رضا قصاب (۲)

1400/12/08

...قسمت قبل

روی زمین دارم کشیده می شم به سختی چشم هام رو باز کردم نور خورشید از پشت ابرها می تابه
سعی می کنم پاهامو تکون بدم ولی از سرما بی حس شده
به زور دستم رو تکون می دم کسی که داشت منو می کشید آروم ولم کرد اومد جلوی صورتم یه پیرمرد دوره گرده صورتش پر از چین و چروک هایی شده که هر کدوم حاصل یه رنجه دهنش یکم بازه هیچ دندونی تو دهنش نیست ولی چشمای نافذ روشنی داره
صدای آروم یواشش به گوشم می رسه خیلی نامفهموم حرف می زنه
یکم بلند تر می گه: می تونی را بری؟
با خودم می گم قطعا نه ولی نمی خوام سربار کسی باشم با آخرین توانی که دارم دستش رو‌ می‌گیرم و روی پاهام می ایستم
هیچ قدرتی تو بدنم نیست چشم هام به زور بازه لنگ می زنم به پیرمرد بیچاره تکیه کردم بیشتر وزنم رو سعی می کنم روی پام بیارم اما بی فایده است
پیرمرد می پرسه:خوبی؟
با سر جواب بله می دم
دوباره می پرسه خوبی؟
بازم سرم رو به نشونه تایید تکون می دم
چرا حرف نمی زنی لالی مگه؟
دوباره با سر جواب می دم بله!
ترجیح می دم سکوت کنم برای همیشه کلامی با کسی حرف نزنم
حرف ها دیروز ثریا اومد جلوی چشمم تو چرا به دنیا اومدی چرا زنده ای
قطره اشکی از چشمم جاری می شه روی گونه هام می لغزه به پایین سر می خوره
و این سوال رو می پرسم چرا من زنده ام؟دلیل اینکه چرا وجود دارم چیه

کم کم داریم به یه جایی می رسیم چندتا کانکس قدیمی به شکل مربع کنار همدیگه قرار‌ گرفتن
پیرمرد می‌ گه: من اینجا زندگی می کنم تا هر وقت خواستی پیش من بمون دوتا دوست دیگه ام اینجا دارم باهاشون آشنا می شی
دستم رو به نشانه تشکر تکون دادم در کانکس رو باز کرد برخلاف بیرونش که زنگ زده و پوسیده بود داخلش تمیزه مشخصه خیلی به اینجا اهمیت می ده

یکی از پشت سر می گه: امروز‌ زود برگشتی این کیه باخودت اوردی باز رفتی یه بی سروپا راه دادی اینجا
یادت رفت اون سری یکی‌شون دزد از آب در اومد قبل ترهم که طرف زندانی فراری بود
پیرمرد در جوابش گفت:اولا سلامت کجاست ناصر خان دوما این بیچاره اگر می موند بیرون از سرما می مرد سوما این بدبخت لاله اذیتش نکن بزار اینجا باشه معلومه خیلی بدبخت کشیده
-علیک سلام حاجی مرتضی باشه ولی اینبار هر مشکلی پیش بیاد دیگه نیای به ما بگی من شب در کانکسم رو قفل می کنم
-هر جور دوست داری

چند روزی گذشت حالم جسمیم کمی بهتر شده
حاجی مرتضی هر شب باهام حرف می زنه تا وقتی که خوابش بگیره
حاجی مرتضی اینجور که تعریف کرد توی جنگ دوتا پسرش رو از دست داده‌ همسرش خیلی سال پیش فوت می کنه از دار دنیا یه دختر داره که اونم می گه چندین سال از پیشش رفته قبلا کشاورز بوده الان هم با ناصر و باقر که داداش هستن می رن همین اطراف ضایعات جمع می کنن بعدم با موتور سه چرخ ناصر می برنن تهران می فروشن .
نمی دونم چرا با اینکه بهش گفتم لالم همچنان باهام حرف می زنه یه وقتایی دیگه زوری یه صدایی از خودم در میارم که به حرفاش به محلی نکرده باشم.
سوالی که پیش اومد بیرون اصلا این آدم چرا بهم کمک می‌کنه‌ به هر حال امروز تصمیم گرفتم برم منتظرم برگرده تا ازش خداحافظی کنم
غروب می شه صدای موتور ناصر میاد منم از کانکس میام بیرون با هر سختی که تونستم با ایما اشاره فهموندم می خوام برم
حاجی مرتضی اصرار می کرد بمون یا نهایتا فردا برو چون اگر الان بری سرده این حوالی گرگ داره خطرناکه
منم با دستم اشاره می کردم نه نه اما فایده ای نداشت موندم شب رو صبح زود آماده رفتن شدم
با همه خداحافظی کردم می خوام برگردم خونه قدیمی مون تا روزی که مرگم فرا برسه شایدم طاقت نکنم خودمو زودتر خلاص کنم
چند قدمی دور نشدم که دستی روی شونم حس کردم برگشتم حاجی بود
نگاه معنا داری می کنه و می گه:پسرم دروغ نگو هیچ وقت
قیافه متعجبی گرفتم و دستم رو به نشانه چی تکون دادم
لبخندی می زنه می گه:تو لال نیستی وقتی اون روز هنوز به هوش نیومده بودی چندبار گفتی ثریا منو ببخش…ثریا…ببخش
اشک تو چشمام جمع شد،نفسی عمیق کشیدم سرم رو به نشانه‌ شرمساری پایین گرفتم
حاجی ادامه داد:پسرم نمی دونم چی شده ولی معلوم درد سنگینی رو تحمل می کنی انقدر که حتی نخواستی کلامی حرف بزنی اما ازت دو‌ چیز می خوام هرگز تسلیم نشو دوم خوبی کردن رو از یاد نبر حالا هرجا می ری برو در پناه خدا هر وقتم خواستی بیا اینجا درش همیشه به روت بازه
خواستم بگم جواب خوبی کردن من به ثریا شد این دردی که الان نصیبم شده تو این دنیا خوبی‌ کردن جنایته
به یک تشکر خالی بسنده کردم و رفتم

چند ساعتی هستم که راه می رم هنوز خیلی دیگه مونده تا برسم
کنار جوب‌ روی جدول می شینم تا نفسی تازه‌ کنم که صدای کمک خواستن زنی به گوشم‌ می رسه آی دزد آی دزد
با خودم می گم به من چه که دزده؛ موتور دزدها رو دارم می بینم به سمتم میاد و از دورتر زنی در حال دویدن
که صدای حاجی تو‌ گوشم می پیچه خوبی رو از یاد نبر …
بی اختیار بلند می شم و‌ آجری رو به سمت موتور پرت می کنم آجر به دست راننده موتور می خوره و همین باعث می شه که تعادل موتور از دستش در بره و زمین بخورن سعی می کنن دوباره فرار کنن که می پرم روی شونه ی اونی که کیف زنونه دستشه به زور کیف رو ازش می گیرم پرتش می کنم برای خانمه که یک دفعه سوزش و درد شدیدی تو‌ کمرم حس می‌ کنم اونا هم سوار موتور می شن فرار می‌ کنن تمام کمرم خیس می شه نگاهی به زمین می کنم خون داره ازم می ره
تو دلم گفتم اینم یه بار دیگه که خوبی‌ کردم اینم نتیجه اش
چاقو خوردم نمی تونم کاری کنم حتی ببندمش خیلی بد می سوزه که خانمه سر می رسه آقا خوبی خوبی صدامو‌ می شنوی دارم زنگ می زنم اورژانس بیاد
خانمه از تو کیفش چندتا دستمال در میاره می گه اجازه می دی لباست رو بزنم بالا باید اینو رو زخمت فشار بدم اگر دراز بکشی‌ رو‌‌ زمین بهتره اینارو پرستار پشت خط گفت
روی زمین دراز می شم لباسم رو می زنم بالا
۲۰ دقیقه بعد اورژانس می رسه در حال بررسی زخمم بودن که گفت:زخمت چندان عمیق نیست شریان های اصلی آسیب ندیدن ولی بهتره با ما بیای که زخمت شست و شو بشه تا عفونت نکنه
می‌ گم نیازی نیست خوبم هر طور راحتی اینجا رو امضا بزن و حتما چندتا آنتی بیوتیک هر ۸ ساعت بخور که چرک نکنه فعلا صبر کن تا بخیه بزنیم برات چند روز بعدم می تونی پانسمانت رو عوض کنی
در ضمن آقایون پلیس هم اونجا منتظرت هستن
تشکری می کنم بلند می شم خانمی که کیفش رو بهش پس داده بودم با پلیس مشغول حرف زدن بود‌ چند قدمی جلو رفتم
خانمه تا منو دید لبخندی می زنه بهم و رو به پلیس ها می گه:ایشون منو نجات دادن تا باشه از این بنده های خوب
یکی از افسرها صدام می کنه و می گه: بیا این طرف چندتا سوال ازت می پرسم
نگاهی به سر تا پام می کنه می گه: اسمت چیه؟
کمی مکث می کنم در حالی که سرم پایینه می‌ گم : رضا
با حالت پرخاش می گه: اولا وقتی باهات حرف می زنم بهم نگاه کن معتادی چیز هستی؟ یه ها کن ببینم
ها می کنم تو صورتش
دستش رو می‌ گیره جلو بینیش و می گه: اه اه ببند در مستراب رو خفه مون کردی مسواک‌ می دونی چیه؟
ولش کن اصلا فامیلی و آدرس خونتون رو بگو
سرم پایینه که داد می زنه: باز که سرت پایینه مردک بنال دیگه
جوابش رو می دم
-جونت بالا بیاد دیگه صبر کن استعلام بگیرم
چند دقیقه بعد برگشت با لحن تندی می گه:سابقه ام که داری رضا قصاب هنوزم شر درست می کنی آره
تو چشماش نگاه می کنم می گم: من دیگه برای خودم شرم نه بقیه

-سس ماست بابا، بتمرگ تو ماشین تو آدم نیستی بریم‌ کلانتری تکلیفت رو روشن کنم
خانمه سعی می کرد ازم دفاع کنه ولی منو بردن
۲ روزی رو تو بازداشت نگهم داشتن ولی چون جواب آزمایش های اعتیادم منفی بود و شاکی هم نداشتم آزادم کردن
برگشتم خونه چند نفری که خونه بودن با دیدن من بند و بساط شون رو جمع کردن منم بدون هیچ حرفی یا واکنشی رفتم داخل نشستم پاهام رو دراز کردم بدجوری تاول زدن
می رم پاهام میذارم تو حوض قدیمی حیاط خونه آبش پر از لجن آشغال از سرنگ بگیر تا سوتین
چندساعتی می شه که لب حوض نشستم هوا کم کم تاریک و سرد شده
هیچی دیگه تو خونه نیست حتی موکت زیرپامون پاره پوره اش کردن یه تیکه اش هنوز سالمه روی همون دراز می کشم
فکرم دیگه کار نمی‌ کنه می خوابم صبح با صدای گنجشک ها روی تک درخت داخل حیاط بیدار می شم
از خونه می زنم بیرون بی هدف شروع به قدم زدن می‌کنم هر ثانیه آرزوی مرگ می کنم
می رسم به اون جوبی که وقتی بچه بودم داخلش پناه می بردم یک لحظه تمام خاطرات بچگیم تو ذهنم نقش بست اونوقتا زیاد گریه می کردم ولی زود فراموش می کردم با دیدن یه بچه گربه دوباره شیطنتم شروع می شد همه دردهامو از یاد می بردم کاش الان هم اینطوری بود می شد زود فراموش کرد
چشمم دوباره خورد به جایی که ثریا رو پیدا اشک هام جاری می شن به سمت خونه قدیمی شون می رم از دیوار می پرم‌ داخل خونه کسی نیست وارد می شم
معلومه اینجاهم خیلی وقتی خالیه خاک و تار عنکبوت همه جارو‌ گرفته
توجه ام به اتاق گوشه خونه جلب می شه واردش می شم روی دیوار ها نقاشی های کودکانه ای کشیده شده معلومه کار ثریاس
کمد دیواری که تو اتاق هست درش رو می خوام باز کنم اما قفله می خوام ببینم داخلش چی هست پس یه میل گرد از تو حیاط میارم و درش رو می شکنم داخلش تمیزه یه پاکت نامه تنها چیزی هست که اونجاست برش می دارم یه نامه و یه گل سر داخلشه
به گل سر نگاه می کنم با کمی نگاه کردن بهش یادم میاد این چیه بغضم می ترکه این همون گل سریه که با اولین پول حلالی که به دست اوردم برای ثریا خریدم ثریا بهم گفته بود: تو اولین کسی هستی که برای من چیزی می خره اینو تا آخر عمر پیش خودم نگه می دارم داداشی!
گل سر رو محکم تو دستم می گیرم تمایلی به خوندن نامه ندارم فندکی تو جیبم هست می گیرمش زیر نامه چندبار می زنم اما روشن نمی شه با عصبانیت فندک رو می کوبم روی زمین و می ترکه
نامه رو‌ می خوام پاره کنم ولی نه فقط میذارمش همونجایی که بود اما گل سر رو پیش خودم نگه می دارم
بر می گردم داخل خونه خودم گل سر یه بار دیگه بررسی می کنم مطمئنم خودشه اونم نامه ثریاس که اونجاست‌
چند روزی می‌گذره گرسنگی داره عذابمم می ده نمی دونم چرا بی دلیل برای زنده موندن تلاش می کنم به هر حال می رم سمت جایی که توی ۱۴ سالگی بهش پناه اوردم
وقتی وارد می شم اکثر‌ چهره ها غریبه ان که یکی از یه بالای یه لوله ارتفاع ۴ متری رو یهو می‌ پره پایین
می خوره زمین بلند می شه خودش رو می تکونه می دوه به سمتم
-خوش‌ اومدی داداش نوکرتم به مولا دلمون برات تنگ شد بی معرفت ما بدبخت و بیچاره ها دل داریم بیا یه چایی بزنیم
همراهش می رم
یهو به بقیه نگاه می کنه می گه:چیه آدم ندیدید سرتون تو کون خودتون باشه
بعد با صورت خندان رو می کنه بفرما داداش برو داخل بشین من برم الان میام
می ره با چند تیکه نون بر می گرده اینارو‌ نوش جان کن خب تعریف کن کجاها بودی آخرین بار ۷ یا ۸ سال پیش با ثریا اومدین اینجا، ثریا کجاست بخدا داداش ثریا مثل ناموس ماست کسی چپ نگاش کنه شکمش رو سفره می کنم
نون رو با عصبانیت پرت می کنم تو صورتش بلند می شم برم که دستمو می گیره می‌گه: داداش ناموسا گوه خوردم ببخشید نمی دونستم حرف بدی زدم کوچیکتم به مولا
می شینم دوباره که می گه: سلطان من مخلصتم بخدا نمی خوای بگی چشیده چرا یهو عصبی شدی

جوری با خشم نگاش می‌ کنم دستم رو مشت کنم که یکی می زنه تو دهن خودش دستش رو به حالت بستن زیپ می کشه رو‌ لباش
نونم رو خوردم می گه :داداش بازم می خوای برات بیارم‌ خودت می دونی فقط نون خالی پیدا می شه اینجاها یه زمانی پنیرم بود الان دیگه انقدر گرون شده که همین نونم زوری گیرمون میاد
با سردی می‌ گم:نه مرسی
-سلطان قبلا میومدی شلوار‌ همه رو در میوردی الان با دوتا نون سر و ته قضیه رو هم اوردی؟یه چیزی هست دیگه تعریف کن
بلند می شم یه دستی یقه اش رو‌ می گیرم می چسبونمش به زمین بهش می گم: انقدر سوال نپرس حرفی با تو ندارم که بزنم اگه باز زر اضافه بزنی انقدر مشت می زنم تو دهنت که همین چهارتا دندون نداشته ام بره تو حلقت گرفتی
به نشونه تایید سرش رو تکون می ده نگاهی به شلوارش می کنم که خیس شده
لبخند خشکیده ای برای لحظه ای رو‌ لبم ظاهر می شه باز به حالت تندی می‌گم:خجالت بکش گوساله پاشو خودتو جمع کن
مثل موش‌کور‌ فرار کرد
چند ماهی گذشت با هیچکس حرف نمی زنم این بدبختم اسمش موسی هست پر حرفی زیاد می کنه هوامو داره برای اینکه که یه شب دو نفر می خواستن شبونه کونش بذارن من نجاتش دادم خیلی محلش نمی دم ولی می دونم خیلی دوست داره بدونه چه خبره تو سرم چی هست
شب هام که شده پر از کابوس یکی که هرشب تو خواب بهم می گه تو واقعا بی شرمی واقعا بی شرمی با خواهر خودت سکس کردی گهگاهی تصویر اون نامه تو خواب هم میاد
یه شب هم ظاهرا خیلی داد زدم که تا دو روز بعدش صدام در نمیومد
تصمیم دارم برم ببینم توی اون نامه لعنتی چی نوشته
اون یارو راه می یوفته دنبالم برمی گردم بهش می‌ گم: هی تو ، من شبیه ننتم یا مرغابی چیزی هستم
-نه سلطان جسارته، بعد می شه یه بار اسمم رو بگی من کوچیکتم موسی
-هر خری که هستی مثل جوجه اردک زشتم دنبال راه نیا
-نگران نباش لالم حرف نمی زنم فقط می خوام بیام
-دوست داری بقیه عمرت رو راه نری؟
-نه داداش
-اولا من داداش کسی نیستم دوما پس اگر دوست نداری قلم پاتو بشکنم برگرد تو سوراخت
-چشم
-آفرین حالا گمشو
بر می‌گرده می ره منم به راه خودم ادامه می دم همش تو فکرم که تو اون نامه چی‌ نوشته اما بازم دو دلم که بخونمش یا نه
بالاخره می رسم اونجا مستقیم می رم سراغ کمد پاکت نامه همونجاس بازش می کنم
چشمام از تعجب داره از کاسه در میاد یه‌ گل سر دیگه جفت همون گل سر مطمئنم که اونو برداشتم دست تو‌ جیبم می کنه آره این جفتشه ولی اون دفعه فقط همین یکی بود مطمئنم
وقتی برای فکر کردن نمونده نامه رو باز می کنم می خونم

سلام داداش قربونت برم الهی نمی دونی چقدر دلم برات تنگ شده برای قدم زدن باتو صحبت کردن باتو تو با ارزش ترین چیز زندگیم هستی دلم برای وقتایی که شب ها منو با گاری می بردی تو پارک برام پشمک صورتی می خریدی باهم شعر می خوندیم می خندیدم کسی اگر‌ نگاه بدی می کرد بهش می‌گفتی چخه اونور به آجیم نگاه نکن ! یادت میاد یه شب چه بارون تندی گرفته بود رعد و برق می زد من جیغ می زدم رفتی یه پلاستیک بزرگ پیدا کردی اومدی پیش من باهم رفتیم زیرش چه قولی بهم دادی ؟!
دستام داره می لرزه اشک هام بند نمیاد، اره یادمه دورت بگرده داداش
بعد تو ذهنم میاد که بهش گفتم ثریا ما تا وقتی باهمدیگه ایم شکست ناپذیریم هیچکس نمی تونه مارو از هم جدا کنه، نه سرما نه گرما اذیت مون نمی کنه ما باهم قوی می مونیم
اشک هام رو پاک کردم مابقی نامه رو خوندم
داداش به قولت عمل کن بهت نیاز دارم
یه روز بازار نبودی رفته بودی از باربری با ماشین یه بار بیاری ۱۷ سالم بود چند نفر اومدن جلوی مدرسه گفتم ما دوست رضاییم برای جلب اعتمادم دست بندی که برام خریده بودی رو نشونم دادن ولی بعدا یادم اومد اونو گم کرده بودم و اصلا به تو نداده بودم اوردنم یه جای غریبه منو بردن تو زیر زمین یه انبار متروکه کرکره رو کشیدن در زیر زمینم بستن شلوارشون در اوردن خواستم جیغ بزنم یکی دستش رو‌گذاشت جلوی دهنم دستش رو‌ گاز زدم که با مشت کوبید تو شکمم بهم گفت سگ هار گاز می‌ گیری الان قلاده ات رو می بندم
اون یکی گفت تعجبی نداره خواهر رضا قصابه
یکی دیگه شون گفت: آره مادر رضا قصاب رو‌ گاییدم کسکش‌چه تیکه ای هرشب بغلش می خوابه اون نمی کنه ما می کنیم
چهار پنج نفری ریختن سرم تا شلوارم رو تا زانو کشیدن پایین کیرهای کثیف شون رو‌ کردن تو کصم هنوز باکره بودم حسابی که ارضا شدن یکی شون گفت:به رضا حرف بزنی خودتو داداشت شبی که تو مغازه خواب هستید به آتیش می‌کشیم فهمیدی جنده؟
گذشت تا وقتی ۱۸ سالم شد بازم سرکله شون پیدا شد و منو بردن به یه جنده خونه آدرسش بلد نیستم اینجا قوانین سخت گیرانه ای دارن اجازه نداریم از خونه بیرون بریم با مشتری ها حرف بزنیم ولی من به کمک یکی دیگه از دخترا این نامه رو دادیم دست یکی بیاره اینجا خبر دارم که بابای کثافتم مرده بهترین جا اینجاست خیلیم امید ندارم که بیای اینجا ولی خونه قدیمی خودتون کارتون خوابا می رن ممکنه نامه گم و گور بشه اما اینجا نمی شه چون عموم گاهی که به زنش خیانت می کنه میاد اینجا شب ها این خیلی مهم نیست فقط امیدوارم زود تر این نامه رو بخونی و بیای منو نجات بدی داداش، تنها چیزی که می تونم بهت بدم که مطمئن شی نامه از طرف خودم هست گل سریه که اولین بار برام خریدی خیلی برام عزیزه اون یکیش پیش خودم می مونه که به یادت باشم…
مو به تنم سیخ شده گل سر دومم که اینجاست! تو دستم! از فرط خشم کل بدنم به رعشه افتاده حس می کنم تب دارم عرق سردی کردم به سختی نفس می کشم سعی می کنم فکر کنم متمرکز شم این نامه خیلی وقته اینجاست من ابله حتی یکبار به ذهنم خطور‌ نکرد بیام اینجا با خودم می گم اینارو ولش کن باید نجاتش بدم
ولی چطور‌ ممکنه این نامه برای وقتیه که نرفتم اون جنده خونه من که گفتم بیا بریم اون حرفا رو زد شاید نظرش عوض شده؟؟شاید دیگه نمی خواد ببینمش برای اینکه حتما خیلی دیر کردم و از اون بدتر سکس کردم باهاش
زدم تو سر خودم فریاد زدم : احمق!!! اگر نظرش عوض شده پس گل سر دوم اینجا چیکار می کنه؟؟

ادامه...

نوشته: no one


👍 22
👎 3
18701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

861224
2022-02-27 02:28:45 +0330 +0330

قلبم شکست🤕

0 ❤️

861225
2022-02-27 02:32:30 +0330 +0330

روایت داستان اشکال داشت. یه جا به زمان حال روایت میشد یه جا به زمان گذشته. نمونه‌ش:
حال: دهنش یکم بازه هیچ دندونی تو دهنش نیست ولی چشمای نافذ روشنی داره
گذشته: پیرمرد در جوابش گفت:اولا سلامت کجاست
قاعدتا باید میگفتی پیرمرد در جوابش میگه… این فقط به نمونه‌ش بود‌.

مکالمه‌ها به شدت مصنوعی. منطق داستان هم که دیگه نگم برات. تو نامه گفت کیرهای کثیفشون رو کردن تو کصم؟!
میدونم فقط میخواستی که یه تیکه اروتیک به داستان اضافه کنی. ولی خب اینکارت به منطق داستان لطمه زد و اروتیک بدی هم بود.

به هر حال من لایک رو دادم؛ ایده‌ و پیرنگ و تعلیقش خوبه، خیلی حیفه این ایده، دقت کن که خرابش نکنی❤

1 ❤️

861342
2022-02-27 20:20:54 +0330 +0330

عالیه ادامه بده

0 ❤️

862448
2022-03-06 06:46:55 +0330 +0330

خيلي زيبا نوشتي عالي

0 ❤️

864504
2022-03-19 02:08:07 +0330 +0330

تا آخر ٤ قسمتش خوندم
از پرش ثریا به پریا و پریا به ثریا که بگذریم
هم بد بود هم خوب
بعضی جاهاش اصلا باور کردنی و عادی نیست
اینا حالا هیچ
موسی از یه لوله ۴ متری پرید پایین؟ 😂
پسر خوب ۴ متر میشه یه ساختمون ۲ طبقه

0 ❤️