زن پسر دایی را گاییدم (۱)

1401/12/19

سلام دوستان
این داستان مربوط میشه به دوران دانشجویی من ، اول خودم را معرفی کنم اسمم بهزاد هستش ،الان که داستان را می‌نویسم سال ۱۴۰۱ هستش و من ۴۷ ساله هستم داستان مربوط به سال دوم دوران دانشجویی من هست و سال ۷۴ ،
من سال ۷۲ یکی از دانشگاههای تهران قبول شدم ،خیلی خوشحال بودم به هرحال اونوقت قبول شدن دانشگاه دولتی خیلی مهم بود ،از همون روز اول پدر و مادرم هم خیلی خوشحال بودند و منو به خاله و شوهر خاله ام که تهران بودند سپردند، البته دایی من هم تهران بود من هم به هرحال مثل هر جوونی شهوت داشتم و دنبال دختر بازی، از لحاظ زیبایی چیزی کم نداشتم و زود میتونستم با دخترها دوست بشم ولی تا اونمو قع کص نکرده بودم و فقط با دخترها حال میکردم در ضمن مکانی نبود که سکس بکنم با دخترها بیشتر داخل پارک یا سینما حال میکردم در حد بوس و بغل کردن ،من اکثر وقتها خوابگاه بودم و آخر هفته میرفتم خونه خاله،خونه دایی کمتر میرفتم ،مامان میدونست که پسردایی بزرگم که علی اسمش بود اهل مشروب و سیگار هست و دوست نداشت من زیاد اونجا برم تا یادم نرفته بگم دایی من دوتا پسر و دوتا دختر داشت دخترها که عروس شده بودن ،پسرها نه ،علی بزرگی بود و نادر کوچکی، پسردایی من یه دختر خاله به اسم نازنین داشت که همیشه میگفت نازنین مال منه و نازنین هم علی را دوست داشت عاشق همدیگه بودند سال اولی که من رفتم تهران ترم دوم دانشگاه بودم که علی و نازنین ازدواج کردند،عروسی مفصلی بود،نازنین خیلی خوشگل بود و شهوتی،من که دوستش داشتم، نازنین یه خواهر کوچکتر داشت به اسم آیناز، هر وقت نازنین و آیناز را می‌دیدم کیرم سیخ میشد ،زن دایی من که خاله نازنین میشد بدش نمومد که من هم با آیناز ازدواج کنم ،آیناز سال دیپلم بود ،یادم هر چند کم میرفتم خونه دایی ام ولی هر وقت هم میرفتم جوری میشد که آیناز هم اونجا بود و بهانه یاد دادن ریاضی به آیناز به من می‌گفت بهزاد جان ،آیناز چند تا سوال داره بهش کمک کن من هم از خدا خواسته ،یه جورایی باهاش لاس میزدم ، بعد از عروسی نازنین وعلی ،علی طبقه دوم خونه باباش مستقر شد ، دایی من فقط نادر را داماد نکرده بود،نادر از اون کوص بازهای درجه یک بود و عاشق کوص بود بیشتر وقتها داستان کوص کردنش را برای پسرخاله من که احمد بود تعریف میکرد، البته احمد و نادر کلا هر چی کوص زن یا دختر را میکردن برای هم تعریف میکردن ،یه روز احمد داشت واسه من از کوص کردن‌های نادر میگفت ،یک دفعه گفت بهزاد میدونی نادر تا حالا چند دفعه نازنین زن دادش خودش را کرده ،یعنی زن علی را، تعجب کردم ،گفتم احمد دروغ میگی ،گفت به خدا قسم ، هر موقع علی میره سرکار ، میره طبقه بالا و ترتیب نازنین را میده،یادم رفت بگم علی بعد ازدواجش با نازنین فقط یک سال اول خیلی صمیمی بودند بعدش علی معتاد شد و شد یه آدم سرد و بی احساس،دائم نازنین گلایه اش میکرد،
تا من متوجه شدم نادر با نازنین رابطه دارند رفتم تو فکر نازنین ،هرچند با خواهرش آیناز لاس میزدم ولی دوست داشتم برای اولین بار کوص بکنم ،علی با وجود اعتیاد صبح ها با دایی میرفت مغازه ،دایی ام لوازم خانگی میفروخت ، بعد از اینکه علی به نازنین و نادر شک کرده بود از خونه دایی ام رفت ، رفتش چند کوچه بالاتر و اجاره کرد، من هم فکر کردن نازنین ولم نمیکرد ،البته هر موقع میدیدمش بهم می‌خندید یا خودش را یه جوری نشون میداد که بله، بگذریم من هم میترسیدم هم میخواستم
بالاخره یه روز قید دانشگاه را زدم و آمار رفت واومد علی را گرفتم ،دیدم صبح ها ساعت ۸ میره مغازه دایی و ناهار هم اونجاست و شب میاد ، البته دایی ام ناهار میومد خونه
یه روز طرفای ساعت ده صبح رفته در خونه علی ،زنگ زدم ، نازنین در را باز کرد، تا منو دید تعجب کرد ،گفت سلام آقا بهزاد ، چه عجب ،گفتم هیچی ،علی هستش ،گفت نه ،علی الان که سر کاره ،کاری داشتید ،گفتم خب پس میرم مغازه دایی، نازنین گفت خب بیایید داخل من زنگ علی میزنم تا بیاد گفتم نه مهم نیست من میرم اونجا باید ببینمش ،نازنین دوباره تعارف کرد من از خدا خواسته گفتم مزاحم نمیشم نازنین اصلا فکر هیچی نکرده بود و که من واسه چی اومدم واقعا ،با تعارف نازنین رفتم داخل ،گفت آقا بهزاد حالا یه چای بخورید بعد برید ،نازنین طبقه همکف بود و صاحبخانه طبقه بالا، وقتی رفتم داخل ،یه جوری ترسیده بودم با خودم اگر دایی بفهمه بدبختم یا علی برسه چی فکر میکنن، به نازنین گفتم ،ببخشید علی وسط وقت نمیاد گفت نه بهزاد جان ،راحت باش تا گفت بهزاد جان ،یه جوری کیرم سیخ شد، که نگو ،رقت داخل آشپزخونه، یه دامن گلدار با تاپ قرمز تنش بود یه چادر گلدار رنگی هم رو سرش بود ،وقتی از پشت دیدمش کونش از زیر چادر شهوتم را بیشتر میکرد، با چای اومد ،گفت بفرما بهزاد جان ،من هم سرصحبت را باز کردم و از خانواده دایی گفتم دیدم نازنین خیلی از علی شکایت داره در حین حرف زدنش کم کم چادرش را شل کرد و قشنگ اندامش و سینه هاش از زیر تاپ معلوم بود خیلی با ناز صحبت میکرد،من اسم نادر را میبردم که یه جوری نظرش را در مورد نادر بدونم ، دیدم خودش داره چراغ سبز میده و میگه علی به من محل نمیزاره و… تا یه ربعی داشتیم درد دل میکردیم ،بهش گفتم حیف شما ،واقعا علی باید قدر شما را بدونه نه اینکه نادر با شما …همین که از رابطه نادر و خودش گفتم ،رنگش عوض شد ،گفت نه بهزاد جان اینها چیه میگید گفتم نازنین جان نادر برادر شوهرت هست تو هم نیاز داری همین که با غریبه نیستی خوبه ،دوباره شروع کرد که آره علی نیازهای منو برطرف نمیکنه و نادر قبلا خونه دایی که بودیم اولین بار با هم بودیم ولی الان دیگه نه ،من گفتم نازنین جان من خیلی وقته میدونم و به علی نگفتم ، چون دوستت دارم تا اینو گفتم گفت بهزاد جان من
به خدا خسته شدم من هم زنم نیاز جنسی دارم یکی را میخام که آرومم کنه و کی بهتره از شما ،فقط موضوع رابطه من و نادر را نگو ، من خیلی وقته دوست داشتم باهات باشم ولی نمیشد،همین که اینو گفت بلند شدم و رفتم کنارش ،دستش را گرفتم و لبهام را گذاشتم روی لباش ، وای یادم نمیره هنوز چقدر لذت بخش بود ،نازنین همونجا روی زمین خوابید ،مثل دیوونه ها گرفتمش بغل ،او هم شروع کرد لب دادن ، خیلی خوب بود اولین سکس زندگیم بود ، به نازنین گفتم تو اولین زنی هستی که داری با من میخابی،هر چی میتونی حال بده ،نازنین بدن سکسی داشت ، خیلی خوشگل بود ،اولین کاری که کرد شلوارم را کشید پایین و ساک زد ،بعدش خودش بهم گفت تا حالا کص لیس زدی گفتم نه ،گفت بیا وسط پاهام ،و شروع کن لیس زدن ،بدم اومد آخه دفعه اولم بود ولی وقتی زبون زدم و دیدم نازنین خوشش میاد ادامه دادم ،اون روز نازنین خیلی بهم حال داد برای اولین بار کیرم را رفت داخل کص ،اونهم یه کص داغ، همه جوره کردمش ، آب کصش تمام کیرم را خیس کرده بود چون دفعه اولم بود موقع کردن نازنین ، فقط نگه کصش میکردم و کیرم را که میرفت داخل کصش میدیدم ،برام جالب بود آب کص نازنین ری کیر من بود نازنین دائم ناله می‌کرد و لذت می‌برد من باورم نمیشد که دارم کص میکنم چون دفعه اولم بودم نازنین خیلی بهم حال داد و بهم گفت بهزاد جان خواهشا بین خودمون باشه نادر و احمد نفهمن ، آخرش آب کیرم ریختم داخل کوصش ،ترسیده بودم ،گفت نترس قرص میخورم،
اون روز بهترین و اولین سکسم با یه زن بود البته داستان بعدی بهتون میگم‌ که چی شد علی و نازنین از هم جدا شدن و نازنین تا الان هم که من ازدواج کردم هنوز با من رابطه داره و حداقل ماهی یک بار بهم کص میده

ادامه...

نوشته: بهزاد


👍 17
👎 20
91201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

918241
2023-03-10 02:20:06 +0330 +0330

از آشنایی کل فامیلت خیلی خوشبختم.داداش مطمئنی پسر عمویی،خاله ای ، عمه ی دیگه ای نداری که اول داستان معرفی نکرده باشی؟؟بخاطر خودت میگم که فردا خدای ناکرده از اینکه اونها رو هم معرفی نکردی ازت ناراحت نشن!!!


918286
2023-03-10 09:34:33 +0330 +0330

با این داستان خواستی لاشی بودنتون رو نشون بدی اون کرد به این گفت این کرد به تو گفت تو کردی به تمام عالم گفتی انگار کمر رستمو شکستی خب اگه زن پا نده شما به چی چی تون باید افتخار کنین به لاشی بودنتون؟

0 ❤️

918289
2023-03-10 09:47:00 +0330 +0330

اینطور که معلومه همه به هم خدمت میکنن🤣🤣🤣

1 ❤️

918290
2023-03-10 09:52:35 +0330 +0330

منم مادر تو رو گاییدم با این داستان نوشتنت

2 ❤️

918295
2023-03-10 10:23:39 +0330 +0330

کاری به راست و دروغ بودن داستان ندارم. خیانت در هیچ فرهنگی پذیرفته شده نیست

0 ❤️

918313
2023-03-10 13:36:14 +0330 +0330

ریدم دهنت بهزاد جان کمتر جق بزن بهزاد جان

0 ❤️

918314
2023-03-10 13:37:48 +0330 +0330

برو جقتو بزن جقی

0 ❤️

918316
2023-03-10 14:00:00 +0330 +0330

داستان بود یا چیستان ارتباطات فامیلی؟ کمتر جق بزن مخت خیلی گوزیده

0 ❤️

918321
2023-03-10 14:18:54 +0330 +0330

فقط یه سوال داشتم
مگه آدم ۴۷ ساله هم جفی میشه

0 ❤️

918373
2023-03-10 23:56:46 +0330 +0330

کسکش فهمیدیم اولین بارت بود دیگه کون نده دیوث مثقالی

0 ❤️

918540
2023-03-12 05:05:08 +0330 +0330

تو رو حرضت عباس اول جق بزنید بعدا داستان بنویسید، وسط جق زدن ننویسید

0 ❤️

919993
2023-03-24 00:35:44 +0330 +0330

چقدر کصشعر بود
چرا توهمات و آرزوهاتونو میاید مینویسید اینجا

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها