فروشنده

1395/03/17

مهران حتی زحمتِ کامل برهنه کردن مریم را به خودش نداد، درواقع علاقه‌ای هم به این کار نداشت، تنها همان‌قدر را که نیاز اساسی کارش بود از پای مریم درآورد. حتی کنجکاو نبود که مریم زیرِ پیراهنش چه دارد. احتیاج امروز او به‌هیچ‌وجه سکس نبود چراکه مریم در او هیچ احساس شهوتی ایجاد نمی‌کرد. باسن مریم صاف بود و اندکی هم شکم داشت. «این دروغ‌گوی ریاکار که نقایص و زشتی‌هایش را زیرِ هزار خروار چادر و حجاب پنهان کرده است». چیزی که مهران آن را احساس می‌کرد میل به تخریب بود، به تغییر دادن جایگاه دختری که به طرز احمقانه‌ای موفق و محبوبِ اطرافیان و محل کارش بود. البته این فکر تنها از مغز کوچک مهران می‌توانست عبور کند وگرنه مریم را چه به موفق و محبوب بودن؟ مریم که کمترین خواسته‌ها و سقف آرزوها را دارد، تنها درجایی همچون دفتر گرافیک می‌تواند توهم انسان موفق بودن را منتقل کند. جنبه دیگرِ خشونت و آمیزشِ بدون مغازله مهران از بی‌ارادگی و مقاومت نکردن مریم در برابرش شکل گرفت. کلیشه‌ای بسیار قوی و سخت که مهران را آماده کشیدنِ نقشه و چیدن نیرنگ‌های گوناگون کرده بود، ناگهان شکست و تنها نتیجه‌اش عصبانیت شدید مهران بود. مریم اما هیچ بحث و مجادله‌ای نکرد، تنها آدرس خانه مهران را از او پرسید. برای مهران سؤال پیش آمد که
پس آن‌همه شرم و حیا و دخترانگی که در چادر و حجاب پوشیده شده بود چه فایده‌ای دارد؟ البته مهران چندان عادت به پرسیدن سؤال از خود ندارد و به‌سرعت از این مرحله گذر کرد. او حتی مریم را به اتاق‌خوابش هم نبرد، حتی دلش نمی‌خواست مریم خانه‌شان را ببیند. لازم به ذکر است که دخترانی در شرایطی بدتر هم با مهران سکس کرده‌اند، مهناز در شوفاژخانه ویلایشان در رامسر برای او لخت شد. مهران که با کراهت از سهل و آسان بودن مریم و دیدن فُرم بدن بسیار معمولی‌اش دیگر نمی‌توانست به‌راحتی تبر خود را راست کند، انتظار این‌یک مورد را دیگر هرگز نداشت. موهای جسته‌وگریخته‌ای
که روی پا و شکم مریم بود در او احساس بیزاری و انزجار تولید کرد و کاملن خاموشش کرد. تنها با تصور بدن زیبا و بی‌نقص نازنین بود که توانست تبرش را فریب دهد و راست کند، مریم را روی مبل هُل داد و خودش هم کامل برهنه نشد، تنها قسمتی که نیاز اساسی بود. دستش را روی دهان مریم گذاشت تا صدایش درنیاید، از روغن روان کننده استفاده کرد و روبه روی او قرار گرفت. اولین بار بود که مستقیم به چشم‌های یکدیگر نگاه می‌کردند. مهران نمی‌دانست چرا انقدر از او بیزار و متنفر است. با دست دیگرش هم چشم‌های مریم را پوشاند و به نازنین فکر کرد…

مریم در فضاهای باز چادر می‌پوشد اما وقتی وارد دفتر می‌شود آن را برمی‌دارد و با مانتوِ بلند و روسری رنگارنگش که به سبک زنان لبنانی آن را گره میزند، ادامه می‌دهد. برداشتن چادر هیچ قسمت یا انحنای مشخصی از بدن او را نمایان نمی‌کند اما آقای خالدی اعتقاد دارد همین گل‌های ریزِ رُسته بر روسری او، فضای دفتر را دگرگون و هیجانی در رگ‌های هر انسان زنده‌ای می‌دواند. آقای خالدی می‌گوید رفتارها و حرکات ریز و بسیار ظریفی در زندگی اجتماعی زن‌ها وجود دارد که زندگی را زیباتر می‌کند و هیچ گَشت محسوس یا نامحسوسی قادر به کنترل آن نیست، درواقع هیچ قانونی، هرچقدر هم سخت‌گیرانه و بنیادین نمی‌تواند این حرکات را منع کند و راه را بر آن‌ها ببندد. خودش حرکت کیسه برنج را مثال میزند که خانم‌ها معمولن پس از پیاده شدن از ماشین یا بلند شدن از روی صندلی آن را انجام می‌دهند و بدین‌صورت است که با انگشتان، دو لبه شلوارشان را از روی مانتو مهار می‌کنند و با لرزاندن کمر و باسن، فاقِ شلوار را به نقطه دلخواه می‌رسانند و بعد گویی پیروز در جنگی نابرابر، دست‌هاشان را شادمانه در هوا می‌چرخانند. حتی سختگیرترین قاضی نیز ناتوان از صدور حکمی علیه این حرکت است و همین است که آن را زیباتر می‌کند. تقریبن همه، مواردی در تأیید گفته آقای خالدی می‌آورند. میثم از بستنی خوردن خانم‌ها می‌گوید که برای او بسیار جذاب است و می‌تواند ساعت‌ها به آن خیره شود. آقای نادری می‌گوید به خاطر شیرازی بودن و تنبلی، راه‌های ساده‌تری برای لذت بردن دارد و آن شنیدن بوی عطر یک زن است. حتی بهترین و گران‌قیمت‌ترین عطرها نیز به‌خودی‌خود خاصیت و هیجان مشخصی ندارند اما اگر زنی، حتی زشت، با عطری معمولی از کنار او رد شود، حضورش فضا را عوض خواهد کرد. آقای نادری اعتقاد دارد در لذت بردن از زیبایی زنان تنها نباید به حس لامسه یا بینایی بَسنده کرد، می‌توان با شنیدن بوی عطر یک زن یا صدای کفش‌هایش بر روی کاشی‌ها نیز لذت وافر برد و این موهبتی بزرگ برای مردان است که بیشتر اوقات قدرش را نمی‌دانند. آقای زمانی از حرکت باسن و کمر زنانِ میان‌سال رو به پیری که اندکی چاق شده‌اند می‌گوید، گویا کمر و باسن آن‌ها دو محورِ حرکتیِ متفاوت دارد که هر کدام در مسیر جداگانه‌ای می‌لغزد. باسن آن‌ها نیم‌دایره‌های کوتاه میزند در حالی که از کمر به بالا به پس‌وپیش می‌روند، هر کدام مخلوقی از جهانی متفاوت که در لحظه‌ای کوتاه به هم رسیده‌اند. رضا می‌گوید شانس آوردیم مهران نبود وگرنه گفتگو به سمت رفتارهای حرفه‌ای ستارگان پورن در فیلم‌هایشان کشیده می‌شد و چیزی از زیبایی‌شناسی زندگی زنان در خیابان‌ها گفته نمی‌شد. گل‌های روسری مریم در دفتر به جنب‌وجوش درمی‌آیند و او برای ما چایی تُرش دَم می‌کند.

مریم باکرگی‌اش را از دست داد. البته در حال حاضر این موضوع در مرتبه چندم اهمیت برای او قرار دارد و فکرش مشغول مسائل دیگری است. از دوشنبه گذشته شروع شد. عصر، وقتی‌که از سازمان خارج شد و داشت به سمت سرویس‌ها می‌رفت، ماشین مهران پیش پایش ایستاد و اصرار کرد که می‌رساندش. مهران هر روز با ماشینش از کنار او رد می‌شد و هیچ‌وقت تعارف نکرده بود مریم را برساند. مریم دو دل بود، راحت‌تر بود که خودش برود اما از طرفی می‌ترسید که اگر سوار نشود مهران فکر کند از دستش دلخور است و در محیط کارش فضای دلخوری و خصومت ایجاد شود و این آخرین چیزی بود که مریم می‌خواست. مهران در طول مسیر تلاش کرد او را بخنداند. خاطره‌ای مضحک تعریف کرد اما مریم نخندید، لطیفه‌ای بی‌ادبانه گفت که مریم را معذب کرد و در انتها اَدای آقای نادری را درآورد که می‌خواست از انجام کاری شانه خالی کند و مریم به این مورد خندید. خنده‌ای شدید و از ته دل که باعث شد چادر از روی سرش لیز بخورد و عقب برود، صورتش را به سمت پنجره برگرداند که مبادا مهران دهانِ گشوده به خنده‌اش را ببیند. حرکت مهران آن‌قدر ناگهانی و غیرقابل‌انتظار بود که توان هر واکنشی از مریم سلب شد. دست مهران بین پاهای او بود و ران‌هایش را فشار می‌داد. بدن مریم یخ کرد، توان برگرداندن صورتش را نداشت و با هر فشاری که مهران به پاهایش می‌داد لرزه‌ای در بدنش می‌افتاد که او را بی‌دفاع‌تر و ناتوان از اتخاذ هر تصمیمی می‌کرد. ضبط ماشین روشن بود و صدای اتوبان هم می‌آمد، اما مریم هیچ‌چیز نمی‌شنید، سکوت، گویی آن‌ها در سیاره‌ای دیگر بودند. پلک‌هایش را با شدت به هم فشار می‌داد و نمی‌دانست چه باید بکند، فشار دادن‌های مهران محکم‌تر و طولانی‌تر شده بودند و به همان نسبت لرزش‌های بدن مریم عمیق‌تر. مهران یک‌لحظه دستش را برداشت تا دکمه قفلِ کمربندِ ایمنی مریم را باز کند، همان یک‌لحظه کافی بود تا قلب مریم از تپیدن به ایستد. ترس و اضطراب و انتظار و هزار حسِ هم‌زمانِ دیگر که حتی نمی‌دانست چه هستند. دست مهران دوباره به سمتش برگشت، این بار بسیار خشن و بی‌پروا. انگشتانش را از فاصله بین دکمه‌های مانتو او رد کرد و ضربه‌ای به دکمه پایینی زد، ضربه‌ای دوباره و دکمه تاب نیاورد و از هم درید. مهران دستش را از زیرِ پیراهن او رد کرد و کفِ دستِ سنگین و داغش را روی شکم مریم گذاشت، چند ثانیه بی‌حرکت همان‌جا. نفس مریم بندآمده بود، سرگیجه داشت و تنها چیزی که می‌شنید و حس می‌کرد صدایِ نفس‌هایِ خودش بود. دستِ مهران روی بدنش حرکت کرد، به پهلویش رفت و آنجا را چَنگ زد. ناخن‌هایش را در پوست مریم فروکرد و وحشیانه فشار داد. سوزش و درد جیغِ مریم را درآورد، اما حتی جیغ هم نبود، ناله‌ای. بالاخره توانست حرکتی بکند و مچ دست مهران را دو دستی چسبید، سعی نمی‌کرد دست مهران را از آنجا بردارد، تنها فشاری در توان خودش به دست‌های مهران می‌آورد. مواظب بود که ناخن‌هایش در بدن او فرو نرود. مهران دستش را حرکت داد…

شايد ادامش دادم …

نوشته: FoxMan


👍 3
👎 4
32734 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

543922
2016-06-06 20:24:15 +0430 +0430

جالب بود. اینکه از دید هر دو نفر موضوع بیان میشه هم خوبه. قسمتی که نظر مردها در مورد جذب شدنشون به رفتار عادی زن ها بود هم قشنگ نوشتید. خسته نباشید

0 ❤️

543941
2016-06-06 21:55:23 +0430 +0430

بیچاره مرد ها…
چرا مقایسه میکنین؟چرا تو همه داستان ها مردا درنده ان؟چرا نمیگین بعضی از واقعا مسلمونا که میرن(حالا چه برای زندگی بهتر یا پناهنده گی یا غیره و غیره)به کشور های خارجی و تحت چنین شرایطی قرار میگیرن چه عذابی میکشن که خودشونو کنترل کنن؟چرا نمیگین بعضی از ما مردا حداقل اونقدر مردیم که به همسر خودمون با تموم نواقصش تا آخر عمر پایبند میمونیم بدون اینکه حتی فکر خطا از ذهنمون بگذره؟میدونم چرا تو ایران همه راجع به مردا اینطور فکر میکنن!خانمای گرامی آقایون هم گاهی ازشون سو استفاده میشه…ولی متاسفانه اگه صداش در بیاد گرون تر از یه خانوم واسش تموم میشه!برای همین نه رسانه ها صداشون در میاد نه بنده های خدا خیلیاشون از ترس حرف جماعت خفه میشن و شکایتشونو میخورن!باز بعضی خانوما واسه یکی دوتا شخص نزدیک تعریف میکنن یخورده خالی میشن ولی اون مردی که اگه به نزدیکاشم بگه یا مضحکه میشه یا میخندن بش که بابا تو خیلی شانست زیاده!کاش یکی با ما این کار رو میکرد!
باور کنین اینجوری قضاوت کردن فقط عصبانیت میاره…تو هر دو جنس قربانی هست…و تو هر دو جنس جانور!

1 ❤️

543977
2016-06-07 10:59:20 +0430 +0430
NA

حرفهای جناب problemslover رو قبول دارم .
میخواستم بعنوان یه زن مطلبی رو به حرفهای ایشون اضافه کنم که شاید برای خیلی تعجب آور باشه …این مطلب رو 7/8 سال پیش نوشتم و در صفحه شخصی یکی از همین شبکه های اجتماعی نت قرار دادم .اما اینجا چکیده ای از آن رو براتون مینویسم …
من فکر میکنم مَردها …بله واقعا مردها آنطور که ما زن ها داریم نشان میدهیم بد نیستند…
(مردهای عیاش و خیانتکار کارشان جدا و همینطور زنهایی که پا به پای اونها به زندگی کثیف روی آورده اند)
اینقدر که از حقوق زنها در جامعه میگن ایا از حقوق مردها حرفی هست؟ مردها زندگی غمگینانه ای دارند که ما زنها متاسفانه دراین شرایط فعلی که در جامعه حاکم شده اصلا بهش فکر نمیکنیم …چه برسه به اینکه بخواهیم بهش اهمیت بدیم…
در حالی که حق و درد و دنیای هر زنی یکی از همین مردهاست …یکی از همین مردهایی که دوستمون دارند یا دوستمون داشتند اما با دلی شکسته رفتند…یکی از همین مردهای غمگین و خسته که ترس از عقب ماندن مثل خوره روحشون رو میخوره … از دوره جوانی فکر تحصیل و خدمت سربازی و کار مناسب و پیدا کردن زوج مناسب و دوباره دغدغه پول دراوردن …، مدام شده خوراک حرص خوردن شب و روزشون ! خودمونیم اکثر دخترها برای ازدواج یا با دوستی از مرد ها توقعی دارند. باید تحصیل کرده باشند. پولدار، خوشتیپ، قد بلند، خوش اخلاق، قوی… و خدا نکند یکی از اینها نباشند…
اختلاف طبقاتی وحشتناک و چشم هم چشمی ورود هر عشقی را به قلبهایمان منع کرده فقط به خوش گذرانی زیر سایه شوهر یا دوست پسر پولدار فکر میکنیم .مثلا از مردی که صبح تا شب داره برای در آمد بیشتر برای فراهم کردن یک زندگی خوب برای ما که عشقشان باشیم به قولی سگ دو می زنه، توقع داریم که شبش بیاد زیر پنجره مون ویالون بزند و از مردی که زیر پنجره مون ویالون می زنه توقع داریم که رییس فلان کارخانه یا رییس شرکت وارداتی یک برند معروف جهانی باشه…
و توقع داریم همزمان دوستمون داشته باشن، زندگی مون را تامین کنند، صبور باشند و دلداریمان بدن…!
خوب کار کنند و همیشه بوی خوب بدن… زود به زود سلمانی برن و غذاهای بد مزه ما را با اشتیاق بخورند و تحمل کنند و اتومبیل پورشه زیر پایمان بیندازند و جوابگوی همه نوع تفریحات ما هم باشند !
وادارش کنیم که فقط با خانواده و فامیل ماها رفت و امد داشته باشه و اما خانواده و فامیل اونهارو دوست نداشته باشیم و ونگذاریم بهشون ماهی یبار هم سربزنند…ماحق داریم با دوستامون در پاتوقهای شهر قرار بذاریم و خوش بگذرونیم … اما اونها باید دوست های دوران مجردیشان را فراموش کنند و بی وقفه توی جمع ،با چشمان درویش شده فقط قربان صدقه ما بروند ،هیچ زن زیباتری را اصلا نبینند و حتی یک نخ هم سیگار نکشند! روی چه حسابی؟
مردها دنیای غمگینانه و صبورانه دارند.
بیایید قبول کنیم مرد ها صبرشان از ما بیشتره… وقت هایی که داد میزنن… وقت هایی هم که توی خیابان دست به یخه میشن… وقت هایی که چکشان پاس نمیشه وقت هایی که جواب اس ام اس شب به خیر را نمیدن
وقت هایی که عرق کرده اند… وقت هایی که کفششان کثیفه… تمام این وقت ها خسته اند و کمی غمگین.
و ما موجودات کوچک شگفت انگیز غرغروی بی طاقت را هم ، دوست دارن…
دوستمون دارن … ساده و منطقی…
مردها، دلشون زنی میخواد که کنارش آرامش داشته باشنن. فقط همین.
کمی آرامش در ازای همه فشار ها و استرس هایی که برای خوشبخت کردن ما تحمل میکنن.
کمی آرامش در ازای قصر رویایی که ما طلب میکنیم…
بر خلاف زندگی پر دغدغه ای که دارند، تعریف مردها از خوشبختی خیلی ساده است…خیلی ساده…
این ما نیستیم که فقط دل داریم …
مردها هم دل دارند …

1 ❤️

544003
2016-06-07 19:52:44 +0430 +0430
NA

خوب بود مخصوصا که اىن رو گفتى که سختگىر ترىن قاضى هم نمىتونه اونا رو محکوم کنه…اىن مشکل جامعه مارو در شىوه جلوگىرى از سکس نامشروع رو نشون مىده…اىن که زنا بلند نخندن ىه تار مو پىدا نباشه و از خىلى از تفرىحا محروم بشن فاىده اى نداره! حتى اگه زناى ما با روبنده هم بگردن مرد با دىدن چشم زن هم مىتونه تحرىک بشه… اگه مىخوان که موفق باشن در اىن کار باىد روى مردان فرهنگ سازى بىشتر ىا برابر بشه…بهرحال مىدونم اىنجا اىن حرفا مخاطب نداره.موفق باشىد

0 ❤️