شاگرد آموزشگاه

1390/06/09

درود به همه ی شما پارسیان گرامی
من آرشم و اهل شیراز،هنوز هم باور نمیکنم که اومدم داستانم رو بنویسم.آخه من از سال 82،83 علاقه خاصی به خوندن تجربه های سکسی آدما داشتم اون موقع ها چند تا سایت بودن وفیلترینگ به این شدت نبود و البته فیلتر شکن ها هم خیلی کمتر.ولی خوب بودند .یکی از سایتهای خوب اون روزاکه الان یادم میاد سایت آویزون یا ایران ایکس ایکس ایکس بود که واقعا با داستانهای کاملش راه و روش های سکس و حتی ارتباط برقرار کردن با جنس مخالف برای سکس رو آموزش می داد.اون سالها چند سالی بود که جو اجتماعی جامعه کمی فرق کرده بود و تازه جوونا می تونستن به راحتی به سکس اون هم در زمان دوستی فکر کنن.روزای خوبی بود.ولی خوب هیچ وقت فکر نمی کردم یه روز بتونم تنبلی رو کنار بذارم و بشینم پای داستان سکسی نوشتن.یکم داستانم طولانیه و چون خودم از داستانهای با جزئیات اولیه خوشم میاد،همه چیز نوشتم.با اینکه الان ساعت 4 صبحه و کمی خسته ام،سعی می کنم غلط املائی نداشته باشم وتا اونجا که بتونم از کلمات غیر فارسی به خصوص عربی استفاده نکنم.

سال اول دانشگاه بود و من یه رشته خوب قبول شده بودم و حسابی فکر می کردم شاخ غول رو شکستم.واقعا خندم می گیره وقتی به روزای کنکور فکر میکنم و حرص و جوش خوردنامون سر رشته های بی کاربرد و الکی دانشگاه یادم میاد.من تو شهری که دائی کوچیکم به خاطر کارش زندگی میکرد دانشگاه قبول شده بودم و حسابی با دائیه مجرد و خوش مشربم صمیمی.
دائیم یه شغل ثابت داشت و عصر ها تو آموزشگاههای کامپیوتر تدریس میکرد،تا اینکه تصمیم گرفت خودش یه آموزشگاه تاسیس کنه و این جریان و به من گفت و منم بهش دست همکاری دادم و خلاصه با پولائی که تو این چند سال کار کردن جمع کرده بود و یه وام خودرو ،آموزشگاه رو تو یکی از بهترین نقاط شهر راه انداختیم،اون هم فقط با 15000000 تومان.
دائیم تا 4 عصر سر کار بود و تقریبا تمام کارای اداریش و گردوندن آموزشگاهش با من بود.به قول خودش من مدیر داخلی بودم به قول بچه ها حمال اونجا :)
بعد از یک سال حسابی آموزشگاه شلوغ و پر از دختر های خوشکل بالا شهر شدو2 تا منشی خوشکل هم واسه اونجا استخدام کرده بودیم و کلی هم مربی.منم که اون روزا حسابی تو جو مدیریت بودم و با اینکه فقط 19 سال داشتم ولی به خاطر نوعه قیافه و هیکل درشتم و رفتارم چندین سال بزرگتر به نظر میرسیدم.مدیر خوبی بودم و اصلا به کسی رو نمیدادم و به خاطر ترس از آبروی آموزشگاه سعی می کردیم کارای خلافمون رو بیرون از آموزشگاه انجام بدیم و داخل آموزشگاه با دخترا رابطه ی خاصی نداشته باشیم.البته دائیم یه چند باری همون سال اول لائی کشید و ترتیب یکی 2 تا از مربی ها رو داد.دائی جذاب و خوش تیپی دارم:)

