بر خواب- جایی از هُشیواری و رویا لمیده ام،
مستانه می آید!
بی پوششی که فاصله اندازد؛
میان داغِ تنش؛
با باغِ تشنگی ی بی قرارِ من.
می آید؛
با کَبک هایِ وحشی ی پستان هاش؛
با لرزشی خفیف پایینِ پلک هاش،
چشمانش چشمه هایِ تمنّا
با اشتیاقی که در هیچ غزل در نمی آید؛
بازوان نیلوفر می کند؛
بر گردنم،
لب بر لبم می دوزد،
تابستان می شود!
و سینه ام در داغِ رگ کرده ی پستانهاش می تپد
صورت می فشارم بر نرمی ی شکمش
دست هام بر جادویِ سرینش درنگ می کنند
و می فشارم این سیتارِ جادو را
به بی قرار ترین سینه ای که شعله ور است
و می نوازمش به خوش ترین نوازشِ انگشتان
و آه…
خدای من!
در فواصلِ نُت ها؛
صدایِ سکوت می آید
و سیتارَم به ترنُمی که به هیج ترانه ای نمی
ماند
چشمانِ مرا به تاراج می برد
می نوازمش آن گونه؛
که کویر را در خوابِ باران بیدار می کند،
و طوطیان قفس را به رویایِ جنگل های دور می
برد.
می نوازم اورا به آهنگی غریب؛
او در لرزشی سرخوش آرام می گیرد.
و من هنوز در خوابِ او آواز می خوانم.
شعر از: خسرو باقر پور
اسن- تير ١٣٩٤
ارسال: بابك
منبع: اخبار روز
احسان هات فرمود:
حسنی نگو بلا بگو
كس كش كسكشا بگو
نه عاطفه نه راحله نه هایده نه مائده
هیشكی محلش نمیذاشت
تنها توی اتاقش… كیرشو میكرد تو بالش
باباش میگفت پدرسگ،
كی به تو كس میده؟ سگ؟؟
نه نمیده نه نمیده
گل پری جون كون طلا
ویراژ میرفت تو كوچه ها
گل پری جون كونتو میدی نگاه كنم؟
لپاشو از هم وا كنم؟
نه كه نمیدم
چرا نمیدی؟
كون به این قشنگی،کس به این تنگی
واسه اونیه كه هلند باشه
ماشینش شاسی بلند باشه
نه به توی بچه كونی
كه مفت بدن گرونی
نه پول داری نه زور داری نه هیكل و دودول داری
جقی، بد قواره
كس ننت میخاره ؟
حسنی صبحش با شق درد
از تو خونه شون شدش در
گفت نه، ازون روزاشه
میكنم هر كی باشه
دید سر كوچه ویبره
پیر زنی داره میره
سرشو گرفت خوابوندش
ا ز كس و كون گایوندش
پیر زنه با خوشالی
حسنی روهی میمالید
میگفت كه خیر ببینی
بكن كس قدیمی
این جووناش اوضا دارن
هزار قرو ادا دارن
هر وقت گرفتی شق درد
به من بزن یه تك زنگ
بپر بیا تو خونم
كیرتو بكن تو كونم
اگه تو شاعری من بچه کون
کن بیا بشین سرش املت درست کن
biggrin
جدا از شوخی خیلی خوب بود من واقعا خوشم اومد… give_rose