شايد خيلي ها بگن خر شدم

1392/09/19

زياد ميومد پيشم , دوستش داشتم زيــــــــاد ، ولي هميشه دوست داشتن كافي نيست…
طول كشيد تا با هم صميمي بشيم ، مثل اين داستانا يه روز دوست نبوديم و فرداش اس ام اس بديـم ُ پس فرداش اون بگه مكان جور شُـد بدو بيا من ديگـه طاقت ندارم، منــم از اين دختراي اوكي بدو ام برم حال كنيم بعد اونم ٥،٦ بار ديگه هم ، مثلا حال كنيــمُ از اين شــــِر و وِرا!! نــــه اصلا اينجوري نبود هنوزم اولين شبي كه ســـَرِ لج ولجبازي پيشم موندو خوب يادمه … هر فكري كه پيش خودش كرده بــــود رو نقش بر آب كردم و خودم تو اتاق خودم خوابيدم و اونو بردم تو اتاق مامان بابام خوابوندم … تازه از ترسم در اتاقمم قفل كردم …دفعه بعدي كه شب خونمون بود تا دير وقت بيدار بوديم و ويلاي من ميديديم نميذاشت از بغلش جـــُم بخورم, سرم همش رو سينش بــود البته اين عادته هميشــگيش بود نه فقط اون شب و صداي قلبشو كه محكم تو سينش ميكوبيد رو ميشنيدم و كلي ذوق مرگ بودم كه اينجوري تو بغلشم ولـــي نميذاشتم كه بفهمهُ باهاش سر سختانه سر جنگ داشتم… چون اون موقع نميخواستم قبول كنم كه دوستش دارم و از اينكه دوستش داشتم حـــِرسم ميگرفت چون واقعا خودشو راحت تو دلم جا كرده بوده … خلاصه داشتيم ميرفتيم هر كدومــمِــون توي اتقي كــه دفعه ي پيش خوابيديم بهم گفت;

  • بازم داري ميري ؟ ازت خواهشم كنم نميموني پيشم؟!
    • نه ، واسه چي بايد بمونم؟؟
  • بمون ديگه امشبُ…!
  • خــِـيلِ خوب…بريم ولـــي نميخوابم اونجا ها از الان بگَــــم نگي نگفتي !
  • باشــــه ، بفرماييد…!
    رفتيم تو اتاق، دراز كشيد رو تخت خودشو رفت زير پتو ، منم نشستم كنار تختُ تكيه دادم به بالاي تخت ، گفت؛ - مياي بغلم!؟؟
  • نه!! بيام كه چي؟! من راحتم همين جوري…!
  • بيا ديگه…!
    دراز كشيدم پيشش ولي اون زير پتو بود من روي پتو.
  • پاشو پتو رو از زيرت در بيارم…!
    -نميخواد حال ندارم… ولش كن همينجوري خوبه!
    -اِِِِاِاِاِاِِ … پاشو ديگه جونِ من…!
  • باشــــه!
    رفتم زير پتو و طاق باز دراز كشيدم و خودمو كاملا جــَم كرده بودم و ميترسيدم و استرس داشتم كه ثانيه فرصت نداد و دستشو دورم حلقه كرد و يه پاشو هم انداخت دور پاهام ، يه جورايي قفل بودم تو بغلش نصفه تــَنــِش تقريبا روم بود و قشنگ حس ميكردم كه ضربان قلبش هر لحظه تند تر از قبل ميشه ، ولي فقط بغلم كردخ بود و منم منتظر كوچك ترين حركت از سمتش بودم تا براش قاطي كنم ، كه تو همون لحظه ها كه من داشتم فكر ميكردم چطوري ضايعش كنم بهم گفت ;
    -همينجا بخواب , بمون پيشم … تو اولين دختري هستي كه دارم كنارش ميخوابم…!
    -حالا كه خوابيدم بعدشم، همچين ميگي انگار تو مثلا صدمين پسري هستي كه من دارم پيشـِش مخوابم، خوب تو ام اولين پسري ديگه!
    بعد جفتمون خنديديم و همونجوري تو بغل هم بوديم. ساعات ها پشت هم ميگذشت من خوابم نميومد اصلا و استرس زيادي كه شايد خوابم ببره و بهم تجاوز كنه ( بهش كاملا اعتماد داشتم ولي اون لحظه هر فكري از سرم ميگذشت ) و خيليم گرمم بود اينم دليل ديگه اي بود كه خوابم نميبرد ( چون يه لباس استين بلند تنم كرده بودم با يه تونيك روش و اونم سفت منو چسبيده بود ) البته خودشم وضعش بهتر از من نبود و هر ١٠،٢٠ دقيقه يه بار ميپريد از خواب، بلاخره من داشت چشام گرم ميشد كه دستش كه تو دستم بود تكون خورد و باز من از خواب پريدم كه گفت ;
    -ميخواي جدا بخوابيم اذيت ميشي؟
    -اره
    هر كدوممون يه ور تخت خوابيديم نزديكاي ٣:٣٠ صبح بود. ولي بازم نشد تقريبا ساعت ٥،٥:٣٠ بود از خواب پريديم دوباره هوا گرگ وميش بود و نور كمي تو اتاق سرش كناره سرم بود اما يكمي پايين تر كه شروع كر گوشمو خوردن حالم يكم بهم ريخته بود مخصوصا كه يه جورايي تو خواب و بيداري بودم يكم هلش دادم عقب ولي نه گوشش بدهكار نبود كه نفهميدم چي شد كه يهو اومد روم داشتم ايست قلبي ميكردم و كاملا تحريك شده بودم اولين باري بو كه رو خودم حسش كردم اونم حالش خراب بود ولي نه به اندازه من حسش ميكردم ولي اونقدري سفت نشدن بود خودشو روم تكون ميداد و من براي يه لحظه چشام ناخوداگاه بسته شد كه اون با ديدن اين حاله من شروع كرد لبامو مكيدن جوري كه نفسم داشت ميرفت كه يه لحظه به خودم اومدم و از شونه هاش يكمي به سمته عقب هلش دادم كه جدا شه و به سختي خودمو جمع و جور كردمُ گفتم ؛
    -برو پايين …
    اونم بدون مكس همين كارو كرد و دوباره بغلم كرد كل شب پشتم رو بهش نكردم كه همچين اتفاقي نيوفته … خيس خيس بودم طوري كه تمام ابم شُــرِ كرده بود و شورتمو خيس كرده بود ولي چون نميخواستم بفهمه به روي خودم نياوردم و دوباره خوابيديم ،من ساعت ٨ از خواب بيدار شدم و صبحانه براش اماده كردم و بعدش صداش كردم و صورتشو ناز كردم تا بيدار شد و جفتمون جوري برخورد كرديم كه انكار هيچ اتفاقي نيوفتاده…
    [ از همگي عذر ميخوام اگه خيلي طولاني بود ، نميگم راست يا دروغه هر جور دوست داريد برداشت كنيد ؛)
    اگه خوشتون اومد بازم خاطره دارم با عشقم ،همينو ادامه دار ميكنم و بقيش و تا به امروز ميگم واستون اگر نه هم كه هيچي راستي غلط املايي ها رو هم بيخشيد من با گوشي نوشتم داستان رو و واقعا سخت بود :دي]

نوشته: ؟


👍 1
👎 0
65308 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

407026
2013-12-10 04:23:07 +0330 +0330

چون همرنگ جماعت هستم ميگم خر هستی
کس مشنگ هم هستی
کون تلق تولوق چى بود نوشتی؟

0 ❤️

407027
2013-12-10 04:31:19 +0330 +0330
NA

واقعا عالی وعاشقانه بود

0 ❤️

407029
2013-12-10 05:02:43 +0330 +0330
NA

مشخص بود زود وا نمیدی

:|
مسخره

0 ❤️

407030
2013-12-10 05:18:09 +0330 +0330

حداقل قبلشو هم مینوشتی تا بگیم مثلا طرف بعد سه سوت اینکارو نکرد، شایدم ما آخرش رسیدیم
اونجا که گفتی برو پایین فکر کردم پایین تنتو میگی :))
ولی جدا داستان دخترا از پسرا سرگرم کننده تره، کلا هرکی دیرتر تخلیه شه بیشتر میگه، حالا میشه خوب باشه میشه بد
اسم این حرکت خر شدن نیست، زیر شدی، خر شده بودی که اشک پسر مردمو دراورده بودی :D

بازم طرز نوشتن به نسبت بقیه بهتر بود، سر و ته داشت
به نسبت بقیه (عمه بازای جدید، خاله بازای اسبق) امید بیشتری به خودت داشته باش

