عشقی که جاریست

1402/12/05

تقریباً هر ماه یک بار بابام باید شیفت شب میموند و اون شب ی فیلم ژانر خانوادگی دوبله فارسی بدون سانسور‌ دانلود کردم تا سه تایی ببینیم،
منو آبتین ساعت ده بود که به اتاق مامان و بابا رفتیم و اونقدری مامان رو صدا زدیم تا اومد ،
لپتاپ رو تنظیم کردم و پلی کردم ،
آبتین اول راهنمایی بود و بدش میومد که نمیزاریم صحنه های فیلم رو ببینه و با این حال مامان که نشسته فیلم رو میدید گوشاش رو می گرفت و من با یک دست چشماش رو و از اونجایی که ممکن بود به حمایت آبتین احتیاج پیدا کنم لای انگشتام رو باز میذاشتم تا ببینه ،
یکی از صحنه های خنده دار فیلم این بود که پسره برنده جایزه ایالتی شد و مادرش از شدت خوشحالی خودشو بغل پسره انداخت و لبشو بوسید و در حالی که باعث خنده همه شده بود پسره لباش رو تمیز کرد ،
از اونجا به بعد فیلم توی فکر بودم که فیلم تموم شد و مامان ازمون خواست که به اتاقمون بریم ،
در حال جمع کردن سیم لپتاپ بودم که آبتین خواست که به اتاق بره و برای اینکه دیر رفتنم به اتاق رو برای آبتین توجیه کنم گفتم راستی مامان فایل عکسهای دوستام نیستشون و همراه با این حرفم لپ تاپ رو روشن کردم ،
صدای باز شدن در دستشویی رو که شنیدم لپتاپ رو رها کردم و دست مامان رو گرفتم که مامان فهمید میخوام ی چیزی بگم یا اینکه اذیتش کنم و دست دیگش رو جلو آورد و خودش رو عقب داد تا نتونم کاری کنم،
درست رفتم سر اصل مطلب و به گلایه گفتم مامان تو چرا منو نمیبوسی ؟
مامان که نمیدونست در مورد چی صحبت میکنم پرسید چی؟


یک ساعت به لحظه تحویل سال هزار و چهارصد مونده بود که مامان در اون لحظه به نظرم زیباترین و سکسی ترین زن جهان اومد و لباس آرایش بدن مو لب ساق پا و همه چیزش دست به دست هم داد تا با وجدانم کنار بیام و داخل حمام گوشه‌ای بشینم و با تجسم بدنش خودمو خالی کنم ،
مثل دفعات بعد که قبل از جق زدن برای رسیدن بهش نقشه میکشیدم بعد از ارضا شدن به حدی پشیمون شدم که لحظه تحویل سال نتونستم و خجالت کشیدم درست و حسابی بغلش کنم ،
دو سال و خورده ای که گذشت با وجدانم کنار اومده بودم و حتی بعد خالی شدن میتونستم عمیقن به اندامش نگاه کنم و ازش لذت ببرم ،
از تابستون گذشته که مدرسه‌م تموم شد خونه نشین شدم تا تلاش کنم و در کنکور بعدی رتبه مطلوب بگیرم ،
و سه چهار ماه بود که تصمیم گرفته بودم قدم های درست و آهسته به سمت پیوندمون بردارم و در این مدت باهاش راحت تر شده بودم و با تکیه بر باور (سحر خیز باش تا کامروا شوی )صبح بعد از خروج یا همزمان با بابام بیدار میشدیم و با ده تا بیست دقیقه نرمش صبحگاهی روزمون رو شروع می کردیم و از قدمهایی دیگه که برداشته بودم این بود که شوخی فیزیکی رو باهاش زیاد کرده بودم و معمولاً گاز و سیلی به دست و صورت هم میزدیم که معمولاً مامان پس گردنی زدن رو خیلی بیشتر دوست داشت و جوری شده بود که از سایه هم میترسیدیم و البته آبتین هم شریک بازیمون بود ،
دو بار با فاصله یکی دو ماه به لمبراش اردنگی زدم که هر دو بار خندش گرفت ولی با نگاهش و فحش بعدش بهم فهموند که دارم تند میرم و من قصد نداشتم از دستش بدم ،
اسم مامانم ی اسم ایرانی دو حرفیه خیلی نادره و همیشه بابام مخففش رو صدا میزد که من اینجا اسمش روح انگیز میزارم و با این حساب بابام روحی صداش میزد ،
مامانم سفیدی بدنش به قدری زیاد بود که برای خودش و برای بعضیا خوشایند نبود ولی برای من تنها زیبای جهان بود و از دیدنش سیر نمی شدم و از قد تا وزن جز افراد بلند و تپل بود که تنها برای اینکه در ذهنتون تجسم بشه چاقی و بدنش مثل نیکی کریمی بود ولی کمی بلندتر و کمی تپل‌تر،
مامان رو هیچ وقت نتونستم لخت ببینم ولی با بالا رفتن لباس و از زیر یقه آناتومی بدنش رو میتونستم تصور کنم ،
بابام اسمش بابک هست و به خاطر شغلش همیشه ریش داشت و اعتقاداتی و سر سنگین بود و داشتن ماهواره و رفت و آمد غیر ضروری توی خونه ما ممنوع بود،
منم که صابر نوزده ساله و برعکس داستان های دیگه کیرم کوچیکتر از اونی بود که زنی میانسال رو آزار بده و هم وزن مامانم بودم و قدم پنج سانتی بلندتر بود که بخاطر همون تپل نشون نمیدادم ،


من که کمی ترسیده بودم با دلهره و به گلایه گفتم خب ببین خارجیا مامانا لب پسراشون رو میبوسن تو هم منو ببوس…قول میدم جاشو تمیز نکنم ،
مامان به یک باره گفت برو گمشو…هی دارم فکر میکنم منظورش چیه؟
صدای در دستشویی اومد و خودمو مشغول صحبت کردن در مورد لپتاپ کردم که مامان طاقت نیاورد آبتین به اتاقش برسه و به طعنه گفت کاسه کوزتو جمع کن برو بخواب که فردا خواب نمونی ،
من که ضایع شده بودم گذاشتم آبتین به اتاق بره و لپتاپ رو بستم و همراه با لبخند دندونام رو روی هم کشیدم و گفتم پس یادت باشه که خودت خواستی ،
دستمو برای مهار کردنش بالا بردم که مامان که میدونست قراره اذیتش کنم داد بلندی زد و آبتین که فهمید داریم بازی میکنیم توی اتاقش صدا زد داداش بیام ؟
داد زدم نه خیالت راحت تویه خاکمه ،
مامان رو روی تختخواب خوابوندم و تا زمانی که مطمئن شدم آبتین نمیاد بازوش رو گاز میگرفتم ،
با التماس مامان آروم شدم و ولی رهاش نکردم و با زل زدن توی چشماش گفتم حالا دیگه پسرتو بوس نمیکنی ؟
بار دیگه مامان دست رد به سینه من زد و آروم شدم و دستاش رو رها کردم و گفتم چرا واقعاً ؟
مامان که دید قصدم فقط سوال کردنه گفت خوشم نمیاد ،
نگاش کردم و با تعجب گفتم از بوسیدن لبای من حالت به هم میخوره یا برای بابا هم همینجوری ؟
سوالم براش سنگین شد و با کمی حاشیه رفتن گفت کلاً خوشم نمیاد ،
به صورت تمسخر آمیز به صورتش خندیدم و گفتم آره منم خرم ،
مامان با سیلی به سمت صورتم از روی حرص اینکه حرفش رو باور نمیکنم گفت به جون خودت جدی میگم ،
انگار که بیش از حد برام باورش سخت باشه گفتم مگه میشه!مگه داریم!؟
باز گفتم یا اینکه بابام دوست نداره یا اینکه چون ریش و سبیل داره خوشت نمیاد ولی در هر صورت بوسیدن لب چیز بدی برای حتی مادر و پسر نیست ولی اون چیزی که بین زن و شوهر اتفاق میوفته همونیه که توی فیلم ها میبینیم و بهش میگن لب گرفتن ،
مامان محکم‌تر سیلی به سمتم انداختم که بدجوری گردنمو سرخ کرد ولی هیچ عکس العملی نشون ندادم که مامان گفت ببین پسرم چیا از فیلم ها یاد گرفته!
لبخند مرموزی زدم و گفتم میخوام یادت بدم که تو هم یاد بابام بدی ،
مامان میدونست چی رو میگم ولی حتی تصورش رو نمیکرد میخوام چکار کنم که گفتم وایسا ،
سریع سراغ آشپزخونه رفتم و با پلاستیک فریزر برگشتم و روی تختخواب بالای مامان خیمه زدم و گفتم از روی این یادت میدم ،
مامان باز مقاومت کرد و یاد گرفتن همچین چیزی رو بی ارزش دونست ولی پا فشاری کردم و گفتم من حالیم نیست باید یاد بگیری ،
مامان که نمیتونست منو بیخیالم کنه برای بوسه ای کوتاه از روی پلاستیک همو بوسیدیم و فوراً جفتمون شاکی شدیم و اون برای بی‌فایده بودن این کار و من از سر اینکه چرا لبهاش رو بسته بود ،
بار دیگه قسم خوردم که بار آخره و پلاستیک رو روی لباش گذاشتم و در لحظه ای که لباش رو باز کرده بود برای کنترل لبش دندونام رو روی لبای پایینش گذاشتم و تا گرفتن نیشگون از بازوم نگهش داشتم و با خنده رهاش کردم ،
برای عوض کردن جو گفتم من اگه به جای بابا بودم طلاقت میدادم ،
مامان با پاک کردن لباش گفت خیلی هم دلش بخواد ،
دهنم رو کج کردم و گفتم آره تو خوبی با اون لب گرفتنت ،
مامان به دنبال تلافی حرفم بود که از کنارش فرار کردم و به اتاقم رفتم ،
بیش از پانزده رو از اون شب گذشته بود و صبحی که آبتین مدرسه بود و بابام سر کار بود بعد از نرمش صبحگاهی و صبحانه نوبت باز کردن کتاب ها بود که توی آشپزخونه مامان رو گیر انداختم و گاز محکمی از بازوش گرفتم و فرار کردم ،

مامان فوشم داد ولی به سمتم نیومد و من به سمت اتاقم رفتم و نزدیک اتاق بودم که چنان پسی به گردنم زده شد که مغزم جابجا شد،
مامان ی ست تونیک و شلوار نقره ای که تازه از اینترنت سفارش داده بود تنش بود و من ست کیت بسکتبال تنم بود ،
ثانیه ای نگذشت و ناخواسته بود که برگشتم و اردنگی به باسنش زدم و چون مامان در حال فرار بود انگشتای پام لای پاهاش رفت و مامان همونجا موند و زانو زد و به بغل افتاد و در حالی که به خودش میپیچید منو فحش میداد ،
وقتی فهمیدم چه غلطی کردم به گوه خوردن افتادم و پشت سرش زانو زدم و حالش رو پرسیدم ،
مامان مثل پسری که توی تخماش ضربه خورده باشه به خودش میپیچید و چیزی که پیدا بود دردش بیشتر از درد تخم درد پسرا بود و در لحظه ای که درد میکشید نمیتونست از محل دردش دست بگیره ،
مامان یک دستش رو از پشت به لای لمبراش رسونده بود ولی حرکتی نداشت ،
وسط غلط کردم گفتنام به فکر برداشتن قدمی بزرگ به سمت مامان افتادم و گفتم مامان بزار آروم ماساژش بدم ،
مامان که در کما بود گفت نمیخواد،
نفسم بند اومده بود که دستش رو وسط چاک لمبراش درآوردم و ابتدای درز لمبراش رو دست گذاشتم که مامان دستمو سریعاً پس زد و تند گفت بیشعور گفتم نمیخواد ،
دست مامان رو با عصبانیت پرت کردم جلو و گفتم داری درد میکشی اونوقت به خاطر افکار مزخرف نمیزاری ماساژت بدم که زودتر خوب بشی ؟!اینم شد مثل قضیه لب گرفتنت ،
این بار دستم رو جلوتر و دقیقا روی سوراخ کس و کونش گذاشتم که مامان عصبانیتم رو درک کرد ولی نمیخواست من این کار رو انجام بدم و بار دیگه دستش رو جلو آورد و قصد چرخیدن داشت که بلند گفتم مامان بس کن ، تو فقط بگو کجات درد میکنه ،
ویبره دادن دستم رو شروع کرده بود و مامان تلاشش بی فایده بود و اینبار ملتمسانه گفتم صابر بس کن زشته ،
گفتم اتفاقاً خیلی هم قشنگه که ی پسر گوهی که خورده رو خودش درست کنه ،
مامان از فشار دستم روی جایی که دردش داشت به تنگ اومد و گفت حداقل آروم تر ،
حالا که مامان دستم رو لای پاهاش پذیرفته بود وقتش بود داستان دروغی رو که به ذهنم رسیده بود بگم ،
گفتم خوب شد این اتفاق چند سال پیش نیفتاد ،
مامان در عالمی نبود که بگه چرا و خودم ادامه دادم و گفتم ی چیزی برات تعریف میکنم نه بهم بخند و نه ازم ناراحت شو چون واقعاً اون موقع کسی نبود نصیحتم کنه و مغزم درست کار نمیکرد ،
نرمی زیر انگشتام حس میکردم که بی شک کصش بود سکوتش فقط از روی اجبار من و دردی بود که که اشکشو در آورده بود ،
+پونزده شونزده سالم شده بود و همزمان با بلوغ جنسیم داستانهایی از دوستام شنیده بودم که تحریکم کرده بود و هر روز در عذاب بودم و دوست داشتم کسی توی زندگیم باشه تا بتونم با دیدن بدنش به سوالهای توی ذهنم جواب بده ، بارها اومدم که با التماس بهت بگم بذار یک بار بدنت رو ببینم و ی وقتایی ازت متنفر بودم که چرا مامانم نباید باهام راحت باشه تا بتونم به راحتی ازش خواستم رو بخوام تا اینکه با خودم گفتم حالا که مامانم کم لطفی میکنه خودم باید ی کاری کنم و اومدم و وقتی حموم بودی گوشیم رو توی اتاقت کار گذاشتم ولی فکر میکردم ی فیلم معمولی ازت میگیرم ولی وقتی فیلم به اونجایی رسید که کاملاً لخت شدی از خودم متنفر شدم و به خودم گفتم بدبخت داری فیلم مادرتو میبینی ،
داستان به اینجا که رسید و مامان شنید که چکار کردم و چی بهم گذشته وسط درداش با اخم نگام کرد و وقتی شنید پشیمون شدم و فیلم رو پاک کردم آروم شد و روشو برگردوند برای ادامه خیال بافیم دیدم میتونم با گرفتن یک زانوش به بالا بیشتر بمالونمش و دستم رو به زانوش گرفتم و کف دستم رو راحت تر روی حجم بزرگ و نرم کصش گذاشتم و در حال حرف زدن بودم که مامان گفت صابر نمیخواد ،
حرفمو قطع نکردم و دستش رو که به روی دستم اومده بود کاری نداشتم ،
+هر روز در عذاب بودم و کار به جایی رسیده بود که اگه ازت معذرت خواهی نمیکردم قصد خودکشی داشتم که اتفاقی افتاد که تا یک سال شوکش توی سرم موند( اینجا همون جایی بود که مامان دستم رو توی اون حالت روی کصش پذیرفت ) یک روز که بعد از مدرسه برای خوابیدن به اتاقم رفتم خوابم نگرفت و وقتی به دنبالت میگشتم متوجه شدم در حمام بازه و وقتی وارد رختکن شدم تو و بابام رو توی وضعیتی دیدم که شوکه شدم و چند وقت اول ازتون متنفر بودم و بعد کم کم فک کردم که باید جلوتون رو بگیرم تا اینکه دوستی که خیلی از من بیشتر میدونست همه چیز در مورد زندگی زناشویی و بچه دار شدن و بقیه چیزا رو برام تعریف کرد و اونجا بود که فهمیدم باید خوشحال باشم که مامان و بابام کنار همند و اگه نباشن باید ناراضی باشم ،
مامان از شرم سرشو بالا نمیاورد که صورتمو ببینه و من به ذهنم رسید که این اتفاق رو به موضوع لب گرفتن ربط بدم ،
+بعد از اون همیشه حواسم بود که مزاحم خلوت تو و بابام نباشم و تا جایی که میتونستم آبتین رو هم نمیذاشتم مزاحم خلوتتون بشه ، با دیدن و خوندن مطلبی توی اینترنت و شنیدن از دوستام خوشحال بودم که مامان و بابام کنار هم توی تختخواب همچین صحنه‌های رو رقم میزنن ولی اون شب که گفتی از بابام لب نمیگیری دگرگون شدم و فهمیدم حالا که از هم لب میگیرن پس بقیه کارهایی که برای زن و مرد خوشایند رو انجام نمیدید و از اون روز دلم میخواست که خودت بیای و ازم سوال کنی ولی اینم میدونستم که غرورت اجازه نمیده و اگر هم بخوای شاید بابا نخواد اونجوری که همه هستن اونم باشه و همین فکر داره منو عذاب میده ،
مامان سرشو آروم بالا آورد و دستش رو از روی دستم برداشت و به روی دست دیگم رسوند که روی زانوش گرفته بودم و با ناراحتی گفت مرسی پسر عاقلم و شرمنده بابت این همه عذاب که بهت دادم ،
به روی صورت ماهش لبخند زدم و گفتم این چه حرفیه مامان ؟‌من نمیخواستم ناراحتت کنم فقط میخواستم باهات رو راست باشم همین ،
مامان در اوج احساساتی شدن بود و خودش رو رها کرده بود و برای اینکه نشون بده بهم اطمینان داره نشونی کمی عقب تر رو برای ماساژم داد ،
خندیدم و گفتم اون روزا اینقدر گیج شده بودم که فک میکردم چه میشه من بجای بابام باشم ،شانس آوردم دوستم واقعیت رو بهم گفت وگرنه هنوز باید ازم میترسیدی ،
مامان خندید و با گفتن آره حرفمو به شوخی گرفت ،
کارم رو خوب پیش برده بودم و نباید فریب دستورات هیجانی کیرم رو میخوردم ،
پرسیدم بهتر نشدی؟
مامان با عشوه گفت نابودم کردی ،
گفتم ببخشید ،
گفت اشکالی نداره ،
گفتم فک کنم میخواستم تو و بابام رو به هم نزدیک کنم ولی با این کار دورتون کردم ،
مامان که حالا میدید دارم به سکسش با بابام اشاره میکنم با لبخند گفت اشکالی نداره ،
گفتم ولی بجاش یاد مامان میدم که از این به بعد بهترین باشه ،
مامان خندید و گفت سر پیری و معرکه گیری ،
گفتم مامان تازه اوج جوانیته و هنوز خیلی مونده که بخوای خودتو پیر حساب کنی ،
گفت نمیدونم چی بگم انگار پسرم بیشتر از من میدونه و باید بیشتر ازش مشاوره بگیرم ،
گفتم این همه تو منو راهنمایی کردی حالا بذار جبران کنم ،قول میدم از نتیجش راضی باشی ،
مامان گفت حالم بهتر شد دیگه میتونم بلند شم ،
مامان بلند شد و من به اتاقم رفتم و تا اومدن آبتین بیرون نرفتم و تا شب دو بار حالش رو پرسیدم که متوجه شدم هنوز مقداری درد داره ،
آخر شب بود و برای فرستادنش به حمام کنار کشیدمش و گفتم بهتره دوش آب گرم بگیری و نگاه کنی ببینی کبود نشده ،
فردا صبح که نقشه قدم جدیدی کشیده بودم دیدم مامان هنوز شلوارک خوابش رو عوض نکرده و تونیک قرمز ضخیمی به تن کرده و چندان میلی به نرمش نداره و هنوز اذیته ،
اون لحظه روی کاناپه بود و نمی خواستم بهش نزدیک بشم و گذاشتم به آشپزخونه بره و پشت سرش پیش سماور کنارش ایستادم و گفتم خیلی درد داری ؟
گفت از دیروز بهترم ،
گفتم کبود نشده بود ؟
گفت نه ،
گفتم پس داری بهتر میشی ،
میخواستم دوباره کونشو لمس کنم که گفتم بزار ی چیز دیگه بگم که واکنش اموزش رو ببینم که گفتم مامان اگه میزاشتی دیروز آموزشت میدادم الان بابا حالتو بهتر کرده بود ،
مامان خندید و گفت مگه قرار بود چی یادم بدی ؟
گفتم برای همین امروز درس خوندن رو تعطیل کردم تا مامانم رو حرفه ای درس بدم ،
مامان گفت نیاز نیست ، میخواستم حوله گرم بزارم روش ،
نفهمیدم نمیخواست یا اینکه میگفت خودت برام حوله گرم بزار و خیالش رو راحت کردم و گفتم هم حوله گرم برات میزارم هم ی چیزایی یادت بدم که تا ابد دعام کنی ،
کنارش صبحونه خوردم و از چیزی که قرار بود ببینه چیزی نگفتم ،
ی ست شلوارک و تیشرت لش تنم بود و در لحظه ای که مامان دنبال حوله صورت میگشت کیرمو کش شورتم و نزدیک نافم گذاشتم و کش شلوارکم رو بالاتر از نافم گذاشتم ،
مامان که حوله رو آورد میخواست توی هال کنار بخاری دراز بکشه که یادش انداختم قراره کلی تمرین کنیم و به بخاری کوچیک توی اتاق اکتفا کرد ،
مامان روی تختخواب به پهلو دراز کشید و چند باری بدون توجه به کاری که میکنم مسیر بخاری تا تختخواب رو رفتم و به ادامه فکر میکردم که به یک آن پرسیدم مامان اگه در حالت سجده وایسی حوله بهتر اون نقطه رو گرم نمیکنه ؟
مامان با فکر کردن به اون حالت گفت فرقی نداره همینجوری هم خوبه ،
حوله گرم شده بود که گفتم شما اونجوری وایسا چون به نظر من اونجوری خیلی بهتره ،
مامان با گفتن امان از دست تو جوری چرخید که من قمبلش رو نبینم و باید کنارش زانو میزدم تا تسلط به کارم داشته باشم و دستم رو روی کمر تا لمبرش میزاشتم و با دست دیگم حوله رو به کونش فشار میدادم و در همون حالت بودم که گفتم مامان به این حالت میگن داگ استایل و معنیش رو براش گفتم،
مامان خندید و گفت همون قمبل بهتر نیست ؟
کیف کردم ولی گفتم وقتی قراره چیزای جدید یاد بگیری بهتره اسمای جدیدشون رو هم بدونی،
مامان میخواست که تمومش کنم تا دراز بکشه ولی من ازش خواستم که یک بار دیگه براش بزارم ،
مامان براش بصرفه نبود که جابجا بشه و دوباره پوزیشن بگیره و در حالی که من باید از پشتش رد میشدم توی اون حالت موند ولی به نگاهم دید داشت و من در برگشت بود که دیدم شلوارک جزییات کصش رو نشون داده و اونجا بود که فهمیدم برای حوله گرم گذاشتن شورت نپوشیده و همینه که بیشتر از دیروز خجالتی شده و تصمیم گرفتم ی جوری اینو به روش بیارم تا شاید باعث آب شدن بیشتر یخ بینمون بشه ،
باز توی اون حالت مونده بودم و حوله رو گذاشتم و گفتم تو که میخواستی حوله گرم بزاری بهتر بود چیزی زیر شلوارک نپوشی که بهتر گرمش میکردی ،
مامان ی کوچولو مکث کرد و گفت اتفاقاً شورت نپوشیدم ،
گفتم آفرین به تو ،
مامان با خنده گفت پس فکر کردی فقط خودت بلدی ؟
گفتم من به گرد پای تو نمیرسم ،
گفت فعلاً که تو داری درس زندگی به من میدی ،
قسمتی از پهلوش که تاپ ازش بالا رفته بود رو ی کوچولو گاز زدم و گفتم مامان پس کی خوب میشی ؟آخه دلم برای اذیت کردنت تنگ شده ،
مامان گفت من غلط بکنم دیگه باهات شوخی کنم ،
گفتم یعنی دیگه پسی بهم نمیزنی؟
گفت وقتی فهمیدم پسر به این عاقلی دارم چرا پسی بزنمش ؟
فهمیدم که مامان هنوز تحت تأثیر اعتراف های دروغین دیروزمه و باید مثل دیروز رفتار کنم ،
گفتم پس منم از این به بعد بجای گاز و سیلی فقط مامان جونمو بوس میکنم ،اونقدری‌ که کبود بشه ،
مامان دلش حال اومده بود که گفت آره ،
منم جای گازی که گرفته بودم رو بوس کردم و در برگشت گفتم ولی اگه خواستم اردنگی بزنم باید جاشو بوس کنم ؟
مامان خندید و اولش با خنده گفت آره ولی بعدش گفت بجاش صورتمو بوس کن ،
گفتم ولی نرمی لمبرات جون میده برای گاز گرفتن ،
مامان از شنیدن نظری که در مورد لمبراش داشتم خجالت زده سکوت کرد که فوراً بیرون لمبرش رو بوسه ای زدم و گفتم شوخی کردم ،مگه‌ دلم میاد ،
حرفی نزدیم و چند لحظه بعد کارم با حوله تموم شد و مامان دراز کشید ،
فوراً ازش خواستم شروع کنیم و برای این کار ازش خواستم نقش بابام رو بازی کنه تا منم نقش اونو بازی کنم و بهش یاد بدم که باید چکار کنه ،
مامان همونجوری که ازش خواستم طاقباز شد ولی نتونست از این نقشی که بازی میکرد خندش نگیره و این اعتماد به نفس منو میگرفت ولی هر جوری شده خودمو کنترل کردم و رفتم بالای سرش و هر چی رو که میگفتم رو اجرا میکردم ،
؛:ببین مامان باید با نگاهت بتونی بابا رو مجذوب خودت کنی و با مردی که شوهرته تعارف نکنی و در حالی که توی چشماش نگاه میکنی نیم نگاهی به لباش داشته باشی و فاصله رو کم و کمتر کنی و در یک لحظه بوسه ای بزنی و برگردی و توی چشماش نگاه کنی به طوری که بدونه از بوسیدن لبش خوشت اومده و دوباره برای بوسه ای عمیق تر لبات رو بهش نزدیک کنی…
بوسه ای کوتاه به لبای بزرگ مامان زده بودم و داشتم در نقش خودش برای بوسه بعدی آمادش میکرد که سرشو کج کرد و گفت حداقل چیزی بیار که…
گفتم مامان اگه میخوای میرم میارم ولی باعث میشه نتونم منظورم رو انتقال بدم ،
مامان گفت خب نمیشه که من و تو لب بگیریم از هم ،
فهمیدم که تند رفتم و گفتم آره درست میگی پس در همین حد بوسیدن لب توضیح میدم تو خودت بعد با بابام انجامش میدی ،
حالا که مامان به کارم می خندید من به همین بهونه تندی تیشرتم رو درآوردم و دستم رو به پشتم بردم تا مثلاً سوتینم رو باز کنم مامانم همزمان با من خندید و من گفتم بابک جونم میخوام برات کاری رو که خیلی دوست دارم انجام بدم ،
بی هوا رفتم و بوسه دیگه ای به لباش زدم و پاهام رو کنار بدنش ستون کردم و با ذکر توضیح رفتم پایین و در حالی که پاهاش صاف بود بالای کصش و زیر نافش دستمو به دور کیر تخیلیش گره کردم و با نگاه توی چشماش وانمود کردم که دارم لیس میزنم ،
؛:بوسه ای دیگه به لباش میزنی و پاهات رو دور بدنش میزاری و با لمس بدنش میری پایین و شروع میکنی براش لیس زدن ،
مامان براش قابل هضم نبود که من همچین چیزی میخوام و براش غیر قابل اجرا بود و به همین دلیل برای مسخره کردن حرفام در نقش بابام گفت روحی انگار اردنگی صابر به مغزت خورده و خندید ،
بی اهمیت به حرفهای مامانم برای نشون دادن خوردن تخمهای بابام فکمو روی چوچولش و لای پاهاش گذاشتم و با تکون دادن دهنم نشون دادم که چجوری باید بخوره ،
ادامه خوردن بی فایده بود و خودمو سریع بالا بردم و ظاهراً کس و کونمو روی کیرش گذاشتم و شروع کردم به بازی کردن روی کیرش و چند ثانیه بعد که مامان از حرکات اخیرم متعجب شده بود و خندش محو شده بود رفتم و بار دیگه لباش رو بوسیدم و گفتم حالا بابا آمادست که در کار انجام شده قرار بگیره و بر سر ته میشی و به این حالت که بهش شصت و نه هم میگن میمونی و در حالی که خودت مشغول خوردن میشی برای بار اول که میخوای روی صورتش بشینی میگی بابک جان میشه برام بوسش کنی و بابا که در اوج لذته حتماً تصمیم درست رو میگیره ،
باسن و تخمام رو روی صورت مامان گذاشته بودم مامان فقط مهارم کرده بود و صورتش رو چرخوند تا به صورتش فشار نیاره و ازم خواست باسنم رو روی صورتش بردارم ،
نباید فرصت فکر کردن به مامان میدادم و سریعاً بلند شدم و کنارش افتادم و دستش رو کشیدم و گفتم یالا همینو اجرا کن تا بعدش ی فیلم آموزشی که برات دانلود کردم بزارم ،
فکر کردم اگه کارم پیش نرفت با ی فیلم سوپر میتونم کارمو پیش ببرم ،
مامان به هیچ وجه حاضر به ادامه کار نبود و با اصرار و قسم و تمنا شروع کرد به اجرای نقش خودش ،
هر چند بی رمق انجام میداد ولی نقش بازی کردن براش خنده دار بود ،
بوسه ها رو خیلی کوتاه زد و دستش رو به سینم کشید و پایین رفت و میخواست که دستش رو زیر نافم گره بده که درست وسط کیرم رو زیر دستش لمس کرد و در اون لحظه بود که من سرخ شدم و مامان کبود ،
وزن دستش روی کیرم کم شد ولی به عنوان یک زن میدونست که پسرش کیر داره و نمیتونست ازم ناراحت باشه ،
دو سه بار زبونش رو زیر کیر واهی کشید و بالا اومد و بوسیدم و کنارم افتاد و میدونستم که نمی خواست با اون وضعیت روی کیرم بشینه و با اون لباس کس و کون خودشو رو بالای صورتم بیاره ،
گفتم مامان میرم لپ تاپم رو بیارم برات ی فیلم آموزشی میزارم تا تو ببینی منم ی دوش میگیرم ،
مامان قبول کرد و منم پوشه ای که دوتا فیلم خاص ازش داشتم رو آماده پلی کردم که ی رابطه پونزده دقیقه ای رمانتیک اولیش بود ،
لپتاپ رو روی دراور و روبروی مامان گذاشتم و صداش رو کم کردم و قبل از اینکه چیزی شروع بشه زدم بیرون ،
تندی دوش گرفتم و تا کیرم نیم خیز بود شورتمو پوشیدم و کیرمو اینبار پایین جاساز کردم و شلوارکی پوشیدم ،
با رفتنم به اتاق مامان دیدم که مامان طاقبازه و نگاه لپتاپ نمیکنه ولی حدس زدم سایه منو که دیده روشو برگردونده و قبل از اینکه بگه فیلم رو قطعش کن رفتم و کنار مامان دراز کشیدم و پرسیدم چیزی هم یاد گرفتی؟
مامان به سمتم چرخید و به صفحه لپتاپ نگاه کرد و گفت خاموشش نمیکنی ؟
گفتم فقط دو دقیقه دیگه ازش مونده ،
دستش رو توی موهای خیسم کرد و گفت ممنون که به فکرمونی ولی این چیزا به فرهنگ ما نمیخوره ،
منم به سمتش چرخیدم و با ناراحتی گفتم مامان نمیخوره یا از واکنش بابا میترسی ؟
مامان دید حرفم حقه و نمیتونست دروغ تحویلم بده که گفت خب بخشیش هم اینه که تو میگی ،

نذاشتم حرفشو تکمیل کنه که پرسیدم اگه بابامو من راضی کنم که خودش ازت بخواد چی ؟
مامان لبخندی زد و گفت میدونم دوست داری خوشحال باشیم ولی باور کن من اینجوری هم خوشحالم ،
بار دیگه با ناراحتی بیشتر گفتم مامان تو قبولش کن من بابامو راضی میکنم ،
مامان گفت چجوری ؟
وقتی اینو گفت به خودم گفتم دمت گرم و به مامان گفتم اونو بزارش به عهده خودم ، حالا بیا تمرین کنیم که جلوی بابا کم نیاری ،
مامان با خنده ای گفت امان از دست تو ،
دستش رو گرفتم و گفتم روحی جونم ببینم پسرمون چی یادت داده ؟
مامان بلند شد و ترتیب رو دوباره یادش آوردم و بوسه اول و دوم رو به لبای غنچه شدم زد و دستش رو روی بدنم کشید و خواست که مشغول بشه که گفتم روحی خودت شلوارمو در بیار ،
مامان از دیالوگ جدیدم تعجب کرد که گفتم پسرمون ی چیزایی یاد منم داده ،
مامان خندید و گوشه شلوارک رو پایین داد تا مطمئن شه شورت دارم و با خنده شلوارکمو درآورد و بی توجه به کیری که داشت شورتمو جر میداد سکوت کرد و مشغول ادا دراوردن شد ،
با اتمام نقشش خواست که بالا بیاد که یادش انداختم باید روی کیرم بشینه و کس و کونش رو روش بکشه ،
مامان اومد و بالاتر از کیرم نشست و شروع به تکون دادن خودش کرد که همین صحنه هم کیر منو سیخ کرده بود ،
اومد بالا و بوسه ای به لبم زد که گفتم خانم قشنگم دوست دارم شصت و نه بشیم،
مامان از شنیدن حرفم هم خجالت کشید و هم خندش گرفت ولی خواست که برای آروم شدم من چند ثانیه ای رو در اون حالت بمونه و اومد و گفت اینجوری ؟
مامان باسنش رو دور نگه داشته بود و هی من میگفتم پاهات رو جلوتر بکش و هی میگفت اینجوری خوبه ؟
کصش که لکه کوچکی از خیسی روی شلوارک زرشکیش انداخته بود بدجوری نمایان بود و من باید بیشتر توی این پوزیشن نگهش میداشتم و برای همین گفتم همچین برای خانمم بخورم که دلش حال بیاد ،
دستام رو بردم و روی لمبراش رو گرفتم و دلم میخواست که حتی از روی شلوارک مزش کنم ولی همین که چند ثانیه ای بیشتر توی این پوزیشن نگهش داشتم کافی بود ،
مامان کنار افتاد و چشمش به یک فیلم جدید پلی شده روی صفحه لپ تاپ افتاد و دید که یک مرد سیاه پوست داره توی حمام کیر بزرگش رو میمالونه و ی دختر جوان داره از گوشه در نگاهش میکنه ،
مامان پرسید و من فقط گفتم نمیدونم این فیلم از کجا پیداش شده و شروع کردم به گفتن نقشه های واهی که برای بابا دارم ،
مامان چند ثانیه ای یک بار از کنار صورت من نیم نگاهی به لپتاپ مینداخت تا موضوع فیلم از دستش نره و ميتونستم حدس بزنم کجای فیلم رو میبینه و به یک آن گفتم حالا نوبت منه یک حال درست و حسابی به روحی جونم بدم ،
بی حوصلگی مامان نتونست مانعم بشه و طاق بازش کردم و روی بدنش خیمه زدم و صورتش رو گرفتم و با مهار صورتش لباش رو بوسیدم و بلافاصله بوسه بعدی رو به صورتش زدم و به سمتی از صورتش رفتم که صورتش به سمت لپتاپ باشه و با حرفهای محبت آمیز از زبون بابام بوسیدن رو به گردنش رسوندم و سینم رو روی سینه هاش گذاشتم و مسیر گوش تا گردنش رو میرفتم و بر میگشتم تا بتونم سینم رو روی سینه‌هاش بکشم و بوسه هام جوری بودم که پوستش رو توی دهنم میمکیدم ،
من که از لحظه اول گرمایی توی صورتش احساس میکردم و میدونستم که حشری شده ولی چطور باید اینو به نفع خودم تموم میکردم ،
قصد بیخیال شدن نداشتم تا اینکه مامان با خنده گفت بسه دیگه کبودم کردی ،
در قالب شوخی گفتم روحی خودمی میخوام کبودت کنم ،
مامان گفت باشه حالا کبودم کن ببین چیکارت میکنم ،
با توجه به نقشه ای که در پیش داشتم گفتم چیه پسرمون باسنتو کبود کرد چیزی نگفتی حالا بابکتو برای گردنت تهدید میکنی ،
مامان بی حوصله گفت باشه کبودم کن ببینم راضی میشی ؟
گفتم نترس حواسم هست و دوباره مشغول بوسیدنشون شدم ولی اینبار با خوردن بیشتر ،
وقتی به دنبال بوسیدن لختی بالای یقه‌ش رفتم سکوت کرده بود و وقتی بیشتر یقه‌ش رو پایین دادم دستش رو زیر گلوم آورد و جلوم رو گرفت ،
بالای صورتش رفتم و به لباش نزدیک شدم و گفتم روحی جونم من فقط میخوام تو شاد باشی حالا هی جلومو نگیر ،
بوسه های تحت فشارم به لباش دهنش رو برای حرف زدن بسته بود و تا می خواست حرفی بزنه لبش رو میبوسیدم ،
گوش لبم به لبش چسبیده بود نگاهش نمی کردم که گفتم میخوام ببینم پسرمون چکارت کرده و ببینم میتونم درستش کنم الهی پاش بشکنه ،
مامان که فهمید کجا رو میگم صابر از دهنش دراومد که با لبام لباش رو بستم و بدون اینکه به بدنش دست بزنم صورتم رو زیر گلوش گذاشتم و بوسه کنان به سینه هاش رسیدم و در حالی که مامان داشت میگفت که دوست ندارم ادامه بدم با فشار کم از روی تاپ و سوتین یکی از سینه هاش رو بوسیدم ،
غرق در لذت بودم و امروز تمام پلهای برگشتن رو خراب کرده بودم و آماده بودم در صورت لزوم کارم رو به زور انجام بدم ،
بوسیدنم به نزدیک کصش رسیده بود و چشمم به صحنه‌ای که مامان نیم نگاهی داشت افتاد که مرد سیاهپوست دختره رو روی تختخواب برده بود و به صورت دراز کشیده پشت سر دختره کیرشو روی کصش تنظیم کرده بود ،
شاید دیدن فیلم بی تاثیر نبود که وقتی خواستم پاهاش رو باز کنم فقط با گفتن فقط ببینم زانوهاش خم شد و روناش رو آروم آروم از هم باز کردم ،
بدون اینکه نگاه مامان کنم پشت دستمو لای چاک کونش تا خیسی یا بهتره بگم نمناکی کصش گذاشتم و گفتم چجوری دلش اومده به این عزیز من لگد بزنه ،
مامان گفت خب دیگه بسه ،
به زبان بچگانه گفتم حالا که اوف شده بزار ببوسمش ،
من خم شدم و مامان خودشو ی کم عقب کشید و روناش رو بست ،
لبام رو نزدیک کردم و گفتم فقط بوسش کنم زود خوب شه،
مامان جدی و بلند گفت صابر زشته نکن ،
گفتم زشت لگد زدن بود الان که فقط میخوام بوسش کنم و همون لحظه لبم رو روی نقطه ای که فکر میکردم سوراخ کونشه گذاشتم و با بخار دهنم خیسش کردم تا گرمای دهنم رو حس کنه و منم دهنم رو تا میتونستم باز کردم و برای اولین بار با بوی مرطوب کصش آشنا شدم ،
مامان گفت خب دیگه بوسیدی دیگه تمومش کن ،
دهنم رو بالاتر بردم و نرمی کصش رو با دهنم فشار دادم و روناش رو توی دستم گرفتم و با وقفه‌ای دهنم رو برداشتم و گفتم تموم شد روحی جونم حالا میخوام بیام بالا ،
مامان برای اینکه از اون وضعیت بیرون بیام روناش رو به دستم سپرد تا بازشون کنم ولی من که هنوز لبام نزدیک کصش بود تا رسیدن به چوچولش دو سه بوسه در حد خوردن به کصش زدم و لبام و فکم رو به کصش فشار دادم و با همون حالتی که بودم چوچولش رو رد کردم و به روی نافش رسیدم که تاپ پوشونده بودش ،
مامان که فکر میکرد خطر از سرش گذشته و به عنوان یک مادر باید ظرفیت نشون میداد سرش رو سمت لپتاپ کرد و گفت امان از دست تو با این کارات ،
تاپش رو بالا دادم و گفتم روحی جونم هنوز مونده و میخوام همه بدنت رو بخورم ،
مامان خوردن نافش از کار چند لحظه پیشم براش راحت تر بود و از روی صمیمیت از این کارم ناراحت نشد و گلایه ای نکرد ،
زبونم رو توی نافش میکردم که مامان براش خنده دار بود ولی برای من خوردن هر قسمت از بدن سفیدش دیوانه کننده بود ،
یک دستم داشت روی شکمش بازی میکرد و زیر تاپش میرفت نزدیک به سینش نمیرفتم تا خوب شکمش رو خوردم و هر لحظه زانوهام رو برای مهار پاهاش زیر روناش میبردم ،
همزمان با دهنم که برای بوسیدن بالا میرفت گفتم قربون این بدن خوشگل خانمم برم و همون لحظه دستم از روی سوتین به روی سینش گره زدم و کیرم رو به روی کصش فشار دادم بوسیدن شکمش رو رها کردم و سراغ گردنش رفتم ،
مامان بدنش منقبض شد و دستش رو به دستم رسوند و سعی کرد پاهاش رو صاف کنه اما نتونست و گفت صابر دیگه پرو شدی ،زشته،دستت رو در بار ، از روم بلند شو ،
با سینش ور رفتم و کیرمو روی کصش بالا و پایین کردم و با خوردن گردنش همراه با نفسهای پر از لذت گفتم روحی جونم من که هنوز کاری نکردم ،فقط میخوام ی کم لذت ببریم ،
مامان سعی کرد با صدای بلندش بر من حاکم بشه و گفت زشته ،تا همینجاش هم زیاده روی کردی ، پاشو ، پاشو ،
با آرامش دستمو از زیر تاپش بیرون آوردم که مامان فکر کرد بیخیالش شدم و گفت از روم هم بلند شو ،
دستمو بالا آوردم صورتش رو توی دستام گرفتم و نگاه صورت ناراحت سرخش کردم و کیرم رو با فشار تمام روی کصش نگه داشتم و دو تا بوسه اجباری به لبش زدم که صورتش رو کج کرد و بوسه رو به دورتادور صورتش زدم تا اینکه عصبی شد و گفت معلوم هست چت شده ؟
گفتم مامان قشنگم من همون پسر چند سال پیشم که انتظار داره مامانش یک بار کنارش باشه و کی بهتر از امروز که نیمی از راهو رفتیم و جفتمون به این تجربه احتیاج داریم ،
مامان گفت صابر برات متاسفم اگه اینجوری فکر میکنی ،
گفتم مامان ببین چه بدنت گرم شده و این یعنی حتی اگه خودت نخوای ولی بدنت بهش احتیاج داره ،
مامان با نگاه کردن و اخم کردن گفت چه ربطی داره گرمم شده ،
با لبخند گفتم مامان ببخشید من اشتباه میکنم ولی از پایین هم شلوارکتو خیس کردی ،
مامان که فهمید به کصش اشاره میکنم اخم کرد و نگاهش رو دزدید و گفت خیلی بد شدی ،
لپش رو توی دهنم گرفتم و با گاز کوچیکی گفتم باشه همش تقصیر منه ولی هنوز ی بدن بهم بدهکاری ،
مامان باز نگاهم کرد و در اون حالت عصبانی نگاهش ابروش رو بالا انداخت و گفت اگه نخوام بدم چی ؟
گفتم مامانی که من میشناسم اردنگیم رو میبخشه حالا هم بخاطر اینکه دل منو نشکونه تنش رو هم میده ،
مامان از توجیهی که داشتم خندش گرفته بود ولی توی اون حال نتونست بخنده و بجاش پوزخندی زد و گفت از روم بلند شو تا با هم حرف بزنیم ،
گفتم مامان اگه از روش برش دارم دوباره برات سخت میشه بزاری اونجات بزارمش پس فقط بزار ادامه بدم ،
مامان باز اخم کرد و گفت چطور میتونم آخه پسرمی ،
لباش رو بوسیدم تا ادامه نده و گفتم فقط چشمات رو ببند و سعی کن به این فکر کنی که پسرته و داری بخاطر اینکه زندگیش رو نجات بدی باید همین یک بار رو بهترین باشی براش ،
لب بعدی رو روی لباش گذاشتم و برداشتم و به دنبال باز کردن لباش بودم و کمی بعد که نتونست حرف بزنه دستم رو از کنار صورتش برداشتم و از روی تاپ به سینش رسوندم ،
مامان میخواست چیزی بگه ولی لبام به دنبال لباش رفت و کمی خیسی لباموم تبادل شد ،
دستم بیقرار بود و تاپش رو با وجود ممانعت مامان بالا داد و بدون اینکه ببینم مستقیم به روی سینه‌ش رفت و با بالا رفتن سوتینش کامل سینه سفت و هشتادش رو محکم توی دستم گرفتم و نوک بزرگش بین انگشتام موند ،
لذت گرفتن سینه‌ش توی دستم چندان زیاد بود که میخواستم سریعتر دهنم رو بهش برسون و با خوردنش به آرزوی دیرینم برسم و برای مامان فشردن سینش مثل تیر خلاص بود که فهمید دیگه جای مقاومت نیست ،
زور دست مامان کم شد تا کمتر سینه‌ش رو فشار بدم ولی بجای کم کردن فشار دستم سراغ گردنش رفتم تا آزاد باشه حرف بزنه ،
مامان اومد چیزی بگه که با فشردن نوک سینه‌ش لای انگشتام داد کوچیکی زد و گفت حداقل یواشتر ،
گفتم حالا مامان خوبی شدی ،باشه من آروم تر انجام میدم تا مامانم لذت بیشتری ببره ،
مامان جوابی نداشت و منم همینو میخواستم و گفتم حالا بمون و از پسرت یاد بگیر سکس کردن رو ،
سراغ سینه هاش رفتم و در یک لحظه تاپ و سوتینش رو بالا دادم و جفت سینه هاش رو مال خودم کردم ،
درست همونجوری بود که تا حالا تصورش رو میکردم و از نوک قهوه‌ای روشن تا گردی و سفتی شون همه چیز عالی و سکسی ،
کمی که از خوردن سینه هاش گذشته بود دیدم مامان آروم گرفته و آهسته سعی کردم تاپش رو از سوتینش جدا کنم و یکی یکی بالاتر نشون بدم ،
تسلط کامل به روی سینه هاش پیدا کرده بودم و تا حد خفه شدن خودم رو همزمان با کشیدن کیرم روی کصش مشغول کرده بودم ،
نمیدونستم واکنشش چی هست وقتی سراغ کصش میرم و نمیخواستم همه چیز رو خراب کنم بخاطر همین بار دیگه بالا رفتم و طالب لباش شدم و گفتم اگه لبام رو نخوری تمومش نمیکنم ،
مامان داشت به زور نگاهم میکرد و حالا که دید دارم برای خوردن لباش تلاش میکنم لباش رو آهسته باز کرد و من لباش رو توی دهنم کشیدم ،
کمی که گذشت زبونمو توی دهنش بردم و حسابی لباش رو میخوردم و توی همون حال سعی کردم تاپش رو در بیارم و وقتی گیر کرد لباش رو رها کردم از زیر کمرش تاپش رو بالا می کشیدم که مامان دید بیخیالش نمیشم جابجا شد و دستاش رو بالا گرفت ،
همین کار رو با سوتینش کردم و مامان در سکوت کامل باهام همکاری میکرد ،
دوباره لباش رو خواستم که مامان دیگه مقاومت نکرد ،
لباش رو با گردن و گردن رو با سینه هاش تعویض کردم و هر لحظه ترس از دست دادنش رو داشتم و بالاخره جرات کردم و پایین رفتم و مستقیم سراغ خوردن کصش از روی شلوارکش رفتم ،
داشتم بالا رو نگاه میکردم تا عکس العملش رو ببینم و همین که دهنم رو روی کس خیسش گذاشتم نگاهم کرد و وقتی دید دارم نگاهش میکنم صورتش رو به بغل گرفت و چیزی نگفت ،
دلم حال اومده بود ولی هنوز قسمت سخت کار مونده بود و دستام به سمت کش شلوارکش رفت و با رفتن دستم زیر کشش مامان بدون اینکه حالت صورتش عوض بشه و نگاهم کنه با یک دستش کش شلوارکش رو از زیر نافش گرفت ،
سعی کردم آروم باشم و شروع کردم با لبام کصش رو گرفتن ،
سکوت مامان بهم میگفت دارم لذت میبرم ولی نمیخوام همکاری کنم ،
شورتمو آروم آروم درآوردم و خوردن کصش رو در یک لحظه رها کردم و بغل لمبراش زانو زدم و با بالا دادن پاهاش لمبراش کمی بالا رفتن و دستم رو از زیر به کش شلوارکش رسوندم و تا مامان متوجه شد و خواست عکس العمل نشون بده شلوارکش به رونها رسید و کس پشمالوی سفیدش بیرون افتاد ،
جفتمون قلبمون از جا کنده شده بود ولی من از خوشحالی و مامان از ترس و شرم ،
تختخواب اجازه نداد بیشتر از این مامان عقب نشینی کنه و دید که دارم کیرمو روی کصش تنظیم کنم و برای آخرین دفاع گفت صابر تو رو خدا ،درد‌‌ دارم،
وقتی کیرمو به کس خیسش فشار دادم متوجه منظورش شدم و فهمیدم که اردنگی من چکارش کرده ،
ولی کیرم تا حد کلاهک داخل رفت که مامان گفت حداقل آروم ،
وقتی تسلیم شدن مامان رو دیدم نگاه به صورتش کردم که درد و نگرانی و مهربانی و نیاز رو توی چشماش دیدم و گفتم باشه مامان آروم انجامش میدم و تسلط بیشتری پیدا کردم و خیلی ریز کیرمو عقب جلو کردم و با اینکه آروم انجامش دادم درد رو توی صورتش دیدم ،
به صورت اسلوموشن کیرمو هر لحظه بیشتر داخل دادم و گفتم مامان اینجوری خوبه ،
مامان دیگه نمیدونست چی رو تایید میکنه و سرش رو تکون داد ،
مامان یک لحظه ازم چشم بر نداشت تا نکنه ناشی گری کنم و فشاری بهش بدم،
یک عروس سفید زیرم خوابیده بود که برای اولین بار بودن میدیدم صورتش اینقدر قرمز شده ،
نگاه کیرم کردم دیدم تمام و کمال جایی رو که دوست داشت رو گرفته بود و اونم در حالتی که باید خیلی خیلی آروم عقب و جلو میشد ،
خودمو روی تنش انداختم و به لباش رسیدم و همراه با تلمبه های آروم ازش لب خواستم ،
وقتی لباش باز شد متوجه شدم که لب گرفتن دردش رو تسکین میده و جانانه لبام رو میخورد ،
این حجم از خوشی رو بدنم نمیتونست تحمل کنه و باید تصمیمی میگرفتم ،
در لحظه ای که ارضا شدن رو داشتم احساس میکردم لباش رو رها کردم و از روی بدنش بلند شدم و شورتم رو آوردم و زیر نافش گذاشتم و همونجوری آروم توی نگاه مامان تلمبه زدم و درست لحظه ای که کیرم خواست شیره وجودمو پرتاب کنه کیرمو درآورد و بالای شورت چند ثانیه ای جق زدم و شورت رو پر از آب کردم ،
بلافاصله خم شدم تا کصش رو بخورم که مامان گفت دیگه چرا ؟
خوبی کس پشمالوی مامان این بود که مامان از پشمالو بودنش شرمنده بود و انگاری منت روی سرش میزاشتم که براش میخوردم ،

بعد از چهار پنج دقیقه خوردن کصش هر چند که درد داشت ولی به اوج لذت رسید و شروع به کشیدن ناخن روی تشک کرد و همون لحظه دوباره کیر سیخ شدم رو تا کلاهک توی کصش کردم و همون رو تلمبه زدم که مامان با نگاهی که زیباتر شده بود ارضا شد،
کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم و همین که به خودش اومد گفت گمشو نبینمت ،
بازوش رو گاز گرفتم و گفتم تازه پیدات کردم ،
دستمو پس زد و بلند شد که لباس بپوشه و با اخم گفت یک بار دیگه ازم چنین چیزی بخوای میکشمت ،
وقتی دید دارم به تهدیدش میخندم شروع به گریه کردن کرد و با بغل کردنش آروم شد و میگفت که حالا چطور میتونم توی این خونه زندگی کنم ،
مجبور شدم بیشتر بغلش کنم و قول بدم که دیگه هیچوقت حتی به روش نمیارم ولی آیا میشد؟!

نوشته: صابر


👍 17
👎 9
52501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

972475
2024-02-25 00:31:09 +0330 +0330

چرتو پرت

1 ❤️

972501
2024-02-25 02:09:33 +0330 +0330

این حجم از جفنگیات رو از کجات در میاری بچه جان

1 ❤️

972503
2024-02-25 02:36:02 +0330 +0330

دهنتو گاییدم
چقدر زر بی خود زدی

1 ❤️

972561
2024-02-25 14:32:57 +0330 +0330

ساغی اینو زنده پیدا کنید

0 ❤️

972571
2024-02-25 16:21:00 +0330 +0330

جقی بع تمام معنی

0 ❤️

972576
2024-02-25 18:23:30 +0330 +0330

اگه همزمان با شروع داستانت مینشستم گیم اف ترونز رو یبار دیگه میدیدم،فک کنم اون زودتر تموم میشد تا خزعبلات تو…
ننویس جان همون مادرت کصکش خان

0 ❤️

972671
2024-02-26 07:59:14 +0330 +0330

میگم مامانت که انقد راحت خر میشه و پا میده یه ازماش بده شاید خودتم محصول بابات نباشی

0 ❤️

972913
2024-02-28 06:36:23 +0330 +0330

قشنگ بود 😉

0 ❤️

974106
2024-03-07 11:15:52 +0330 +0330

قشنگ نوشته بود، حس میکنم واقعی هم بود

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها