زندایی فاطمه به انتخاب خودم

1401/12/16

خونه ما نزدیک خونه بابابزرگم بود و همیشه مخصوصا تابستونا اونجا بودم همه خاله هام و داییام ازدواج کرده بودن و فقط یکی از دایی هام مونده بود خونه داییم تو مغازه بابابزرگم کار میکرد و سنش بالا بود و همه میگفتن از وقت ازدواجت گذشته و باید ازدواج کنی ولی اون زیر بار نمی رفت مامان منم چون پدر بزرگ و مادر بزرگم سنشون بالا بود بیشتر بهشون سر میزد و تو کار خونه کمکشون میکرد خلاصه مامان من هم برای اینکه کار خودش کمتر بشه و یه جورایی دایی هم سر و سامون پیدا کنه از طرف بابابزرگ و بقیه فامیل مامور شد تا یه دختر واسه دایی پیدا کنه برا همین کارم از دور و اطراف پرس و جو کرد و یه چندتا آدرس گرفت و به بهانه های مختلف مثلا خیاطی و آرایشگاه و اینا منو هم بر میداشت و میرفت تا دخترا رو ببینیم من اون موقع کلاس پنجم بودم از منم میخواست تا حسابی دخترا رو بر انداز کنم و بعدم ازم میپرسید خوبه یا نه این ماجرا یه دو سه ماهی طول کشید دیگه دایی جان از من میپرسید و منم توضیح میدادم دخترا چه ریختی ان و تا اینکه یه روز رفتیم تو خونه یه نفر که خیاطم بود و مامانم یه پارچه برداشت و منم باهاش رفتم و مثل همیشه گفت که منم خوب نگاه کنم خونشون دور بود با دایی بزرگه رفتیم اون نشست تو ماشین و ما رفتیم تو خونه برامون چایی آوردن و چندتا مشتری دیگه هم بود مامانم پارچه رو داد دست همون دختره و گفت یه شلوار واسه پسرم کوچولوم میخوام اونم گفت خاله جون بیا جلو ببینمت رفتم جلوش وایسادم همون اول یه بوسم کردم صورتم انگار آتیش گرفت برگشتم مامانم رو نگا کردم دیدم داره اشاره میکنه که خوب بر اندازش کنم متر دستش بود دور کمر و قد شلوار رو اندازه گرفت قشنگ یادم یه بولیز قهوه ای رنگ استرج با چنتا نگین تن دختره بود با یه شلوار مشکی خونگی چیزی که نظرمو جلب کرد سینه های خوش فرمش بود و باسن خوشگلش قد بلند و درشت هیکل بود صورتشم بزرگ بود و چشمای درشتی داشت انگشتاش دراز بود و خیلی با دخترایی که تا حالا دیده بودم فرق میکرد مامان گفت از راه دور اومدیم و گفت مشکلی نیست یه شلوار الان آماده اش میکنم نیم ساعت نشد که شلوارو برید و دوخت و یه کشم کمرش انداخت و تن من کرد تو این فاصله منم همش زل زده بودم بهش که باعث شد مامانم بگه انگار از شما خوشش اومده اونم یه دستی به سرم کشید و گفت عجب پسر خوشگلی و منم همش نگاش میکردم و سعی میکردم به چشم مشتری نگاش کنم و تنها ایرادی که میشد ازش گرفت این بود که صورتش جوش داشت و با خودم میگفتم پماد میزنه و خوب میشه کارمون و تموم شد و برگشتیم تو راه دایی بزرگه همش ازم میپرسید که چطور بود و خوب نگاه کردی منم براش توضیح دادم شب شام خونه ما مهونی بود دایی جون از مغازه اومد خونه ما و چون دیر وقت میومد بعد شام رسید مامانم تو سینی براش شام کشید و آورد منم که از دختره بدجور خوشم اومده بود و میدونستم تنها راهی که بشه دوباره دیدش اینه که دایی اوکی بده رفتم پیش دایی و ماجرا رو تعریف کردم دایی از مامانم پرسید مامانم کلا منکر قضیه شد ولی من اصرار کردم و گفتم باور نداری از دایی بزرگه بپرس اون ما رو بد اونجا خلاصه قضیه بیخ پیدا کرد و داییم هم جدی جدی گفت من نیما رو وکیل خودم کردم اون اوکی بده حله اولین باری بود که دایی راضی میشد یه دورم ماجرا رو برای بقیه تعریف کردم و شلوار رو به عنوان سند رو کردم که دیگه مامان نتونه بزنه زیرش داییم دوباره منو کشید کنار خودش و منم با جزئیات توضیح دادم و گفتم تا الان چندجا رفتیم فلان دختره فلان جور بود و مثلا یکی قوز کمر داشت و یکی قدش کوتاه بود یکی دماغش بزرگ بود یکی رو دستش جلی سوختگی بود اما این قدش بلند بود و همه جاشم بزرگ بود و چشاش درشت بود و فقط چندتا جوش رو صورتش بود مامانم گفت اونجوری هم نبود بهش شکلات داده داره ازش تعریف میکنه که من گفتم میریم دایی هم ببینه خلاصه مامان راضی شد بیوفته پی کار اونموقع مثل الان نبود که راحت بری و بیای و دختر پسر باهم حرف بزنن یه چندروزی دایی اونجا کشیک داد دم خونه دختره تا ببینتش اما بی فایده بود خاله ها رو دوباره به بهانه خیاطی فرستادیم تا اونا هم ببینن و نظر بدن وقتی خاله بزرگم اومد خونه و دایی ازش پرسید چه خبر خالم گفت نیما عجب چیزی پیدا کرده خلاصه رفتن خواستگاری و کار تموم شد امروز که داشتم عکسای عقدشون رو تو آلبوم مامان بزرگم می دیدم تازه فهمیدم عجب کصی رو تور کردم عجب پستونایی عجب رونایی یه زن فوق سکسی با قیافه حشری با ابروهای نازک که اون زمان مد بود خلاصه این زندایی خوشگل شد عروس ما منم طبق معمول میرفتم خونه مامان بزرگ و قضیه رو که به زندایی گفته بودن از من خیلی خوشش اومده بود هر وقت منو می دید قربون صدقم میرفت اون موقع ها من هیچی حالیم نبود زندایی هم همیشه تو خونه چادر سرش بود همیشه هم شلوار میپوشید حتی یادم میاد بابابزرگ بهش گفته بود که دامن بپوشه و روسری سر کنه و چادرشو برداره اما اون گفته بود من عادت دارم همیشه شلوار بپوشم جلوی منم وقتی بابابزرگ خونه نبود با شلوار بود همیشه و همینطور که من قد میکشیدم و بزرگ میشدم کون زندایی هم بزرگ و بزرگتر میشد یادمه 2 بار پشت سرهم بچش سقط شد تا بچه اولش که پسر بود به دنیا اومد بچش که به دنیا اومد به شدت جذاب و سکسی شده بود جلوی منم بچش رو شیر میداد یا وقتی بچه رو میخواستن حموم کنن با کمک مامانم لخت دیده بودمش یه رگ آبی رنگ بیرون زده روی یکی از سینه هاش بود که تا نوک صورتی رنگه پستونش اومده بود آدمو دیوونه میکرد اولین بار که به بلوغ رسیدم و حسش کردم یعنی کیرم راست شد جلوی زندایی بود چن سال گذشت و دایی با براداراش و پدر بزرگم سر مغازه به اختلاف خوردن و بابابزرگم از خونه بیرونشون کرد و چند ماهی خونه ما موندن با وساطت فامیل و پدرم بابابزرگ رو راضی کردن یه پولی به دایی بده و اونم قبول کرد بچه دومش که اونم پسر بود به دنیا اومده بود یروزم که تازه کامپیوتر خریده بودن برام اونا هم تو خونه ما بودن داشتم تو اینترنت عکس سوپر می دیدم و کیرم راست شده بود که یهو زندایی اومد تو اتاقم سریع بستم صفحه نمیدونم دید یا نه ولی کیر راست شدم قشنگ معلوم بود اما به روم نیاورد همش میترسیدم رفتارش با من عوض شه اما انگار نه انگار تازه بیشترم باهام گرم می گرفت دایی با هزار بدبختی یه خونه خرید اون سال اما تازه بدبختیاش شروع شد نتونست کار درست و حسابی پیدا کنه و مجبور شد بره اهواز برای کارگری به همه بدهکار بود خونه ای ام که گرفته بود بیرون شهر بود یه مدتی برادر زنداییم شبا میومد پیششون که تنها نباشن اونم هم سن بود تقریبا تا اینکه اونم رفت سربازی و زندایی یه شب اینجا و یه شب اونجا سر میکرد یه روز که خونه ما بودن شبش مامان اصرار کرد که بمونن اما چون پسر بزرگش مدرسه میرفت نموند منم تازه دیپلم گرفته بودم و تو اوج بلوغ بودم سر و صورت جوشی مثل اون روزای زندایی مامانم تعارف زد که ناصر میتونه باهات بیاد اونم فوری قبول کرد بدون اینکه از من چیزی بپرسن قرار شد من برم و شب بمونم پیششون عصر باهم را افتادیم تو راه گفت یه سر بریم بازار منم قبول کردم و یه دوری تو بازار زدیم زندایی چن جا سر زد و پارچه و یه سری وسایل گرفت و نزدیک غروب رسیدیم خونه خونشون عین بازار شام بود همه چی پخش و پلا چون خیاطی میکرد 2 تا چرخ خیاطی هم وسط خونه بود تا رسیدیم خونه چادرشو برداشت و مانتوشو در آورد و شروع کردن به جمع کردن که تو رو خدا ببخش خونه بهم ریخته اس و از این حرفا منم گفتم اشکالی نداره یه سوتین بنفش هم وسط خونه بود که کل جای سینه هاش توری بود هی میخواستم نگا نکنم ولی باز چشمم به اون میوفتاد اصرار کرد لباسامو عوض کنم منم یه دست لباس راحتی از خونه آورده بودم رفتم تو اتاق و عوض کردم اومدم بیرون یه شلوارک و یه بلوز آستین حلقه ای بود یه ذره خودم معذب شد اونم فهیمید گفت منم عوض میکنم تا تو راحت باشی نباید از من خجالت بکشی و لپمو کشید مثل قدیما بعدش گفت امشب قرار خوش بگذرونیم و موقع اومدن هم چندتا سی دی برداشته بودم تا شب تماشا کنیم شو فارسی و چندتا فیلم بود تو یه کیف سی دی که اون زمونا مد شده بود فک کردم منظورش اینه که قراره فیلم ببینیم رفت تو اتاق تا لباس عوض کنه یه ذره طول کشید تا بیاد پسر کوچیکش اومد پیشم گفت عمو مامانم کو گفتم تو اتاقه گفت من جیش دارم دیدم پدرسوخته سر دودولشو گرفته رفتم چن تا زدم به در گفتم آیهان دسشویی داره مثل اینکه گفت الان میام بعدش بگو یکم صبر کنه گفتم مثل اینکه اضطراریه از پشت در گفت چطور گفتم با دستش محکم گرفته الانه که بریزه خندید گفت به برسونمش دستشویی خودشم الان میاد بردمش سمت دستشویی که خودشو رسوند و قضیه ختم به خیر شد و دوباره برگشت تو اتاق یکم بعد وقتی اومد بیرون داشتم شاخ در میاوردم چشام 4تا شد و زبونم بند اومد اگه لخت میومد بیرون اینقدر شوکه نمیشدم حسابی آرایش کرده بود یه تاب و شلوارک سفید پوشیده بود که انگار خیلی براش کوچیک بود به زور شکمشو پوشونده بود وسط تابش هم کش بود و سینه هاشو تقسیم کرده بود بقدری نازک و چسبون بود که طرح سوتینش کاملا معلوم بود وقتی هم برگشت از پشت دیدمش همون کش رو شلوارکشم هم بود انگار شلوارک رفته بود تو کونش بندای سوتین ش معلوم بود از پشت و انگار همه جاش میخواست بزنه بیرون ضربان قلبم اونقدر شدید شده بود که نمیتونستم تکون بخورم شلوارکو تا جایی که میشد کشیده بود بالا کص و شورت و همه جاش معلوم بود یه ذره که گذشت برام تقریبا عادی شده بود رفت تو آشپزخونه تا شام درست کنه منم پشت سرش رفتم و اصرار کردم خودشو اذیت نکنه که گفت قرار نیست که کشنگی بکشیم باهم تو آشپزخونه بودیم که من نشستم همونجا رو زمین و شروع کردیم از گذشته ها حرف زدن و غیبت کردن پشت سر فامیل تا شام حاضر شد برام میوه و چایی داد هربار احساس میکردم حشر زده بالا و مثلا مرتب کونشو تکون میداد و جلوم قمبل میکرد و ده بار کابینتا میبست و باز میکرد و یه جورایی کلافه به نظر میرسید منم سعی میکردم آدم لارجی باشم و خودمو بزنم به اونراه داشت وسایل سفره رو آماده میکرد که یهو پارچ نوشابه از دستش سر خورد و افتاد رو من شونم یه ذره زخم شد اما سرتاپام خیس بود بلند شدم نمیدونم از قصد بود یا چی خیس خیس شدم به اصرار و التماس زندایی رفتم حموم لباسامو در آوردم تا بشوره و خودمم یه دوش گرفتم تو حموم پر بود از شورت و سوتیناش میخواستم جلق بزنم همونجا اما انگار استرس داشتم و بلند نمیشد فوری دوش گرفتم و صداش کردم که برام حوله بیاره یه حوله داد دستم که به زور دورخودم یچیدیم اومدم بیرون گفتم لباس چی بپوشم زندایی گفت دایی ات همه لباساشو با خودش برده صبر کن از لباسای خودم برات بیارم موقتی بپوش تا لباست خشک شه یه تاب شلوارک صورتی آورد برام گفتم شورت چی بپوشم خندید گفت سوتینم میخوایی برات بیارم که من حسابی سرخ شدم از خجالت بعدش گفت شورت دیگه نمیخواد تا اونموقع لباس زنونه تنم نکرده بودم تاب شلوارکو پوشیدم اومدم بیرون کیرم و تخمام قشنگ معلوم بود و چون حساب چسبیده بود به تنم حس عجیب و غریبی داشتم انگار جنسیتم عوض شده بود تا منو دید زد زیر خنده و گفت تو دختر بودی خوب چیزی میشدیا گفت صبر کن یه چیزی هم بیارم از رو بپوشی اینجوری جلو بچه ها زشته گفتم جلو شما زشت نیست جلو بچه ها زشت باشه چیز شبیه مانتوی جلو باز آورد از روش پوشیدم و اومدم سر شام هی خجالت میکشدم و احساس میکردم یه جاییم معلومه و مثل دخترا خودمو جمع و جور میکردم زندایی هم همش میگفت ادای دخترا رو در نیار و باهم میزدیم زیر خنده تو این چن ساعت به اندازه چن سال خودمونی شده بودیم دیدم حواسش همش به کیرمه که ببینه بلند میشه یا نه چون همش لای پام رو نگاه میکرد منم بدجور استرس داشتم میدونستم قراره امشب یه اتفاقایی بیفته اما چجوریشو نه ولی مطمئن بودم برام نقشه داره خلاصه با هزار بدبختی شق کردم تا بتونه حرفشو بزنه میدونستم دنبال بهانه اس تا شوخی سکسی کنه باهام سفره رو جمع کرد و رفت ظرفا رو بشوره منم موندم تو پذیرایی دید که دنبالش نرفتم به بهانه جمع کردن دفتر مشق پسرش برگشت و یه جند دقیقه جلوم قمبل کرد منم دست بردم رو کیرم یکم باهاش ور رفتم تا حسابی شق شه کیف پسرش رو جمع کرد و برنامش رو گذاشت و به پسراش گفت وقت خوابه زوذباشین بلند شین داشتیم تو ماهواره مثلا کارتون نگا میکردیم به من گفت کانلو عوض کنم تا بلکه برن بخوابن دیر وقته آیهان گفت مسواک نزدم علیهانم گفت جیش دارم جفتشون زد بغلش برد دستشویی و بعدش تو اتاق به زور که بخوابن منم با کیر شق رفتم جلو در اتاق چراغو خامش کرده بود و بغلشون داراز کشیده بود اوناهم مثلا چشماشونو بسته بودن که دارن میخوابن برگشت انگشتشو گذاشت جلو لبش که من چیزی نگم تا شاید بخوابن که نگاش به کیر شق شدم افتاد بلند شد اومد سمت در با دست مثلا میخواست منو بده عقب که عمدا رو کیرم فشار داد هیچی نگفتم یکم اومدم عقب برگشتنی کیرم خورد به کونش عکس العملی نشون نداد و رفت یمت آشپزخونه شروع کرد ظرفا رو شستن تمام بدنش داشت میلرزید و هیچی نمی گفت رفتم سمتش گفتم کمک نمیخوای نمیتونست حرف بزنه انگار لال شده یه مکث طولانی کرد و گفت نه الان تموم میشه میام پیشت اما من همونجا موندم وخیره شدم به کونش دلم میخواست همونجا برم جلو و حسابی دستمالیش کنم اما به زور جلوی خودمو گرفتم برگشتم تو پذیرایی که بهم گفت سی دی هایی که آوردم رو بیارم باهم نگاه کنیم منم یه شو ترکیه ای رو انداختم رو دستگاه اومد جلو تلویزیون وایساد و شروع کرد به نظر دادن راجع به لباس خواننده و گفت بزن بعدیا رو هم ببینیم تو یکیشون یه زنه یه لباس خیلی سکسی تنش بود که نگار یه سوتین بود که کاپش نصفه بود وقسمت بالای سینه اش بیرون زده بود و شکمش کامل بیرون بود و یه شلوار تنش بود که بغلش کلا چاک داشت و با چنتا وصله به هم وصل بود و توری مانند یهو گفت عین همینو برا خودم دوختم بزار بپوشم بیام نذاشت من چیزی بگم و سریع رفت اتاق و برگشت و ای چی میدیدم انگار حوری بهشتی بود تا اونموقع بزرگترین کاری که تو سکس کرده بودم تماشای فیلم سوپر تو خونه دوستم و جلق زدن دوتایی بود پستوناش به شکل فجیع از هر طرف زده بود بیرون از لباس اومد جلو تلویزیون شروع کرد ادای خواننده رو در آوردن بعدش رفت تو آشپزخونه من دیگه نمیتونستم از جام تکون بخورم چیپس و پفک و دلستر و یکم تنقلات آورد گذاشت رو میز و گفت بزار یه قلیونم آماده کنم بکشیم قلیون رو آورد و بساط رو پهن کرد چندتا پک به قلیون زدم دیدم یه ظرف آبمعدنی کوچیک تو دستش اومد سمتم و گفت عرقه میخوری با هم بزنیم من کم نیاوردم گفتم باشه از سر و صدای ما پسر بزرگش بیدار شده بود و یه دفعه دیدم وسط پذیراییه فوری یه پتو دور خودش پیچید رفت سمتش و دستشو گرفت و برد سمت اتاق فک کنم یه چیزایی حالیش شده بود منم پشت سرش رفتم گفت تب داره مثل اینکه داره هذیون میگه منم گفتم ببریم دکتر آمپول بزنه که دیدم از ترسش چشماشو بست زندایی گفت نه الان میخوابه و دراز کشید تو رختخوابش برگشتیم تو پذیرایی پتو رو از رو شونش برداشت سرخ سرخ شده بود انگار آتیش گرفته باشه گفتم مثل اینکه لباس اذیتت میکونه سریع گفت آره میرم عوض کنم چی بپوشم گفتم یه چیزی بپوش مجبور نباشی پتو بپبیچی دور خودت که زد زیر خنده گفت باشه بعدش گفت خودت بیا انتخاب کن منو برد تو اتاقش و در کمد رو باز کرد یه عالمه لباس بود گفت تو کشو ها هم هست نشستم رو زمین و کشو رو با ز کردم گفت راحت باش بریز بیرون داشتم از شق درد میمردم یه شرت و سوتین قرمز پیدا کردم اونا رو جدا کردم و با یه جوراب شلواری مشکی و یه تاب مشکی دادم دستش گفتم اینا رو بپوش گفت اینا که بدتره گفتم خوب چادرم سرت کن بیا و برگشتم تو پذیرایی یه سرم به بچه ها زدم دیدم خوابن چن دیقه بعد چادر سرش کرده بود و خودشو کامل پوشونده بود گفتم الان شد حالا بیا راحت بشین اومد کنارم نشست طوری که سینه اش رو عمدا بهم فشار میداد داشتیم قلیون میکشیدیم و یه ته استکان عرق رفتیم باهم بالا اولین باری بود که عرق میخوردم انگار آتیش روشن کرده بودن تو معدم یه جوری شدم و گفتم بسه و زیاد نخوریم اونم گفت آره راست میگی و در عرق رو بست و خودشو هی میمالید به من صدای تلویزیون رو کم کردم که دیدم یکی داره از لای در مارو نگا میکنه دیدم پسرش داره مارو میپاد باز خوبه کار خاصی نمیکردیم آروم در گوشش گفتم پسرت داره نگاه میکنه بهش گفتم کاریش نداشته باش بیار پیش خودمون اینجا بغلش کرد آورد رو مبل گفت چته چرا نمیخوابی گفت دستشویی دارم بردش سمت دستشویی منم دیگه تحمل نداشتم پشت سرش رفتم و شروع کردم از پشت مالیدن و برگشتنی از پشت چسبوندم بهش و درگوشش گفتم جیش دارم پسرش مشغول خوردن چیپس و پفک شد و منم دستشو گرفتم بردم تو راهرو و مالوندمش حسابی و بعد برگشتم پیش پسرش نشستم گفت عزیزم وقت خوابت گذشته ها نمیخوای بخوابی با سر گفت نه نزاشتم چیزی بگه گفتم اشکالی نداره الان دوباره مسواک میزنه میره تو رختخوابش با هم میخوابیم مسواک زد و 3 تایی رفتیم اتاق پسرشو بغل کرد منم خابیدم پشتش و همون اول کیرمو درآوردم گذاشتم لای پاهاش و خیلی آروم لاپایی زدم انگشتش میکردم و دوباره میمالدمش و با کونش هرکاری تونستم کردم که دیدم اوضاع خرابه کم مونده آبم بیاد گفتم زندایی من داره حالم بد میشه ها بلند شدم نشستم گفتم خوابید گفت کیرت خوابید گفتم نه پسرتو میگم گفت آره مثل اینکه گفتم پاشو بریم تو پذیرایی اینجا نمیشه بلند شد اومدیم بیرون اینبار اون شروع کرد به دستمالی کردن من کونم رو میمالید منم سینه هاشو خوردم با سیلی محکم میزد رو کونم و میگفت جون بلند شد رفت یه کیف زنونه آورد خالی کرد رو زمین یه کرم رو برداشت زد زیر کیرم مثل اینکه تاخیری بود بعدشم اسپری زد و یه کاندوم کشید رو کیرم و شروع کرد به خوردن یکم که ساک زد به من گفت بلند شم از زمین بلند شدم و وایسادم جلوش چهارزانو شد و با صدای لرزون گفت دهنمو بگا منم کیرمو کردم تو دهنشو و جلو عقب کردم منوم محکم کشید جلو و کیرم تا ته رفت تو دهنش همونجا نگه داشت و بعد چنتا عق زد و دوباره کرد تو دهنش داز کشید رو زمین و گفت بیا محکم دهنمو بگا منم کردم تو دهنش با دستش داشت با کصش ور میرفت که یه لحظه دیدم لرزید آبش اومده بود دراز کشیدم روشو و شروع کردم به خوردن سینه هاش سوتینش فشار میاورد و عین 2 توپ بیرون زده بودن کیرمو از زیر سوتین کردم لای پستوناش که گفت شیطون خوب بلدیا دوتایی خندیدیم بهم گفت تف کنم تو صورتش و باسیلی بزنمش من اولش مخالفت کردم اما اصرار کرد و منم اینکارو کردم بعدش برگشت و بهم گفت حالا وقت گاییدنه میخوام محکم بکنی من دلم میخواست رمانتیک باشه سکسمون اما اون بدجوری حشری بود قد و قوارش بزرگ بود و گاییدنش سخت برا همین نتونستم اونجوری که دلش میخواست بکنمش انرژیم تموم شده بود و نای حرکت نداشتم دراز کشیدم رو زمین خودش نشست رو نوک سینه هامو میخورد و گاز میگرفت منم حالی به حالی میشدم کیرم انگار بی حس بود اما دیدن بالا پایین پریدنش حالی به حالیم میکردم مخصوصا سینه هاش دلم میخواست یه کاری کنم اما همه کاره خودش بود انگار داشت بهم تجاوز میکرد اونقدر همه جامو لیس زده بود که کل بدن و سر و صورتم پر تف شده بود بلند شد و کاندوم رو از کیرم در آورد منم بلند شدم خیس عرق بود منم بلند شدم و بهش گفتم میخوام بکنم تو کونت خندید و گفت باشه فقط آروم بکنیا گفتم چشم بعدش دوباره شروع کرد با کونم ور رفتن منم دست گذاشتم رو کونش و انگشت کردم تو کونش کیرم یجوری شده بود بلند شدم رفت تو دستشویی شستم کیرمو واومدم قمبل کرد جلومو با دستش کامل باز کرد کص و کونش جلوم بود یکم مالیدم کیرمو تا شق شه اما سفت نمیشد لامصب براهمین کردم تو کص گشادش یه ذره جلو عقب کردم دوباره درآوردم و فشار دادم رو سوراخ کونش که سرش رفت تو اما چون شق نبود تا ته نمیرفت در آوردم بیرون و گرفتم جلو صورتش گفتم بخور شروع کرد به خورد تا شق شد کشیدم از دهنش بیرون و چن تا تف انداختم روشو کردم تو کونش حالا نکن کی بکن با اینکه گشاد بود اما مرتب میگفت سوختم سوختم آخرش گفت درد داره تورو خدا نکن بسه که منصرف شدم و برش گردوندمو بغلش کرد و یکم باهم ور رفتیم و ریختم تو کصش بهترین حس دنیا بود مخصوصا وقتی کیرم تو کصش بود و آبم اومده بود و دستاش رو گذاشته بود رو کونم و سرم روی پستوناش بود باهم یه دوش گرفتیم و دوباره لخت تو بغل هم خوابیدیم نزدیکای صب دوباره کیرم راست شد و باز کردمش و فرداش باهم بودیم و عصرش تو آشپزخونه جلوی بچه هاش هم از پشت بغلش کردم و ترتیبشو همونجا دادم طوریکه بچه هاش متوجه نشدن الان 10سال ا اونروز میگذره و هنوزم با همیم داییم دیگه خیلی پیر شده اما زندایی سر حاله و ماهی حده اقل یه بار میکنمش

نوشته: نیما


👍 14
👎 14
89701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

917886
2023-03-07 07:08:36 +0330 +0330

کص شعر محض

1 ❤️

917887
2023-03-07 07:25:49 +0330 +0330

بمیرم برات بره معصوم که زنداییت گرگ وار بهت تجاوز کرده، همون جلق با رفقایت رو بزنی بهتر ازاین کسشعر نویسی هاست

1 ❤️

917890
2023-03-07 07:55:51 +0330 +0330

با لباس بیرونی رفته اونجا لباس راحتی ک از خونه برد پوشید ، خیس ک شد لباس بیرونیشم گم شده مجبورا لباس زنونه پوشیده ، ماهم کصخلیم چیزی نمیفهمیم ، اصلا هم دروغ های ی جقی نیست اصلا

2 ❤️

917893
2023-03-07 08:24:32 +0330 +0330

تابو مینویسد در حد تابو بنویسید دفعه اول با دوست دختر ادم هم به این راحتی نی ک زندایی تو بود

1 ❤️

917895
2023-03-07 08:30:39 +0330 +0330

اخه باربر جان چی نظر بدم غیر بدوبیراه برو منتظره به فاک دهدهمی دهانت را مبادا گفته باشی کیر

0 ❤️

917900
2023-03-07 09:33:15 +0330 +0330

چقدر فاطمه کصو زیاده واقعا

0 ❤️

917901
2023-03-07 09:33:42 +0330 +0330

کدوم کسکشی اجازه میده کیرتو از کسش در بیاری و بکنی تو کونش. احمق

0 ❤️

917930
2023-03-07 16:40:32 +0330 +0330

مامانت خودش کور بود می‌گفت تو برانداز کنی !!! تف توی این طرز تفکر

1 ❤️

917932
2023-03-07 17:09:26 +0330 +0330

خودت دو سه بار این پاراگراف رو بخون
(رفت یه کیف زنونه آورد خالی کرد رو زمین یه کرم رو برداشت زد زیر کیرم مثل اینکه تاخیری بود بعدشم اسپری زد و یه کاندوم کشید رو کیرم و شروع کرد به خوردن یکم که ساک زد به من گفت بلند شم)
من دیگه چیزی نمیگم میسپارمت به دوستان که از خجالتت در بیان 😬

1 ❤️

917940
2023-03-07 18:38:16 +0330 +0330

یه زمانی مزخرفاتی مثل فیک و پیچوندن و مجلوق و متوهم به ندرت پیدا می‌شد الان تو سایت شده مصیبت قبلا با کسی که اهل حضوری بود هماهنگ میکردی دو طرف خالی میشدن الان دخترا یا برای به نمایش گذاشتن خودشون و مورد پسند استایل شون از دید پسرا اینجان پسرا هم دنبال توهمات گند زدن این دسته دیگه کسی که راست بگه و حرف بزنه هم تو سایت نمونده کلا شده بچه بازی و نمایش کیر و کس و بدن‌های که هیچوقت به همدیگه نمیرسن

0 ❤️

917943
2023-03-07 19:39:37 +0330 +0330

ترشحات یک ذهن جقی

0 ❤️

917949
2023-03-07 20:38:08 +0330 +0330

کونده مگه نمیگی لباسمو عوض کردم بعد لباس راحتیات خیس شدن لباس اصلیت که سر جاش بود .گوه میخوری وقتی کصخلی داستان مینویسی.

0 ❤️

917993
2023-03-08 03:21:46 +0330 +0330

جووووووون، خیلی خوب بود منم با زندایی م آره، البته با اصرار اون ولی خلطره خوبی بود

0 ❤️

917997
2023-03-08 04:18:00 +0330 +0330

فقط یکی از دایی‌هت مونده بود خونه داییت؟؟؟؟؟
کلاس پنجم بودی مامانت تور میبرد تا واسه داییت دختر پسند کنی ؟؟؟؟؟

0 ❤️

918001
2023-03-08 04:37:51 +0330 +0330

همون اول گفتی مشتری داشتاااااا.همونجا گشاد کرده بود.

0 ❤️

918012
2023-03-08 07:31:55 +0330 +0330

یعنی با کاندوم برات خورد؟ یعد انتظار داری بچه ها بهت فحش ندن؟ جلو بچه هاش از پشت کردی نفهمیدن؟ کلا ادبیات رو به فاک دادی که خوب قربون ابروهات برم که اینور جسته اونورش نجسه این چه کستانی بود به خورد خلق دادی سیرابی،

0 ❤️

918052
2023-03-08 15:28:18 +0330 +0330

قسمت اول داستان که حال و هوای قدیم و نوستالوژی و دوران نوجوانی رو داشت قشنگ بود یه جورایی خاطره بازی دوران قدیم و نوستالوژی داشت اگه یکم بیشتر روش کار میکرد بهترم میشد
ولی قسمت دوم لباس بازی با زن دایی افتضاح بود

0 ❤️

918132
2023-03-09 06:11:12 +0330 +0330

وقتی این جمله رو خوندم :
( … تو دلم گفتم کاش اون پیاده شده بود …)
فهمیدم خیلی باشی و بی فرهنگی! آدمی که عشق قدیمیش (به قول خودت کراش!!) با یکی دیگه براش فرقی نداشته باشه اصلاً آدم نیست.
هرچند برداشتن شماره‌ی دختر طرف و زنگ زدن بهش و سکس کردن با دختر کسی که دوسش داشتی و هم‌سن بچه‌ته حتی مرام اون کونی‌زاده‌ها قفله!!!
حالم به هم خورد.

0 ❤️

918207
2023-03-09 22:49:55 +0330 +0330

عالی بود …جاکش بچه پنجم برا داییش زن بگیره براندازم کنه حرومزاده

0 ❤️

918681
2023-03-13 15:00:18 +0330 +0330

مطمئنا نویسنده سنش بیشتر از ۱۳ یا ۱۴ نیست
این حجم از تخیل برای بچه به این سنی نشان از هوش زیاد داره که برا جق زدن این همه کص شعر بهم میبافه
ما نهایتش یه عکس سکسی نیگا میکردیم جق میزدیم
یه رگه های هم از تمایل به کون دادن درونت دیده میشه چند بار گفتی دست به کونت زده یا قسمت مربوط به لباس زنونه هم موید همین نظر هست
بنظرم برو دنبال همون تمایلات به کون دادن داستانت واقعی تر میشه
واقعن کلام استاد احمد ۹۱۳ براتو مصداق عینی واره

0 ❤️

918682
2023-03-13 15:11:20 +0330 +0330

بیشتر که دقت کردم متوجه شدم اصل ماجرا مربوط به عمت بوده،وگرنه بچه ۱۲ ساله برای دایی نره خرش زن انتخاب نمیکنه،احتمالا عمه ات نامزد کرده بوده تورو می‌فرستادند که سره خر باشی و مزاحم عشق و حالشون
خلاصه شوهر عمه کینه ازت داشته بلاخره بردت خونه لباس زنونه تنت کرده
تف انداخته تو صورتت بعدم انتقامشو گرفته و جرت داده
اسم داستانت هم بهتر بود میزاشتی زورگیری شوهر عمه

0 ❤️