رباب (۱)

1397/10/04

سلام .
شرمنده که نتونسم جواب کامنت های پر از مهر و عشقتونو جواب بدم . به خدا من هنوز توی سایت اکانت ندارم و گذری لایق دوستی با شما بچه های گلم شدم . بقولی همین یهویی .
من نه نویسندم و نه تاحالا چیزی نوشتم و این نظر لطف ادمین بود که منو راه دادند . من همه رو با قلبم نوشتم و وقت زیادی نبرد . چون نیازی به فکرکردن نداشت . سعی کردم به عنوان اولین نوشتم خودمو محک بزنم و ببینم میتونم در حین سرگرم کردن شما دوستای گلم میتونم شما رو بخندونم , بگریونم و یا با کلمات افراطی مثل قربتیا که نقش یک محرک رو تو داستانم نشون میداد نوعی شوک که از درد درون راوی خبر میده رو برای عصبانی کردنتون و یا با ترفندهای دیگه ارومتون کنم ! به هر حال این هم شیوه ای بود برای دوستی من وشما عزیزان و امیدوارم قلبأ من رو ببخشید .
تو کامنتاتون از ادامه داستان رباب گفته بودید که خوشحال میشم در خدمتتون باشم . اما باید در نظر گرفت که این یک سایت داستان سکسی هست و نوشته من رفته رفته به یک رمان عشقی شکل عوض میکنه و نمیدونم امکان پذیر باشه یا نه . ولی سعیمون رو میکنیم و از دوستان میخوام که حتی اگر ادامه نداشت این متن رو منت بزارند و چاپ کنند . چون من دیگه نمیتونم باهاتون تماس حاصل کنم و به نظر من نویسنده بهتره که تو تاریکی بمونه و این نمایش هست که باید روی صحنه بیاد .
دراخر شما همه زیبایید چون ایرانی هستید . متشکرم

رباب (فصل جدید) 1

صدای مامان زری رو شنیدم می گفت پوشو مامان یه چیزی بخور جون بگیری و چشماش متورم شده بود و قرمز از بس گریه کرده بود .
سه روز تو تب چل درجه سوخت بچم . خدا ریشه تونو بکنه . قراربود با چندتای دیگه از مرز رد شن برن ترکیه . اما مثکه مامورا فهمیدن و اینام دررفتن .
علی اقا تمام تنش زخم و جای چنگه . هیچی نمیخوره و حتی تو تب و بیهوشی فقط گاهی نیگا میکرد و اشک میریخت همین .
خانم شما تشریف ببرین خستگی در کنین من بهش میدم بخوره . چشمامو وا کردم دیدم علی لاکو بالاسرمه . گفت داش احمد پوشو یه چیزی بخور و بلندم کرد و به زور دو سه لقمه کوفت کردم . نمیتونسم نفس بکشم و بغض داش خفم میکرد . گفت چرا این ریختی شدی ؟ یواش گفت رباب چی شد ؟ رد شد ؟ سرمو تکون دادم اره و اشکام باز سرازیر شد و دومرتبه پتو رو کشیدم رو سرم و خوابیدم .
زنگ زدم خونه پری . گفتم راسشو بگو رباب زنگ نزده , یا اون وکیل دودره باز یادت داده به من نگی ؟ گفت اون ادم محترمیه من سالهاست میشناسمش . لابد خطها خرابه یا یه دلیلی داره . گفتم من این حرفا تو کتم نمیره . چطور زنگ زده بوده بهت که ما رسیدیم پس بازم میتونه زنگ بزنه ! گفت تو الان کلافه ای بیا اینجا من ارومت کنم باهم یه فکری بکنیم . گفتم جای هیچ فکری نیست . من که میدونم تو با اون هیچی ندار دست تو یه کاسه س . بهش بگو تا جمعه اگه صدای ربابو نشنوم راهی میشم استانبول و پیدات میکنم . گفت خیله خوب بیا اینجا تا بهت جریانو بگم .
نفهمیدم چجوری خودمو رسوندم خونه پری . گفتم میدونی که اگه دروغ بهم بگی چیکارت میکنم ؟ گفت کاش میشد دروغ بگم ! گفتم بگو بینم چی شده لامصب دارم میمیرم . گفت اقای سراج دیروز زنگ زد و گفت از روز دوم رباب تو بیمارستان بستری شده و گفت به تو نگم . گفتم حالا داری به من میگی ؟ چجوری دلت اومد ازم قایم کنی که پری زد زیر گریه و گفت نمیدونم چیکار کنم . عزیز ترین کسام دارن از دست میرن . گفتم شمارشو یا ادرسشو نداری ؟ گفت نه به خدا . گفتم اگه زنگ زد بگیر منم برم قاچاقچی پیدا کنم ردم کنه .
اومدم خونه هرچی فکر کردم از چه کانالی قاچاقچی پیدا کنم و کدوم بچه ها تو این خطا اشنا دارن مخم به جایی قد نداد . داشتم دیوونه میشدم . رفتم تو حیاط به خدا چندتا فوش ابدار بدم که دیدم اکله هم مثه من خسته نشسه و اونم زیر پتوش داره واسه ربابم اشک میریزه . برزنتی رو که چارماه پیش که بگیر بگیرا شروع شده بودو کشیده بودم روش کنار زدم و رو صندلی عقب ربابمو دیدم با دندونای صدفی و زیباش بهم میخندید و بادسش میزد رو زین و اشاره میکرد اتیش کن بریم .
با نیش استارت روشن شد و از صداش زری گلم دوید تو حیاط . گفت چیکار میکنی؟ مادر با این بری که هم موتورتو میگیرن هم خودتو ! گفتم برو کنار جونم زری . مگه نمیبینی دارم عشقم ربابو میبرم چرخ بزنیم . مامان زری گفت خاک تو سرم اون یه ذره مخیم که از خانواده مادری داشتی به گا رفت . درو وا کردم و گازشو گرفتم بیام بیرون از پشت پیرنمو گرفت و گفت هووووش . این رباب که میگی دیگه چه صیغه ایه ؟ ازین ته شهریاس؟ تو کوچینی زدی ؟ خاک تو سرت کنن این همه بابات خرجت کرد و از رجال و تو کلوپ شاهنشاهی شروع کردی دختر زدن ماری و سوزان و نِلی , حالا کارت به التماسیا کشیده و صغرا و رباب و شلی . از
اولم عین عمه ی ایکبیریت لاشی پسند بودی . شوهرشو دیدی ؟ وقتی اومد خواستگاری عمت فکر کردم اومده چاه واکنی ! اخه دو روزی بود چاه اشپز خونمون گرفته بود . پا گشا هم که دعوتش کردیم عمله بعد نهار کتشو لوله کرد گذاشت زیر سرش خوابید . انگار لب جالیزه .
بعد نه روز اولین لبخندمو زدمو ماچش کردم و سوار اکله شدم . زری گلم گفت برو خدا به همرات عشق ابدی مادر .
اومدم تو خیابون همه عین طاعونیا نیگام میکردن . این کس خلو ببین با موتور هزار اومده . بدبخت حکم تیر دارن . اصلا نمیشنیدمشون . فقط میخواسم چرخ بزنم , مگه گناهه ؟ کیرم تو اون دین کیریتون که به سولاخ کون ادمام کار داره . خیابونا خاکستری بودن کوچه ها تنگ و دلگیر شده بودن و هر مسیری رو که میرفتم از ربی خاطره داشتم و اشک میریختم و گاز میدادم .

اگر چه جای دل دریای خون در سینه دارم
ولی در عشق تو دریایی از دل کم میارم
اگرچه روبرویی مثه ایینه با من
ولی چشمام بسم نیست برای سیر دیدن

نه یک دل نه هزار دل
همه دلهارو میخوام
که عاشق تو باشم .

انداختم برم تو پیاده رو برم همون ابمیوه گیری که با ربی جونم اب زرشک زدیم , که یهو دیدم یکی دساشو وا کرده روبروم که موتورو نیگر دارم . یواش کردم و دسته موتورو با دوتا دساش نیگه داشت . گفت چطوری احمد خوشگله ؟ احمد کولیزه . دیدم اقا موریه ! مرتضا دراز . گفت چرا این ریختی شدی ؟ چرا انقد داغونی ؟ نتونسم جلو اشکامو بگیرم . بغلم کرد و های های رو شونش گریه کردم . مرتضی 10 سالی از من بزرگتر بود و از بچگی مثه دااش کوچیکش منو دوست داشت و همیشه میگفت , من اگه تیپ تورو داشتم واسه کیرم تو مدرسه دخترونه ها سهام میفروختم و ملیونر میشدم .
گفت پسر تا الانم شانس اوردی نگرفتنت . بزن بریم ببینم حرف حسابت چیه ؟ مگه موری مرده که تو رو تو این حال ببینه .
رفتیم خونه و مامان زری درو که واکرد مرتضارو دید گفت هیچی دیگه جنسمون جور شد . با رباب رفت , با چماق اومد .
مرتضی شیش هفت سال امریکا بود و مادرش که مریض شد اومد ایران یه چند ماهی پیشش موند و ویزاش باطل شد و دیگه نتونست برگرده و بعد انقلابم که هیچی ! ایرانی رأسی چند ؟ اما سخت دنبالش بود که بر گرده .
داستانمو که شنید خیلی غصه خورد . گفت تو مطمئنی براش پناهندگی گرفته ؟ گفتم اره به مولا . گفت پس پشو که بلیطت برده . کسخل اون پاش به امریکا برسه بهش گرین کارت میدن و میتونه برات فیانسه ویزا بگیره یعنی ویزای نامزدی و چند ماهه تو امریکایی . فقط موقته و اگه بخوای تو امریکا بمونی باید باهاش عروسی کنی . گفتم این سؤال داره ؟ من با کله باهاش عروسی میکنم .
یهو زد پس کلم گفت اخه کسخل کسی تو امریکام عروسی میکنه . با اون همه دختر خوشگل کی دیگه عروسیو میکنه و قهقه خندید . یهو مامان زری سینی چایی رو گذاشت زمین و به مرتضی گفت کوفت . رو اب بخندی . بعد عمری که این عمه مرده عقل به کلش برگشته میگی عروسی نکن ؟ مرتضی گفت ببخشید مامان زری . رو کرد به من گفت چی گفت ؟ عمه مرده ؟ تا بوده ما شنیدیم ننه… مامان زری داغ کرد و گفت گمشو برو بیرون تا اون روم بالا نیمده .
داشتم برزنت اکله رو میکشیدم روش که مامانم صدازد تلفن ! دوییدم تو گفت این دفه پری ه ! گفت من امشب تکلیف باباتو روشن میکنم . تو باالاخره یه معلم داشتی که انقدر از لاپات ریخته پاش میکنی ننه .
بعد همینطور که داشت میرفت بیرون اطاق زیر لب میگفت اکبر مگه اینکه امشب پات به خونه نرسه !
پری از اونور خط گفت مژده ! سراج زنگ زد و گفت رباب کمی بهتره و امشب دومرتبه زنگ میزنه تا با رباب حرف بزنی . سریع رفتم خونش . وای منو پری از خوشحالی تو پوسمون نمیگنجیدیم . همدیگرو بغل کردیم و و بالا و پایین میپریدیم و بعد ده روز دمغی انرژی گرفتم و گرمای تن پری هم کار خودشو کرد و گفتم پری الان پارت میکنم . اون از من داغتر از ترس اینکه پشیمون نشم شلوارمو کشید پایین و افتاد به ساک زدن . ده دیقه تمام کیر و خایه رو ساکید . وای چه حالی میداد . نه که ده روزی بود نکرده بودم کمره سفت شده بود و ابم نمیمد . جرش دادم و چند باری اومد تا تونست ابمو بیاره و کس هندونه ای بود و کل ت
شک رو خیس کرده بود جنده و با دغ دلی کردمش و میگفت کیف کردم . بعد تلفن رباب تا صبح میرم زیر کیرت .
ساعت نه و نیم بود که تلفن زنگ زد و قلبم ریخت . خدا یعنی عشقمه ؟ گوشی رو پری ورداشت سراج بود و بعد سلام علیک گوشی رو داد به رباب و پری حرف نزده گریه ش گرفت و تند گوشیو از دستش کشیدم و گفتم نفسم عشقم روحم کجایی ؟ صدای گریشو ضعیف شنیدم. که میگفت فدات شم جوجوی قشنگم . کجایی کس کش ؟ کجایی نامرد . من با تو حرف نمیزنم کونی و. هق هق میکرد . گفت اهای یارو به ترکی به این دکتره بگو این کونی عشق ربابه و صداش قوی شد و زار زد و گفت کونی دوست دارم . بهت گفتم که بی تو میمیرم . دیگه هرسه داشتیم گریه میکردیم. گفتم نه دیگه بزودی دوری تموم میشه و جریان ویزای نامزدیو براش گفتم . گفت ار
ه اقای سراجم همینو میگه ولی من دیگه حرف هیچ کدومتونو باور نمیکنم . گفت دیگه نمیخوام باهات حرف بزنم گوشیو بده به پری ! گوشیو دادم گفت پری مبادا به این بچه مضلف بدیا ! بیرونش کن از خونت . پری گوشیو پسم دادو اشاره کرد که میخواد باتو صحبت کنه . ایندفعه جور دیگه ای گریه میکرد و اونجور جگر سوز نبود و تو گریش بوی امید میمد . میگفت میدم از کون دارت بزنن جوجو ی نامرد . باهات قهرم جوجوی من . یهو گفت اقای سراج بی زحمت این خارکوسه های زبون نفهمو ببر بیرون من با عشقم حرف بزنم . شنیدم سراج بهش میگفت میبینم که جون گرفتی صدای یار رو شنیدی . گفت می خوام نبینی هرچی میکشم از دست
توی استقفرالله ! برو بیرون دیگه اگه فحش نمی خوای ! سراج رفت . پری گفت چه واسه من رمانتیک حرف میزنه کچل . شیطونه میگه وقتی برگشت این سرنگ و بکنم تو …ش . اهای جوجوی خارکوسه به چی میخندی ؟ من باتو کار ندارم من با زری جون کار دارم . با اکله عشقم کار دارم که بهم سواری میداد و مث تو نامرد نبود . گفتم منو ببخش عشقم . خدارو شکر سالمی . دومرتبه صدای هق هقش بلند شد و گفت ببخشمت ؟ تو تنها دلیل زنده بودنمی جوجو میپرستمت . دیگه نتونسم گوشیو دادم به پری و سرمو گذاشتم به چارچوب در و های های گریه کردم .
پری رفت و دوتا گیلاس و یه شیشه کنیاک اورد و ریخت و گفت بخور ارومت میکنه . گفتم من کنیاک خور نیسم و این زنونه س . گفت فعلا همینو داشتم . زدیم و چسبید دومیشو ریخت و خوردم و کمی داغ شدم و یاد کونی که اون شب بهم داد افتادم و وقتی کون جلو چشمو میگرفت دیگه هیچیو نمیدیدم و تو این خونه هرورو نگاه میکردی کون پری جلو چشتو میگرفت . بیخود نبود که اچار از دست ممد گوزو افتاد .
گفتم پری نکنه داری مستم میکنی بکنمت ؟ گفت صد سال . رگم بره قولم نمیره ! من به رباب قول دادم . گفتم تو گه خوردی قول دادی ! مگه اجازه کونت دست خودته که قول دادی ؟ یه چک زدمش پاشد دامنو زد بالا و دمر قنبل کرد و گفت بیا پارش کن ولی جواب ربابو خودت بده . دیدم اب از کسش داره میچیکه جنده و دنبال بهونه بود . شرتشو کندم و یه تف زدم سر کیرم و یه تف درکون خانم و سرشو گذاشتم تا دسه سر خورد تو کون گشادش و گفت حالا که شروع کردی پس جرش بده کونو . اقا کیرو تپوندم . تخمارو تپوندم . کیفمو , ساعت , حتی پول خوردام . اقا افاقه نکرد . اخر سر شیشه کنیاکم تپوندم توش که گفت اخ یواش یواش کیرت
و فشار بده . گفتم نذرت قبول پری کیر قاتل .

ادامه …

نوشته: الف . ع


👍 11
👎 3
13830 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

737467
2018-12-26 01:05:56 +0330 +0330

چرا صادق هدایت و میریزی تو برازرز؟

1 ❤️

737494
2018-12-26 07:17:43 +0330 +0330

میشد وجا داره بهتر بنویسی.
تشکر.

2 ❤️

737513
2018-12-26 08:54:46 +0330 +0330

لایک اول رو تقدیم میکنم نه بخاطر داستان به خاطر زجرهایی که تو و این ملت تو اوایل انقلاب و دهه ۶۰ کشیدن بخاطر تمام اون مصیبت ها و نکبت هایی که مملکت رو فرا گرفته بود به حرمت تمام اون ها
تو داستان هم سعی کن از فرم خاطره نویسی درش بیاری و یه داستان جوندارش کنی ،سوژه نابیه،جا برا پردازش زیاد داره حیفه
هرجای دنیا هستی خوشبخت باشی دوست عزیز

0 ❤️

737515
2018-12-26 09:02:27 +0330 +0330

دکی کار بلد:
وضعیت الان که از دهه شست خیلی بدتره،
خدا کنه که از اونا نباشی!

0 ❤️

737529
2018-12-26 12:26:09 +0330 +0330

تا الان که جالب نبود

0 ❤️

737547
2018-12-26 16:20:58 +0330 +0330

لایک چهارم
سری قبلی هم جالب توجه بود. از نوشتن سکاف واهمه نداشته باشید.

0 ❤️

737751
2018-12-27 10:56:42 +0330 +0330

واسه نوشتن شک و تردید نداشته باش،ادامه بده،فقط با همون حالت داش مشتی بنویس.

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها