه اماباپسری برو.راحت میتونیدکون هم بذارید.برا دینم متأسفم.حالم ازش بهم میخوره وبدترش ایران

0 ❤️

534391
2016-03-25 12:48:36 +0430 +0430

اینا چیه نوشتی آخه لاشی کیرم خوابید کس شر نگووووووووووووو :(

0 ❤️