قربانیه هوس های یه مشت آشغال

1393/02/04

سلام ندا هستم دختری 19ساله ک قربانیه هوس های ی مشت آشغال قرار گرفتم .من تو ی خونواده با اصل و نصب زندگی میکنم شهرمون کوچیکه واسه همینم هرکی هرغلطی میکنه همه سریع خبردار میشن داستانم سکسی نیس ک بخاین باهاش حال کنین فقط خاستم باهاتون درودل کنم این موضوع برمیگرده ب یک سال پیش .ی شب دوستم بهم اس داد گفت رفیق دوس پسرش دنبال یه دختر خوب واسه دوستی میگرده خیلی پسرخوبیه و فلان و فلان … خلاصه کلی ازش تعریف کرد ولی با تمام اینا من مخالفت کردم چون نمیخاستم آبروم بره دوستم خودش شماره منو بهشون داده بود بهم زنگ زدن جوابشونو ندادم دوست احمقم همچیو بهشون گفته بود همچیو در مورد من میدونس شروع کرد ب تهدید کردن گفت اگه جواب ندی شمارتو پخش میکنم منم از ترس جوابشو دادم.

خلاصه ی چن وقت باهم بودیم ولی من زیاد تحویلش نمیگرفتم ی روز گفت بیا بریم بیرون گفتم اصلا حرفشم نزن ول کن نبود این موضوع دیوونم کرده بود منم یه دفه ک زنگ زد سرش داد زدم و گفتم نمیام و دیگه نمیخامت دیگم بهم زنگ نزن دیگه جوابشو ندادم ی چن وقت بعدش یه شماره دیگه زنگ زد گفت دیدمت و دوست دارم و خیلی ازت خوشم اومده و اگه اجازه بدی میخام بیام خاستگاریت نمیدونستم چی بگم خیلی خوشحال بودم فک میکردم واقعا دوسم داره گفت یه مدت باهم باشیم تا بیشتر همیدیگرو بشناسیم منم ناچارا قبول کردم یه مدت باهاش بودم همه چیز عالی بود همونی بود ک میخاستم از ته دلم عاشقش شده بودم خیلی خوب بود فک میکردم خیلی پسر خوبیه تا اینکه یه روز گفت بیا بریم بیرون گفتم ولی من مخالفت کردز همون موقع دعواهامون شروع شد باهام سرد شده بود دیگه محلم نمیکرد داشتم دیوونه میشدم آخه خیلی دوسش داشتم تحمل این رفتاراشو نداشتم آخرش گفت اگه نیای دیگه باهات نمیمونم از ترس اینکه از دستش بدم قبول کردم که کاش خدا همون موقع جونمو گرفته بود و قبول نمیکردم بالاخره اون روز رسید و من به بهانه ی کلاس تست باهاش رفتم وقتی نشستم تو ماشین ب جز سلام ی کلمه هم باهاش حرف نزدم رومو کردم طرف خیابون و اصلا نگاش نکردم از جزییات میگذریم رسیدیم تو خونه از ترس و دلهره نزدیک بود حالم به هم بخوره نمیدونستم چیکار کنم رفتم دستشویی کلی گریه کردم از خدا میخاستم که یه کاری بکنه باورم نمیشد ک قرار بود اینکارو بکنم وقتی از دستشویی دراومدم جلو در ایستاده بود یه لبخد شیطنت آمیز بهم کرد رفتم اومد کنارم نشست دستشو انداخت دورم بهش گفتم علیرضا اول قرار بود چیکار کنی (روز قبلش بهش گفتم باید صیغه کنیم اینجوری نمیزارم)منو صیغه کرد بعد گفت حالا دیگه مال خودمی اومد کنارم محکم بغلم کرد هی بوسم میکرد بعدش منو خابوند یه لحظه پشیمون شدم میخاستم برگردم جیغ میزدم.میگفتم ولم کن ولی ولم نمیکرد همه جامو بوس میکرد گردنمو میخورد بعدش بلندم کرد لباسمو بیرون آورد من فقط جیغ میزدم بعدش شلوار و بعدش لباسای زیرمو سینه هامو فشار میداد و میخورد صورتش قرمز شده بود هی نفس میزد خیلی میترسیدم بعدش لباسای خودشو درآورد هرچی قسمش دادم و التماسش کردم بیفایده بود به زور پامو باز کرد میخاس از جلو بکنه نذاشتم گفت پس برگرد منو برگردوند واااااای فقط خدا میدونه من اون روز چی کشیدم چقد درد کشیده تا اون موقع هیچ نامحرمی بهم دست نزده بود ولی اون یهو آلت بزرگشو کرد پشتم چشمام سیاهی رفت نزدیک بود غش کنم اصلا تو نمیرفت با زور و فشار تو میکرد 20دقیقه زیرش بودم تو این بیس دقیقه 3بار منو کرد وسطش درمیاورد آرومم میکرد هیچی بالاخره خودشو راحت کرد گفت پاشو بریم گفتم علیرضا دارم میمیرم از درد گفت خب میخای چیکار کنم باید تحمل کنی فقط گریه میکردم گفتم علیرضا اگه خونوادم نذاشتن باهم ازدواج کنیم چی؟گفت 2،3بار میام اگه قبول نکردن دیگه هیچی تو دلم خالی شد گفتم.اینطوری نگو من حام بده اینجوری میگی حالم بدتر میشه گفت پاشو بریم منو برگردوند رفتم خونه داغون بودم وقتی مامانمو دیدم نزدیک بود بزنم زیر گریه ولی خودمو کنترل کردم یه قرص خوردم خابیدم بعدازظهرش بهش اس دادم جوابمو ندادم زنگ زدم جواب نداد میخاستم خودمو بکشم میترسم زده باشه زیرش خدا میدونه ک چی کشیدم تا 2نصف شب هرچی زنگ زدم جوابمو نداد داشتم دیوونه میشدم بالاخره جواب داد گفتم چرا جواب نمیدی گفت دیگه باهات کاری ندارم گفتم آخه چرا مگه قرار نیس باهم ازدواج نیم گفت مگه خرم ک باتو ازدواج کنم گفت شمارتو اون رفیق قبلیت بهم داده نزدیک بود غش کنم چشام سیاهی رفت واسه یه لحظه اصلا حال خودمو نمیفهمیدم اصلا نمیدونستم کجام گفت مگه خرم ک باتو ازدواج کنم آدم نیستی هرچی التماسش کردم جوابمو نداد آخرشم گفت اگه میخای میتونیم باهم دوست بمونیم ولی از ازدواج خبری نیست گفتم.نه نمیخام گفت پس برو ب سلامت
این بود داستان زندگیم میخام اگه میشه نظرتونو بدونم خاهشا فحش ندین چون خدا میدونه عین حقیقته هنوزم ک هنوزه دوسش دارم ولی تا تونستم نفرینش کردم آخه من ی دختر پاک بودم هیچ بدی هم در حقش نکرده بودم ک اینکارو باهام بکنه امسال ماه محرم تا تونستم نفرینش کردم تا خدا جواب کارشو نده ول کن نیستم
ببخشید که سرتونو درد آوردم موفق باشید

