غوغای تجاوز به دختر خردسال

1395/02/13

ماجرا یه خورده طولانی هست…و داییم که تو نیروی انتظامی هست این ماجرا رو کاملا تایید کرده.متن این قضیه رو از زبان یه ماما که از دوستای خواهرم هست رو بخونید:
یه ماجرایی تو زایشگاه اتفاق افتاد که چند روزه که همه ی مارو درگیر کرده و اون مربوط میشه به یه فاجعه که پارسال اتفاق افتاد.

روز اول:
چند روز پیش زایشگاه صبحکار بودم. زایشگاه تقریبا خلوت بود و ما مشغول انجام دادن کارهای عقب افتادمون بودیم .
خدماتمون که از اورژانس میومد خبر داد که یه دختر ۱۳ ساله رو آوردن اورژانس که با شکایت درد شکم بستری شده و ازش عکس رادیوگرافی گرفتن و دیدن تو شکمش بچه هست !!!

هممون شوکه شدیم که دختر ۱۳ ساله و حاملگی؟ و از اونجایی که مطمئن بودیم بالاخره میاد زایشگاه ، دیگه کنجکاوی بیشتری نکردیم تا مریض بیاد زایشگاه

حدود ۱ ساعت بعد یه دختر رو ویلچر به همراه خدمات بخش اورژانس و مادرش وارد زایشگاه شد . ظاهرا سرویس جراحی ، درخواست مشاوره زنان داده بود .
پرونده رو گرفتم و مریض رو تحویل گرفتم ( فرض میکنیم اسم دختر مهری بود )
مهری رو راهنمایی کردم به تخت لیبر و ازش شرح حال گرفتم . همکارم اومد داخل و صدای قلب جنین رو گوش داد و براش نوار قلب گرفت .
همکارم داشت بهش میگفت که تو نمیدونی که حامله ای که بهش اشاره کردم که بهش نگو .
طبق شرح حالی که به ما داده بود جنین ۲۹ هفته بود و کاملا مشخص بود که از بارداریش اطلاعی نداره.
مجرد بود و طبق گفتش دوست پسر نداشت چون موبایل نداشت ( کف استدلالش شدم و بهش گفتم مگه قدیم ملت موبایل داشتن که با هم دوست میشدن ؟ تا حالا تو عمرش اینجوری قانع نشده بود . )

شرح حالم که کامل شد رفتم اتاق عمل پیش دکتر که شرح حال بدمو گفتم که نه بیمار و نه مادرش از بارداری اطلاعی ندارن .
شکایت اصلی دختر درد شدید شکم و کار نکردن شکم و ادرار نکردنش به مدت ۳ روز بود. دکتر مادرشو خواست و ازش پرسید که بچت که میگه ۶ ماهه منس نشده ، تو کاری نکردی؟
مادره گفت که چند بار بردمش دکتر و گفتن طبیعیه و قرار بود فردا سونوگرافی انجام بدیم .
دکتر گفت : چند تا بچه داری؟
گفت : دو تا دختر
دکتر گفت : پسر نداری؟
گفت : نه
دکتر گفت : شوهر داری و بالای سرت هست ؟
گفت : دارم و آره
دکتر گفت : خانوم دختر شما بارداره .
مادره گفت چی؟ و دکتر دوباره جملشو تکرار کرد .
مادره غش کرد .
صندلی آوردیم و نشوندیمشو آب قند و ….
بعد از اینکه حالش جا اومد دکتر ازش خواست که بره و ماجرا رو از دخترش بپرسه وگرنه مجبوریم حراست رو در جریان بذاریم .
دست مادره رو گرفتم و یواش اوردمش سمت زایشگاه . اروم بهش گفتم جیغ و داد نکن و دعوا راه ننداز . خیلی اروم ازش بخواه که راستشو بهت بگه که جریان چی بوده .
اون هم سرشو تکون داد که یعنی باشه .
بچه ها هنوز به مهری نگفتن که حامله هست .
برای مادره یه صندلی آوردم که دوباره پس نیفته .
اومدو شروع کرد به سرزنش کردن دختره که من تو رو با خون دل بزرگ کردم و خونه مردم رخت شستمو چرا اینکارو با من کردیو چرا آبروی منو بردیو ….
مهری هنوز هنگ کرده بود و هی میگفت مگه چی شده ؟ چی شده ؟ من چیکار کردم ؟
مادر گفت : اینا میگن تو حامله ای . بگو با کی بودی ؟ کی اینکارو کرد ؟
چشمهای مهری از جاش دراومده بود . بعد چند ثانیه بهت زدگی زد زیر گریه .
مادره ازش خواست بگه کار کی بوده.
مهری با ترس لرز به مادرش گفت : بگم مامان ؟
مادرش هم سرشو تکون داد .
مهری گفت : کار داداش بود .
انگار یه سطل آب یخ ریختن رو سرم . احساس کردم دارم سکته میکنم
یه لحظه یادم اومد که مادره گفته بود که دوتا دختر داره
به مادره گفتم : مگه نگفتی دو تا دختر داری؟
مادره گفت : اره
به مهری گفتم : داداش کیه؟ جواب نداد و فقط مادرشو نگاه میکرد
به مادره گفتم اون دخترت شوهر داره؟ سرش و به معنی اره تکون داد.
رو به دختره کردم که منظور از داداش دامادته ؟ گفت : اره !!!
مادره باور نمیکرد . بهش میگفت مهری دروغ نگو . بگو کی بود ؟ من باور نمیکنم
مهری با گریه قسم میخورد که کار دامادشه.

