سکس در کوچه پس کوچه های تهران

1392/03/25

باسلام به همه بچه های سکسی شهوانی من اولین داستانیه که مینویسم (بیشتر از اینم ندارم که بنویسم)
ببخشد اما به سبک خودتون با حذف کلمه ها سعی کردم داستانمو قشنگ جلوه بدم
من بعد از 15و16 سالم که تموم شدو تو خط کارای ناباب افتادیم همش تیپم خاص میشد بولیز، شلوار، کفش، کیف پول ،کمر بند، بند ساعت و وقتیم گل میکرد که تیپ آبی میزدم چون چشامم آبیه!!! به هر حال یه کیر 16((والا کوچیک نیس اینا همشون چاخان میگنیه کیر بیست سانت 23 والا چاخانه ))قد172وزن75 .اصلا فکر اینم نداشتم که تو این حول وحوش و سن کمم یه سکس کنم اما…
تو تابستون یکی از سالا منم که تیپ آبی زده بودم یه دختره اومد تو کوچمون واسه یه کاری رفت خونیه دختر همسایمون ماهم تو کوچه مثل ماست وایساده بودیم . یه جورای خاصی نگا میکرد منم یه لب خند زدم داشت یه خبرای میشد که کسکش دختر همسایمون اومد و رفتن تو .ریدم توهیکلت.دختر .بزار از دختر نانازه بگم قد بلند ناخون دراز به و به و به یه سینه ی گردو توپول البته لاغر بود وزنش به 60-65 میخورد یه مانتو تا بالای کونش یه شلوار جین با چشمای مشکی به هر حال رفت تو ما توخیالات بعد 2دیقه اود بیرون رفتو ماهم دنبالش راه اوفتادیم از شانس ما رفت مغازه ی تو کوچمون ماهم رفتیم وایسادم پشتش چه حالی داشت همیشه 2نفر مغازن یکیشون رفت واسه تا اون موقع نمیدونستم اسمشو یه چیز بیارهو یه کیشون :امیر جان چی می خوای ؟ من:ها!!! چی بگم از شانس کیریمم من کیف پولمو بر نداشته بودم ننتو شانس همیشه که باید نباشه هست این موقع نبود!گرفتو رفت بیرون!منم از بدبختی یه چیز آوردم تو دهنم گفتم چیزی نمی خوام ساعتو میخواستم بدونم واسه تنظیم ساعتم میشه بگید؟اونم یه نگا به من کردو گفت مگه گوشیت تو دستت نیس این موقع بود که کیری شدم
اونم فهمید چرا اومدیم با یه لحن خنده داری گفت آفرین برو بیرون من سرمو انداختم پایینو رفتم رفتم خونمون کیف پولمو برداشتم مامانم گفت الافی تو کوچه؟؟؟ میخواستم بگم پ ن پ … گفتم نه بابا این چه حرفیه دارم با دوستم در مورد آموزشگاهی که میرفت سوال میپرسیدم و الانم دارم میرم اونم کوچرو از شیشیه نگا کرد گفت پایین کسی نیس که این موقع بود که کیری شدم به توان 2 گفتم حتما رفته مغازه گفت باشه وری برو دیر نکن شب میخوایم بریم خونه خالتینا . اوه اوه بزا از دختر خالم به هتون بگم وای چه دخی بالا بگو خیلی اونو دوس داشتم اما بهش نمی گفتم اونم منو میدونستم دوست داشت یه چن باریم همو بوسو لب و حتی نمیدونم یه روز که خونه ی مامان بزرگم بودم به بهانه درس خوندنو کمک به درساش البته بگم اون موقع اون اول دبیرستان بود و منم 3وم راهنمایی اما من چون تیزهوشان میرم مطالب سختو میخونمو داشتم به اون کمک میکردم(از خودم تعریف بود) داشتیم درس میخوندیم که یه دفه لپشو بوسیم اونم حشری شدو گفت چشاتو ببند فهمیدم یه خبرایه!!! دستمو گرفتو بوس کرد دستمو کرد تو سینه هاش عجب لحظه ای هنوز تو کف اون لحظه موندم بعدش سینشو در آورد منم مات مونده بودم که چی کار کنم لبشو آورد گذاشت رو لبم ماهم تا ممکن بود خوردیمش یه دفه مامانم داد زد دارید چی کار میکنین ماهم خودمونو جمع کردیمو گفتم دارم کسینوسو میشکافم که باتیپا ریختن تو واقعا شانس آوردم اما بعدا فهمیدم اونم کس کش بوده و نامزد کرده به هر حال به مامانم گفتم باشه او اومدم وایسادم تو کوچه یه ربع که گذشت دختر همسایمون اومد رفت بیرونو فهمیدم عجب شانس گندی وقتی بالا بودم رفته به هر حال ما فرداش از کله صبح به بهانه های کسشعری دم پنجرو تو کوچو توخیالات گم بودیم اما نیودم که نیودم ناامید شدم به خدوم گفتم ریدم تو درس خونیت
گذشتو اما فرداااااااااش…
اومد ماهم دوباره ه لبخن اونم یه چشمک زدو رفت بالا تو کونم عجب عروسی بود تا 2ساعت وایساده بودم جلو درشون که بیاد پایینو یا یه شماره بهش بدم یا بیفتم دنبالش موقع ناهار اومد بیرون موقع ناهار کوچمون خلوته وقتی اومد پریدم جلوشو گفتم نانازا رو میگیرنا گفت نه بابا گفتم تازه اونایی که دل پسرا رو ببرن مجازاتشونیه چیز دیگسا نیش خندی زدو گفت خب چیه گفتم نمیشه گفت باید در گوشی گفت بیام در گوشت بگم گفت آره بیا بگو رفتم جلو لپشو یه بوس کردم گفتم مجزاتش اینههههه. خندیدو شمارمو دادمو دنبالش راه اوفتادم تا رسوندمش خونش
یه چن وقتی میگذشت که به هم وابسته شدیم اوایل شهریور بود و من هر روز میبوسیدمش اونم منو بوس میکرد تا اینکه…
دلو زدم به دریا و گفتم میخوام بکنمت اونم میخواستم یه عکس العملی نشون بده و دیدم نه داداش این از ما بیشتر کونش میخاره اما مسئله این بود که نه من جاشو داشتم نه اون نه دوستی که بریم اونجا یه حالی به هم بدیم اینم بگم که جنوب تهرانیم اما یه جایو میشناسیم که تو یه کوچه و یه پس کوچه درازو تاریک اونجا کسی زندگی نمیکنه ماهم رفتیم اونجا
تا وارد اونجا شدم دیدم شهر داری دست از سر این بن بستم ور نداشته و اینم نقاشی کرده به هر حال ما رفتیم ته بن بستو لبارو روهم ادنداختیم یه چند لحظه ای با الناز ناناز لب بازی کردمو شلوارشو به آرومی کشیدم پایین البته یه یکمکی رفتم سر پس کوچه دیدم حتی عقابم نمیتونه مارو ببینه یه حالم خوب شد دوباره رفتم تو کارش از جلو که ابدااا نمیزاش از عقبم که ابدااا نمیرفت پستوناشم ابداااا ول نمیکردم کرمو در اورد از کیفش داد زدم تو کونشو رو کیرم بازم کردم توش اخی راحت تر میرفت تو یه چن دقیقه ای تلنبه زدم تا اینکه خوابوندمش رو زمین نمیخوابید میگفت کثیفه کثیف میشم به هزار زور زحمت خوابوندمشو لا پستونی رو که قصد داشتم اجرا کردم تو دهنش که کیرم بود یه دفه داد زدم ابم ریخت تو دهنش اونم کلوهومشو نخورد بله نخوردو ریخت بیرونو اونم بادستای خودش که میکشید رو کسش یه حال عجیبی به خودش میداد نخواستم واسم ساک بزنه اما یه زبونکی به چوچولش زدم اه اه اه آشغال نمیدونم چه جوری مردم با اینا لذت میبرن ولی من تا اینکه دستمو گذاشتم رو کسش و مالیدم کسشو آبش کاملا به صورت به داشتی ریخت رو دستمو رو صورتم عجب افتضاحی به پا شد با یه اوضاع بیریخت خودمنو جمع کردیمو شانس اوردیم که کسی ما رو ندید بجز یه گربه که وقتی خدمونو جمع کردیم اومد تو پس کوچو یه جوری نگا میکرد که میخواستم اونم بیارم بگاااام
به هر حال رفتیم خونه و حمومو بعدش بازم تلفنی اونو ارضاع کردم وای که چه حالی میداد هنوزم که هنوزه دوستمه اما دیگه هیچ وقت نشد که بگامش. ببخشید دوستان

نوشته: امیر


👍 0
👎 0
65287 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

385688
2013-06-16 03:37:16 +0430 +0430
NA

:|
خوب بود
عالی
خیلی ممنون
فقط یه سوال
عمه داری? :/
البته با این داستانی که تو نوشتی
خاله هم قبوله :-D

0 ❤️

385689
2013-06-16 04:23:37 +0430 +0430
NA

اخه وقت مردمو واسه چی با داستان کیریت میگیری چاقی

0 ❤️

385690
2013-06-16 05:29:28 +0430 +0430
NA

و… .

0 ❤️

385691
2013-06-16 07:01:11 +0430 +0430
NA

انگار واسه بچه های مهدکودک داستان میگه تخماتیک دیوس

0 ❤️

385692
2013-06-16 15:27:14 +0430 +0430
NA

ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﻮﻧﻢ ﺑﺎ ﺍﯼن ﻧﮕﺎﺭﺵت.ﺩﻭ ﺳﻪ ﺧﻂ ﺧﻮﻧﺪﻡ ﺳﺮﺩﺭﺩ ﮔﺮﻓﺘﻢ.

0 ❤️

385693
2013-06-16 17:23:32 +0430 +0430
NA

همونجا که گفتی بزار از دختر خالم بگم،دیگه ادامه نده لطفا اوه اوه اوه.

0 ❤️

385694
2013-06-16 18:13:59 +0430 +0430
NA

آفرین! ادامه بده! نویسنده خوبی میشی! باور کن

0 ❤️

385695
2013-06-16 20:31:07 +0430 +0430
NA

قد بلند روى سياه ناخون دراز واه و واه و واه!
نمى گفتيم از داستانت مشخص بود تيزهوشان ميرى ازگل

0 ❤️

385696
2013-06-16 21:07:26 +0430 +0430
NA

اولا که مانتویی داریم که بالای باسن باشه؟
به اون میگن یا پیراهن یا تونیک
دوما چرا همه یجورایی فامیلاشون رو هرزه نشون میدن؟
سوما خوابوندیش رو زمین؟ماهم باور کردیم؟
چهارما آبش جوری اومد که ریخت رو صورتت؟شلنگ آتش نشانی وصل بود؟
پنجما آخرش چرا گفتی ببخشید؟بات داستانت یا بابت اینکه نتونستی ترتیبشو برای بار دوم بدی؟
ششما خانم ها آقایون التماس میکنم وقای داستان مینویسین حواستون فقط به داستان باشه
البته خانم ها بهتر داستان مینویسن
راستی یادم رفت بگم،هفتما بخاطر این داستان بدت هیچوقت نمیبخشمت اون دنیا سر پل صراط نگهت میدارم تا بری از اون گربه عذرخواهی کنی
درشمن اطلاتی که تو از خودت دادی جوانیا محمدرضا گلزار بود

0 ❤️

385697
2013-06-16 22:39:44 +0430 +0430
NA

از نحوه نوشتنت خوشم اومد. کس شعر بود ولی جنبه طنزش منو خندوند. بخصوص قسمت گربه هه. ای ول…

0 ❤️

385700
2013-06-17 14:23:59 +0430 +0430
NA

تیزهوش!
کیری ترین داستانی بود که خوندم.جم کن ابروی هرچی داستان بود بردی.
درضمن کیرم توهیکلت.

0 ❤️

385701
2013-06-18 15:55:29 +0430 +0430
NA

بجا داستان سكسي داستان طنز نوشتي!از مزخرفي تو داستانا اول بود!

0 ❤️