زنی که جسمش گم شده بود و مردی که روحش

1397/11/01

این داستان حاصل گفتگو با دوستی است عزیز
به قصد روشن کردن ابهامی، ولی قصه شد.
اميد که پسند شود. با احترام، مدوزا

چیزی که می خوام بهت بگم قصه نیست، واقعیت زندگیمه، اونقدر عجیب که باورش برای خودمم سخته.
دختري با من زندگی می کنه که از وقتی اومد، به زندگیم لطافت و گرمایی داد. قبل از اون انگار جسم بی روحی بودم. اين موجود طناز، منو با همین بدنی که دارم پسند کرد و خواست که مال اون باشم. چطور می تونستم مقابل همچین موجود لطیفی تاب بیارم؟ به من نیاز داشت، روحی بود که جسم می خواست. منم نیازمند گرمای اون بودم.
شاید روح دختری بود که پیش از تولد سقط شده بود، یا دختری زنده به گور که بعد از قرنها جستجو بالاخره ذراتی از وجودش رو در من پیدا کرده بود. و شاید عاشق گمنامی که به دلدارش نرسیده، یکی مثل لیلی.
هرکه بود و از هر کجا که اومده بود منو دلباخته خودش کرد، هر روز بیشتر از روز قبل. با رغبت و رضایت خودمو در اختيارش گذاشتم. لیلی وار وجودمو تسخیر کرد. مجنونی شدم با روح لیلی. عاشق و معشوق کجا می تونن بهتر از این به هم برسن؟
دیگه چیزایی رو دوست داشتم که ليلي دوست داشت، و رفتاری می کردم که دلخواه اون بود. دیگه جسم منم روح خودشو پیدا کرده بود. حتا اسمشو روی خودم گذاشتم. شاید از نظر تو اسم دخترونه برای یه پسر مناسب نباشه ولی اگه این پسر فقط یه جسم باشه که به تسخیر روح یه زن در اومده چی؟ روح مهم تره یا جسم؟
بعد از اومدن ليلي مي خواستم فراموش کنم که پسرم. سعی می کردم هويت و شخصيت تازه م رو نشون بدم. دلم می خواست همه باورش کنن. سال ها برای بقیه این شبیه یه بازی یا شوخی ناجور بود. چقدر طول کشید، چقدر صدمه خوردم تا حداقل آدمای نزدیک بهم بفهمن که اصلا" بازی نیست، اتفاقيه که به طور جدی افتاده، دست منم نبوده. تا اونجا که یادمه همیشه همین طوري بودم. حالت قبلی ای وجود نداره که بخوام یا بتونم بهش برگردم.
روح لیلی وقتی که خیلی کوچکتر بودم سراغم اومد. هنوز مدرسه نمی رفتم. سه چهار ساله بودم که یه وقت متوجه شدم دلم مي خواد لباساي دخترونه بپوشم.
خواهرم دو سه سال از من بزرگتر بود. اولين باري که گذاشت لباساشو بپوشم گفت: وای چقدر ماماني شدی.
لبامو قرمز کرد و گفت: تو اصلا" باید دختر به دنیا می اومدی.
این حرفش تا عمق وجودم نفوذ کرد. آرزو کردم دختر باشم و به محض این آرزو، لیلی به دنیا اومد. و روز به روز بزرگ و بزرگتر شد. واقعی و غیرقابل انکار. شاید فکر کنی اگه خواهرم کمک یا تشویقم نکرده بود و دامن و شورت های رنگ وارنگش رو نمی داد بپوشم کار به اینجا نمی رسید. ولی نه، این من بودم که دلم می خواست دختر باشم. خواهرم فقط لباس تن آرزوم کرد.
هر وقت فرصتی می شد خاله بازی می کردیم. بعضی وقتا دوستای خواهرم اضافه می شدن. بغلم می کردن و می بوسیدن. مثل عروسک باهام بازی می کردن. کاري که براي خواهرم و بقيه يه بازي سرگرم کننده بود براي من خودِ زندگي و لذت از وجود دخترونه بود.
اين بازی ها براي ما که نابالغ بودیم جنبه سکسی نداشت. بازی بچه گونه ای بود که دختر بودنِ من مهم ترین قسمتش بود.
پوشيدن مخفیانه لباسهاي خواهرم کم و بیش ادامه داشت تا اون به نیمه دبیرستان رسید و دیگه لباساشو بهم نداد که بپوشم. از اون به بعد مجبور بودم تنهایی با خودم و عکسم تو آینه دختر باشم. تازه واسه همينم فرصت کم پیش می اومد. بعضی وقتا یه دامن یا شورت از خواهر یا مادرم کش می رفتم و تا وقتی تنم بود حس خوبی داشتم.
دوست نداشتم موهای سرم کوتاه بشه. مادرم آرایشگاه داشت و کوچیکتر که بودم بعضی وقتا منو با خودش می برد. جولون دادن تو محیط زنونه کیف داشت. بوی مواد آرایشی مستم می کرد. دلم می خواست به موهام حالت دخترونه بدم. مادرم اولین کسی بود که متوجه این رفتارم شد. نصیحتم کرد، تهدید و دعوام کرد، حتا منو دکتر برد. محدودیت هایی که برام گذاشتن نتیجه ای نداشت.
به کارایی که پسرا دوست داشتن، تفنگ بازی یا فوتبال چندان علاقه ای نداشتم. از عروسک و خاله بازی بیشتر خوشم می اومد. یادمه وقتی به مناسبت جشنی قرار بود تو مدرسه نمایش بازی کنیم تنها کسی که داوطلب نقش دختر نمایش شد من بودم و اینقدر طبیعی بازی کردم که بهم جایزه دادن. این یه اتفاق مهم تو زندگیم بود.
از ترسم به دوستای مدرسه و فامیل نمی گفتم که چه حسی دارم ولی از رفتارم می فهمیدن که فرق دارم.
اولین شریک جنسی که وارد زندگی زنونه م شد پسر خاله م بود. چون برام اتفاق مهمی بود با جزئیات می گم. حمید چند سال بزرگتر از من و تازه بالغ بود. هنوز چیز زیادی از سکس نمی دونستم ولی اون می دونست و از وضع منم خبر داشت. یه دفعه که با هم تنها بودیم گفت: لیلی خانم، می خواهی یه دامن بهت بدم بپوشی؟
حمید منو تو لباس دخترونه می خواست. برام هیجان انگیز بود. وقتي دامنو پوشيدم گفت: چه بهت میاد، می خوای شورت خواهرمو پات کنی؟
سرمو تکون دادم که آره. یه شورت صورتی آورد و گفت: می خوام خودم پات کنم.
لبه دامنو گرفته بودم بالا. پیژامه ای که پام بود کشید پائین و درش آورد: حیف پاهای قشنگ لیلی که تو این شلوار بي ريخت باشه.
می دونستم کارمون عادی نیست و اگه ببینن دعوامون می کنن. ولی از تعریفش خوشم اومد و باهاش همراهی کردم. شورتمو کشید پائین و از پام در آورد. یه دستش به باسنم بود و با دست دیگه ش دولمو بازی می داد: لیلی، تو فوق العاده ای، به جای سوراخ جلو یه منگوله داری.
گفتم: دوستش ندارم.

  • غصه شو نخور عزیزم، خودم برات غیبش می کنم.
    از رويا و آرزويي حرف زد که هنوز که هنوزه شبا باش مي خوابم: مي شه صبح بلند شم و به جاي اين گوشت آويزون مثل بقيه دخترا يه گل خوشکل وسط پاهام باشه؟
    در حالی که شورت صورتی خواهرش علامت پسری منو می پوشوند فکر می کردم چطور می خواد اونو غيب کنه؟
    ازم خواست براش برقصم، قر بدم و چرخ بزنم تا دامنم مثل چتر بازشه. تشویقم می کرد و خوشم میومد. خیلی وقتا جلو آينه می رقصیدم ولی رقص به عنوان دختر واسه یه پسر کیف دیگه ای داشت. تشویقم کرد، بغلم کرد و در حالی که زیرگلومو می بوسید گفت: لیلی جون، زنم می شی؟
    نمی دونستم زن یکی شدن یعنی چی، حدس می زدم کار ممنوع تری قراره بکنیم، اینش برام مهم نبود، دلم می خواست به هر قیمتی زن باشم. هنوز خجالت مي کشيدم، فقط سرمو تکون دادم.
    جلوش وایساده بودم. لبه جلو دامنو داد دستم و شورت صورتی رو یه کم کشید پائین: اول این منگوله رو غیب کنم، می دونم خوشت میاد.
    غیب شدنِ تنها نشانه مردونگیم بين لباي نرم و گرم پسرخاله لذتی داشت. لذتی که لیلی می برد و زیر دلم حسش می کردم. مثل موقعی که موج آب ولرم توی وان به شکمم می خورد و خوشم میومد. ولی عضو مردونه به جای این که غیب بشه بزرگتر شد مثل بعضی صبح ها که از فشار شاش بیدار می شدم. دستاش رونا و کپلم رو نوازش می کرد و گاهی انگشتش لای باسنم می رفت. دنبال سوراخش می گشت. مثل قلقلک بود. بالا و پائين رفت تا پیداش کرد. انگشتشو روش مي چرخوند. درِ گوشم گفت: اجازه هست برم داخل؟
    يواشکي گفت و صداش لرزه داشت. هيجان کار ممنوع به منم سرايت کرد و به جاي من تصميم گرفت. دوباره سرمو تکون دادم. انگشتشو کرم زد و آروم کرد تو سوراخم. بدنم شل و سفت شد. يه خورده که جا باز کرد بيشتر فرو کرد تا جایی که یهو داغ شدم و تنم به لرزه افتاد. حس عجیبی بود. هنوز گیج و منگ بودم که پسر خاله گفت: زن عزیزم، می شه تو هم مال منو غیب کنی؟
    سر آلتش تو دهنم غیب شد. حرفای مهربونش باعث مي شد از کاري که می کردم کیف کنم. واقعا" دلش می خواست من دختر باشم: لیلی جون، دختر خوشکل، زن عزیزم، محکمتر، با لبای نازت، آره، فدات شم.
    به نفس نفس افتاده بود و هی قربون صدقه م می رفت. گفت: زن خوشکلم، اجازه می دی یه کمی تو سوراخ عقبت غیبش کنم؟
    فرو رفتن چیزی توی سوراخ عقب رو بارها تجربه کرده بودم. بچه تر که بودم وقتی تب می کردم یا شکمم سفت می شد تنقیه می شدم. لذت رهایی از درد و تب همراه می شد با لذت تحریک ناحیه مقعد. بعدها دونستم که اعصاب اون ناحیه خیلی پیش از بلوغ قابلیت تحریک جنسی دارن.
    حمید ازم خواست به پشت بخوابم، پاهامو بگیرم بالا و از هم بازشون کنم. مثل دخترایی که خودشونو واسه دوست پسرشون باز می کنن. من اینا رو نمی دونستم ولی غریزی حس مي کردم دختر باید همين طوري با دوستش طرف بشه.
    وقتی وارد بدنم شد خیلی طول نکشید که حالش خراب شد. منم برای بار دوم داغ شدم. نه از درد، نه از فوران مایعی که حسش کردم: لیلی دوباره ارضا شد، از ارتباط جنسي با پسری که جنسيت واقعیش رو به رسمیت شناخته بود.
    اگه پوشيدن لباس دخترونه جلوي خواهرم و دوستاش و یا بازی در نقش دختر نمایشنامه اولين مرحله جاافتادن جنسیت زن در من بود رابطه جنسي با حمید دومین نقطه عطف بود: یه پسر با من به عنوان دختر رابطه برقرار کرده بود. حالا بيشتر خودمو زن حس مي کردم.
    چندین سال بعد که با لباس زنونه با دوستام رفتم بیرون از آخرین مرز گذشته بودم و دیگه راه برگشتی نبود. توقعم بالا رفته بود: کل جامعه باید منو اون طوری که بودم قبول مي کرد.
    همينطور که به سن 15 سالگي نزديک مي شدم غريزه جنسي اوج مي گرفت. کم و بیش بين جنسیت مردونه و زنونه در نوسان بودم. البته دو سه سالی که اوج بلوغ بود گرایش مردونه غالب بود. بعضي وقتا با خودم ور مي رفتم و پسرونه ارضا مي شدم ولي روياهاي سکسی زنونه هم داشتم. توی خواب با بدن زن بودم ولی واژن نداشتم و هیچوقت دخولی در کار نبود. این قسمتش مثل فیلمای سانسور شده محو بود.
    رفت و برگشت بین هویت های زنونه و مردونه تجربه بي نظيري بود. بودن بين دو جنس میل جنسي رو دوبرابر مي کرد. البته لنگرگاه هویت و جنسیت من غیر از دوره بلوغ همیشه زنونه بود. همیشه احساس مي کردم از هر زني زن ترم. بيشتر از هر زني از زن بودن خوشم ميومد و در دوره ای، بيشتر از هر کسی ميل به ارضاي جنسي داشتم. به فاحشه ها که فکر مي کردم قلقلکم مي شد.
    نياز به سکس با شریکي که با تموم قدرتش وجودمو در اختيار بگيره، معمولا" سرشب ميومد سراغم در حالي که دم دمای صبح بيشتر به آغوشي مهربون و دستايي نوازشگر فکر می کردم. باید کار هورمونا باشه که ترشحشون شب و روز بالا و پائین می شه.
    بعضی وقتا نمی تونستم میل جنسی خودمو کنترل کنم. انگار میل جنسی منو کنترل می کرد. وادار به کارهایی می شدم که خطرناک بود، ارتباط با کسانی که ممکنه هر بلایی سر آدم بیارن، دوستای اینترنتی ناشناس، کسانی که به امثال من به چشم آدمی هرزه یا منحرف نگاه می کنن و خودشونو مجاز می دونن هر بلایی سر ما بیارن. بدن قدرتمندی دارم که بهم کمک کرده از معرکه هایی که توش گیر کردم جون سالم در ببرم. در حالی که آزارم به کسی نرسیده. نه دنبال مرد زن دار رفتم نه زن شوهر دار.
    هويت جنسي طرفم واسه م زياد فرق نداشت چي باشه، کافي بود زن بودن منو به رسميت بشناسه.
    یه دفعه با مردی دوست شدم که رفتارش عجیب بود. لباس و آرایشم کاملا" زنونه بود. در حالی که منتظر بودم این مرد قوی هیکل باهام کاری بکنه ازم خواست من با اون کاری بکنم. فکر می کنم فقط من نیستم که جنسیتم حالت سیال داره، خیلی از مردا و زنای به اصطلاح عادی هم گاهی علائم جنس مخالف نشون می دن. به نظرم اینا طبیعیه، اختلاف زن و مرد فقط یک کروموزمه، مرد هم سینه داره که بعد از بلوغ بزرگتر می شه و گاهی ترشحاتی هم داره.
    یه دوست دختر داشتم که بهم انتقاد می کرد که زیادی ملایمم و انتظار داشت باهاش محکم تر باشم. زن بود و طبق ذاتش از من انتظار رفتار تهاجمی داشت، در حالي که منم مثل خودش یه زن بودم و همين انتظار رو از اون داشتم. رابطه ما لز بود، مثل رابطه هر ذوج لزبيني. سينه هام بيشتر از هر جاي ديگه بدنم مورد علاقه ش بود. معاشقه هاي طولاني لذتبخشي داشتيم که توي اونها سکس به معني ارگاسم براي من جنبه فرعي داشت. دوستم توي عشقبازي حرارت زيادي نشون مي داد که منم به اشتها مياورد. بيشترين فعاليت ما لب و لب بازي بود. هر کاري براش مي کردم تا به اورگاسم برسه. اون که ارضا مي شد منم به حس خوبي مي رسيدم. عضوی که ممکن بود این حس زنونه رو خراب کنه توی گنی همرنگ بدنم منزوی شده بود. حتا دوستم تمایلی نداشت بیارتش تو بازی.
    ناخوانایی جنسیت با شکل بدن ظاهرا" یه معماي حل نشدنیه. از بيرون که نگاه کني مثلا" به خودت مي گي يه ترنس مرد-زن حتما" دلش مي خواد با مردی که دوستش داره عشق بازي کاملي داشته باشه ولی وقتي واژن نداره وسط راه متوقف مي شه. ممکنه همين طور باشه ولي یه ترنس اگه قیدوبندهای اجتماعي پاپیچش نشن و بتونه امکانات و روابط مختلفي رو تجربه کنه بالاخره به انتخابي که راضيش کنه مي رسه.
    مسایل سکس و ارضای جنسی رو مي شه حل کرد. لب بازي و لمس بدن خودش به تنهايي عالیه و ترنس ها مي تونن خيلي طولانی تر از يه مرد و زن معمولي عشقبازي کنن. بعضی مرد-زن ها از عقب با تحریک پروستات ارضا می شن. واسه بعضي ديگه اين روش جواب نمي ده يا دوست ندارن. مطمئنا" اگه دستشون باز باشه واسه اينم راهی پیدا می کنن. ذوج های ترنس واقعا" عاشق همن و خیلی زود قلق همو پیدا می کنن.
    به مرور هرچی روحم زنونه تر می شه میل جنسی مردونه ضعیف تر می شه. انتظار طبیعی اینه که میل جنسی زنونه جاشو بگیره. ولی این طور نیست، کلا" میل جنسیم کم رنگ می شه. اگه همين طور ولش کنم تبدیل می شم به یه موجود خنثا، کوشه گیر و به بن بست رسیده. هورمون تراپي همين جا به درد مي خوره. بعد از درمان، ميل جنسي دوباره بر مي گرده.
    بعضی وقتا فکر می کنم بزنم به سیم آخر و تن بدم به عمل جراحي. يعني دستگاه تناسلی مردونه حذف بشه، جاش یه واژن خوشکل درست کنن. البته خرج بالايي داره. فقط مي ترسم ميل جنسي به کلي از بين بره. يعني مسئله جنسیت به قيمت از دست دادن ميل جنسي حل شه. خوب يا بد، جنسيت و سکس دو چیز جدا از همن. به نظرم جنسيت مهمتر از سکسه، برای هر کسی.
    خوشبختانه خانواده خوبی دارم که منو درک می کنن و می دونم اگه بخوام، هر طور شده پول عمل رو تهیه می کنن. برخوردهای بد اجتماع رو هم ندیده می گیرم که امثال من رو به راحتی منحرف، مریض، ک… و ج… خطاب می کنن. خیلی از کسانی که جلبم شدن و هنوز می شن فقط واسه تنوع طلبیه که ببینن ترتیب یه “اواخواهر” رو دادن چه مزه ای داره. من چون فعالم و اهل تلاش براي هدفم بودم روابط خوبي پیدا کردم و هيچ وقت حس بن بست نداشتم. در حالي که خیلی از امثال من زیر همین فشارها خودکشی کردن و خیلی از موارد منجر به مرگ شده. یکی که یه مستند هم براش درست کردن با بریدن آلت و با مرگ به آرزوش رسید.
    یه دوستی بهم می گه: تو درس خوندی، از هنر سر در میاری، خلاقیت داری، چرا خودتو با اینا سرگرم نمی کنی؟
    واقعيت اينه که خيلي از ترنس ها افراد با استعدادي هستند ولی واسه هر کاری یه شرایطی لازمه، یه ثبات و آرامشی که ازش محرومن چون مسایل ابتدایی تری هست که باید حل کنن. مثل لباس و ظاهر و تطبیق با محل کار و زندگی و قبل هر چیز مديريت هویت متناقض. جنسیت زنونه در بدن مرد، یا برعکس، مي تونه باعث بی ثباتی بشه، هم از درون هم از بيرون. بايد سرسخت و پیگیر و صبور باشي تا قدم به قدم جلو بری و بدون این که از تعادل خارج شي.
    گاهی منم مثل خيلي از ترنس ها يا دگرباشان جنسي فکر می کردم بی خیال شم و هر جوری شده خودمو با جسمی که باهاش متولد شدم وفق بدم. ولی عملي نبود. روح شورشگري که علیه جسمم قد علم کرده خیلی قوی تر از اينهاست. وادارم می کنه به آرایش و رفتار زنونه. اگه به این خواست های غریزی جواب ندم افسردگی و گوشه گیری مياد سراغم. بنابراين تصميم گرفتم با همين جسمي که دارم براي هميشه برم سمت روح زنونه اي که وجودم رو تسخير کرده حتا اگه اين به معني از دست دادن خيلي چيزها باشه. اين رو هم فهميدم که سکس به جسم مربوط مي شه و با اون پير مي شه بنابراين فقط تا يه موقعي خودنمايي مي کنه. در حالي که جنسيت اينطور نيست. مثلا" يه زن يائسه ميل جنسيش معمولا" خیلی کمه ولي اگه سرزنده باشه و به خودش برسه مي تونه از روابطش به اندازه قبل لذت ببره.
    صرف نظر از وضع خاصي که دارم، هر جنسيتي که داشتم، در مبارزه بين روح و جسم بدون شک طرف روح رو مي گرفتم. حتا اگه همین روح یه وقت تصمیمش چیز دیگه ای بشه و مثلا" بخواد زن نباشه بازم طرفشو می گیرم.

نوشته: مدوزا


👍 21
👎 1
12251 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

742863
2019-01-21 21:08:12 +0330 +0330

میگن تو این حالت به خاطر الودگی انرژیک مریض میشیم…یه کلاسایی شنیدم هست این دو گانگی و درست میکنه

0 ❤️

742877
2019-01-21 21:34:00 +0330 +0330

اومممممممم هی بدک نبود. نه لایک نه دیسلایک

1 ❤️

742950
2019-01-22 05:39:15 +0330 +0330
NA

نوزاد بیشتری از ترنس ها یاد گرفتم.
تشکر از اشتراک این مطلب ?

2 ❤️

742952
2019-01-22 06:37:12 +0330 +0330

هر قدمی که در جهت فرهنگ سازی جامعه درمورد ادراک شرایط این عزیزان بشه بدون شک قابل ستایشه ?

3 ❤️

742956
2019-01-22 07:03:41 +0330 +0330

با تشکر از دوستانی محبت دارند، یه تصحیح کوچیک در متن لازمه. او نجایی که می گه “ترنس ها عاشق همند” منظور علاقه شون به شریک شونه که ممکنه ترنس باشه یا نباشه.
با تشکر از دوستی که در پیام خصوصی تذکر داد.

2 ❤️

742988
2019-01-22 11:10:49 +0330 +0330

مطلب جالب و آموزشی ای بود.بسیار سپاس مدوزای عزیز
برای همه ترنس ها هم آرزوی یه زندگی راحت و بی دردسر دارم

1 ❤️

743014
2019-01-22 14:18:08 +0330 +0330

خیلی خوب بود مدوزای عزیز
لایک هفتم تقدیمت
همیشه عالی و متفاوت مینویسی

2 ❤️

743031
2019-01-22 16:32:53 +0330 +0330

بسیار زیبا لایک،، ممنون که در آگاه ساختن افرادی چون من نوعی درباره ترنس های عزیز قدم برداشتین

1 ❤️

743081
2019-01-22 22:11:53 +0330 +0330
NA

مثل همیشه… لطفاً باز هم بنویسید ? :)

1 ❤️

743116
2019-01-23 00:22:05 +0330 +0330

لایک عالی بود… اینطور داستانا خیلی خوبه چون باعث میشه کسایی که درمورد ترنس ها و شیمیل های عزیز توی گمراهین یکمی اگاه بشن و بفهمن که اونا هم مث بقیه انسانن و هیچ گناهی ندارن

1 ❤️

743278
2019-01-23 21:34:17 +0330 +0330

حرف دل دوست عزیزت با قلم اغواگرت بلندتر و رساتر فریاد زده شد ،
بهتر بگم تو دل و روده ذهن هر دگرباشی رو بیرون آوردی اونقدر که اگه خودت نباشی رشک برانگیز نگاشتی …
اما این واکاوی دانشمندانه ت حال و هوای نوشتارتو از قالب داستان خارج کرد …چیزی که شاید دانسته انجامش دادی
کلا سبک کارهات شخصیه و آگاهانه مینویسی مثل اون ترجمه ت درباره سکس با سگ …
اسم داسنان و درونمایه ش و مهم تر پیام همذات پندارانه ش جالب بود …لایک

2 ❤️

899375
2022-10-18 14:57:51 +0330 +0330

چقدر قلم و تشبیهات زیبا بود.بهترین داستانی بود ک خوندم تا حالا

0 ❤️

971767
2024-02-19 08:25:36 +0330 +0330

مدوزا جان، قلمت فوق العاده زیباست. دل بزرگ و روح زیبایی داری که چنین زیبا توانستی موضوع عشق و ترنس ها به تصویر بکشید. سپاس فراوان 🌹

0 ❤️