اعصابم به هم ریخت و اومدم بیرون . سرم گیج میرفت .
داماده پسر عمه اونها هم میشد و چند سال خواهر مهری رو میخواست و بعد چندسال باهاش ازدواج کرد . خواهر مهری ۱۹ ساله بود و یه پسر ۳ ساله داشت .
داماد ۲۵ ساله سه بار در مدت سه ماه با مهری رابطه داشته و تو همین مدت مهری بدون اینکه هیچ اطلاعی از روشهای بارداری و روشهای جلوگیری از اون بدونه ، باردار میشه و تو این مدتی که منس نشده دو بار به پزشک مراجعه میکنه که دکتر علت اون رو سال اول منارک میدونه و میگه اون طبیعیه .
من حرفهای مهری رو باور میکردم چون واقعا دختر ساده و بی اطلاعی بود اما مادرش باور نمیکرد .
دکتر از من خواست که کنترل کنترکشن کنم ( یعنی بررسی کنم که درد شکم مهری به درد زایمان هست یا نه )
در حال کنترل بودم که حس کردم بچه داره به دنیا میاد .به دکتر گفتم و معاینه شد و متوجه شدیم که بله بچه داره به دنیا میاد.

سریع تیم احیا رو خبر کردیم چون طبق اطلاعات مهری جنین باید نارس بوده باشه .
زایمان با موفقیت انجام شد و حاصل زایمان ، نوزاد دختر به ظاهر سالم با آپگار ۹ و ۱۰ با وزن ۲۷۵۰ گرم به دنیا آمد. تخمین سن جنین هم ظاهرا ۳۵ تا ۳۶ هفته بود . چون بچه مشکلی نداشت تیم احیا رفتن .
از اتاق زایمان که اومدم بیرون دیدم خواهره هم اومده
مثل اینکه مادره زنگ زده بود خواهرو داماده و پدره هم اومده بودن .

اگه بدونین داماده چجوری مث ابر بهار گریه میکرد که کار من نیست . به جون تنها بچش قسم میخورد که کار اون نیست و زنش هم دلداریش میداد.
خواهره اومد پیش ما که تورو خدا بچه رو سر به نیست کنین . اگه مادر شوهرم بفهمه منو طلاق میده !!!
منم گفتم خانوم ما ادم نمیکشیم . خودت بلدی و میتونی اینکارو بکن . حالا هم برو پیش مریضت تا صدات نکردم از اتاق نیا بیرون
ساکت شد و رفت تو اتاق پیش مهری و شروع کرد باهاش دعوا کردن که بگو کار کیه ؟ کار شوهر من که نیست . شوهر من به جون پسرم قسم خورده که کار اون نیست . یالا بگو کار کیه ؟ با کی بودی؟

دیدم خیلی داره جیغ جیغ میکنه و مهری هم گریش گرفته ، انداختمش بیرون .
مادره اومده میگه خانوم ما میخوایم بچمونو مرخص کنیم.
– جان ؟ کجا با این عجله؟ هستیم خدمتتون . باید تشریف داشته باشین .
مسئول بخش با مددکاری و حراست هماهنگ میکنه و اونهارو در جریان میذاره . مدد کار خودشو سریع میرسونه و با مهری خلوت میکنه . به نظر مددکار مهری راست میگه و داماده مشکوکه. البته این نکته هم میگه که زنها اونقدر مرموز هستن که خیلی وقتها واقعا نمیشه فهمید راست میگن یا نه .

غوغای تجاوز و حامله شدن دختر 13 ساله (عکس)

مادر همچنان اصرار به مرخص کردن دخترش داره و مدام میگه آبرومون رفت . اگه از آشناها کسی بیاد اینجا ،بدبخت میشم .
خواهره اصرار داره که مهری با یکی دیگه بوده و شوهرش بی تقصیره ( من فکر میکنم نمیتونه باور کنه که همچین چیزی ممکنه )
مهری درد داره ولی با این حال با مددکار همکاری میکنه .
تو این هیری ویری من نمیدونم خبر چجوری به کل بیمارستان میرسه که از همه ی بخشها برای دیدن و فضولی کردن به زایشگاه مراجعه میکنن و یکی فقط باید مسئول متوقف کردن اینا میبود .
و باز هم تو این هیری ویری از چند جای بیمارستان تلفن زدن که به خانوادش بگین اگه بچه رو نمیخوان ، ما میخوایم !!!
بچه داخل دستگاه گریه میکنه و گرسنه هست .
مددکار در حال تهدید کردن داماده هست که کار رو به دادگاهو نیروی انتظامی نکشونن . که اگه بکشونن و آزمایش ژنتیک بدن دیگه هیچ راه برگشتی نیست .
مسئول بخش داره ملت فضول پشت در زایشگاه رو رتق و فتق میکنه.
مهری خونریزی پیدا میکنه و خونریزیش قطع نمیشه . ما همه بالای سر مهری هستیم و من دلم پیش نوزادشه .

یک ساعت بعد
خواهر و مادر مهری به همراه مددکار اومدن پیش مهری که با هم حرف بزنن. مهری خونریزیش بهتر شد و تحت کنترله . مددکار موفق نشد دامادو. وادار کنه که واقعیت رو بگه .
داماده میگفت بیاین از من ازمایش بگیرین . کسی که حسابش پاکه ، چه منتش به خاکه . از این طرف هم مهری هم مشکلی با ازمایش ژنتیک نداشت.
مددکار دیگه قاطی کرده بود . گفت چون هیچی معلوم نمیشه و هرکی حرف خودشو میزنه باید به نیروی انتظامی خبر بدیم و از ما خواست که هیچکس نباید مهری رو ببینه . حتی مادر یا خواهرش .


و من همچنان دلم پیش نوزاده و صدای گریه اش تو سرم میپیچه.
کم کم بخش خلوت شد . رفتم پیش مهری . نمیدونین راضی کردن یه دختر مجرد که تازه دو ساعته که فهمیده حامله هست و یه ساعته زایمان کرده به شیر دادن به بچه ای که همه انگ نامشروع بودن و حرامزاده بهش میزنن و حاصل یه تجاوز ناجوانمردانه هست ، چقدر سخت و وحشتناکه .

نمیخوام بگم که چه حرفهایی بین ما رد و بدل شد . فقط اینو بگم که بهش فهموندم هر اتفاقی هم که افتاده باشه اون بچه گناهی نداره و الان این فقط تو هستی که میتونی بهش کمک کنی تا زنده بمونه .
اول به هیچ وجه قبول نکرد . کم کم راضی شد که بچه رو ببینه . از لباسهای کهنه ای که از قبل تو زایشگاه مونده بود براش یه لباس انتخاب کردم .
یه مای بی بی از یکی از مریضها قرض گرفتم و براش لباس پوشیدیم . انصافا دختر زیبایی بود و به دل مینشست .کمکش کردم تا به بچه شیر بده و ازش تشکر کردم .

شیفت عصر :
از نیروی انتظامی میان و داماده رو میبرن . تو کلانتری به کار زشتش اعتراف میکنه .
شیفت شب :
مهری و دخترش کنار هم تنها ، شب رو تو زایشگاه سپری میکنن

روز دوم :
شیفت صبح :
پزشک متخصص اطفال نوزاد رو ویزیت میکنه و نظرش این هست که به بچه شیر خشک داده بشه
مهری وقتی به بچه شیر خودش رو میده ،ناخواسته مهر مادری رو تجربه میکنه و دل کندن از نوزاد براش سخت میشه .
مادر و نوزاد از نظر پزشک متخصص زنان و اطفال ، مرخص هستن .
اما چون مهری بیمه پدرش هست نمیتونه از بیمه استفاده کنه . چون زایمان تنها با بیمه همسر رایگان محاسبه میشه و باید نزدیک ۵۰۰ هزار تومن پرداخت کنند .
پدر و مادر میگن ما پول نداریم و مهری اینجا باشه تا ما فردا پول جور کنیم.
مدد کار باهاشون صحبت میکنه که باید بچه رو به بهزیستی تحویل بدن و چون چند روز این پروسه طول میکشه ، باید چند روز نوزاد رو پیش خودشون نگه دارن .
مثل اینکه اینکار براشون مقدور نبوده و نمیخواستن بچه رو با خودشون ببرن.
داماده رو برای آزمایش ژنتیک میبرن ساری و متوجه میشن که بعله ، بچه متعلق به ایشون هستش.
تو شیفت عصر دیدم مهری تنهاست و نمیتونه به تنهایی از بچه مواظبت کنه . نمیتونه کهنه عوض کنه .
زنگ زدم به مادره که بیاد پیش بچش و بهش کمک کنه .
مهری حوصلش سر رفته بود . بهش یه رمان که تو بخش بود دادم بخونه .
مادره اومد و دوباره شروع کرد به سرزنش کردن و غر زدن . مهری هم شروع کرد به گریه کردن
اومدم تو اتاق و باهاش دعوا کردم که مهری هیچ تقصیری نداره . تو و پدرش و خواهرش هم به یک اندازه مقصرین . اگه میخوای به این کارت ادامه بدی میندازمت بیرون .
به مهری گفتم من زنگ زدم به مادرت که بیاد اینجا کمکت کنه تنها نباشی . اگه فکر میکنی بودنش اذیتت میکنه بهم بگو که بیرونش کنم.
سرشو به معنای باشه تکون دادو کمی آروم شد.
اعصابم به هم ریخته بود . مادره از اتاق اومد بیرون اومد پیش ما خواهش میکرد که تورو خدا اسم بچه ی منو از رو بردتون پاک کنین . اگه کسی بیاد ببینه آبرومون میره .

با همون حال عصبانی به یکی از بچه ها گفتم اسمشو پاک کنه . مادره دید که خیلی عصبانی هستم و اصلا نگاهش نمیکنم و سرم تو پرونده هست ، خودش شروع کرد به مویه کردن .
به زبون محلی میگفت که بدبخت شدم و آبروم رفتو … . بهش گفتم : خب که چی؟ الان اتفاقی که نباید میافتاد افتاد و کاری هم از دست تو بر نمیاد پس حرص نخور و به فکر آینده باش که میخواین چیکار کنین.
گفت درد من از اینه که چرا همون اولین باری که این کثافت اومد سراغش ، چیزی به من نگفت .
بهش گفتم : مثلا اگه میگفت ، میخواستی چیکار کنی؟ طلاق دخترتو ازش میگرفتی؟
گفت : نههههه چرا طلاق ؟ ( من نمیدونم اینا چرا واقعا طلاق از یه همچین کثافتی براشون عار بود و همش در مقابل طلاق موضع میگرفتن )
گفتم : خب چی پس؟ میخواستی بری بگی پسرم ! این چه کاری بود کردی . خیلی کار بدی کردی . دیگه ازین کارها نکن ؟
سرشو انداخت پایینو گفت نمیدونم
گفتم : پس هی نگو چرا زودتر نگفتی ؟ اگه میگفت هم کار از کار گذشته بود و برای دختر تو فرقی نمیکرد .
( البته خیلی فرق میکرد چون دیگه قضیه بچه در کار نبود ولی از یه طرف محکوم شدن مهری توسط دامادش که داره دروغ میگه و مهری با کس دیگه ای بوده هم ممکن بود و به هر حال من برای ساکت کردن زنه مجبور بودم بهش تشر برم که مهری رو اذیت نکنه )
بعد از این گفتگو دیدیم نرم تر شده و خودش هم طرف دخترشو میگیره .

شبفت شب :
مادر و نوزاد هر دو خوب هستن . مهری به همراه نوزادش و مادرش شب رو تو زایشگاه سپری میکنن .

روز سوم :

شیفت صبح :
پدر مهری میاد دنبال مادرش که برن ساری برای دادگاه .
مادر مهری میگه که شاید صبح نتونن بیان مهری رو مرخص کنن و کارشون تا عصر طول بکشه .

شیفت عصر :
خواهر مهری اومد و گفت : میخوام خواهرمو مرخص کنم .
چون از قبل حراست به ما گفته بود که باید پدر مهری بره کلانتری و تعهد بده و تعهد نامه رو برای ما بیاره ، ما هم همینا رو به خواهره گفتیم که بره به پدرو مادرش بگه .

بعد از یکی دو ساعت تعهد نامه رو آوردن با مضمون اینکه پدر مهری سند خونه شو گروی کلانتری گذاشته که فردا اول وقت متهم ( یعنی مهری ) رو به کلانتری معرفی کنه .
و ترخیص اون از بیمارستان بلامانع هست .

تازه اون موقع بود که فهمیدم ما در واقع حکم زندانبانو برای مهری داریم .
همینجور که داشتیم کارهای ترخیص مهری رو انجام میدادیم یکی از همکارهام گفت من هنوز دلم پیش نوزادشه . بعد رو کرد به خواهره و گفت بچه رو میخواین ببرین بهزیستی؟
خواهره گفت : نه . خودمون نگهش میداریم .
همکارم خیلی خوشحال شد . گفت وااااای دستتون درد نکنه . گناه داره دختر معصوم . خیلی هم خوشگله .
اینو که گفت ،خواهره که تا حالا مثل ادمایی که بهشون کارد بزنی خونشون در نمیاد ، برافروخته و عصبی بود ، زد زیر گریه .

همکارم خیلی ناراحت شد که این حرفو زد ولی خداییش منظوری نداشت .
خواهره از ما ادرس یه پزشک یا ماما رو برای ترمیم هایمن خواست ولی خبر نداشت که ترمیم هایمن کسی که زایمان کرده ، تقریبا غیر ممکنه .

از خواهره پرسیدم : الان چی شد ؟ شوهرت چی شد دادگاهش؟
گفت : پدرم رضایت داد و شوهرم آزاد شد و باهامون اومد بابل !!!
گفتم : چرا پدرت رضایت داد؟
شونه هاشو به معنی اینکه چه میدونم انداخت بالا .

دروغ میگفت . تابلو بود که خانواده کلا با هم مشورت کرده بودن و به این نتیجه رسیدن که باری جلوگیری از آبرو ریزی یه کارهایی بکنن که نمیدونم به نفع کی و به ضرر چه کسی خواهد بود .

پی نوشت :

– و مطمئنا اولین کسی که بیشترین نفع رو از این قضیه خواهد برد داماده
و یقینا برای پدری که در طی یک روز زندگی دو فرزندش تباه شده ، تصمیم گیری خیلی سخته و همینجا دعا میکنم که خدا برای هیچکس پیش نیاره . اما آبرو به هر قیمتی مهمتره

نوشته: کاوه


👍 12
👎 2
57752 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

539521
2016-05-02 20:26:11 +0430 +0430

عجب واقعا ناراحت کننده بود

0 ❤️

539523
2016-05-02 20:30:45 +0430 +0430

فقر اقتصادی کمر یک خانواده رو خم میکنه اما فقر فرهنگی کمر رو میشکونه. تاسف تنها کلمه ی توصیف کننده حال الان منه…

1 ❤️

539527
2016-05-02 20:38:36 +0430 +0430

ازاونجایی که شیف صبح
شیفت عصر شد دیگ نخوندم
کسکش مجبوری کسشر بنویسی

0 ❤️

539536
2016-05-02 21:01:22 +0430 +0430

ye soal : in haroom zade chetori be dokhtar e 13 sale hess dashte !!!
vaghan narahat konande bood

0 ❤️

539538
2016-05-02 21:01:53 +0430 +0430

یک سری جقی هم هستند که فقط فحش می دن
کاری ندارن که قضیه از چه قراره
مدیونید اگه فکر کنید نفر بالایی رو می گم

4 ❤️

539559
2016-05-02 21:42:06 +0430 +0430

دو سال قبل تو محل كناري ما هم يه همچين چيزي رخ داد ، منتها اين بار دختر ١٢ ساله با مردي كه كرايه نشينشون و ٤٥ سال داشت اتفاق افتاد !!! بي شرف تو كلانتري ميگفت دوس داشتم كردم به شما چه ربطي داره . ?

0 ❤️

539561
2016-05-02 21:46:43 +0430 +0430

خیلی ناراحت کننده بود
عجیب افسرده شدم

0 ❤️

539570
2016-05-02 22:11:05 +0430 +0430

باعث تاسفه…دوست نویسنده،،،دوستان نویسنده،لطفا وقتی در مورد مسائل مربوط به شغل و حرفه تون مینویسین،اصطلاحات و اسامی تکنیکی کاریتون رو به فارسی ترجمه کنین تا من بیسواد بفهمم چی به چیه!..مرسی
۰اینطور مواقع واقعا میمونم داستان رو باید لایک کرد؟چون خوب نوشته شده!؟(منظورم این داستان خاص نیست چون متوسط بود)،یا دیسلایک کرد چون موضوع داستان منزجر کننده ست؟،کسی فهمید به منم خبر بده لطفا!۰

2 ❤️

539573
2016-05-02 22:12:52 +0430 +0430
NA

یه خانواده فقیر آبرو دار
یه پدر زحمت کش که تا اینجای کار عائله رو به جایی رسونده که یه دختر شوهر داده با کلی مصیبت خرج جهیزیه و…!خیالش راحت بود که دیگه حالا یه پسر داره (داماد دیوث)!
خیلی سخته که تا اینجای کار برسونی و بعد با چنین اتفافی از درون تکیده بشی…مادر هم همینطور !
موضوع ناراحت کننده اینه که بدبختها از بیرون و یا غریبه ضربه نخوردند …یه خودی بی ناموس مرتکب این خیانت و جنایت شد. درد این بیشتر ادم رو از پا میندازه.
اشغال عوضی با یه شهوت کورکورانه دنیای همه رو بهم ریخت .تف بذاتت.

1 ❤️

539582
2016-05-02 22:56:28 +0430 +0430

چه تلخ و غم انگیز…
کاش مردم به جای اینکه برای حفظ آبرو روی این جور جنایت ها سرپوش بزارن، اینجور کثافت هارو ب سزای اعمال زشتشون میرسوندن که باز تکرار نشه… مثل اون ستایش بیچاره 6 ساله …

0 ❤️

539603
2016-05-03 02:10:56 +0430 +0430

" داریوشم " :
بابا این بنده خدا که تقصیری نداره، رفته این داستانو از اینجا www . topnaz . com/ داستان-تلخ-تجاوز-جنسی-به-دختر-13-ساله-توس/ کپی کرده و اومده تو شهوانی پیستش کرده!
حالا شما بگو حالی به آدم میمونه (!) احوالی! به آدم میمونه (¡) ! :-|
واالاااا… . . . 🙄

0 ❤️

539605
2016-05-03 02:21:40 +0430 +0430

ﻭ ﯾﻘﯿﻨﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺪﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻃﯽ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺗﺒﺎﻩ ﺷﺪﻩ ، ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﯿﺮﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺘﻪ ﻭ ﻫﻤﯿﻨﺠﺎ ﺩﻋﺎ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﭘﯿﺶ ﻧﯿﺎﺭﻩ . ﺍﻣﺎ ﺁﺑﺮﻭ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﻣﻬﻤﺘﺮﻩ ‏
—————————— —————————— —————————— –———— – ‎
ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﻓﺎﺟﻌﻪ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻫﻮﺍ ﻭ ﻫﻮﺱ ﯾﺎ ﻫﺮ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﯾﮕﻪ ﭼﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺩﯾﻦ ﻭ ﺷﺮﻉ ﻭ ﭼﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﺧﻼﻕ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺟﻨﺎﯾﺖ ﻭﺣﺸﯿﺎﻧﻪ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺁﺯﺍﺩ ﻣﯿﺸﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻣﻬﺮﯼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻭ ﻫﺮ ﺷﺐ ﻭ ﻫﺮ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﻭﻧﻮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﯾﺪ . ‏
—————————— —————————— —————————— —— – ‎
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﭘﺪﺭﺵ ﺗﻮ ﻫﻤﻮﻥ ﮐﻼﻧﺘﺮﯼ ﮐﺎﺭ ﻣﮑﯿﻨﻪ . ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺗﻮ ﮐﻼﻧﺘﺮﯼ ﭘﺪﺭ ﻣﻬﺮﯼ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﻫﻤﻪ ﺗﻘﺼﯿﺮ ﻣﺎﺩﺭﺷﻮﻧﻪ . ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺮﻩ ﻫﯽ ﻣﯿﺎﺩ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﻣﺎ ؟ ﭼﺮﺍ ﻭﻗﺘﯽ ﺯﻧﺶ ﻧﯿﺴﺖ ، ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﻣﺎﺳﺖ؟ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺗﻮ ﭼﻘﺪ ﺑﺪ ﺩﻟﯽ . ﺍﯾﻦ ﻣﺜﻞ ﭘﺴﺮ ﻣﺎ ﻣﯿﻤﻮﻧﻪ . ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻬﺮﯼ ﻣﺜﻞ ﯾﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﻩ . ﻫﻤﺶ ﺗﻘﺼﯿﺮﺍﯾﻦ ﺯﻧﻪ . ﺑﻔﺮﻣﺎ . ﺩﺳﺖ ﮔﻠﺘﻮ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺑﮕﯿﺮ . . . ‏

0 ❤️

539613
2016-05-03 04:25:18 +0430 +0430
NA

من يه چيزو نفــهميدرون، مهري چي شد؟؟ براي چي براي اون حكم گرفتن؟

ولي نوع نگارش رو خيلي دوست داشتم، حالت فيلمنامه داشت (ساعت و مكان نبود كه البته نياز مبود)، ممنون بابت بازگوييِ اين ماجراي تلخ

0 ❤️

539620
2016-05-03 06:27:02 +0430 +0430
NA

کیرم تو این داماد

0 ❤️

539622
2016-05-03 06:42:53 +0430 +0430
  1. نیاز نبود از اصطلاحات پزشکی استفاده کنی! همین که میگفتی من با سوادم کافی بود!!
  2. چطور جنین اول 29 هفته بود و بعد یه دفعه 36 هفته ایی شد و به دنیا اومد؟
    3.چرا دوست خواهرت باید بیاد اینارو برای تو تعریف کنه؟
    4.دختره 29 هفته ست که بارداره (که بعد یه دفعه شد 36 هفته) ولی از بارداریش خبر نداره؟
0 ❤️

539636
2016-05-03 08:34:08 +0430 +0430
NA

دوست عزيز يه چند تا موضوع تو اين داستانت بودکه اشکال هستش و فاجعه .اول اينکه تا دختر پريود نشه هيچ رقمه حامله نميشه .بعد چطور امکان داره کسي برامدگي شکمشو نفهمه الکي نيست که حامله بشه يعني مادره هم نفهميده شکمش دخترش داره مياد بالا ؟وبالطبع وقتي حامله شدي يعني پريود نميشي چون بچه از خون همين حيض تغذيه ميکنه .در ضمن از قديم گفتن خواهر زن نون زير کبابه .يعني اون مادر احمق نميدونسته داماد زرت و زرت نزاره بياد خونه و دختره هم چقدر احمق بوده يا خودشم ميخواريده که گذاشته باهاش سکس کنه .چون دختراي الان گرگند.

0 ❤️

539670
2016-05-03 15:30:57 +0430 +0430

اگه اصطلاح پزشکی میدونی که معلومه پسری هیچ اطلاعاتی از خانمها نداری اولا اینکه بمحض حامله شدن پریود نمیشه که اولین حرکت تابلو هست دوما ویاری و بالا آوردن و … سوما هر کی بکنه یارو میره سراغش که من حاملم یارو از یکی دیگه حامله شده بود ببرش فرحزاد اونجا کلی بچه میندازن سوما خیلی داستانت کیری بود واقعیت و خالی بندی ترکیب کردی شیر تو شیر شد

0 ❤️

539675
2016-05-03 16:33:23 +0430 +0430

يه سريا گفته بودن كه چطور كسي نفهميده دخترِ حاملست شكمش بالا اومده و…
من شنيدم كه دختره حامله ازدواج كرده(ماهِ ٦يا٧ بارداري بوده و بچه از شوهرش نبوده) تو اين مدت هيچكس نفهميده. تا اينكه چند هفته بعد ازدواج بچه به دنيا مياد.
ميخام بگم كه چيزِ دور از باوري نيست

0 ❤️

539780
2016-05-04 06:39:04 +0430 +0430

واقعا عالی نوشتی دمت گرم
راس میگه نباید به کسی اعتماد کرد

0 ❤️

539836
2016-05-04 14:42:04 +0430 +0430

تقصیر خودت دختره هم بوده بعضی ازاین خواهرزنابدمیخارن درجریان باشیددوهفته پیش اعلام شدکه سن بلوغ دختران درایران شده 11.5وپسران 13ازبس فیلم سوپرمیبینن وداستانای سکسیم ازهمه بدتر

0 ❤️

539843
2016-05-04 17:42:22 +0430 +0430

همچین دامادی را باید وسط میدون دار زد …

همین و بسسسسسسس

0 ❤️

539844
2016-05-04 17:45:04 +0430 +0430

انسان ماندن سخت دشوار و هر روز جهادی باید تا انسان ماند و هر روز جهادی را نمی توان!!!

(زنده یاد دکتر شریعتی)

0 ❤️

540350
2016-05-09 12:10:37 +0430 +0430

خدای من 😢 امیدوارم دروغ گفته باشی…

0 ❤️

671702
2018-02-01 01:41:06 +0330 +0330

اگه یه روزی بچه دار شدم هیچوقت تنهاش نمیذارم که یه عوضی بخواد اذیتش کنه

0 ❤️

733615
2018-12-03 21:14:13 +0330 +0330

اولشو خوندم فهمیدم کسشعر…اگ میخاین داستان تخلی بنویسین حداقل بااطلاع بنویسین…دختر تا زمانی ک پریود نشده حامله نمیشه!چرا؟چون هنوز تخمدوناش فعال نشدن .و دختر تو ۱۳ سالگی ب ندرت پیش میاد عادت ماهیانه بشه !و یا حامله!مگر اینک ب بلوغ جنسی زودرس رسیده باش!!پس هر اراجیفی رو ب خورد خاننده ندین!!!

0 ❤️

844046
2021-11-22 19:29:18 +0330 +0330

خیلی تعجب کردم واقعا ی حس تاسف بهم دست داد واسه همچین ادم رزلی
مرسی از نوشتنت♥️

0 ❤️