ساقی (۱)

1389/11/18

سلام دوستان اسم من ساقی و 19 سالمه داستان و خاطرات من فکر کنم متفاوت باشه امیدوارم دنیال کنید.
همانطور که گفتم اسمم ساقیه و در خانواده ی 4 نفره زندگی میکنم 1 برتدر بزرگ تر دارم که 26 سالشه و پدر و مادرم هم بیشتر در مسافرت به سر میبرن یهنی از وقتی یادمه و بچه بودم همیشه مامان و بابام خونه نبودن و بیشتر با برادرم بزرگ شدم و بردیا برام همه چیز بود.خیلی وقتها واقعا با خودم فکر میکردم چه گناهی کردم که انقدر تنهام!!بابام فقط از راه دور همش پول میفرستاد ولی یکی نبود بگه عشق و محبت مهمتر از پوله!!
خلاصه همه اینها با سختی و آسونیش بالاخره گذشت و بزرگتر شدم دختری با قد متوسط موهای قهوه ای چشمهای روشن و خوش اندام!!اما به اینها توجه نمیکردم تا اینکه همه چیز در زندگیم تغییر کرد.برادرم یک دوست خیلی صمیمی داشت که هم ارتباط خانوادگی باهاش داشت هم ارتباط کاری.بردیا و امیرعلی شرکت سنگ و جواهرات بابارو اداره میکردند.از وقتی یادم میاد از امیرعلی خوشم میومد تا اینکه من بزرگتر شدم و خیلی چیزا یادگرفتم هم در رابطه با پسر هم در رابطه با دخترا…یک روز اتفاق بده افتاد و پدرم سکته کرد و بردیا فوری رفت آلمان و من به خاطر درگیریهای درس نمیتونستم برم.اون شب که تنها بودم حالم خیلی بد بود و همش گریه میکردم نمیدونستم به خاطر پدری که برام پدری نکرد گریه کنم یا به خاطر مردی که فقط لقب پدر را یدک میکشید !!!خیلی خراب بودم و رفتم سمت بار و شروع کردم به مشروب خوردن و سیگار کشیدن و گریه کردن …صدای آهنگ و تا خرخره بالا برده بودم و فریاد میزدم حالم واقعا خراب بود تو این گیرودار کارگرمون مریم خانم گفت امیرعلی اومده منم گفتم بفرستتش بالا…اصلا حالیم نبود …امیرعلی چشماش 4تا شده بود منو اونطوری میدید!!!به امیرعلی مشروب دادم تا بخوره اونم کم کم میخورد ازش پرسیدم چیزی شده امده؟گفت آمده مدارک برداره برا بردیا باید بفرسته اونور…منم به روی خودم نیاوردم و رفتم نشستم پیشش !!! تو دلم یه حسی میگفت باید از همه چیز انتقام بگیری…دیوونه شده بودم دلم میخواست خودمو به اعماق کثافت و لجن بکشم!!نمیدونم چرا فکر میکردم اگه سکس کنم از خودمو زندگیم انتقام میگرفتم!!!به طرف امیرعلی برگشتم به چشاش خیره شدم همینطوری نگاش میکردم…بلند شدم یه آهنگ ملو کذاشتم…موهامو باز کردم شیشه مشروبو رفتم بالا…رفتم تو اتاقم سریع لیاس عوض کردم یه لباس خواب سکسه مشکی موهامم باز ریختم دورم …صدای امیرعلی امد که گفت دیگه میره داد زدم گفتم کارت دارم وایسا…ماتیک قرمزمو زدم تا با لاکم ست باشه…از اتاق رفتم بیرون طرف سالن دم در سالن وایسادم تکیه دادم یه وری به ستون چشمامو خمار کردم گفتم : برا من امشب وقت داری؟

دوستان اگه خوشتون آمد ادامه میدم
مرسی


👍 0
👎 1
14851 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

272775
2011-02-07 14:02:01 +0330 +0330
NA

كس خوليا
اين چي بود نوشتي!؟ :W

0 ❤️

272776
2011-02-07 15:45:03 +0330 +0330
NA

ولش کنید کمبود داره.
دست خودش نیست!!

0 ❤️

272777
2011-02-07 16:18:46 +0330 +0330
NA

عقده ای!!!

0 ❤️

272779
2011-02-07 17:10:39 +0330 +0330
NA

بنویس ولی یک دفعه همه رو بنویس این طوری تیکه تیکه اصاب خورد میکنه!
اگر از دستت پدر ناراحتی بیبین تو براش چی کار کردی که حالا ازش انتظار دارری و برای براورده نشدن انتظارت ازش ناراحتی! حماقت کردی شرمندم ولی خودتو به لجن کشیدی و دار میزاری پای حال بدو… ای حرفات ماله کشیه! شخصیت و ارزش یک آدم, ناراحتی اینا بر نمی داره اگر در حال مردن هم بودی نباید این کارو میکردی

0 ❤️

272781
2011-02-08 06:36:33 +0330 +0330
NA

be nazar vagheyi miad benevis vali DaNi PARKOUR rast mige ye dafe benevis hoseleye dastanet kame

0 ❤️

272782
2011-02-08 07:10:24 +0330 +0330
NA

admin che alaki behesh in emtiazo dade??? >:P

0 ❤️

272783
2011-02-08 13:17:15 +0330 +0330
NA

یه نفر بود که خودش کونی بود و میخاست شاهد کردن مامانش باشه
شاید اون از داستان کیری خوشش بیاد

0 ❤️

272784
2011-02-09 15:54:58 +0330 +0330
NA

اگه میخوای همینجوری بی احساس بنویسی ننویسی بهتره.

0 ❤️