قضیه به همین منوال گذشت و بعد از اینکه از جو تاسیس و آبروی آموزشگاه در اومدم دیدم بابا این دخترا خیلی شیطونی میکنن و واقعا بعضی موقع ها مقاوت در برابرشون سخته.خیلی هاشون یا نه بهتره بگم بعضی هاشون حاضر بودن برای یکی 2 جلسه غیبت از کلاس های رایانه کار یا ICDL و رد نشدن غیبتشون یا گرفتن نمونه سئولای امتحانی و خلاصه از این چیز ها ساعتها باهات لاس بزنن و الکی دستشون بهت بخوره و هر طور شده یه شماره ای ازت گیر بیارن و مخت و بزنن.
خلاصه یه روز نزدیکای ظهر من تو آموزشگاه تنها بودم و منشی رو فرستاده بودم فنی حرفه ای یه سری لیست ببره که یه دختره نسبتا خوشکل و (نمیگم خیلی خیلی خوش اندام ولی انصافا نمی شد رو اندامش عیب گذاشت و گفت اینجاش فلانه یا اونجاش کم یا زیاده)وارد آموزشگاه شد.قدش اصلا کوتاه نبود ،پوستش سفید و موهاش مشکی بود.یه مانتو سفید و یه شال آبی فیروزه ای با یه کفش سفید با علامت نایک آبی کم رنگ،ست زده بود.من میخکوب کفشای حرفه ایش بودم که خیلی آروم و معصومانه سلام کرد و من بدون اینکه تونسته باشم خودم و کنترل کنم گفتم کفشتون رو از ایران خریدید؟یه لحظه مکث کرد و گفت (( جانم؟))
تا این و گفت من به خودم اومدم و خودم و جمع کردم گفتم اوه بببخشید سلام.یه لبخند یا یه جور حرکت لبی مودبانه زد و گفت نه.تازه متوجه قیافش که اصلا با آرایشش هم خوانی نداشت شدم.نمی دونم چه جوری توضیح بدم ولی قیافش معصوم بود و آرایشش تند و سکسی.یادمه اون موقعه ها یه مدل ابرو مد شده بود بهش میگفتن شیطونی.خلاصه طبق معمول شروع کردیم به حرف زدن در مورد نوعه کلاسا و هماهنگ کردن اون کلاسی که می خواست و ساعت کلاسش.در آخر به این نتیجه رسید که ساعت هائی که وقت داره بیاد آموزشگاه با کلاسای عمومی ما مطابقت نداره و منم بهش کلاس خصوصی با یه استاد خوب خانم پیشنهاد دادم.قیمت رو هم بهش گفتم و قرار شد زمانهائی که تو هفته می شه با ساعت آموزشگاه و استاد هماهنگ کرد رو برنامه ریزی کنم و بهش اطلاع بدم.ثبت نام کرد.اسمش آذین بود و با اینکه فکر نمی کردم موبایل داشته باشه و مثل اکثر دختر پسرای اون سن وسال تلفن خونشون یا نهایتا موبایل باباشون رو میدادن (سال 84 هنوز موبایل فرا گیر نشده بود از ایرنسل و خط های 300 ، 400 هزار تومانی هم خبری نبود) موبایل داشت و موبایل خودش رو تو فرم ثبت نام نوشت.یه جورائی از حالت خیلی رسمی خارج شده بودیم و از کلاسامون و استادا و خلاصه کلی از مسائل آموزشی پرسید و بعدشم خداحافظی کرد و رفت.اون موقعی که آذین داشت در مورد کلاسا می پرسید از روی مانتوی سفید سکسیش بد جوری سینه هاش خود نمائی می کرد و من خیلی خودم و کنترل می کردم که کامل زل نزنم و فقط زیر چشمی دید بزنم.یک بار هم یه نفر دیگه واسه ثبت نام اومد که خدائی هنوز که هنوزه یادم نمیاد چی گفت و چی جواب دادم و چه جوری دست به سرش کردم.
خلاصه تا آذین رفت شروع کردم به پیدا کردن ساعت خالی کلاس خصوصی و یه استاد خوب و برنامه ریزی واسه کلاسش.چون اصلا دوست نداشتم بره یه آموزشگاه دیگه و خلاصه خواستم سریع کلاسش ردیف بشه.

ساعت 1 بود که بعد از هماهنگی ها راهی خونه شدم(خونه دائیم که من اونجا بودم).رسیدم و رو تخت ولو شدم و به تنها چیزی که فکر می کردم این بود که آیا برای اولین بار با موبایل خودم به یه کارآموز زنگ بزنم یا نه.خیلی کلنجار رفتم و واقعا یاد سینه هاش تو اون مانتوی سفید و یادآوری نوعه مکالممون و کرشمه هاش کار خودش و کرد و زنگ زدم.گوشی و بر نداشت.اول آروم شدم و گفتم به خیر گذشت و بعد ناراحت و در آخر یه پیام فرستادم:
سلام من فلانی هستم از آموزشگاه کامپیوتر.خواستم ساعت کلاساتون رو باهاتون هماهنگ کنم.فلان روزها فلان ساعتها.
پیام رفت.اون موقع ها یادم نیست سیستم دلیوری اومده بود یا نه و لی من نداشتم و نفهمیدم بهش رسید یا نه.از خستگی رو تخت بی ناهار خوابم برد که یه دفعه با صدای گوشی بلند شدم.آذین بود.
بعد از سلام علیک ، واسه اینکه گوشیشو جواب نداده بوده معذرت خواهی کرد و در مورد ساعت کلاسش حرف زدیم.یه کم راحت تر حرف می زدیم و من این ور خط حسابی سیخ کرده بودم و از هر فرصتی برای به بیراهه رفتن بحث استفاده می کردم،ولی نمیفهمیدم چی می شد دوباره حرفا میرفت سر کلاس و مربی.یه دفعه آذین گفت ببخشید بد موقع زنگ زدم،خواب که نبودین؟گفتم خواهش می کنم خواب که نه ولی یه کم داشتم چرت میزدم.گفت ای بابا کی رسیدین خونه کی ناهار خوردین؟ که ناخودآگاه و یه هوئی گفتم ناهار نخوردم آخه بعد از دیدن و حرف زدن با شما سیر شده بودم.یه هوئی سکوت کرد و من به خودم گفتم خاک بر سرت که برای 250 گرم گوشت آبروریزی کردی.خوب یه 2 روز صبر می کردی.یه هو با خنده گفت عجب شیطونی هستین شما!اصلا بهتون نمیاد.انگار دنیا رو بهم داده بودن و یه نیم ساعت در مورد خودمون و اینکه چی شد از هم خوشمون اومد این چیزا حرف زدیم و بعدشم خداحافظی کردیم و یه جورائی فهمیده بودم آتیشش از من تند تره و با اولین پیام عاشقانه ای که 5 دقیقه بعد داد متوجه شدم حسابی از من خوشش اومده.بعد هم یه پیام داد که ساعت 3 می خوام برم کتابخونه درس بخونم و منم از خدا خواسته گفتم می خوای بیام دنبالت؟گفت آره.منم ماشین خان دائی که یه پراید سفید بود رو برداشتم و راهی شدم.3 اونجا بودم سوارش کردم و کلی حرف زدیم و از اینکه حول وحوش ساعت 12 همدیگرو دیده بودیم و 1.30 ، 2 دوست شده بودیم و 3 قرار گذاشته بودیم کلی همدیگر و سوژه کردیم و خندیدیم و همش اون یکی رو مسببش می دونستیم و یکی دو بار هم دست هم رو گرفتیم و با صدای بلند می خندیدیم…کتابخونه رو بیخیال شد و داشتیم حرف میزدیم که گوشیم زنگ خورد،من اون موقع زید فابریک خاصی نداشتم ولی پیش خودم گفتم اکه یکی از دخترای قدیمی باشه حسابی ضایع میشم،ولی خوشبختانه یکی از دوستای خیلی خیلی صمیمیم بود و گفت خونه خالی داره و حتما یه 2 تا فیلم اصلی می خواد که با دوست دخترش نگاه کنه.من فیلمام تو آموزشگاه بود و باید می رفتم اونجا.به آذین گفتم تو رو می رسونم کتابخونه بعد می رم فیلما رو بیارم بهش بدم.گفت باشه ولی انگار بهش برخورد چون چند لحظه قبل گفته بود دیگه کتابخونه نمیرم.یه دفعه گفتم نه اصلا دلم نمی یاد بیخیال با تو بودن بشم ، دوستم رو می پیچونم یا اصلا با هم میریم من فیلما رو میارم و بعد تو رو می رسونم یا باهم میریم بهش سی دی رو میدیم.گفت هر جور راحتی.
نزدیک آموزشگاه ماشین رو پارک کردم و گفتم بریم یه نوشیدنی بخوریم.تو این کافی شاپ حسابی بهمون خوش گذشت و حسابی از خجالت دست های همدیگه در اومدیم و من سیخ کرده از اونجا اومدم بیرون.ساعت نزدیک 4 بود.رفتیم آموزشگاه و تو آسانسور دست هم رو گرفتیم و من خواستم بهش نزدیک بشم که نشد.وارد آموزشگاه شدیم و من در و قفل کردم.آذین رفت نشست رو صندلی های تو سالن آموزشگاه رو به رو کولر. منم رفتم تو اتاق دنبال سی دی ها .اوردمشون و رفتم نشستم کنار آذین.هیچی نمی گفت .چند ثانیه سکوت بود که من گفتم چقدر هوا گرمه که اون گفت آره و با دستش شالش رو زد کنار و صورتش رو که معلوم بود از اینکه من جفتش نشستم و تنهائیم ،سرخ و کمی بی تاب شده بود رو داد سمت کولر.دستم رو انداختم دور گردنش بی مقدمه سرش رو بوس کردم.یه لبخند زد و گفت چقدر تو شیطونی.دستم که روگردنش بود رو از اون ور گذاشتم رو بازوش و شروع کردم با بغل بازوش بازی کردن یکی دو بار گردنش که به سمت کولر بود رو بوسیدم.بهم گفت آرش شیطونی نکن.بدون اینکه چیزی بگم یه بوس دیگه از گردنش گرفتم.چیزی نگفت.دستم رو اوردم اینطرف و با نوک انگشتام صورتش رو نوازش کردم.صورتش رو برگردوند و خودش رو ول داد رو من و گفت دوست دارم همینجا تو بغلت روبه رو کولر بخوابم.یه پتو تو آموزشگاه داشتم رفتم اوردم و همونجا روش ولو شدیم.بوسش کردم و گفتم بخواب.وقتی روم لم داد دوباره بازوش رو نوازش کردم و بعد از 2،3 دقیقه علاوه بر نوازش بازوش که جفت سینش بود ، بغل سینش رو هم نوازش می کردم و یواش یواش تمام سینش رو خیلی آروم نوازش می کردم و تو تمام این مدت انگار حس خجالت و شهوت تو آذین باعث سکوتش شده بود.با نوک انگشتام سینش رو نوازش می کردم که اون یکی دستم رو فشار داد سرش رو بیشتر به سینم چسبوند،بلندش کردم و یه نگاه تو صورت قرمزش کردم و از گوشش شروع کردم به بوس کوچولو کردن تا به لبش رسیدم.لبم رو با رضایت و میل کامل اون رو لبش گذاشتم ،شروع کردیم به بوسیدن و خوردن و مکیدن.دستم رو تو موهاش بازی میدادم و اون لبم رو گاز کوچیک میگرفت.یواش با سینش بازی می کردم و یواش یواش تمام دکمه های مانتوش رو باز کردم و از رو اون تاپ بندی خوشکل و نازکش سینشو می مالوندم.لبم رو از رو لبم جدا کردم تا سینه هاشو ببینم،داشتن تاپش رو جر میدادن.تاپش خیلی تنگ بود.دیگه داشتم دیوونه میشدم که خودش رو دوباره بهم رسوند و لبم رو مال خودش کرد منم بی درنگ تاپش رو در اوردم ، که یه جورائی سوتینش تا نصفه رفت بالا و برگشت.لبم رو گاز گرفت و گفت آرش دوست دارم.منم که کامل بالا تنش رو از لباس لخت کرده بودم با دستم تمام بدنش رو از بالا تا پائین نوازش کردم و به دگمه شلوارش رسیدم فقط می دونم یه کم خواست مقاومت کنه ولی انگار خودش نتونست و کلا تو یه دنیای دیگه رفته بود.شلوارش رو کشیدم پائیین و از پاش درش آوردم.یه لحظه از بالا یه بدن سفید و ناز با یه شورت و سوتین بنفش خوشکل مایل به قرمز جلوم بود با یه جفت چشای خمار که دیگه سو نداشت.تی شرت و شلوارم رو در اوردم و آروم کنارش خوابیدم.لخت رفتیم تو بغل همدیگه.اصلا حرف نمیزد و فقط هر چند لحظه یه بار می گفت آرش دوست دارم.شروع کردم از بازوش نوازش و بوسیدن تا به سینش رسیدم و سوتینش رو در اوردم دیگه تحمل دیدن اون سینه های سفید و توپ شده و با اون نوکهای سفت و بزرگ شده رو نداشتم با چند تا گاز کوچولو شروع کردم به خوردن سینش و اون یکی رو با دست می مالیدم و کیرم که سیخ شده بود رو از رو شورتش به کسش می مالوندم.یواش یواش داشتیم دیوونه می شدیم.از سینش اومد پائین تر با زبونم شکمش و لیسیدم و اومدم سمت شورتش.کسش و شورتش خیس خیس بود.باور نکردنی خیس بود.با زبونم اومدم رو رونش و شروع به بوسیدن رونش کردم بدون اینکه به کسش دست بزنم .موهام گرفته بود و فشار میداد و میگفت تو داری من و میکشی،دوست دارم دیوونه بسه دیوونه بیشتر .اصلا دیگه تو این دنیا نبود.با زبون از کنار کسش گذشتم و رفتم بالا و بالای شورتش رو با دندون گرفتم و آروم اوردم پائین.همینطور که می اوردم پائین بینیم به کسش خورد یه آه بلند کشید سرم و گرفت فشار داد.شورتش رو کشیدم پائین و دوباره افتادم روش .با شدت بیشتری سینش رو میمالیدم و با انگشتم کسش رو نوازش می کردم.اومدم پائین و بعد از بوسیدن رونش شروع به بوسیدن و خوردن کسش کردم .نفسش بند اومده بود و موهام و داشت می کند یه جور می خوردم که شروع کرد به صدای بلند تر دادن.یه دفعه موهام فشار داد و یه تکونی خورد و صداش قطع شد و فهمیدم ارضا شده و من رو کشید بالا.چشاش بسته بود و لبش رو گذاشت رو لبم یه چند ثانیه لبم رو خورد،با دست کیرم و گرفت یه کم شورتم رو داد پائین و نوازشش کرد یواش سر کیرم رو گذاشتم رو کوسش و با احتیاط یه کم عقب جلو میکردم.خیلی خیس بود.خودش به من می چسبوند و با هر بار عقب و جلو شدن آه میکشید.هی کیرم بیشتر وارد می شد و من روانی تر اون دیوونه تر تا یه بار دیگه ارضا شد.کیرم حسابی داشت حال میکرد.خیلی اونجا خیس و گرم بود حیف که نمیشد بیشتر بره داخل.بهش گفتم آذین جون میخوام از پشت بکنمت،گفت شنیدم درد داره گفتم خوب ببین چقدر بهت حال دادم پس من چی.هیچی نگفت.بهش گفتم کرم داری؟ گفت آره و دراز کش از تو کیفش در اوردم ودوباره شروع کردم به تحریک کردنش با کسش بازی کردم و چرخوندمش و پشتش رو به خودم کردم و با انگشتشم کلی کونش رو مالش دادم و بعد پر از کرمش کردم و با انگشت راهش رو باز.همش تکون می خورد و می پرید بالا تا یکم عادت کرد بعد نصف کرم رو رو کیرم خالی کردم و یواش هلش دادم اصلا تو نمیرفت و سر می خورد یکمش رو تو جا دادم و شروع کردم بوسیدن کمرش و با کسش بازی کردن که یکم شلتر شد و دوباره کسش خیس شد و با تکونائی که می خورد معلوم بود میگفت تند تر باهاش بازی کن.منم یواش یواش کیرم دادم داخل و از اون ور با کسش بازی می کردم ، درد و شهوت با هم قاطی شده بود و به خودش میپیچید.کیرم زیاد تو نرفته بود که دادش بلند شد منم بیخیال یه فشار دیکه دادم کلی از کیرم داخل بود داشتم روانی میشدم اون دستم رو گرفته بود و صداش در نمییومد گفتم شاید سکته کرده یه کم جلو عقب کردم که متوجه شدم اشکش در اومده و داره یه کم گریه می کنه و میگه پدر سگ دوست دارم زود باش .خیالم راحت شد دوباره با کسش بازی کردم و کیرم و جلو عقب .خیلی داغ بود دستم و فشار می داد منم با سرعت بیشتر.داشتم ارضا می شدم که با دیدن ارضا شدن دوباره اون کلی حال کردم و تمام آبم همونجا خالی شد و بدون اینکه درش بیارم بهش چسبیدم و یه 5 دقیقه تو بغل هم خوابیدیم.ساعت 5 شده بود.آموزشگاه 6 باز می شد و دوستم وسط سکسمون یه 10 باری زنگ زده بود که من بعد از زنگ اولش گوشیم و سایلنت کرده بودم.اون روز 2 تا خوشبو کننده خرج آموزشگاه کردم تا بوی سکس و آب و عرق و این چیزا رفت.واقعا سکس خوبی بود هم من هم آذین مدتها درمورد روزی که همدیگر و دیدیدم آشنا شدیم دوست شدیم و سکس کردیم می خندیدیم و حرف میزدیم.

نوشته:‌ PURE PARSI


👍 0
👎 0
46643 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

296357
2011-08-31 08:29:09 +0430 +0430

کيرم تو داستانت و داستان نويسيت… حوصله ام رو سر بردی با اينهمه مقدمه کيری… آخرش هم ريدی با اين ماجرای سکس تعريف کردنت… حالا خوبه اينهمه داستان خونده بودی… کيرم تو دروازه قرآن شهرتون :)

0 ❤️

296358
2011-08-31 12:21:19 +0430 +0430

چقدر هولکی!!!این دختره جنده نبو که 2ساعت بعد از دوست شدن باهات سکس کرد؟اصلا جالب نبود داستانت

0 ❤️

296359
2011-08-31 13:01:32 +0430 +0430

اولش را خوب اومدی آخرش را ریدی وسطش هم کوس شعر محض بود .

0 ❤️

296360
2011-08-31 14:49:13 +0430 +0430
NA

زحمت کشیدی نوشتی، ولی واقعاً به این نوع از خاطره‌ها نمی‌شه گفت داستان. اگرچه به نظر می‌رسه واقعی بوده (که به نظرم اصلاً مهم نیست)، اما انگار همۀ این داستان‌ها از روی هم نوشته شدند. فقط اسم آدم‌ها و موقعیت‌های آشنا شدن با هم فرق دارند.
ضمناً، باید بگم که درست فارسی نوشتن به این نیست که فقط از کلمه‌های فارسی استفاده کنی (فارسی‌اش می‌شه: بهره بگیری!)؛ چون گاهی ناممکنه یا نوشته‌ات رو مصنوعی می‌کنه؛ باید نثر و نگارش‌ات صحیح باشه. بااین‌همه، تو که می‌خواستی فارسی بنویسی، پس چرا اینها رو درست نکردی و متن‌ات پر از کلمه‌های عربی و انگلیسیه:
ـ هیچ وقت فکر نمی‌کردم . . . ـ هیچ گاه گمان نمی‌کردم
ـ داستانم طولانیه . . . ـ داستانم بلنده
ـ به خصوص عربی . . . ـ به ویژه عربی
ـ قبول شده بودم . . . ـ پذیرفته شده بودم
ـ آموزشگاه‌های کامپیوتر . . . ـ آموزشگاه‌های رایانه
ـ آموزشگاه تاسیس کنه . . . ـ آموزشگاه راه‌اندازی کنه
ـ اصلا به کسی رو نمی‌دادم . . . ـ هرگز به کسی رو نمی‌دادم
ـ بعضی هاشون . . . برخی از آنها
ـ سئولای امتحانی . . . پرسش‌های آزمون
ـ یه سری لیست ببره (هم سری انگلیسیه هم لیست!) . . . چند تا فهرست/ برگه/ ریز نمره (هرچی که بود) رو ببره
ـ مطابقت نداره . . . هماهنگی نداره
ـ اولین بار . . . نخستین بار
.
.
.
یه غلط خیلی خیلی رایج و ناجوری که در اغلب داستان‌ها هست و توی داستان تو هم بود، استفادۀ نادرست از « ـه/ ه » به جای کسرۀ اضافه است:
ـ ولی به خاطر نوعه قیافه و هیکل درشتم . . . ـ ولی به خاطر نوع قیافه و هیکل درشتم
حروف « ـه/ ه » کاربرد مشخصی دارند که یکیش به جای «است» در نوشتار عامیانه می‌آد. مثلاً:
ـ حالش خوب است . . . حالش خوبه
ـ معلم انگلیسی است . . . ـ معلم انگلیسیه

یا به جای حرف «دال» درانتهای بعضی از فعل‌های فارسی در نوشتار عامیانه. مثلاً:
ـ می‌گذرد/ دارد/ می‌پرد . . . می‌گذره/ داره/ می‌پره

به هر حال، در مقایسه با خیلی از خاطره‌ها، نوشته‌ات کم‌غلط بود، اما چیز جدیدی نداشت.

0 ❤️

296361
2011-08-31 15:18:08 +0430 +0430
NA

بچه کونی Aber11 اگه تو کیر داشتی دور کونت سیم خوار دار نمی زاشتی کس کش کیر بچه شیراز تو کونت تو مغز کیریت لاشی از چیزای که داری بگو ولی ارزو بر جوانان عیب نیست بعدم بالاتر از دروازه قران یک میل پرچم هست نترس جوابت رو میده تو کونت

0 ❤️

296362
2011-08-31 15:44:48 +0430 +0430
NA

من قبل از خوندن داستان نظرات بچه ها رو سعی میکنم بخونم

ازت راضی نبودنا چون طولانی هم نوشته بودی من نخوندم

انگار حالشونو گرفتی در حد سایت شهوانی

به هر حال بگذریم امیدوارم موفق باشی با اجازه داستانتو نمیخونم

بردیا

0 ❤️

296363
2011-08-31 15:48:09 +0430 +0430
NA

مسعود داداش گلم خوبه شما منتقد نشدی

0 ❤️

296364
2011-08-31 20:09:39 +0430 +0430
NA

جالب نبود.
نمیدونم چرا همه موقع نوشتن یادشون میره دارن داستان سکسی مینویسن وبیشتر به خودشون و موقعیت شغلی و خاطرات قدیمیشون توجه میکنن،تاریخچه تأسیس آموزشگاه وساعات کاراستادهاوشراکت با داییت چگونگی جورکردن پول آموزشگاه واسترس قبل از کنکورو…اینها همشون به درد دفترخاطرات میخورن،میتونستی اون قسمتهارو خلاصه کنی و بیشتر به جزئیات سکستون بپردازی.
یه جاهم نوشته بودی که( بهم گفت ادامه بده پدرسگ،خیالم راحت شد)چند تا معنی میشه ازاین جمله گرفت.که میذارم به عهده خودت.
.

0 ❤️

296365
2011-08-31 20:14:10 +0430 +0430
NA

من در تعجبم از داستان نویس های عزیزمون چرا اینا تا وقتی طلبه میشن یهو همه چی دست به دست میده و اینا سریع سکس میکونن تا وسطاش خوندم حوصلم سر رفت دیگه نخوندم

0 ❤️

296367
2011-09-01 02:31:13 +0430 +0430
NA

ـ رتبۀ چند کامنت‌دهنده‌ای که در داستان‌های اخیر، «ساختار و محتوای داستان» را نقد کرده‌اند (از 5)، براساس سه معیار نزاکت در نظر، جذابیت نقد، و اعتبار نقد

ـ شمارۀ جدول: 0017
سایناجون4: نزاکت در نظر (5/3) + جذابیت نقد (5/2) + اعتبار نقد (5/3) = میانگین (1/3)
قیصر: نزاکت در نظر (4) + جذابیت نقد (3) + اعتبار نقد (5/2) = میانگین (1/3)
سپیده 58: نزاکت در نظر (5/3) + جذابیت نقد (3) + اعتبار نقد (3) = میانگین (1/3)
حس: نزاکت در نظر (5/3) + جذابیت نقد (3) + اعتبار نقد (5/2) = میانگین (3)
سینا سی.آر. 7: نزاکت در نظر (5/3) + جذابیت نقد (5/2) + اعتبار نقد (5/2) = میانگین (8/2)
انسان بد: نزاکت در نظر (5/2) + جذابیت نقد (5/3) + اعتبار نقد (2) = میانگین (6/2)
بچه مشهد: نزاکت در نظر (5/3) + جذابیت نقد (2) + اعتبار نقد (5/2) = میانگین (6/2)
هومن 855: نزاکت در نظر (2) + جذابیت نقد (5/2) + اعتبار نقد (3) = میانگین (5/2)
گنجینه: نزاکت در نظر (2) + جذابیت نقد (5/2) + اعتبار نقد (2) = میانگین (1/2)
آلبر11: نزاکت در نظر (5/0) + جذابیت نقد (1) + اعتبار نقد (2) = میانگین (1/1)

0 ❤️

296368
2011-09-01 03:50:59 +0430 +0430

دمت گرم گل گفتی!!

0 ❤️

296369
2011-09-01 04:05:32 +0430 +0430
NA

جنده بوددیگه ؟آره
برو …

0 ❤️

296371
2011-09-02 04:42:48 +0430 +0430
NA

خوب بود اما اگه اون خانم رو قدری خوددارتر معرفی میکردی داستانت تاثیر گذارتر و البته واقعی تر میشد.
در کل تخیلت رو دوست دارم.

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها