سیما و سکس با عموی مجرد

1402/06/08

من اسمم سیما هست الان 18 سالمه خاطره ای که میگم مال زمانی هست که چهارده سالم شده بود اینو بگم پدر من دانشگاه استادیار هست خیلی سرش شلوغ هست و معمولا یا دانشگاه هست یا کلاس از این موسسه ها گرفته و میره سر کلاس یک برادر دارم که دو سال ازم بزرگتره خلاصه پدر مادرم خیلی گیر هستن خیلی مثبت بودیم اصلا نمی تونستم حرف دوست پسر بزنم چه برسه دنبال این چیزا باشم خلاصه هم من هم داداشم همیشه سرمون تو درس بود یک عمو دارم مجرد هست الان 27 سالشه تو کار کامپیوتر وارد هست الان هم جایی حساب داری کار می کنه اسمش ساسان هست خلاصه اینکه یک روز کامپیوتر ما به هم ریخته بود چون با آفیسش کار می کردیم مهم بود زود درست بشه اما نمی تونستیم بریم بیرون بدیم چون عکس های شخصی توش بود مخصوصا عکس ها و فیلم های تولد من و بعضی عکس ها که تو اتاق خوابم گرفته بودم با شلوارک کوتاه و غیره بود به هر حال به پدرم گفتیم گفت زنگ بزنید ساسان بیاد ببینه عیبش چیه زنگ زدیم عموم بیاد چون پدرم نبود مامانم هم نمی خواست وقتی عموم هست و پدرم نیست تو خونه باشه گفت میره خونه پدرش که دو تا محله اون طرف تر بود و به برادرم گفت خونه پیش من بمونه بیرون نره تا عموم کامپیوتر درست کنه خلاصه عمو اومد فقط من و برادرم خونه بودیم کامپیوتر هم تو اتاق خواب من بود رفتیم سراغ کامپیوتر روشن کردیم خلاصه عمو گفت باید ویندوزش رو عوض کنیم یک مقدار عکس هایی که تازه از گوشی متنقل کرده بودم و تو دانلود مقداری فیلم آش پزی و چیزای دیگه بود که دانلود کرده بودیم باید جابجا می کرد تو جای دیگه که وقتی ویندوز نصب میشه اینا پاک نشه خلاصه کار شروع کرد من هم کنارش نشسته بودم که بگم کدوم فایل ها را می خواهیم کدومش به درد نمی خوره برادرم تو پذیرایی نشسته بود پای تلویزیون و به اتاق خواب من دید نداشت و اصلا خیالش نبود خلاصه عمو چند تا فایل گذاشت تو کپی یک لحظه یک نگاه پشت سرش کرد بعد بلند شد به بهانه خستگی در کردن رفت پذیرایی یک لحظه و برگشت من متوجه نشده بودم ولی ظاهرا رفته بود ببینه داداشم کجاست و حواسش هست یا نه که خیالش راحت شده بود که فاصلش با اتاق خواب من زیاد هست نشسته فیلم می بینه و به اتاق هیچ دیدی هم نداره برگشت اتاق پیش من نشست اون روز من یک تاپ تنم بود که شونه هام تو لخت بود با یک شلوار نازک پارچه ای چون تابستون بود و گرم بود خلاصه عموم نشست رو صندلی که پشت کامپیوتر کنار من بود چند لحظه که گذشت دستشو گذاشت روی رون پام یکهو هنگ کردم عین برق گرفته ها ولی روم نمیشد چیزی بگم فقط یک نگاه بهش کردم دیدم اونم تو صورتم نگاه کرد و به روی خودش نیاورد عموم دوباره پشت سرمون یعنی در اتاق نگاه کرد که یکوقت برادرم نیاد من هم یک نگاه کردم دیدم خبری نیست خیلی می ترسیدم برادرم بیاد آبروم بره از یک طرف نمی خواستم بهم دست بزنه اما نمی دونستم چی کار کنم تصمیم گرفتم بلند بشم برم پذیرایی که از دستش در برم بلند شدم رفتم آشپز خونه به بهانه آب خوردن که داداشم هم شک نکنه بهم آب خوردم یک نگاه کردم دیدم برادرم محو تماشای فیلم هست و اصلا هیچ توجهی به من نداره یکهو عموم صدام کرد سیما بیا اینا رو چی کار کنم می خواستم نرم اما چاره ای نداشتم داداشم شک می کرد اونم داشت صدام می کرد رفتم باز تو اتاق وقتی می خواستم دیگه نشینم کنارش به خاطر همین صندلی را بلند کردم نیم متر کشیدم این طرف که دقیقا کنارش قرار نگیرم که دست بهم نزنه ولی صندلی را گرفت کشید باز کنار خودش گفت همین جا بهتره من هم خجالت می کشیدم چیزی بگم دستمو گرفت گفت بشین دیگه خلاصه نشستم باز دستشو گذاشت روی پام ولی پاهامو محکم به هم چسبونده بودم که دستش به لای پام و کسم نرسه دستش روی رونم بود و شروع کرد به مالیدن دیگه فهمیده بود من راه فرار ندارم خجالت می کشم و نمیخوام برادرم بفهمه و چیزی هم نمیگم پر رو تر شده بود دستشو انداخت گردنم و شونه های لختمو را هم دیگه داشت می مالید واقعا نمی دونستم چی کار کنم خیلی خجالت می کشیدم تا حالا دست هیچ پسری بهم نخورده بود اصلا به سکس و این چیزا فکر نمی کردم ولی عموم داشت رسما منو دست مالی می کرد روی پاهام با اون دست هم شونه هام می مالید باز نگاه کردم به در که یکهو برادرم نیاد عموم آروم در گوشم گفت نترس نمیاد راحت باش و صورتشو تو صورتم مالید یک بوس ازم کرد کم کم دستشو از روی شونه هام برد روی سینم که سوتین هم نبسته بودم با یک دست سعی می کردم نزارم به سینه هام دست بزنه با اون یکی دست هم مچ اون دستشو گرفته بودم می کشیدم که از روی پاهام برداره سرمو انداخته بودم پایین از یک طرف پاهامو به هم چسبونده بودم که دستش به کسم نرسه و نتونه بکنه لای پاهام و فقط روی رونم می مالید سعی می کردم نزارم بماله اما نمیشد زورش زیاد تر بود خلاصه کاری ازم بر نمی اومد اولش مخالفت می کردم اما کم کم دیگه عادی تر شد برام یواش یواش یک حالتی شدم بدم نمی اومد دیگه دو دل بودم تو فکرم به خودم دلداری می دادم که نمی خوام ولی واقعیت این بود که مثل اینکه بدم هم نمی اومد تو این فکر ها بودم که دیگه دستم هم شل شده بود مچ عمومو اون دستش که روی رونم بود از دستم ول شد اون یکی دستم که روی سینم بود هم عموم گرفت و کشید کنار و دیگه راحت سینه هامو تو دستش گرفته بود و می مالید باز یک نگاه کردم طرف در که برادرم یکهو نیاد دیدم خبری نیست عموم باز آروم در گوشم گفت می ترسی ؟ نترس راحت باش کاری که ندارم خودتو شل کن فقط یک کم زود تموم میشه خلاصه با این حرفهاش خر شدم اینکه می دونستم برادرم هست و نمی تونه منو لخت کنه یا به زور منو بخوابونه که فقط در حد مالیدن هست و اینکه بهم گفت فقط یک کم زود تموم میشه دیگه شل شدم عموم با دست لای پاهامو هم باز کرد و دستشو گذاشت روی کسم خلاصه یک دست روی کسم بود سینم هم تو اون دستش بود و می مالید دیگه خودم هم داشت خوشم می اومد خودمو شل کرده بودم و روی شونه عموم خم شده بودم دیگه همون طور نشسته یک کم تو بقلش بودم عموم گفت سیما یک لب بده من سرم پایین بود گفت خجالت می کشی ؟ خجالت نداره که حالا که داریم با هم بازی می کنیم بزار یک کم خودت هم خوشت بیاد دیگه با دستش سرمو یک کم آورد بالا و لبشو گذاشت روی لبام دیگه دست خودم نبود متوجه شده بودم کسم یک کم خیس شده و دیگه خودم هم میخوام ولی سعی می کردم به خودم بقبولونم الان تموم میشه و نمیخوام که عموم بلند شد رفت از اتاق بیرون خیالم راحت شد که دیگه تموم شده ولی عموم به برادر خرم گفت عمو جون باید پای کامپیوتر باشم میری یک سطل ماست بخری بیایی برادر خرم هم یکهو گفت باشه و پول گرفت و رفت لباس بپوشه و بره که دلم ریخت فهمیدم فقط یک کم نیست البته برادرم نهایت ده دقیقه یک ربع بر می گشت اما همین که تنها می شدیم دیگه یعنی ممکنه بود باهام هر کاری بکنه استرس داشتم ترس دلهره ولی از کارهایی که باهام کرده بود هم بدم نیومده بود خلاصه تو همین افکار بودم که برادرم از خونه رفت بیرون در بست و صدای در اومد عموم گفت سیما برادرت هم رفت خیالت راحت شد اصلا نترس خجالت هم بزار کنار هیچ کاریت ندارم خیالت راحت باشه برای اینکه مطمئن بشم برادرم رفته رفتم اتاق خواب برادرم پذیرایی آشپز خونه همه جا را دیدم که مطمئن بشم رفته عموم آمد در ورودی را هم قفل کرد گفت بیا خیالت راحته راحت باشه برادرت بیاد باید زنگ بزنه باز کنیم نترس دیگه رفتیم اتاق خوابم این بار عموم رفت نشست روی تخت من و گفت بیا اینجا رفتم دستمو گرفت نشوندم روی لبه تخت کنار خودش گفت ببین سیما هیچ کاریت ندارم نمی خوام اذیتت کنم که یک کم با هم بازی کنیم تو هم خوشت میاد اگر دوست نداری اصلا لباس هاتو در نیار همین طوری باشه ؟ من سرمو پایین انداخته بودم خیلی خجالت می کشیدم بقلم کرد یک بوس کرد بعد لبشو گذاشت روی لبم گفت بخواب دیگه نخوابیدم منو هل داد و به هر حال خوابوند و کنارم خوابید منو بغل کرد و شروع کرد باهام بازی کردن مالیدن سینه هام لب بازی دیگه تو بغلش بودم و خیالم راحت بود هیچ کس نیست عموم گفت به هیچ کس نمیگم هیچ کس نمی فهمه راحت باش کیفتو بکن دختر من هم دیگه خودمو شل کرده بودم که عموم پایین تابمو گرفت که بکشه بالا و در بیاره که با دست گرفتمش ولی یک کم از رو لباس کسمو مالید سینه هامو مالید دیگه خر شدم دستم شل شد عموم تابمو برد بالا و سینه های لختم گرفت تو دستش و شروع کرد به خوردن سینه هام دیگه دست خودم نبود شهوت من هم زده بود بالا و دیگه پا داده بودم و دیگه خوشم می اومد یک لحظه دست برد که شلوارمو بکشه پایین که دیگه نزاشتم گفتم نمیخوام عموم دید شدید مخالفت می کنم گفت باشه از رو شلوار کستو می مالم بزار سینه هاتو خوب بخورم برات خلاصه تو بغل عمو بودم منو می مالید باهام بازی می کرد کیرش هم دیگه سیخ شده بود مالیدن کسمو رها کرد و رسما خوابید روم و سینه هامو می خورد و کیرش هم سیخ شده بود و از روی شلوار گذاشته بود روی کسم تو حال خودم نبودم همین طوری ادامه داد تا اینکه ولم کرد گفت بلند شو خودتو مرتب کن الان داداشت میاد بلند شدم و رفتم بیرون اتاق و دیگه اونم رفت تو کار درست کردن کامپیوتر چند دقیقه بعد برادر خرم زنگ زد و اومد تو دیگه کار از کار گذشته بود عموم باهام یک نیمه سکس کرده بود خودم هم خوشم اومده بود و شهوتم بیدار شده بود وقتی عموم می خواست بره تو اتاقم بهم گفت سیما جون هر وقت خواستی خودت دوست داشتی زنگ بزن قرار بزار با هم حرف می زنیم خجالت نکش می دونم تو نیاز داری از هیچ چیز هم نترس هیچ کس نمی فهمه خلاصه رفت از اون روز دیگه فکرم آروم نبود به اینکه کسم حسابی خیس شده بود کیف کرده بودم و کسی هم نفهمیده بود همش فکر می کردم و اون روز تو ذهنم مرور میشد که چه کارهایی کردیم اما هم خیلی خجالت می کشیدم که به عموم بگم خوشم اومده هم جراتشو نداشم اگر بابام می فهمید جرم میداد خلاصه دو هفته ای تو این فکرا بودم که یک روز عموم با موتور دم در مدرسه پیداش شد با دوستم بودم صدام کرد سیما جواب ندادم دوستم گفت اون یارو داره صدات می کنه ها دیدم دیگه بد ضایع میشه نگاه کردم گفتم کی ؟ مثلا نشنیدم پشتموم به عموم بود دوستم عمومو نشون داد دیدم دیگه آبروم میره الان فکر می کنه دوست پسر دارم بهش گفتم آهان عموم ساسان هست به دوستم گفتم کاری نداری برم ببینم چی کار داره شاید اومده برسونه منو خونه دوستم هم گفت خدا حافظ و رفتم طرف عموم بهش که رسیدم گفت سوار شو گفتم عمو اینجا اومدی چرا دوستام می بینن زشته چی فکر می کنن گفت خوب ببینن مگه غریبه هستم عموت هستم بگو عموم هست سوار شو بریم گفتم کجا گفت بریم یک کم حرف بزنیم بعد می رسونمت خونه خلاصه چاره ای نداشتم سوار شدم رفتیم یک پارک خیلی آروم شروع کرد باهام حرف زدن که دوست پسر داری یا نه گفتم نه گفت دوست داشتی با هم بازی کردیم ؟ خجالت کشیدم سرمو انداختم پایین دست گذاشت زیر چونم صورتمو برد بالا گفت خجالت نداره دختر دیوونه همه شهوت دارن این طبیعی هست همه سکس می کنن تو دوست پسر نداری و الان تو سنی هستی دیگه نیاز داری خودت هم می دونی با خودت لج می کنی ؟ گفت دوباره میخواهی ؟ گفت کاریت که ندارم هر کاری خودت دوست داشته باشی خوشت بیاد می کنیم خیالت راحت نمی کنم توش فقط با هم بازی می کنیم اگر دوست داشتی فقط لاپایی اون دفعه دیدی چقدر خوشت اومد یک کم فکر کردم باز ازم پرسید میخواهی ؟ با من و من گفتم خونه ما که نمیشه برادرم مادرم بفهمن بابام بفهمه یکهو حرفمو قطع کرد گفت نترس می تونی به بهانه یاد گرفتم آفیس تایپ و این چیزا بیایی خونه ما این طوری هیچ کس نمی فهمه قضیه این بود که عموی مجردم با مادر بزرگم یعنی مادرش زندگی می کرد خونشون دو طبقه بود که کامپیوتر و وسائل عموم طبقه بالاش بود تقریبا اتاق اختصاصی عموم بود و مادر بزرگم پاهاش درد می کرد نمی تونست از پله ها بره بالا پدر بزرگم هم ده سالی بود فوت کرده بود خلاصه طبقه بالا اون خونه دنج بود گفت باشه ؟ مونده بودم چی بگم چند بار گفت سرمو انداختم پایین یعنی اوکی نمی دونم چرا مخالفت نمی کردم دو دل بودم نمی خواستم دیگه بهم دست بزنه از طرفی شهوتم نمی زاشت خوشم اومده بود سرمو انداختم پایین یعنی باشه مونده بودم چه طوری به بابام بگم چه طوری بپیچونم خلاصه منو برد نزدیک خونه و پیاده کرد و رفت شب تو این فکر بودم چه طوری موضوع را بگم که به بابام گفتم زنگ بزن به عمو صفحه بندی اینو بپرسم چه طوریه بابام با عصبانیت گفت این همه کار کردی هنوز یاد نگرفتی دم به دقه زنگ بزنیم عموت گفتم خوب میگی چی کار کنم گفت برو کلاس چیزی یاد بگیر دقیق گفتم دوستام کلاس هم رفتن بیشتر از من بلد نیستن خلاصه مادرم واسطه شد و شر خوابید و بابام زنگ زد عموم با هم حرف زدیم من مثلا سوالمو می پرسیدم پشت گوشی عموم می خندید خلاصه گوشی را گذاشتم مونده بودم چی بگم چه طور مطرح کنم جراتشو نداشتم بابام هم عصبانی بود از سر کلاس هاش آمده بود و خسته رفتم اتاقم با اخم ده دقیقه بعد مادرم اومد گفت چیه بق کردی گفتم مگه نمی بینی بابا چی کار می کنه ما زندانی هستیم اینجا هیچ جا نمیریم همش کلاس داره مامیم گفت خوب چی گار کنیم همینه که هست گفتم مامان یک خواهش کنم نه نمیگی؟ گفت چیه ؟ گفتم دوستام مسخرم می کنن همه خدای کامپیوتر هستن من تایپ هم کامل بلد نیستم گفت خوب برو کلاس گفتم حوصله کلاس ندارم نزدیک ما جایی نیست که گفت خوب می گی چی کار کنم گفتم میشه به عمو بگی بهم یاد بده ؟ مادرم گفت نمیشه هر روز بیاد اینجا یاد تو بده ما چی کار کنیم برای ما سخته بابات هم میره کلاس نیست نمیشه که یکهو پریدم تو حرفش گفتم خوب میرم خونه مادرجون اونجا یاد می گیرم دیگه به مادر بزرگم می گفتیم مادر جون و خونه اونا هم چند تا محل از ما دور تر بود مادرم اولش یک کم فکر کرد گفت نمی دونم به بابات بگو گفتم میخواستم به بابا بگم که از شما خواهش نمی کردم تو رو جون هر کی دوست داری باهاش حرف بزن مامیم گفت الان که عصبانی هست بزار وقت دیگه خلاصه چند روزی گذشت یک روی بابام کلاس ها را سبک کرد نزدیک غروب و بردمون پارک و گردش مامیم دید وضع خوبه موقعیت عالیه باهاش حرف زد و قضیه را گفت بابام گفت این وروجک بهت گفته به من بگی ؟ مامیم گفت نه بابا راست میگه دیگه باید یاد بگیره خونه ما که نمیشه عموش بیاد ما راحت نیستیم بره خونه مادرجون هر وقت فرصت داشت یکی دو ساعت یاد بگیره بیاد خلاصه بابام با کلی فکر و اگر و مگر اوکی داد خیلی خوشحال بودم اما همچنان به خودم تلقین می کردم که میخوام برم تایپ و اینا یاد بگیرم سعی می کردم خودمو گول بزنم و نفهمم که دارم همه چیو جور می کنم که برم برای سکس واقعا خودم تو حماقت خودم مونده بودم خلاصه به عموم هم خبر دادم اوکی شده روزش رسید یک کتاب آموزش آفیس برداشتم با خودم گشتم تو کمد یک شلوار جین برداشتم که تنگ نباشه به خودم تلقین می کردم که هوا گرم هست و گشاد باشه اما در واقع منظور این بود وقتی عموم میخواد راحت شلوارم در بیاد یک تاب بندی پوشیدم سوتین نبستم برای اینکه مادرم شک نکنه روش یک پیرهن آستین دار پوشیدم بعد هم مانتو و شال محکم بستم مادرم خیالش راحت شد سر و وضعم خوبه با نگاهی رضایت آمیز گفت برو دیگه زود بیا و من راهی خونه عمو شدم وسط راه عموم با موتور اومد دنبالم و بردم خونه مادر جون رفتیم تو کلی احوال پرسی مادر جون کلی قربون صدقم رفت ماچ و بوسه میوه آورد خوردیم و بعد مادرجون گفت چه خبر این طرفا ؟ گفتم بابا گفته بیام عمو بهم تایپ یاد بده مادر جون گفت خوب حالا یک کم خستگی در بیار گفتم نه دیگه مامانم گفته زود برگردم عموم هم گفت از روی این کتاب که یاد نمیگیری باید با کامپیوتر کار کنی بعد گفت من میرم کامپیوتر آماده کنم تا تو بیایی رفت بالا چند دقیقه بعد من هم رفتم بالا مطمئن بودم مادر جون نمی تونه از پله بیاد بالا ولی هنوز دلهره داشتم عمو در ورودی را قفل کرد و گفت خیالت راحت شد دیگه ؟ برو تو اتاق بشین رو تخت من رفتم و شال و مانتومو در آوردم عمو پرده ها رو هم کشید کولر روشن کرد و اومد جلو من و لباس هاشو در آورد فقط شورت پاش بود خیلی خجالت می کشیدم خشکم زده بود همین طور نشسته بودم عموم نشست کنارم گفت چیه چرا خشکت زده سیما چرا تیشرت آستین دار پوشیدی چیزی نگفتم گفت بزار ببینم اومد سراغم تیشرت را از پایین گرفت و کشید بالا و با هم کاری خودم در آورد از تنم و دیگه با یک تاب لختی و شلوار جلوش بودم منو بغل کرد شروع کرد به مالید سینه هام و لب گرفتن ازم بعد از چند دقیقه گفت سیما نمی خواهی تاپتو در بیاری ؟ جواب ندادم گفت در بیار بیشتر خوشت میاد من که کاریت ندارم خلاصه پایین تابمو گرفت و کشید بالا و باز با همکاری خودم درش آورد و دید سوتین نبستم و سینه هام لخت جلوشه شروع کرد به خوردن من هم تو بقلش بودم سرم پایین بود که دیدم کیرش سیخ شده و از رو شورتش معلومه عموم یک کم بلند شد شورتشو کشید پایین و با پاهاش کامل درش آورد نگاهم به کیرش افتاد اولین بار بود کیر می دیدم کوچیک نبود شاید کمی بزرگ بود عموم میخواست شلوارمو بکشه پایین که دستمو گذاشتم رو کمر شلوار گرفتمش یک کم باهام حرف زد گفت کاریت ندارم تو نمی کنم خیالت راحت باشه فقط میخوام کستو بخورم که حسابی کیف کنی دیگه کم کم مخمو زد و کم کم دستم شل شد و شلوارمو از تو دستم در آورد و با شورتم کشید پایین بلند شد از پام در آورد و در همین حین پاهامو که تو شلوار بود کشید بالا و ناخواسته تو تخت خوابیدم و اونم شلوار و شورت کشید در آورد کامل و دیگه لخته لخت تو تخت بودم جلو عموم کسمو که دید یک جونی گفت و خوابید کنارم هر دو لخته لخت بودیم منو بقل کرد به پهلو و کیرشو لای پاهام و روی کسم گذاشته بود و با لب های کونم با دستش بازی می کرد آخ چه کیفی داشت تو بغل عمو داغه داغ شده بودم چشمامو بسته بودم و کیف می کردم عموم گفت پاهاتو باز کن میخوام کستو بخورم من هم باز کردم شروع کرد به خوردن چه کیفی داشت داشتم می مردم از شهوت بدن سفید برفی من و بدن لخت و عضلانی عمو شهوتم را چند برادر می کرد سینه های 65 من که زیاد بزرگ نبود دیگه سفت شده بود حرفه ای داشت کسمو می خورد تا اینکه یک حسی بهم داد خودمو خالی کردم عموم با دستمال کاغذی منو تمیز کرد و گفت تو ارضا شدی حالا بزار من هم ارضا بشم و جمع کنیم بریم نمی دونستم می خواد چی کار کنه گفت بزار از پشت بقلت کنم توش نمی کنم خیالت راحت میزارم لای شکاف کونت تا آبم بیاد من هم چیزی نگفتم منو برگردوند و کیرشو گزاشت لای شکاف کونم و بغلم کرد و شروع کرد با سینه ها و کسم بازی کردن باز شهوتم داشت میزده بالا حتی اگر می خواست توش هم بکنه اون روز شاید راضی میشدم اما نکرد خیالم راحت کرد بهش اعتماد کردم فهمیدم بلایی سرم نمیاره قابل اعتماد هست اذیتم نمی کنه کسی هم نمی فهمه و شک هم نمی کنه خیال راحت می تونم باهاش حسابی کیف کنم از اون روز شروع شد دیگه دفعات بعد کم کم راضیم کرد بزارم انگشت کنه تو سوراخ کونم کم کم دیگه نوکشو کرد توش و کم کم کیرشو چرب کرد سوراخ کونم را هم حسابی چرب کرد و کیرشو هم کرد تو کونم این کار حرفه ای می کرد خلاصه دیگه عادت کرده بودم هم راحت می رفت توش هم دردش خیلی کم شده بود هم خیلی کیف داشت هر بار کلی منو ماساژ میداد بعد کسم و سینه هامو می خورد بعد هم منو از کون می کرد از اون موقع تا الان عموم داره منو می کنه اولش بهانه یاد گرفتن آفیس بود بعد بهانه های دیگه بعد اینکه مادر جون رو دوست دارم و برم خونش به بهانه های مختلف با بابام دعوام می شد می رفتم خونه مادرجون به بهانه قهر مادرم هم واسطه میشد بابام منو نزنه و بزاره بمونم خونه مادرجون که دعوا نشه و بابام منو نزنه و وقتی مادر جون میرفت بخوابه با عمو می رفتیم تو عشق و حال و بکن بکن و هنوز هم داریم ادامه میدیم من بزرگتر شدم و دیگه خانوادم کمتر بهم گیر میدن مستقل تر شدم ماهی یکی دو بار موقعیت بشه بیشتر زیر کیر عموم هستم و دیگه هر دو حرفه ای شدیم هیچ وقت باورم نمیشد از سکس با کسی حرف بزنم چه برسه اینکه سکس کنم اونم با عموم اما مهم اینه نیاز من رفع شده کلی کیف می کنم کلی با عموم میریم بیرون می گردیم کلی با هم صمیمی شدیم اصلا پشیمون نیستم که عموم با من شروع کرد و پشیمون نیستم که پا دادم اگر می خواستم دوست پسر داشته باشم اولا بابام شک می کرد منو کشته بود دوما مکان نداشتیم سکس کنیم سوما معلوم نبود چه بلایی سرم بیاد نمیشد اصلا به پسر اعتماد کرد اگر ازم عکس یا فیلم یا آتو می گرفتن بد بخت بودم اما الان خیالم راحته راحت هست نه کسی شک می کنه نه آتویی هست نه عکس و فیلم نه هیچی هر وقت موقعیت بشه تو بقل عموم و زیر کیرش حسابی کیف می کنم از این بهتر نمیشه به هم قول دادیم وقتی بخوام ازدواج کنم ولم کنه و با هم کات کنیم ولی تا اون موقع با هم حسابی کیف کنیم به عموم مطمئنم دهنش قرصه به کسی نمیگه کسی نمی فهمه مطمئن هستم به قولش عمل می کنه به پردم که کاری نداره و پردم سالمه مطمئنم ازدواج کنم به قولش عمل می کنه باهات کات می کنه و به هیچ کس چیزی نمیگه اینم داستان واقعی من عموی خوب داشته باشید که درکتون کنه مهربون باشه قابل اعتماد باشه زیر کیرش هم بخوابید کلی کیف می کنید مثل من و من که راضی و خوشحالم عالی هست حالا هر کس هر طوری دوست داره فکر کنه

نوشته: سیما


👍 18
👎 4
55501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

944996
2023-08-30 23:55:24 +0330 +0330

دمت گرم واقعا چقدر درک بالایی داری ماکه همه اطرافیان مون مثل گرگ باهامون برخورد میکنن

0 ❤️

945009
2023-08-31 00:57:26 +0330 +0330

ایول نوش جونت

0 ❤️

945030
2023-08-31 01:47:36 +0330 +0330

نمیدونم چرا بغض گلوم گرفت و دلم بحالت سوخت🥺امیدوارم را تون هیچوقت لو نره و لذت ببرین

0 ❤️

945044
2023-08-31 02:36:42 +0330 +0330

ابن عموی که تو گفتی احتمالن اول مامانتو میکرده که حواسش بوده تنها نشین بعد اومده سراغ تو

1 ❤️

945048
2023-08-31 03:33:48 +0330 +0330

بابا به به

0 ❤️

945050
2023-08-31 04:04:32 +0330 +0330

اونجا ک ننت فرار کرد رفت خونه ننش یا با همون هماهنگ بوده یا عموت اونم گاییده

1 ❤️

945149
2023-09-01 04:51:45 +0330 +0330

یک تاپ تنم بود که شونه هام تو لخت بود با یک شلوار نازک پارچه ای چون تابستون بود و گرم بود خلاصه عموم))))) چقدر خانواده گیری داری، نگاه اگر خانواده ای گیر باشن عمو که هیچ حتی داداش رو هم نمیزارن پیش،تو که اونجور لباس پوشیدی
یا داری دروغ میگی و برای خودت دلیل درست میکنی چرا دادی
یا
داستانت دروغ که هست هیچ خودت هم یک دروغ بزرگ هستی ، سعی میکنم نگم پسری، 😁

0 ❤️

945356
2023-09-02 12:20:00 +0330 +0330

بیا یک اسکل امل هم پیدا شد اینجا آخه خره تو تهران کدوم دختری جلو داداشش تو خونه خودشون لباس آستین بلند و شلوار جین می پوشه ؟ مگه خل شدی ؟ خوب طبیعی هست معمولا تو خونه دختر ها شلوارک می پوشن که ممکنه تا زانو هم لخت باشه و تاب تازه این میگه شلوار تنش بوده شلوارک هم نبوده و فقط حلقه آستین پوشیده جلوی برادرش یا عموش تو خونه خودشون چه مشکلی داره اسکل بعضی دختر ها تو تهران از این هم خیلی راحت تر یا لختی تر لباس می پوشن تو خونه مرتیکه ندید بدید امل به هر حال نوش جونش کیفشو می کنه هیچ کس هم مزاحمش نیست گیر هم نمیدن بهش خیالش راحته راحته از این بهتر چی میخواد بهتر از اینکه که دوست پسر یکهو پردشو بزنه یا فیلمشو بزاره اینترنت یا عکس بگیره و دائم بخواد بگادش هر دو هم که راضی هستن دختره هم که خوشش اومده و کیفشو می کنه دیگه مشکل چیه ؟ عالیه

0 ❤️

954546
2023-10-26 07:56:50 +0330 +0330

یعنی هرزه تر و بیشرف تر و حرومزاده تر از این عموت وجود نداره

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها