عشق سوپراستار من

1392/09/10

ماجرایی که میخوام براتون تعریف کنم مهم تریم قسمت زندگی منه…قسمتی که فقط شامل مسائل سکسی نیست ببخشید اگه طولانیه خواهش میکنم بی قضاوت بخونین
رابطه ای که میخوام درباره ش حرف بزنم بزرگترین راز زندگی منه که روی سینه م سنگینی میکنه.اینجا مینویسم تا کمی سبک بشم چون دلم نمیخواد با نردیکانم هم درباره ش حرفی بزنم…تمام اسامی مستعارند
سال 88بود که بعد از کلی بدبختی تونستم از همسرم امیر جدا بشم دوران ازدواجم بدترین دوران زندگیم بود وخیلی عذاب کشیدم بگذریم
26 سالم بود وباید سرخودمو گرم میکردم تا افسردگی هامو کمرنگ کنم سال اخردانشگاه بودم وسعی میکردم تمام وقتمو با درس پرکنم اشکان یکی از بچه های دانشگاه بود که حس میکردم به من توجه داره
یه روز اواخر مهر بعداز کلاس اومد پیشم وگفت :دوست داری عکاسی یه کار تاتر رو بگیری؟با خوشحالی اعلام امادگی کردم اشکان گفت فقط وقت گیره باید هرروز سر تمرینها حاضر بشی کارگردانش دکتر میم معروفه وسخت گیری میکنه
با کمال میل قبول کردم اشکان خودش هم تو گروه کار میکرد
فردای اون روز سر ساعت سر تمرین حاضر شدم درسالن رو که باز کردم فکر کردم دارم خوااب میبینم فرهاد سوپر استاری که ازبچگی عاشقش بودم با لباس گرمکن چای به دست وسط سالن ایستاده بودو با کارگردان گرم صحبت بود دلم ریخت هول شدم به سختی خودمو جمع وجورکردم جلو رفتم به کارگردان خودمو معرفی کردم
دکتر میم نکاتی که در نظرداشت رو به من گفت وقرارشد من با گروه همکاری کنم
نمیدونین چه حالی داشتم هم تونسته بودم سر یه کار معتبر باشم هم عشق نوجوانیم توی کار بازی می کرد
هرروز به عشق دیدنش از خواب بیدار میشدم تا عصر وقتو میکشتم تا زمان تمرین برسه وتو هواش نفس بکشم…فرهاد رفتار موقر ومتینی داشت البته همه بازیگرها حرفه ای بودند ولی خوب فرهاد یه سوپراستار سینمایی بود با این حال خاکی بود با همه رفتارش دوستانه بود
با این که من جوون بودم واولین کار حرفه ای من محسوب میشد با من هم مهربان ودوستانه بود
گاهی سر تمرین از پشت ویزور که نگاهش میکردم گیج میشدم مست میشدم دستهام میلرزید ونمیتونستم عکس بگیرم
روزها میومد ومیرفت نمایش داشت شکل میگرفت بازیگرها به سختی تمرین میکردن من هرروز حاضربودم سعی میکردم کارم رو عالی انجام بدم امااا از همه چیز مهم تر دیدن فرهاد بودبین ما رابطه ای به وجوداومده بود که برام اندازه ی دنبا ارزش داشت یه رایطه که ظاهرا کاری ودوستانه بود اما تو دل من لحظه به لحظه عشق فرهاد رو مشتعل تر میکرد
یک بار تو انتراکت اومد کنار من نشست وگفت خانم عکاس میشه دسترنج هنری تون رو ببینیم؟بالبخند یه سری عکس نشونش دادم خندید وگفت میبینم پارتی بازی کردین عکسهای من از بقیه بیشتره!!!
به شوخی گفتم خوب شما سوپر استارین…خندید وگفت اون مال سینماست تو تاتر سوپراستاری وجود نداره اینجا اسمونش پرستاره ست
شنیده بودم تو اجرای قبلی که داشته هر روز کلی گل وهدیه ازدخترها براش میرسیده گفتم اگه اینطوره چرا بقیه اندازه شما کل وهدیه نمیگیرن ؟نگاه خیره ای بهم کرد وگفت باورت میشه بزرگترین ارزوم اینه که یه سبگار گوشه ی لبم بذارم کایشنمو بندازم رو کولم وتو بازار قاطی جمعیت راه برم من عاشق سیگارم اما از ترسم تو ماشینم هم نمیتونم سیگار یکشم من زیر ذره بینم واین کلافه م میکنه…همین موقع بودکه دستیار کارگردان اومدوگفت فرهاد اماده ای صحنه رو بگیریم؟فرهاد بلند شد که بره اروم گفت حالا با هم بیشتر صحبت میکنیم ورفت
اون شب تا صبح من نخوابیدم صدای جذابش نوی گوشم بود نشستم یکی از فیلمهاش رو نگاه کردم فیلمی که توش نقش یه پسر عاشق رو داشت وحسرت کشیدم با خودم فکر میکردم میدونه دوستش دارم؟میدونه بی تاب و بیقرارشم؟…
ارتباط ما هرروز نزدیکتر میشد صمیمی ومهربون بود گاهی با من درد دل میکرد اما هیچ قدمی برای خاص شدن ارتباط برداشته نمیشد
من به همون دیدنش حرف زدنش ونگاه کردنش قانع بودم میسوختم وعاشقتر میشدم
27 اذر بود فرهاد اومد سر تمرین وبا کارگردان خصوصی صحبت کرد دکتر میم اومد وگفت بچه ها فردا فرهاد نمیاد تمرین برقراره صحنه های دیگرو کار میکنیم
تو زمان استراحت رفتم پیشش…داشت سیگار میکشید تعارفم کرد برداشتم برام روشنش کرد بی مقدمه گفت رکسانا فردا چه کاره ای؟گفتم مثل هرروز…چطورمگه؟گفت 2تا پلان از فیلمم مونده که باید برم شمال فیلمبرداری کنم کارم کوتاهه اما باید برم اگه کاری نداری تو هم بیا واسه عکاسی
یه لحظه احساس کردم تو اسمونم رو ابرهام
گفتم باعث افتخارمه گفت صبح زودباید بریم 5صبح میتونی؟
باسر اشاره کردم اره…وفرهاد نازنین با من 5صبح قرارگذاشت که با سرویس بیان دنبالم…
تمام شب بی تاب بودم از حس بودنش از نفس کشیدن تو هواش وکنارش بودن…
ساعت 5 صبح یه میس انداخت رفتم پایین
دیدم با ماشین خودشه تنهاست وسرویسی درکار نیست
یه کاپشن شلوار ادیداس پوشیده بود واسه کار ریش گذاشته بود که چهره ی زیباش رو مردونه تر میکرد
سوار که شدم واسه اولین بار باهام دست داد لمس دستش هرچند کوتاه دیوونه م کرد خندید وگفت دیدم تو همسفرمی فکرکردم با ماشین خودم بریم راحت تریم
هوا تاریک بودو بارون میزد من گیج وحیرون سعی میکردم اروم باشم
نزدیک های کرج که بودیم هوا یواش یواش رو به روشنی میرفت فرهاد حرف میزد خاطره تعریف میکرد میخندید ومن رو ابرها نگاش میکردم
یه جا واسه صبحانه نگه داشت کلاهی روسرش گذاشت عینک زد وبا هم پیاده شدیم هم قدم با فرهاد راه میرفتم داشتم پس میفتادم املت سفارش داد ونشستیم
نگاهم کرد وگفت خوبی؟لبخند زدم به چشمم خیره شد وگفت توچته دختر؟عاشقی؟هیچی نگفتم گفت نمیدونم چرا بهت یه احساسی دارم یه جور خاص یه جور متفاوت …تو خیلی متفاوتی با تو راحتم انگار که صدساله میشناسمت
بغضم گرفته بود من واین همه خوشبختی؟؟…باز نگاهم کردوگفت دوستم داری ؟با چشمهای پراز اشک خندیدم وگفتم تو چی فکر میکنی؟گفت فکر که نه مطمئنم عاشقمی تو چشمهات میخونم نگاه ها دروغ نمیگن
دیگه حرفی نزد توسکوت صبحانه خوردیم وسوار ماشین شدیم تا سوار شدیم دستمو گرفت تو اون سرما دستاش داغ بود نگاهم کرد وگفت دختر تو بعد از سالها دلم منو لرزوندی دیوونه دوستت دارم دوستت دارم ودستمو بوسید
لرزیدم تماس لبهاش بادستم تمام تنمو داغ کرد از خودم بیخود بودم مثل بچه ها زبونم بند اومده بود فرهاداروم گفت میفهممت عاشقم کردی رکسانا قسم خورده بودم دل به کسی ندم بیچاره م کردی بعد خندید شیشه رو پایین کشید دادزد عاشقتم بذار دنیا بدونه
باورم نمیشد این حرفها رو از زبون فرهاد شنیدم نگاهش پراز محبت بودبرام گفت از روز اول سنگینی نگاه منو احساس میکرده وانرژی منو میگرفنه گفت همه ش تو فکرم بوده
تو نمایش یه قسمتی بود که فرهاد از عشقش به یه دختر میگفت بهم گفت تمام اون حس رو از من میگرفته ومن باحرف هاش غرق در لذت تو اسمون بودم…
رسیدیم انزلی ورفتیم محل فیلمبرداری
فرهاد دوتا پلان لانگ شات داشت که گرفتن وحدود ساعت 3کارش تموم شد
بهم گفت موافقی یک ساعتی استراحت کنیم بعد برگردیم ؟منم از خدام بود اخه فرهاد خیلی خسته شده بود وبایدتا تهران هم رانندگی میکرد هرچند خودش میگفت کنار تو خسته نمیشم
گفت یه اشنایی داره که ویلاشو گاهی اجاره میکنه یه ویلا کنار دریا
تلفن زد هماهنگ کردکلید گرفتیم ورفتیم تو ویلا
از صاحبش که بومی بود درخواست چای وقلیون وتنقلات کرد
رفتیم تو ایوون ویلا که رو به دریا بود نشستیم سرش رو گذاشت روی پای من …بوی دریا بوی چوب واتیش بوی موهای خیس فرهاد دیوونه م کرده بود دستهام توی دسنش بود وریز ریز تمام انگشتهامو میبوسید وعاشقانه ترین حرفها رو تو گوشم میخوند
غروب بود که به سمت تهران راه افتادیم نزدیک رودبار بودیم که سرش رو از شیشه بیرون برد وگفت رکسانا هوا صاف شده اسمون پراز ستاره ست
کنار جاده تو خاکی پیچچید پیاده شدیم ومحو اسمون پرستاره…که فرهاد منو در اغوش کشید لبهاش رو روی لبهام گذاشت ومنو بوسید توچشمهام نگاه کرد وگفت دوستت دارم و دوباره لبهاشو گذاشت رو لبهام …لبهامو باولع میخورد ومیمکید مست بودم لبهاش طعم دریاوستاره میداد لبهام رو باتمام وجود میمکید نفسهاش نامنظم شده بود توی تاریکی جاده زیرسقف ستاره منو به خودش میفشرد لبهامو میخورد زبونش رو توی دهنم می چرخوند…دستمو ول کرد وگردنمو نوازش کرد یهویی فاصله گرفت نگاهم کرد وگفت وای ببخشید زیاده روی کردم گیج وشل بودم سوار شدیم وراه افتادیم تا تهران هردومون گیج بودیم به هم نگاه میکردیم و غرق لذت میشدیم…موقع پیاده شدن فرهاد دستمو بوسید گفت عشق من نفس من مرسی که برام یه روزوشب پرخاطره ساختی مرسی که عاشقم کردی ببخش اگه زیاده روی کردم…
ازفردا دنیا واسه من یه رنگ دیگه بود صبح با اس ام اس های غاشقانه فرهاد چشمم رو باز میکردم لحظه به لحظه ازهم خبر میگرفنیم وعصرسرتمرین میدیدمش
مراقبم بود نگاهش همه جا دنبال من بود وبچه ها تقریبا متوجه ارتباط ما میشدند
فرهاد هرشب منو میرسوند وخودش میگفت مهم نیست زیر ذره بینه مهم نیست مردم نگاه میکنن مهم دلمه که کنارتو ارومه…ومن هرروز عاشقترمیشدم
یه روزصبح بیدار که شدم دیدم همه جا روبرف پوشونده فرهاد زنگ زد که اولین برف زمستونیه میای پیشم؟ازخدام بود ادرس دقیقش رو داد با اشتیاق حاضرشدم ورفتم …فرهاد درو بازکردشلوارجین ویه تی شرت پوشیده بود اروم دراغوشم گرفت وبوسید پنجره ی اتاقش روبه یه پارک بود کنار پنجره ایستاده بودیم که دوباره بغلم کرد هنوز پالتو تنم بود لبهای ملتهبش رو روی لبهام گذاشت لبهامو توی دهنش جاداد ومیمکید یاهام سست شده بود اروم پالتو رو ازتنم دراورد ومنو به اغوش کشید دستشو دورشونه م انداخت همراهش از پله ها بالا رفتم بوی عطر تنش گیجم میکرد رفتیم تو اتاق خوابش منو کنار دیوار گذاشت و شروع به بوسیدن کرد از لبهام شروع کرد اهسته به گردنم رسید تماس زبونش با گردنم حالم رو داغون میکردگردنمو زبون میزد ومیمکید لاله ی گوشم رو لیس میزد وزبونش رو میکرد تو گوشم…دستش رو برد سمت سینه م وازروی لباس سینمو لمس کرد لبهامو میمکید گاز میگرفت وسینه هامو میمالید دستش روبرد زیر لباسم وسینه هامو گرفت جون بلندی گفت لباسمو بالا زد سینه مو ازسوتین بیرون اورد وشروع به بوسیدن ومالیدن کرد بعد دوباره لبهامو مکید لباسمو دراورد سوتینم رو بازکرد ومنو روی تخت انداخت خجالت کشیدم خودمو جمع کردم روم درازکشید وگفت عشق ادمهارو محرم میکنه عشق ادمهارویکی میکنه میذاری باتویکی بشم؟حالم خراب بود گفتم عشقم من مال توام گفت رکسانا اوج عشقه یکی شدنمون بذار با هم بالاترین ها رو تجربه کنیم ناله م دراومده بود فرهاد کنارم بمون…فرهادروم خوابید لبهامو بوسید گردنمو لیس زد بایه دست یه سینه مو می مالید ویه سینه مو میخورد از شوق وصل فرهاد داشتم میمردم منو نشوند دامنو دراورد بهم گفت سینه هاتو بهم بچسبون یه شیشه مشروب اورد اروم میریخت روسینه مو ومیخورد بعد دستشو برد روی شورتم گرگرفتم شورتم خیس بود خجالت میکشیدم گفت جون عشقم حال کن با من عاشق مست…ازروی شورت اروم بدنمو گازمیگرفت بادندونش شورتمو پایین کشید ودراورد کوسم رو بوسید نوازش کرد وشروع به خوردن کرد ناله م دراومده بود فرهاد کشتی منو قربونت برم وااااای
فرهاد گفت جون… عمرم حال کن بالای کوسم رو میخورد انگشنش رو تو کوسم فرو میکرد چه حال غریبی داشتم…اوج لذت کنار عشقم
پاهامو ازرون شروع به خوردن کرد لیس میزد وپایین میرفت انگشت های پامو باعشق میلیسید بعدیه لب طولانی گرفت انگشتش رو کرد توی دهنم با لذت انگشتش رو مک زدم بلندشدم واونو روتخت انداختم ازش لب گرفنم خجالتم کم شده بود پبراهنش رودراوردم تنش خوشرنگ وخوش بو بود من عاشقش بودم عاشق تک تک اجزای بدنش عاشق لمسش
باولع بدنش رو میلیسیدم مک میزدم ازروی شلوار دستمو گذاشت روی کیرش…لرزیدم کیرش بزرگ شده بود داشت منفجر میشد ناله کرد ازروشلوار کیرش زبون زدم شلوارش رو پایین کشیدم ازروشورت کیرش رو زبون زدم شورتش رو دراوردم کیرخوشگلش جلوم بود دوروبرکیرش رو زبون زدم مکیدم تخمش رو کردم تو دهنم میمکیدم اروم سر کیرش روکردم تو دهنم تخمهاشو میمالیدم اهش دراومده بود کیرش رو تا ته کردم تو دنم میمکیدم لیس میزدم وعشقم به خودش میپیچید وناله میکرد گاهی سرم رو بالا میاورد ازم لب میگرفت کیرش رو تو دهنم عقب جلو میکردم میلیسیدم ومک میزدم وفرهاد فریاد میزد دوستت دارم عاشقتم…منو کشید بالا بغلم کرد لب گرفت و نوازشم کرد نفسش نامنظم بود چشمهای قشنگش خماربود با زانوش کوسم رو نوازش میکرد دیگه نمیتونستم…
فرهاد اومد روم گفت عشقم اجازه میدی یکی بشیم ناله زدم اره
کوسم رو بوسید کیر خوشگلش رو رو کوسم مالید گفت جون مال خودمی وکیرش رو با یه حرکت فرستاد تو کوسم
داشتم از شوق وصال میمردم منو فرهاد یکی شده بودیم کبرش رو تو کوسم عقب جلو میکرد لبهاش روی لبهام بود میمکید یه دستش توی دستم بود ویه دستش سینه مو میمالید موهای سینه شو میکشیدم پاهامو دورکمرش حلقه کرده بودم ناله میکردم گردنمو گاز میگرفت ومیبوسید فرهاد توگوشم میخونددوستت دارم یکی شدیم ومحکم تلمبه میزد گاهی انگشتش رو تو دهنم فرو میکرد توی یه لحظه فریادش بلند شد با یاهام کمرش رو سفت گرفتم به اوج رسیده بود چندلحظه همون حالت موندیم لبهامو همچنان میبوسید اومدکنارم درازکشید سرم رو روی بازوش گذاشت موهامو نوازش کرد با سینه هام ورمیرفت توچشمم خیره شد وگفت رکسی عاشقتم دنیا رو به من میدی
گفت بالاترین لذت عشق روباتوتجربه کردم مال من یمون باهمه سختی ها…میدونم نمیتونم خواسته هات رو براورده کنم حتی نمیتونیم یه رستوران با هم بریم اما کنارم بمون بی تو دنیا رو نمیخوام…من هم غرق لذت بودم نمام ارامش دنیا تو وجودم بود فرهادبلند شد با دستمال تمیزم کرد کوسم رو بوسید شورتم رو پام کردبهم گفت چه شبها که روی همین تخت یاد من بوده بیتاب وبی خواب …این اولین روز یکی شدن منو فرهادبود

نوشته: رکسانا


👍 0
👎 0
81852 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

406244
2013-12-01 15:21:02 +0330 +0330
NA

حالا اسم فیلمش چی هست؟… :)

0 ❤️

406245
2013-12-01 15:35:36 +0330 +0330
NA

امیدوارم که حرفای عاشقانش به خاطر رسیدن به تو و سکس نبوده باشه…
نوشته ی خوبی بود :-*

0 ❤️

406246
2013-12-01 17:40:08 +0330 +0330
NA

بله… و این پسرک داشت جلق میزد که ییهو مامانش اومد در اتاقشو باز کرد…

0 ❤️

406247
2013-12-01 18:15:53 +0330 +0330
NA

دمت گرم مارو ياد روزاي گرم و بيادموندني پارسال انداختي كه يه همچين حسايي رو تو بغل عشق نامردم داشتم
دمت گرم

0 ❤️

406248
2013-12-01 18:26:18 +0330 +0330
NA

خیلی وقت بود داستان درست و حسابی نخوندم :)

0 ❤️

406249
2013-12-01 19:16:58 +0330 +0330
NA

قشنگ بود
راست يا تخيل مهم اين بود كه خوب نوشته شده بود و مي شد حس كرد كه مي تونه واقعي باشه.

خيلي ممنون خانوم ركسانا يا هر چي كه هستيد

0 ❤️

406250
2013-12-02 02:32:46 +0330 +0330
NA

کاملا درسته. اصلا اهمیتی نداره که داستان راست باشه یا دروغ. اسمش داستانه. بزرگترین رمان های جهان همشون دروغن. مهم اینه که داستان نویس با المان های داستان نویسی آشنا باشه و داستان رو طوری پرداخت کنه که به نظر خواننده واقعی جلوه کنه نه اینکه چیزی باشه که حتی خود نویسنده حرف خودش رو باور نکنه

0 ❤️

406251
2013-12-02 03:10:09 +0330 +0330

عزیزم خوب بود بازم بنویس…

0 ❤️

406252
2013-12-02 03:47:58 +0330 +0330
NA

ای کاش نمیخوندم … منو یاد خاطراتی انداخت که سالها عذاب کشیده بودم که فراموشم بشه …

0 ❤️

406254
2013-12-02 04:19:47 +0330 +0330
NA

اگه ریش مصنوعی گذاشته بود باید میگفتی جچوری یه شبه اون همه ریش در اوورده بود خوب بود اگه سکسی نداشت میتونست رمان بشه =D>

0 ❤️

406255
2013-12-02 05:51:03 +0330 +0330
NA

الهی عشقت فرهاد آعیش نبود؟؟؟؟بضی حرفارو خیلی تکرار کردی …نسبت ب بضی داستاناخوب بود ولی بهتر ازینم میتونست باشه .

0 ❤️

406256
2013-12-02 07:08:36 +0330 +0330

عالی بود
نسبت به این سایت و خاطرات احمقانشون خیلی سر بود ولی اگه تو سایت دیگهای مینوشتی (با سانسور) جلوی باقی داستانها خوب نمیشد و کلی بهت ایراد میگرفتن
علی ایحال زیبا بود با یه روند و ریتم منطقی.
ممنون منتظر کارهای جدیدت هستیم
محمد

0 ❤️

406257
2013-12-02 11:35:51 +0330 +0330
NA

خوب بود جای هیچ فحشی نیست بجز ریش و …بعد من فرهادم کی تنم مو داشت که موهاشو کندی …به امید خوب دادنت و لذت بردن طرفین

0 ❤️

406258
2013-12-02 12:00:47 +0330 +0330

نویسنده محترمه با اسم مستعار رکسانا…معلومه که روایتت کاملا واقعیه…چون از طرز نوشتنت معلومه که بی وقفه و پشت سر هم نوشتی…یعنی صدها بار تو ذهنت این خاطره رو مرور کردی…برا شروع خوبه…ولی هم غلط دیکته داشتی و هم برای ویرایش داستان باید وقت بیشتری میذاشتی…آخرش رو هم از اولش معلوم کردی که نافرجامه…ولی به چه علت؟ منتظر میشم تا قسمت بعدی رو که با دقت بیشتری نوشتی بخونم…فعلا بنویس تا بعد…راستی هوا سرده…سردتر هم میشه…ترشی زیاد نخور…

0 ❤️

406260
2015-09-16 18:05:40 +0430 +0430

قشنگ بود,اما من نفهمیدم چند تا جملهء قبل از داستان موردش چی بود! گفتی درد و دل؟گفتی داستان سکسی نیست؟اما,داستان هم عشقی بود و هم سکسی.از همه مهمتر اینکه قشنگ بود و خوبم نوشتی…مرسی

0 ❤️

566106
2016-11-27 18:21:08 +0330 +0330
NA

تمام مدت که داستان گفتی فقط فرهاد حرف میزد و تو لال بودی.از زمان رفتن به شمال تا برگشتنتون.احساس کردم فرهاد با یه دختره لال رفته شمال.یعنی واقعا هیچی نگفتی.همش میگفتی فرهاد اینو گفت اونو گفت.فرهاد داد کشید.فرهاد… تو هم مثل ان لال بودی.خوشم نیومد

0 ❤️