سوپراستارهای زنداداش

1401/08/14

من میلاد بیست و پنج ساله از تهران و مجرد ،
علی داداش بزرگم‌آدمی متفاوت تر از چیزی که فکر میکنید بود،چهارده سال پیش انگار که ی دختر خیابونی به خونه خالی بیاره یک دختر با اصالت و خانواده دار رو از جنوب کشور طی چند ماه زن خودش کرد و این دختر که اسمش پریسا بود چنان در دل خانواده جا شد که بابام توی آپارتمان خودمون براش واحدی بنام کرد و طی این چهارده سال صاحب نظر در همه موارد خانوادگیمون شد ، پریسا هشت سال از من بزرگتر بود و اوایل واقعا زیبا بود پوست گندمی موهای فندقی اندام توپُر بدون شکم ولی بعد از چهارده سال زندگی متاهلی حالا مقداری شکم و سینه‌های افتاده و حجیم و صورتی که دیر به دیر اصلاح یا آرایش می‌کرد ،
کسی جرأت نه گفتن به پریسا رو نداشت و اونقدر مهرش به دل همه بود که اگر کسی ناراحتش میکرد با کل خانواده طرف بود ،
از طرفی علی به قدری نصبت به خانواده بی اهمیت بود که همه شاکیش شده بودند ، علی با وجود اینکه حالا دوتا دختر دوازده و نه ساله داشت بعضی وقتا تا یک هفته هم خونه نمیومد ، هرکی ی چیزی در مورد علی میگفت و وصله معتاد بودن یا زن دوم داشتن یا … بهش چسبوندن ،
از بابام بگیر تا من که عضو کوچیک خانواده‌ام کسی جرأت حرف زدن به علی رو نداشت ،
نیم ساعت مونده بود به لحظه تحویل سال نو هزار و چهارصد و یک و قرار بر این بود خونه ما باشن ، یکی یکی همه اعضای خانواده با بچه هاشون پیدا شدن ولی خبری از پریسا نبود فهمیدم که منتظر علی مونده و رفتم دنبالش که اصرار کنم و بیارمش پایین ،
بچه ها اومدنی در واحد رو باز گذاشته بودن و طبق عادت صداش زدم تا اجازه بده و برم داخل ،
وقتی اجازه داد و رفتم داخل روی صندلی میزبان از مبلمان سلطنتی نشسته بود ،به سمتش رفتم و نزدیکش موندم و سعی در راضی کردنش داشتم که بیاد خونمون ولی هی بهونه میاورد و گفت که الان علی میاد و با هم میایم ، من که نتونستم با حرفام راضیش کنم دستاش رو گرفتم تا بلندش کنم و بیارمش خونمون ،
از اینکه اصرار بر اومدنش کردم و راضی به تنهایی اومدن نبود داد زد و شروع کرد به گریه کردن و دستاش رو توی دستام کشید ،
من که از حرکتش ناراحت شده بودم ولی با دیدن اشکاش به قدری ناراحت شدم که نزدیک بود گریه کنم و کنارش روی صندلی دیگه نشستم و زانوهام رو به زانوهاش زدم و دستاش رو از روی صورتش گرفتم تا با برداشتنشون مانع گریه کردنش بشم و شروع به دلداری دادنش کردم ، وقتی دیدم حرفام فایده ای نداره سرشو توی بغلم گرفتم و نوازشش می‌کردم و قول میدادم که با علی حرف بزنم و درستش کنم در صورتی که حرف زدن با علی هیچ فایده ای نداشت ،دستاش رو کنار زدم و شروع کردم به پاک کردن اشکهای روی گونه‌هاش ، برای شب عیدی خودش رو زیبا کرده بود اشک آرایشش رو داشت خراب میکرد ،
بهش گفتم پریسا ،قربونت ، اشکات داره آرایشت رو پاک میکنه تو رو خدا دیگه گریه نکن ،
دستم دور بدنش بود و با یک دستم روی گونه‌هاش رو پاک میکردم ،آخرین اشکاش سرازیر میشد ،
برای آروم کردنش گفتم اصلأ فک کن علی مُرده ،ولش کن ، تو ما رو داری ،
هر چه داشته بودم گفته بودم و برای التماس بیشتر در اون حال احساسی گونش رو بوسیدم ،
پریسا با اولین بغل کردنم و اولین نوازش کردن صورتش و اولین بوسه ام واکنشی نشون نداد برای صمیمی تر شدنمون و شکستن عقایدی که نمیتونستم با پریسا رابطه احساسی داشته باشم بوسه بعدی رو به شقیقه و بعدی رو دوباره به گونش زدم تا آروم شد ،
پریسا از بوسه های متعددم انگار به خودش اومد و خودش دستاش رو آورد و گونه‌هاش رو کامل خشک کرد ،
دستم هنوز دور بدنش بود ،
با خواهش و زور دستام قبول کرد که بلند شه تا دست و صورتش رو بشوره و آرایشش رو تازه کنه ،
منتظرش بودم تا حاضر شد و من آسانسور رو زدم تا بریم پایین (واحد پریسا دو طبقه بالاتر از ما بود)
توی آسانسور پریسا یهویی بغلم کرد و بوسیدم و گفت انگار بغلت آرامش بخشه، ممنون از لطفت ،
دلم حال اومده بود که با پریسا همچین لحظاتی داشتم و به اندازه کل سال انرژی گرفتم ،
علی هم پیداش شد و لحظه سال تحویل هم برخلاف سال‌های گذشته منو پریسا روبوسی کردیم و آرزوهای قشنگی برام کرد ،
همون شب یکی از خواهرام برای فردا شام همه رو دعوت کرده بود ،
فردا بعد از ناهار بود که توی اتاقم به خواب رفتم که نمیدونم چقدر گذشت که یکی گونه‌م رو بوسید و با باز کردن چشمام دیدم که پریسا با لبخند زیباش و چادری که حالا روی شونش افتاده بود و بلوز و شلوار مشکیش بالای سرم ایستاده ، بلند شدم و نشستم تا ببینم جریان از چه قراره ،
بخاطر رفت و آمد کم مامان و بابام با خیال راحت کنارم نشست و سرش رو روی شونم گذاشت و با سکوت من که نشات گرفته از غافلگیر شدن از پریسا بود دهن باز کرد و گفت از دیروز منتظر بودم توی خلوت ببینمت بغلت کنم ،
منم که بدجور خوشحالی پریسا و این رابطه عاطفی رو میخواست دستم رو روی دستش گذاشتم و نوازشش کردم ،
زود خودشو کنار کشید و رفت ،
مرحمی برای زخمهای پریسا شده بودم ،
بوسه های بی شمار بغل‌های متعدد و شروع شنیدن درد و دلهای هم ،
ماشین بابام رو گرفتم که پریسا رو برای خرید عروسی پسر خالم که فردا شب بود به مرکز خرید برسونم ،
هر چه از ی شوهر میومد از من خواست از انتخاب لباس تا دست‌های گره شده ،
پریسا میدونست که من با خانواده خالم مشکل دارم و سعی کرد راضیم کنه که فردا همراهشون باشم ولی نتونستم قبول کنم ،
پریسا فردا نوبت آرایشگاه گرفته بود و طوری نقشه کشید که بعد از آرایشگاه برای پوشیدن لباس مجلسی به خونه بیاد و اونجا در فرصتی مناسب همو تنها ببینیم ،
توی صحبت های پریسا بغض و احساسات بود و بیقرار فردا بود ،
فردا ساعت شش عصر بود که بچه های پریسا همراه با علی به خونه ما اومدن و آماده رفتن بودن ،
نیم ساعت بعد بود که همه رفتن و منم رفتم و دوش گرفتم و آماده بغل کردن شدم ،
صدای زنگ خونه اومد ، انتظار دیدن پریسا رو داشتم ولی یادم رفته بود که قراره با آرایش ببینمش ،
موهاش رو بافته بود و بالای سرش جمع کرده بود و یک شال توری مشکی روی سرش انداخته بود،
صورتش و مخصوصاً گونه‌هاش رو با لوازم آرایشی سرخ کرده بود و رژی هم رنگ موهاش به لباش زده بود و ی مانتو به صورت موقت تنش کرده بود ،یاد چهرش در روز عروسیش افتادم ،
با کفش وارد راهرو واحدمون شد و مطمئن شد که کسی خونه نباشه و با زبان اشاره و چشمک زدن گفتش که دنبالش برم بالا ،
با رفتنش دلم شور افتاد و تپش قلب گرفتم و ترس از این تنها شدن داشتم و مونده بودم که این تنها شدن به چه معنیه و آیا واقعاً میتونم پریسا رو داشته باشم ،
به در واحدشون که رسیدم پریسا در رو باز کرد و ازم خواست برم داخل و با داخل رفتنم منو به بغل کشید ،
وضع پوشش پریسا یک تاپ سفید که تا بالای ناف بود و ی ساپورت لی مشکی که سینه و باسنش رو میتونستی حس کنی ،
پریسا کلی سوپرایز برام داشت و جلوم راه افتاد و شاد و مرموز سراغ ماشین لباسشویی رفت و من روی مبل نشستم،
پریسا از آشپزخانه برگشت و سراغ گوشیش رفت و تماس گرفت و من اینها رو شنیدم:
الو، علی من سر خیابون ی آبمیوه خریدم که بخورم که کلش ریخت روی لباسم، آره مجبور شدم برگردم خونه، نه دیگه لباس مناسبی ندارم،اینم از شانس منه، آره میرم دوش بگیرم ی چیزی درست کنم بگم میلاد بیاد با هم بخوریم، دیگه شده تو فقط مواظب دخترا باش، خداحافظ،
پریسا چقدر خوب نقش آدم ناراحت رو بازی کرد و چه نقشه‌ای برای چهار ساعت تنهایی با این آرایش و وضعیت لباساش کشیده بود، من که دوست داشتم خودم داوطلب بشم ولی اگه پریسا یک بغل ساده راضیش میکرد چی؟
نگاه و لبخند قهرمانانه پریسا منو به خنده وا داشت و با اومدنش به سمتم بلند شدم و ایستادم اینبار توی حالتی بغلم کرد که سینه هامون به هم چسبید و دستامون دور هم حلقه شد،
دستای پریسا قبل از من شروع به نوازش تنم کرد ولی دستام رو هر جای بدنش میچرخوندم انگار که بدن لختش رو لمس میکردم و باعث تحریکم میشد و نمیخواستم پریسا تحرک کیرم رو از زیر اسلشم ببینه ولی کار از کار گذشته بود و اگه میخواست میتونست ببینه ،
پریسا سرش رو از روی شونه‌م برداشت و با قربون صدقه رفتن بوسه ها به گونم زد و به خنده گفت تو نمیخوای منو ببوسی ،
بوسیدن زنداداش در هاله‌ای از ابهامات کار سختی بود و این بار با کوله باری از شهوت بوسه ای به گونش زدم و با موندن پریسا توی همون حالت بوسه بعدی رو به لپش زدم و با گفتن عزیزم صورتم رو به گردنش چسبوندم و عطر تنش رو بوییدم ،
پریسا گردنش رو برای موندن صورتم روی گردنش کج کرد و جرعت بوسیدن گردنش رو بهم داد ،
بوی لوازم آرایشیش روانیم کرده بود ،
در اون سکوتی که پریسا کرده بود چندین جای گردنش رو بوسیدم ،
باز پریسا پا پیش گذاشت و گفت میشه بریم روی تختخواب و یکم بغل هم بمونیم ،
از هم جدا شدیم و جلوی پریسا راه افتادم تا متوجه کیرم نشه و بتونم جابجاش کنم ،
به در اتاق که رسیدم صبر کردم که اول پریسا بره داخل با لبخند دستم رو گرفت و به دنبالش توی اتاق کشوند ،
روی تختخواب رفت و منو به دنبال خودش برد و در حالت اول طاق‌باز شدم و پریسا سرش رو روی کتفم گذاشت و به چشمام زل زد و گفت میلاد خیلی خوشحالم کنارمی ،
از اینکه نمیتونستم من پا پیش بزارم احساس تنفر از خودم داشتم ولی خب میترسیدم که خراب کنم رابطمونو ،
دستم که پشتش بود رو خم کردم و سرش رو به سمت خودم کشوندم و پیشونیش رو بوسیدم و گفتم من همیشه کنارتم ، با اتمام این حرفم دست دیگم رو به بازوش رسوندم و نوازش کردم ،
پریسا نصف تنش رو روی سینم کشوند و دستش رو به پهلوم رسوند ،
دیدن و لمس حجم بزرگ سینه‌هاش روی سینم روانیم کرده بود ،
پریسا توی اون حالت به مدت شاید پنج دقیقه بدون حرکتی موند و با این کارش قطع امید از انتظارم کردم ،
بعد از گذر پنج دقیقه اومد بالا و صورتش رو نزدیک صورتم آورد و باهام چشم تو چشم شد ، قبل از اینکه به حرف بیاد گفتم امشب خیلی خوشگل شدی ،
انگار که حرفش یادش رفت و صورتش رو روی صورتم گذاشت و لپش در مجاورت لبام قرار گرفت و بوسه رو روی لپش گذاشتم ولی بر نداشتم ،
با بلند شدن دوباره صورتش و چشم تو چشم شدنمون لبام به صورت غنچه ای باز مونده بود ،
پریسا نگاهی به لبهام کرد و لبخندی به نگاهم زد، طوری که انگار اجازه میخواست و در حالتی اسلوموشن لبای زیباش رو روی لبام گذاشت و بوسه ای برداشت و دوباره صورتش رو کنار صورتم گذاشت ،
توی اون صحنه رمانتیک انگار که عاشقش شدم و با بدنی سراسر از نیاز بوسه ای دیگر به صورتش زدم و برای اولین بار اسمش رو صدا زدم و در حین نوازشش گفتم پریسا منم تورو میخوام ،
پریسا در دهه چهارم زندگیش مثل دخترای کم سن و سال خودش رو محکم توی بغلم جا کرد و گفت پس چرا نشون نمیدی ؟
حرفی که ازش میترسیدم رو زد و با حرفش دستام رو بیشتر روی بدنش قفل کردم و به سمت سرش آوردم و سرش رو بالا آوردم چشم به چشماش دوختم و در حالتی که نشون میدادم از بوسیدنش خجالت نمیکشم لباش رو بعد از دوبار بوسیدن توی دهنم کشوندم ،
لبخند رضایت توی صورتش نشست و هلش دادم و طاقبازش کردم تا من روی بدنش بیوفتم و من طالبش بشم ،
روی سینه‌هاش افتادم و لبهاش رو میخوردم پام رو دور پاهاش انداختم و کیرم رو به بالای رونش چسبوندم ، دیگه هیچ شک و شبهه ای نبود که پریسا مثل من سکس میخواد و در حالی که رژ زیباش رو کاملاً خورده بودم دستم رو به گوشه تاپش رسوندم و پهلوش رو لخت کردم و نوازشش میکردم ، طولی نکشید که دستم از زیر تیشرت به بند سوتینش رسید ، دستم رو زیر بند سوتینش انداختم و به سمت سینش بردم ، از نرمی و بزرگی سینش به وجد اومدم و دلم دیدنشون رو میخواست ،
با لباش وداع گفتم و توی چشاش نگاه کردم و لبخند همیشگیش رو دیدم ،
دستم رو بیرون آوردم و دستش رو گرفتم و نشوندمش ، با دو دستم تاپش رو گرفتم و به سختی از بدنش و موهای بافته شدش جدا کردم ،
با دیدن سوتین سورمه‌ای و بدن سفیدش ناخواسته بوسه ای به لب خندونش زدم و بوسه بعدی رو به بالای سینش زدم،
پریسا دستاش رو پشتش برد و سوتینش رو باز کرد و کمکش دادم تا کامل درش بیاره ، با دیدن سینه های بزرگش با نوک قهوه‌ای و بزرگ خم شدم تا بخورمشون ،
پریسا برای اینکه دراز نکشه جفت دستاش رو به عقب برد و ستون کرد ،
من با تمام وجود سینه هاش رو توی دهنم میکردم و میخوردم،
پریسا تکونی خورد یک دستش رو آزاد کرد و روی بدنم گذاشت و چرخوند،
برگشتم که تیشرتم رو در بیارم پریسا با اون چهره زیبا و با لبخند و چشمک گفت همه رو در بیار و خودش دراز کشید و دستاش رو به ساپورتش رسوند،
اول تیشرت دوم اسلش و مردد شدم که شورتم رو در بیارم که پریسا تأکید کرد همه،
دستم به شورت رفت و کیرم که حالا داشت شورت رو سوراخ میکرد رو درآوردم،
پریسا لبخندی به شرمم زد و رفتم تا درازش کنم که گفت نه تو دراز بکش،
نقشه ای که امروز در سر داشت این بود که پشت سر هم منو سوپرایز کنه ،
دراز کشیدم که پریسا اومد و پاهام رو باز کرد و خم شد و کیرمو توی دستش گرفت و طوری که احساس درد میکردم کیرمو از پایین به بالا توی دستش میکشوند چند باری که این کار رو کرد کلاهک کیرم سرخ و دوبرابر حد معمول شد و دهنش رو به سمتش برد ، احساس میکردم نمیتونه توی دهنش جاش کنه ولی مثل آبنبات کلاهک کیرم رو توی دهنش کرد و حس میکردم که داره با تمام وجود میک میزنه ،
هرگز چنین چیزی نه دیده بودم و نه حس کرده بودم ،
پریسا مثل فیلم های پورن چشم از چشمام بر نمیداشت و شروع کرد به ساک زدن ، اونقدری از کیرم رو داخل دهنش میکرد که به ته گلوش میخورد و عق میزد و لیزی آب دهنش از کیرم سرازیر میشد ،
تخمام از این لذت درد گرفته بودن و پریسا طوری که انگار ارضا شده خوشحال و بی‌حال بوسه ای به کلاهک کیرم زد و اومد کنارم تا دراز بکشه ،
به پهلو شدم و دستم رو دراز کردم تا بیاد بغلم ، لبهای پر آبش رو خوردم و بدن لختش رو با بدنم لمس میکردم ،
از خیر خوردن سینهاش گذشتم و طاقبازش کردم رونهای بزرگش رو باز کردم تا کصی که برام سفیدش کرده رو بخورم ،
پوست کصش مثل پوست صورتش گندمی بود و داخلش عین انار قرمز و آبدار بود در اولین حالت مثل کاری که خودش روی کیرم انجام داد لبام رو داخل کصش کردم و مک زدم تا لبه های کصش اومد توی دهنم مزشو میچشیدم ، دستم رو به دوتا رونش گرفتم و کص و اطرافش رو لیس میزدم ، برای خود‌شیرینی زبونم رو به سوراخ کونش میکشیدم ،
هر لحظه پریسا صداهایی از روی سرخوشی نه از حشری شدن سر میداد و تشویقم میکرد به خوردن منم بعد از لیسیدن دور تا دور کصش سراغ خود کصش رفتم و با زبون زدن و خوردنش و گاهی انگشت کردن صدای واقعی حشری شدنش رو درآوردم ،
چند ثانیه آخر رو بالای خط کصش و اون سفتی غضروفی شکل رو میخوردم و انگشتم رو توی کصش میچرخوندم ،
پریسا توی حالت حشری زیباتر هم شده بود و هنوز چشماش میخندید ،
بین روناش نشستم و با انتظاری که ازش داشتم عجولانه کیرم رو به داخل کصش میدادم ،
کیرم خشک شده بود براش درآور بود ،
دستش رو آورد و شروع کرد به ماساژ کصش ، خیلی نگذشت که باز خنده رضایت توی چشماش دیدم ،
دیگه جرأت نمیکردم عجله کنم و آروم آروم کیرم رو تا ته داخل کردم و خم شدم تا سینه هاش رو بخورم ،
روی سینه هاش خیمه زده بودم و توی کصش تلمبه میزدم ، سراغ هر کدوم از سینه هاش میرفتم دلم اون یکی رو هم میخواست ،
یک دست پریسا هم به کمکم اومد و شروع کرد به نیشگون گرفتن نوک سینش و با لحجه خاص خودش آییی کشیده میکشید ، داشتم میدیدم ارضا شدنش رو ولی ارضا شدن خودم نزدیکتر بود ،
جفتمون داشتیم ارضا میشدیم و نمیشد بیرون بکشم ، فوران کیرم شروع شد و باید تلمبه زدنم رو قطع نمیکردم و حالا تازه پریسا شروع به لرزیدن کرد و با آهی ممتد توی بغلش گرفتم و با ناز چشماش رو باز کرد ،
اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که گفتم ببخشید وقت نشد در بیارم ،
نوازشش رو دوباره شروع کرد و گفت عادت کردم به این کاراتون،
اون شب سه بار منو پریسا سکس کردیم ولی پریسا کمبود سکس نداشت و مشکلش کمبود محبت بود و حاضر بود در ازای محبت سکس کنه ،
راستش پریسا رو از همه عالم بیشتر دوست دارم ،

نوشته: میلاد


👍 46
👎 5
75001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

901536
2022-11-05 02:05:23 +0330 +0330

توی که به برادر خودت هم رحم نمیکنی رو باید ازت ترسید خودت هم بايد از خودت بترسی

2 ❤️

901568
2022-11-05 08:05:55 +0330 +0330

خیلی قشنک شرایط رو توصیف کردی. و از لحظاتتون لذت ببر. فقط یک نکته …

2 ❤️

901581
2022-11-05 09:24:36 +0330 +0330

نوش جونتون ولی وقتی شوهرش محبت نمیکرد پس چطوری سکس میکرد که کمبود سکس نداشته باشه زنش
ولی در کل قشنگ توصیف کردی

0 ❤️

901583
2022-11-05 09:36:59 +0330 +0330

بد نبود

0 ❤️

901609
2022-11-05 15:55:58 +0330 +0330

صرفا بخاطر خیانت به برادرت کیرم دهنت کصکش لاشی؛ اما، عجب داستانی نوشتی پسر، دمت گرم بابت نوشتارت!

1 ❤️

901635
2022-11-05 22:18:01 +0330 +0330

تن‌فروش و هرزه فرقی نداره به پول تنشو بفروشه یا به محبت
در اصل موضوع تغییری ایجاد نمیکنه
پریسا یه هرزه‌ی بی ارزشه

1 ❤️

901650
2022-11-06 01:07:44 +0330 +0330

خوب بود ادامه بده

0 ❤️

901868
2022-11-07 05:58:19 +0330 +0330

آقا با اون تعریفی که تو کردی از جایگاهش قطعا باید جنده باشه با یه ابراز احساسات بیاد زیرت بخوابه ، بعد اونقدر واسه همه مهم بود که حرف حرف پریسا بود ولی یه دست لباس نمیتونستن تهیه کنن بره عروسیه ؟؟ متاهل نیستی نمیدونی که زوج ها با این کسشعرا گول نمیخورن ، من دیگه با این جمله ات شکم به یقین تبدیل شد که طرف جنده هست 👈👈بعد از عذرخواهیت بابت در نیاوردنت و ریختن ابت تو کوسش گفت : عادت کردم به این کاراتون

0 ❤️

901918
2022-11-07 16:40:25 +0330 +0330
Xlp

فقط عاشق اینام که مینویسن بگو به منم بده 😑😑😑
کارت خوب بود من که سیخ کردم

0 ❤️

901950
2022-11-08 00:06:57 +0330 +0330

خوب بود
کاش واسه قسمت دوم میرفتی واسه سکس
یکمی ابتدای داستان حس تعلیق داشت که الان مثلا قراره چه اتفاقی بیفته ولی زود از حس تعلیق خارج شد داستان
به نظرم کلا علی را حذف میکردی داستانت هم بهتر میشد
آخرش خواننده ایرانی تعصب داداشش را میکشه

0 ❤️

901954
2022-11-08 00:19:36 +0330 +0330

حالا چرا بجای «سورپرایزهای زن داداش» نوشتی «سوپراستارهای زن داداش»؟

0 ❤️

902577
2022-11-12 21:10:34 +0330 +0330

خوب نوشتی از طرز نوشتنت خوشم اومد جزعیات قشنگ بود

0 ❤️

902597
2022-11-13 00:19:02 +0330 +0330

لذت فانتزیهای سکسی رو فقط کسی که تجربه کرده میدونه

0 ❤️

903350
2022-11-19 00:53:53 +0330 +0330

جاکش جقی

0 ❤️