سكس با مرجان زندگيمو عوض كرد

1393/06/24

سلام اين خاطره اي كه مينويسم كاملا واقعيه و داستان نيس و برام مهم نيس باور كنيد يا نكنيد فحش بديد يا نديد چون من به فحش اعتقاد ندارم خب از خودم بگم من اميدم 27 سالمه ساكن تهران اين داستان بر ميگرده به 2 سال پيش

خب بگم كه من با مرجان (دوست دخترم) تو چت روم آشنا شدم بعد كم كم دوستيمونو به بيرون كشيدم مرجان يه دختره 24 ساله با قد نسبتا كوتاه كه قدشو نميدونم چند هس و هيكلي تپل و گوشتالو داره كون و پستونش خيلي تو ديده و جلب توجه ميكنه داستان از اونجايي شروع شد كه من بش گفتم كه دوس دارم باهات سكس كنم اون اول قبول نكرد ولي بعد از كلي اصرار قبول كرد كه بكنمش البته ازم قول گرفت كه به كسش دست نزنم و پردشو نزنم منم قبول كردم

خلاصه گفتم بصبر يه فرصت خوب پيش بياد و خونه خالي شه اونم قبول كرد بعد از يك هقته بلاخره خونه به مدت يه عصر تا شب خالي شد مامانم با دوستاش رفته بودن خريد و شام بيرون بودن بابامم كه راننده تريلي هس كلا بيشتر موقعه ها خونه نيس و آبجيمم دست به سر كردم كه مثلا بره خونه دوستش درس بخونه (آبجيم قضيه رو ميدونست) خلاصه بش گفتم كه بياد خونه اونم گفت بابام اجازه نميده و اين حرفا ولي فهميدم بازيشه خلاصه با هزار و يك بد بختي خانومو راضي كرديم كه بابا رو بپيچونه و بياد بعد از 20 دقيق ديدم زنگ زد گفت بيا در رو باز كن منم استرس داشتم در حد كير
رفتم درو باز كردم اومديم داخل ديدم اونم استرس داره گفتم خوب نيس الان شروع كنيم رفتم نشوندمش رو مبل و رفتم 2 تا ليوان شربت آوردم گذاشتم جلوش و خودم نشستم بغلش و با كنترل ماهواره داشتم ور ميرفتم و داشتم دنبال كانال سكسي ميگشتم بعد 10 دقيقه با بدبختي يه كانال پيدا كردم ديدم مرجان داره با ناخوناش ور ميره گفتم شربت نميخوري؟؟ با صدايي ضعيف گفت “نه ممنونم” سرشو بالا نمياورد فهميدم خجالت كشيده خلاصه رفتم طرفش شالشو برداشتم لباشو خوردم اونم كم كم همراهي كرد باهام بعد از چند دقيق لب گرفتن و بوسيدن بردمش توي اتاق خواب خوابوندمش رو تخت و لباسشو در آوردم اولش خجالت ميكشيد ولي كم كم روش باز شد و مانتوي تنگشو از تنش بيرون آوردم و خودم زود لخت شدم و فقط يه شرت پام بود اونم يه شرت سفيد و سوتين آبي رو به بالا خوابيده بود رو تخت منم افتادم روش و ازش لب گرفتم اونم سرمو گرفت و به طرف خودش فشار ميداد بعد رو شكم خوابوندمش و سوتينشو در آوردم واي سينه هاش بزرگ و سفيد بود خيلي حال ميكردم سرش نسبتا صورتي بود شروع كردم به خوردنشون صداش در اومده بود و آه وناله ميكرد گاهي هم باصداي كم يه چيزي ميگفت كه من نميشنيدم داشتم كم كم شرتشو در مياوردم كه صداي در اومد فورا خودمو جمع و جور كردم و از در اتاقم سرك كشيدم ديدم مامانم با دوستاش اومدن داخل و منم تند تند داشتم لباسمو ميپوشيدم كه ديدم مامنم اومد داخل و ديد من لختم و يه دختر هم لخت روي تخت افتاده و مثل جن ديده ها به من نگاه ميكردم منم هول شدم و زود لباسامو پوشيدم به مرجان گفتم كه لباساشو مرجان شكايت ميكرد كه چرا اينجوري ميكني كه مامانمو ديد و هول شد و مثل اينكه خجالت كشيده باشه خودشو با پتو پوشوند و مامانم از اتاق رفت بيرون و مرجان زود لباساشو پوشيد مامانم از قصد دوستاشو برد تو اتاقش تا مرجان بره وقتي مرجان رفت اومد داخل و گفت همينجا بشين من دوستامو راهي كنم ميام منم روم نميشد سرمو بالا كنم خلاصه دوستاي مامان بعد 1 ساعت رفتن و مامانم اومد داخل اتاق و يه كشيده آبدار نسار جان ما كرد و شروع كرد به غر زدن كه اي پسره بي همه چيز اين چه كاري بود تو كردي خلاصه شد ساعت 8 و خواهرم اومد و من رفتم تو آشپز خونه به بهونه خوردن آب در حاليكه سرم پايين بود به مامانم گفتم خواهش ميكنم به بابا نگو اونم اصلا به خودش زحمت نداد يه كلمه به ما بگه و رفت اما فرداي اون روز برام اتفاقي افتاد كه تا امروز رو من تاثير گذاشته اگه دوست دارید بدونيد چي شد واسم بگيد تا تو داستان بعدي بنويسم

نوشته: امید


👍 0
👎 0
46018 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

436173
2014-09-15 15:39:36 +0430 +0430

کیرم تو کون مرجان جونت :))

0 ❤️

436174
2014-09-15 16:29:24 +0430 +0430
NA

دوست دارم چون سرم گرم ميشهimages.jpg

0 ❤️

436175
2014-09-15 16:35:16 +0430 +0430

حقت بوده مامانت با دسته کفگیر کونت میزاشته
مگه مرض داری دختر مردمو که خجالتیه و انقده مظلوم و سربه زیره که با ناخوناش ور میره
که موقع شربت خوردن سرشو میندازه پایین رو میخواستی بکنی
یه جورایی دلم واسش سوخت biggrin
ولی اگه میخوای بعدا بیای بگی که فرداش مامانمو فلان کردم تورو جون عزیزت اینکارو نکن
که بد حالم بد میشه
امیدوارم که اینطور نباشه

0 ❤️

436176
2014-09-15 17:00:36 +0430 +0430

داداش خودتو کنترل کن . یواش تر

0 ❤️

436177
2014-09-15 17:15:33 +0430 +0430
NA

کیر جمیع دوستان تو کونت با این داستانت

0 ❤️

436178
2014-09-15 17:54:45 +0430 +0430
NA

کیــــرم تو اون تاثیر گذاری مرجان تو زندگیت …
کسخل ملتو کس گیر اوردی؟
کیـــرم به کونت جقی …

0 ❤️

436179
2014-09-15 18:21:07 +0430 +0430
NA

اون استرسی که در حد کیر داشتی به جای خود کیر تو کونت!!!
کثافت انتر…

0 ❤️

436180
2014-09-15 18:29:09 +0430 +0430
NA

لابد بعدشم رفتی ننتو گاییدی
کیرم تو داستانت خیلی تخمی بود

0 ❤️

436181
2014-09-15 19:14:40 +0430 +0430
NA

جقی ننویس

0 ❤️

436182
2014-09-15 21:18:42 +0430 +0430
NA

یه روز شریعتی و لره تو خیابون
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

ننویس جقی

0 ❤️

436183
2014-09-16 02:11:22 +0430 +0430
NA

نمیخواد بنویسی همین داستان تخمی تخیلیت کافی بود ، دیگه ننویس کیرم و کیر همه پسرا و پستونای همه دخترای شهوانی تو خودتو داستانتو خواهرتو مادرتو و مرجان روهم

0 ❤️

436185
2014-09-16 04:11:40 +0430 +0430
NA

خواهشا کسانی که با صداقت داستان خودشون را مینویسند چرا فحش باران میکنید اینجا شده فحش خانه

0 ❤️

436186
2014-09-16 04:18:23 +0430 +0430
NA

ماگفتیم داستان سکسی بخونیم نه فیلم هندی بی خیال فحش بهت نمیدم beee

0 ❤️

436188
2014-09-16 09:33:48 +0430 +0430

هم ننش جنده بود هم خواهرش هم مرجان کس کشه . آخه جاکش تو کجا و سکس کجا . برو همون جقتو بزن کونی

0 ❤️

436190
2014-09-16 10:29:36 +0430 +0430
NA

شعری نو از منجلوقی دیگر

0 ❤️

436192
2014-09-19 18:44:53 +0430 +0430
NA

داستانت کیری بود بقیشوننویس

مردتنهای
گه نخور ک ونی جلقی توهم یکی
مثل ک.ون پاره هستی
ک یرم توامواتت
کس خواهرومادرت

0 ❤️