شب آخر من و‌ احمد

1402/03/17

-من از بچگی پسر سربه زیر و کمرویی بودم و خیلی در جمع بچه‌ها دیده نمی‌شدم. وقتی مدرسه را شروع کردیم من از همه هم‌‌کلاسی‌هایم کوچک‌تر بودم و چون خانه مان از مدرسه دور بود، شب‌ها در خوابگاه مدرسه می‌ماندیم. از نوجوانی فهمیدیم تمایل به هم‌جنس دارم ولی به شدت خودم را کنترل می‌کردم تا کسی متوجه نشود. ولی نمی‌شد؛ در بین ما احمد از همه بزر‌گ‌تر بود و قیافه نسبتا جذابی داشت و هم پسری با شخصیت‌تر و آرام‌تر نسبت به دیگران بود. من کم کم نسبت به احمد حس عاشقانه پیدا کردم و روزهای که نمی‌دیدم تقریبا بی‌تاب می‌شدم. احمد تازه سبیل درآورده بود و با تیغ از ته می‌زد. وقتی تازه سبز می‌شد برای من واقعا دیدنی بود. احمد اما نسبت به همه کم‌تر شوخی می‌کرد و کمی بنظر مذهبی می‌آمد و این مرا بیشتر نگران می‌کرد. گاها که مدرسه خلوت می‌شد و فقط ما چند تایی که خواب‌گاهی بودیم، تنها می‌ماندیم، شیطنت بچه‌ها گل می‌کرد و بزرگ‌ترها در قالب شوخی حرف‌هایی مثل «من امشب با فلانی می‌خوابم و قیافه فلانی مثل دختر می‌ماند و بدرد کردن می‌خورد…» به کوچک‌ترها می‌گفتند و باز هم در این میان از همه ساکت‌تر من و احمد بودیم. کم کم چند ماهی گذشت و این روال عادی شد. یکی از روزها که پسران بزرگ‌تر، کوچک‌ترها را اذیت می‌کرد و می‌گفت فلانی خانم منه و این و آن، شلوغ شد و سر شوخی هرکه یکی را می‌بوسید رها می‌کرد. اما در کمال تعجب احمد نیز امروز قاطی شده بود. یکی دو تایی را گرفت و رها کرد، آمد سمت من. من فرار کردم طرف اتاقی کوچکی که سمت جنوب حیاط مدرسه بود و خالی بود. احمد تا دم در آمد، چون دید من داخل اتاق شدم می‌خواست منصرف شود و برگردد، ولی من سر لج آوردم و گفتم اگر مردی بیا!!!
گفت میایم، گفتم اگر مردی بیا… آمد داخل اتاق و مرا گرفت محکم بغل کرد. با عجله طرف راست صورتم را ماچ کرد و می‌خواست رها کنه که من هم بالا پریدم و قسمت بالای لبش که تازه سبیل در‌آمده بود را ماچ کردم. درشتی پشت لبش حس دیوانه‌کننده‌ی می‌داد. احمد شوکه شده بود و با چشمان بازتر نگاهم می‌کرد. او هم دوباره ماچ کرد و رفت، اما من دلم داشت از سینه می‌پرید بیرون که چه می‌شود؟! این چه کاری بود؟! احمد چه فکر خواهد کرد و هزاران فکر دیگر. هر روزی که می‌گذشت، من بیتاب‌تر می‌شدم اما احمد بی‌تفاوت بود و به رخش نمی‌آورد. شاید هم او از من پخته‌تر بود و از فاش‌شدن این حریم شخصی می‌ترسید.
در یکی از روزها که تعدادی کمی مانده بودیم، من در همان اتاقی که من و احمد هم‌دیگر را بوسیدیم، دراز کشیده بودم و در فکر این بودم که آیا گذر احمد به این طرف خواهد افتاد یا خیر؟ قریب یک ساعت گذشت و من چندبار از پنجره نگاه کردم، دیدیم خبری نیست و کسی دیده نمی‌شود‌. کم کم اعصابم خراب می‌شد و کم‌حوصله شده بودم که در باز شد. دیدم احمد است. قلبم داشت کنده می‌شد که چه تصادفی نیکی! احمد آمد و با خودش زمزمه می‌کرد نمی‌دانم شعری می‌خواند یا چیزی دیگری درست نمی‌فهمیدم. چیزی از اتاق برداشت و‌ می‌خواست خارج شود که من خودم را تکان دادم و با شوخی گفتم چرا آدم را بخواب نمی‌گذاری و سروصدا میکنی؟!!! گفت حرف نزن این وقت روز فقط خانم‌ها می‌خوابند مردها نه. گفتم یعنی تو مردی!!! گفت آری همان طوری که تو خانمی و با خنده و شوخی می‌گفت.‌ من ماجرا را ادامه می‌دادم. گفتم مردی تو هم مشخص نیست. گفت می‌خواهی مشخص کنی؟ گفتم نیستی دیگه ههههه در اتاق را بسته کرد و آمد همانطوری که من با پشت خوابیده بودم، رویم دراز کشید و چند ماچ محکم از لب و صورتم گرفت. من داشتم داغ می‌شدم. کم کم حس کردم کیرش بلند شده و بین پاهام سفت می‌شد. گفتم برو احمد این چه کاری است که می‌کنی؟ گفت اشکال ندارد خانم، من مردم و باید نشان دهم. منم مثلاً عصبانی شدم و دستم را بردم بین پاهایم و‌ کیر احمد را محکم فشار دادم یعنی که من راضی نیستم اما سفتی کیرش دیوانه‌کننده بود و از خودم هم سیخ شد. وقتی متوجه شد که از من سیخ شده فورا برخاست و گفت دیوانه الان مرا خراب میکنی و رفت. من داشتم می‌تپیدم که کاش یک‌بار دیگر احمد بیاید. دیگر شرم و کم‌رویی از بین مان برداشته شده بود و من جرأت یافته بودم که می‌توانم در شرایط مناسب به احمد نزدیک شوم. تا یک‌مدتی هروقت احمد را تنهایی می‌دیدم، یک ماچ محکم از لب‌هایش می‌گرفتم و او هم همین کار را می‌کرد و دلم واقعا خوش بود، اما از طرفی نگران لورفتن این رابطه و مسیری که قرار گرفته بودم نیز بودم.
من که همیشه دنبال فرصت بودم، در یک دم غروبی دیدم که همه در زمین فوتبال مشغول بازی هستند ولی احمد نیست. از یکی پرسیدم گفتم احمد جایی رفته؟ گفت نه می‌گفت خسته ام شما بروید بازی کنید من کمی بخوابم. منم که ته دلم از خدا چنین فرصتی را می‌خواستم، بهانه ا‌ی جور کردم و سریع خودم را رساندم خوابگاه. رفتم که احمد در همان اتاق همیشگی، خوابیده و لحاف نازکی را رویش کشیده ولی به نظر بیدار است. صدا کردم جواب نداد. رفتم لحاف را کمی کنار زدم و گفتم بلند شو تنبل فوتبال بازی کن، آمدی خوابیدی تو مثلاً مردی؟ گفت آری مگر ندیدی که مردم؟ گفتم خوب نه!!! سر شوخی گفتم بگذار ببینم چگونه است که اینقدر میگی مردم… خودم رفتم زیر لحافش. چند دقیقه‌ای گذشت، من می‌شرمیدم ولی احمد مرا بغل کرد و یک ماچ محکم از لبم گرفت گفت بخواب خانومم. منم که جرأت یافته بودم، دستم را رساندم به کیر احمد که خیلی سفت شده بود و تکان تکان می‌خورد. احمد هم چیزی نمی‌گفت انگار خیلی رو نمی‌داد. تلاش کردم که از زیر شلوار و شورت لمسش کنم، نگذاشت و خودش را کنار کشید. من هم دوباره سمت خودم کشیدم. احمد داغ شده بود ماچ می‌کرد، نفسش تند شده بود و سفتی کیر و درشتی لبش مرا نیز فوق‌العاده حشری کرده بود. همین‌طوری چند بار از روی شلوار کیرش را بین پاهایم فشار داد و ارضا شد. مرا رها کرد و خودش از اتاق بیرون رفت. دیدم لحاف و لباس من هردو خیس شده از آب کیر احمد. من دیگه احمد را بدست آورده بودم و غمی نداشتم. راهی سنجیدم تا من و احمد هم‌ اطاق بشیم، شب اولی که هم ‌اطاق شدیم، من از احمد کمی دورتر بودم و در اتاق غیر از من و احمد دو تا از بچه‌ها نیز بودند. وقتی شب به پختگی رسید و مطمئن شدم که همه خوابند، آهسته بلند شدم و رفتم سمت بستر احمد. دیدم در خواب عمیق است. کمی استرس داشتم که مبادا بترسد یا نخواهد یا آن دو تا بیدار شود… زیر لحاف احمد خوابیدم و کمی مثلاً تکانش دادم که بیدار شود. بیدار شد و می‌خواست بگه که است؟ که گفتم هیس!!! منم. دیگه آرام شده بودم. احمد چندتا بوسه گرفت ولی خوابش زیاد بود و پس بخواب رفت. من بی‌طاقت بودم و باید کاری می‌شد. همین‌طوری تکان تکان می‌خوردم لحظه به لحظه احمد را بیدار می‌کردم. آخر پشتم را سمت احمد کردم و خوابیدم. این‌بار احمد تحریک شد و حس می‌کردم که کیرش از روی لباس، بین باسنم دارد سیخ می‌شود. این بهترین لحظه بود. احمد از خواب پرید و نفسش تند شده بود. من هم دستم را بردم سمت کیرش، دیدم خیلی سیخ شده و داغ است. دستم را از زیر شلوار بردم اما این بار مانع نشد. وقتی دستم به کیر احمد رسید، لذتی وصف‌ناشدنی داشت. داغ و سفت اما کمی بطرف پایین انحراف داشت یعنی قلمی نبود. حدود شاید ۱۵ سانت می‌آمد. چند دقیقه کیر و تخم‌های احمد را دست کشیدم که احمد نیز دست برد به شلوار من. بازش کرد و کشید پایین، پیراهن من و خودش را هم داد بالا تا باسنم به ران‌ها و پشتم به شکم و سینه احمد خوب بچسبد. کیر احمد خیلی داغ بود برای اولین‌بار باسنم چنین چیزی را تجربه می‌کرد. چند لحظه که گذشت احمد همین‌ طوری بین باسنم عقب و جلو می‌کرد و حشری شده بود منم کیف می‌کردم و خودم را در بغل یک مرد می‌دیدم. پس از چند لحظه ابتدا آب من آمد و آرام شدم و هم پشیمان اما گذاشتم احمد نیز ارضا شود. آب احمد هم آمد و لای باسن و سوراخ و تخم‌هایم را خیس کرد. بلند شدم رفتم سر جای خودم و خوابیدم. دست می‌بردم برای باسن و دم سوراخم، همه خیس از آب کیر احمد شده بود و یک حالت لغزنده‌ی چسبناک داشت. ناراحتی و پشیمانی لحظه‌ی سراسر وجودم را پر کرد که چرا چنین کاری کردم حس خوبی نداشتم و خوابیدم. فردا کمی از احمد می‌شرمیدم اما او برخش نمی‌آورد و کاملا عادی بود.
خلاصه که این داستان بین من احمد چندین بار تکرار شد. شبانه من می‌رفتم زیر لحاف احمد، باسنم را می‌دادم سمت کیرش، احمد هم چند لحظه‌ای سر کیرش را به سوراخم و اطرافش می‌مالید، هر دو ارضا می‌شدیم و من بر می‌گشتم. من اما هیچ‌گاه نمی‌خواستم از این حد و مرز بگذریم. در یکی از شب‌ها فکر کنم شش نفری در آن اتاق بودیم، من رفتم کنار احمد، احمد همواره به خودش می‌رسید و بوی خیلی خوبی می‌داد و به تمام معنا یک‌ جوان دل‌پسند بود. رفتم مثل همیشه کار را شروع کردیم. من همیشه کمی از آب دهنم را سر کیر احمد می‌مالیدم تا اذیت نشیم. آن شب نیز کیر احمد و لای باسن خودم را خیس کردم. احمد سر کیرش را دم سوراخم می‌گذاشت و کمی فشار می‌داد، من کمی عقب می‌کشیدم تا همین‌طوری ارضا شویم. نمی‌دانم چه شده بود که هردو دیر دوام کردیم. عرق کرده بودیم و تمام نمی‌شد. همین‌طوری چند باری من خیس کردم و‌خشک شد. هردو به پهلو خوابیده بودیم. این بار احمد آب دهانش را گرفت، هم سر کیر خودش مالید و هم لای باسن و دم سوراخ من که بیشتر کیف می‌کردم. دو سه باری لای باسنم عقب و جلو کرد، یک دفعه پرید و خیلی سریع مرا روی شکم خواباند و خودش را انداخت پشتم. با عجله زیادی کیرش را فشار داد که فکر می‌کنم سر کیرش کمی رفت داخل و اندکی احساس درد کردم. فورا خودم را از زیر احمد کشیدم کنار و متوجه شدم که احمد، با همان سرعت مفصلا ارضا شده است و آب زیادی ریخته بود لای باسن و پشتم. سوراخم کمی حالت شبه درد داشت و خیلی ناراحت شدم. رفتم سر جایم تا دیروقت شب بیدار بودم و تصمیم گرفتم دیگر کنار احمد نروم و هرگز نرفتم. بابت طولانی‌شدن داستان عذرخواهی می‌کنم. لطفاً اگر نظری دارید محترمانه بیان کنید، فحش و دشنام در شمار نظر و دیدگاه نیست.

نوشته : میثم


👍 12
👎 7
25601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

932029
2023-06-08 01:13:50 +0330 +0330

باشد تو را دشنام نمیدهیم
به حست هم احترام میزاریم
نوش جونت اصن

0 ❤️

932042
2023-06-08 01:46:25 +0330 +0330

کیر هرچی طالبانیه تو کون جفتتون. بی خاصیت 👎

0 ❤️

932093
2023-06-08 09:16:49 +0330 +0330

جالب بود داستانت ولی لحن نوشتنت خوب نبود .

0 ❤️

932104
2023-06-08 10:17:59 +0330 +0330

ازاین همه اراجیف گی خسته نشدید؟!حالمون بهم خورد…ده تا داستان آپلودمیشه هشت تا گی…جدااز موضوع نامأنوس گی ولز وهمجنسازی متاسفانه تاثیرمنفی بر سنین پایین می گذاره نوجوان زیرهجده سال که تکلیف جنسیتی برزخ گونه داره را در وضعیت بدی قرار میده و البته چه بخواهیم یانه خواننده وعضو این گروه هست…

2 ❤️

932109
2023-06-08 11:27:59 +0330 +0330

میثم جان بد نبود ولی میتونست بهتر بشه
در جواب H500
عزیز دلم نامانوس گی لز و همجنس بازی یعنی چی مثلا ؟؟
اول سعی کن به کسایی که همچین گرایشی دارن احترام بذاری بعد کامنت بذار
همون قدر که افراد استریت حق دارن
افراد همجنسگرا
ببین گفتم همجنسگرا چون توهین بلد نیستم
اونا هم حق دارن

2 ❤️

932132
2023-06-08 16:34:37 +0330 +0330

چقدر متن زیبایی بود، با گویش خودتان نوشته بودی لذت بردم.

1 ❤️

932155
2023-06-08 23:16:08 +0330 +0330

خیلی خیلی قشنگ بود واقعا قشنگ نوشتی آدم خودسو لحظه به لحظه داخل داستان تصور میکرد، حتما ادامه داستانتو بنویس

0 ❤️

932299
2023-06-09 18:48:02 +0330 +0330

این همه احمد بهت حال داده یه جای هم تو بهش میدادی

1 ❤️

932827
2023-06-13 02:43:23 +0330 +0330

بیا حالا مال من را نیز بنوش
گوارای وجودت

1 ❤️