0 ❤️

407031
2013-12-10 05:36:12 +0330 +0330

گفتم ؛
-برو پايين …
ب نظرم خوب نوشتی داستان اروتیک بود تا سکسی

0 ❤️

407032
2013-12-10 10:16:02 +0330 +0330

وا،،،،،این چس بود،،،ببخشید چی بود؟؟؟؟ داستان سکسی؟؟؟ رویای به دختر 14 ساله؟؟؟؟؟؟ بازم؟؟؟؟؟

0 ❤️

407033
2013-12-10 10:24:28 +0330 +0330
NA

خوب ادامه بده.

0 ❤️

407034
2013-12-10 10:33:41 +0330 +0330
NA

ابت شر کرده بود؟؟

0 ❤️

407035
2013-12-10 12:11:21 +0330 +0330
NA

خیلیاروبیخیال.
خودت چی فکرمیکنی؟

0 ❤️

407044
2013-12-10 15:38:32 +0330 +0330
NA

چی بگم والا.

0 ❤️

407037
2013-12-10 16:22:24 +0330 +0330

دیگه ننویس انتر بانو…الان منظورت چی بود؟یعنی سفتی؟یعنی لجبازی؟یعنی پسره رو سر کار گذاشتی…یعنی خودت خر شدی و سر کار رفتی؟یعنی دوسش نداشتی؟یعنی دوسش داشتی ولی نمیخواستی دوسش داشته باشی…یا نمیخواستی اون بفهمه که دوسش داری؟ بالاخره نفهمیدم چه گوهی میخواستی بخوری یا چه گوهی خوردی؟اصن یه بار دیگه این متنی رو که نوشتی بخون، ببین خودت فهمیدی منظورت از اینکه تو بغلش خوابیدی چی بوده…واقعا که خری…اصلا شک نکن…من جفت پا میریم تو قالب مرکب چینی و میام زیر برگه خریتت رو مهر میکنم…گمشو برو پی کارت…دیگه هم ننویس…

0 ❤️

407038
2013-12-10 17:09:34 +0330 +0330
NA

خ عالي بود;-)

0 ❤️

407039
2013-12-11 00:21:34 +0330 +0330

دیگه ننویس ریدم به داستان مسخره ات

0 ❤️

407040
2013-12-11 05:28:14 +0330 +0330

فیلم کره ای زیاد میبینیا
نبین این چش تنگا رو
که مخت تنگ میشه
که شده

0 ❤️

407041
2013-12-11 08:10:12 +0330 +0330
NA

اخرشو همین الان بگو ،، بالاخره بعدها بهش دادی یا ندادی ؟ اینش مهمه وگرنه اینککه یه ماه طول کشید راضی بشی یا یه سال مهم نیست :)

0 ❤️

407045
2013-12-11 21:49:17 +0330 +0330
NA

منظورت چى بود؟ سکسى که نبود! عاشقانه که نبود! يه ماجراى عجيب يا غيرقابل تصورى هم نبود, سر و ته ام که نداشت, خب مسخره کدوم فرد بالغى همچين اتفاق ساده بى معنى رو تجربه نکرده؟؟!!
جان من اينقدر لوس و بى نمک نباشين, اصلا تو اين سايت تو چکار ميکنى…
حواست هست عضويت اينجا محدوديت سنى داره
راستش ميخواستم ماجراى واقعى خودمو بنويسم براتون کف کنين, اما انگار جاش نيست کلا پشيمون شدم! انگار کوچولوموچولو زىاده

0 ❤️

407042
2013-12-12 00:09:12 +0330 +0330

خرکی بود، دیگه ننویس . . . . . . . . . . . . . .

در اینکه خر هستی که شکی نیست. مگه کرم کدو داری که رفتی تو بغلش خوابیدی و آبت هم شُر شُر اومد و پسر مردم رو روانی کردی؟ کونت مگه می‌خاره؟ کُس خُل تو که نمی‌خوای بدی مگه مرض داری که شب تا صبح رفتی پیشش؟ شاشیدم تو خریتت، دیگه ننویس.

شدی خر چونکه کُس را بـش ندادی
در آغوشش خودت را وا ندادی
بگو آخر چه دردی داری امشب
کُست ارزان، چرا کون را ندادی؟

0 ❤️