نوشته: ندا


👍 0
👎 1
86717 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

416943
2014-04-24 12:38:13 +0430 +0430
NA

الکی میگه…

0 ❤️

416938
2014-04-24 12:43:42 +0430 +0430
NA

خو رفته بودی کون بدی دیگه حالا از چی ناراحتی کونتو دادی حالشو بردی حالا امدی برا ما کوری میخونی.هپلی خو دفعه اول درد داره دیگه مگه صابونه که لیز بخوره بره داخل اگه ادامه داده بودی خیلی هم بهت حال میداد حیف که نیمه کاره ول کردی.
کسووووووووووووووووووووووو

0 ❤️

416939
2014-04-24 13:45:09 +0430 +0430
NA

آخی عزیزم با نفرین کردن چیزی درس نمیشه دوسش نداشته باش ازش متنفر باش .همون موقع ک گفت بیا خونمون گفتی نه و باهات سرد شد باید قصد شیطانیشو میفهمیدی و باهاش بهم میزدی…بضی وقتا آدم از پسر بودن خودش شرمنده میشه:(

0 ❤️

416940
2014-04-24 14:07:44 +0430 +0430
NA

همچین چیز خاصی ام نبود که هی میگی عین واقعیت بود
کلا زیاد سخت نگیر،حودت رفتی دادی دیگه کجاش واست دردناکه!

0 ❤️

416941
2014-04-25 02:00:37 +0430 +0430
NA

عزیزم بالاخره یه خری هم تو رو میگیره! هی نرو به هوای ‌شوهر پیدا کردن ک. نتو پاره کن…

0 ❤️

416942
2014-04-25 10:38:19 +0430 +0430

داستانش راست بود ولی کون دادنش رو پیاز داغشو زیاد کرده بود… برای دفعه اول دادن خوب همه استرس دارن ولی دلیل نمیشه به کسی که دادی همون هم بیاد بگیردت… یه بار دادی حالا دیگه راحت باش و سکس های بیشتری رو تجربه کن و از زندگیت لذت ببر , مثل این دختر دهاتی ها هم هی حرف از ازدواج نزن

0 ❤️

416945
2014-04-25 13:58:31 +0430 +0430
NA

سلام…مشکل اصلى واساسى دختران اعتماد بى جا و نبودمنطق والگويى درست وجزيى نگروجايگزينى اون با احساست وعواطف نداشته درخانواده هستش.خانواده مذهبى وبقول شما اصل ونسب دار بيشترازناحيه سکس ضربه مى خورندچرا؟ چون اعتقاد دارن بايس براساس قاعده وقانون وزمان ومکان مشخص خودش جلو بره.درهرحال داستان شما قابل باوروحل بوده…سوالى داشتيدبپرسيدجواب ميدم.

0 ❤️

527152
2016-01-02 11:40:40 +0330 +0330
NA

کسته ننش

0 ❤️

670574
2018-01-23 00:28:44 +0330 +0330

خدا جواب دوتاشونو میده مطمئن باش

0 ❤️