مدل نقاشی

1402/04/29

با صورت برنزه، چشمهای روشنی که به جایی نامعلوم دوخته شده، موهای پر پیچ و تابی که به شانه میرسید و آفتاب غروب گرد طلا بر آن پاشیده بود کنار دیوار لم داده بود، نزدیک گونی غول پیکر بازیافتی هایی که از صبح جمع کرده بود. یک تابلوی پر از زیبایی و کنتراست. دلم خواست عکس بگیرم. موضوع نقاشی جذابی بود ولی اگر میشد از خودش نقاشی کنم خیلی بهتر بود. دل به دریا زدم: پسر خوش تیپ، وقت داری یه ساعت بیای خونه من ازت یه نقاشی بکشم؟
لب بالایی اش را هورمونهای بلوغ به طرف بینی ظریفش پیچانده و دو دندان خرگوشی را به نمایش گذاشته بود. با ناباوری نگاهم کرد، عمیق و طولانی، و گفت: نمیتونم، منتظرم وانت بیاد بار بزنیم طرف خونه.
نگاهش که مخلوطی بود از آرزوهای شیرن دوردست و سرخوردگیهای تلخ هرروزه، طوری اسیرم کرد که نتونستم ازش بگذرم: وانتی که بیاد، اگه اینجا نباشی، مثلا رفته باشی دستشویی، چی میشه؟
هیچی، گونی رو بار میزنن میرن من جا میمونم.
خب، خودم میرسونمت. پول خوبی هم بهت میدم. دویست تومن خوبه؟
هنوز تردید داشت ولی دستشو که گرفتم، جاذبه جنس مخالف کار خودشو کرد.
فرستادمش حموم، از لباسای خودم بهش دادم: رکابی سفید، شورت مشکی و یه دامن کوتاه.
دامن نمیپوشم، شلوار بده.
میخوام پاهات معلوم باشه. بالاخره راضی شد یه روسری رو مثل لُنگ ببنده به کمرش. خیلی هم بهتر. روسری نازک و شکافش بخش بیشتری از بدنش رو نشون میداد و جاهایی از بدنش که دور از آفتاب سفید مونده بود کنتراست هوس انگیزی با بقیه تنش داشت. بدنی بدون چربی اضافی که هر دختری می پسنده. توی این فاصله، پیتزایی که سفارش داده بودم رسید. با چه اشتهایی میخورد! بیشتر غذای من رو هم خورد.
خب، من حاضرم.
تصمیم گرفتم توی آتلیه چندتا عکس ازش بگیرم. جای گرمی که مجبور بودم لباسامو سبک کنم. یه رکابی نخی، بدون سوتین و با دامنی کوتاه. به عکس چهارم که رسیدم وقتی گفتم ژست روبرو بگیره دستاشو جلوی پایین تنه ش گرفت.
دستاتو پشت گردنت قلاب کن، میخوام توی عکس مردونه تر بیفتی.
همین جوری بگیر… اصلا دیگه باید برم.
چیه؟ خجالت میکشی واسه من بلند کردی؟ باشه همینو میگیرم.
عکس رو که گرفتم دستاش آروم آروم رفتن پشت گردنش. به پایین تنه ش زل زده بودم و آلتی که از کش شورت بیرون زده بود. زوم کردم و چندتا عکس گرفتم. صدام میلرزید: چشماتو وا نکن!
هیپنوتیزم شده کشیده شدم طرفش. شورتش رو پایین دادم و دو دستی مردونگیشو گرفتم. سر کیرش بلندش از دستام بیرون زده بود و لبامو به طرف خودش میکشید. وقتی شروع کردم به خوردنش انگشتاش رفت لای موهام. چقدر اینو دوست دارم. لطافتی به سکس میده. نمیدونم اون حال رویایی چقدر طول کشید که دیدم سرم رو بین دستاش گرفته و پس میزنه: بسه، بسه داره میاد.
اهمیتی ندادم. به مکیدن ادامه دادم تا با ناله تخلیه شد. میدونستم نیم ساعت دیگه دوباره رو به راه میشه و تازه میشه ازش کار کشید!
ته مونده نوشابه مون رو میخوردیم. دیگه حرفی از این که باید بره نبود. موبایلش زنگ خورد. جوابش به کسی که سراغشو میگرفت این بود: شب نشینی دارم. بعدا تعریف میکنم.
کی بود؟
همون وانتی.
چی میخواست؟
چی بگم. روز باید نوکرش باشیم، شب بغل خوابش.
قیافه ش رفت تو هم. خواستم با عادی نشون دادن مساله از تلخی درش بیارم: خب، بسکه خوشکلی، خاطرخواه زیاد داری!
این حرفا نیست، فقط میخوان فرو کنن تو یه سوراخ دم دست، ریخت و قیافه، سن و سال، نر و ماده، عقب و جلو براشون فرقی نداره.
ولی تو واسه من فرق داری. مخصوصا عاشق نگاهتم، اگه دودولت حسودیش نشه!
دستشو گرفتم و راهی رختخواب شدیم. تا حالا کردی؟
شبا اگه رمقی مونده باشه به یکی که زورمون بهش برسه بند می کنیم.
دختر یا پسر؟
فرقی نمیکنه، خب دختر حالش بیشتره. بیشتر از عقب.
چرا عقب؟
چون تنگ تره. کونش هم میچسبه به شکم آدم، همه آب کیرو میکشه.
با منم همینو میخوای؟
اگه تو هم بخوای…
باشه ولی اول از جلو. قول میدم یه حالی بهت بدم که بازم بخوای.
به پشت خوابوندمش. کیرش چسبیده بود به شکمش. بدون این که توش کنم روش نشستم. ملایم عقب و جلو میکردم. سینه هام از رکابی افتاده بود بیرون. دو دستی باشون بازی میکرد. خودمو دادم پایین تر: بخورشون.
وقتی میخورد توی هپروت سیر میکردم. تا گردنش خسته شد و پس کشید. معطلش نکردم لبامو چسبوندم به لباش و زبونمو کردم تو. خیلی طول نکشید که یاد بگیره. غریزه بهترین مربی سکسه. زبون همدیگه رو میخوردیم و کسمو میمالوندم به کیرش. داشتم به اوج میرسیدم. موهاشو چنگ زدم و با آخرین زوری که داشتم خودمو بهش فشار دادم. طولانی ترین و شدیدترین ارگاسمی که نمیخواستم تموم شه ولی شد. میخواستم از روش بلند شم. ول کُن نبود. نفس نفس میزدم: حالا وقت اصل کاریه.
لب تخت قمبل کردم که از عقب بکنه. هیچوقت از عقب نداده بودم. همینطور از جلو. ولی وقتایی که سکس بهم فشار میاورد موقع ور رفتن با خودم دوست داشتم یه چیزی به خودم فرو کنم. بهترینش سوسیس بود. وقتی اونو تو کونم میکردم طبیعی تر ارضا میشدم. بالاخره پورن نگاه کردن یه آموزشی هم داره.
کون کن قهاری بود. با آب دهن لیزش کرد و آروم آروم کرد توش. درد داشت ولی حس سکس واقعی قابل تحملش میکرد. وقتی روم ولو شد دیگه همشو کرده بود توش. دستشو گرفتم بردم زیر شکمم: اینجا رو بمال. یاد گرفت. دوباره هپروتی شدم. داشتم حال میکردم که کشید بیرون.
چرا پس کشیدی؟
نزدیک بود آبم بیاد.
ناقلایی ها!
لب تخت نشستم: تا حالا کس کسی رو خوردی؟
هاج و واج نگام کرد: نه، ولی کیر خوردم. حال نمیده. مخصوصا وقتی آبشون میاد.
توی گوشش نجوا کردم: اگه من ازت بخوام چی؟
بلد نیستم.
یادت میدم. در ضمن، آبت پس میزنه میتونی دوباره…
پوزیشن 69 گرفتیم: یه کم بالاتر، همونجا که قلنبه ست. آفرین.
وقتی راه افتاد رفتم سراغ کیرش که دیگه از شقی افتاده بود. بیشتر از موقعی که سفت بود حال میداد. کامل توی دهنم جا میگرفت. با زبونم از این لپ به اون لپ قلش میدام. داشتم کیف میکردم که دوبار سفت شد. کشیدم بیرون: اگه میخوای آب بده ولی دوباره بکنی توش بهتره.
لب تخت پاهامو دادم بالا. فکر کرد میخوام از جلو بکنه: تو کسم نه!
با دست کیرشو هدایت کردم به سوراخ عقب. دیگه درد نداشت. وقتی ریلکس باشی کون دیگه مقاومت نمیکنه و یه جورایی هم خوشش میاد. اعصاب تحریک شونده کس تا اطراف سوراخ عقب پخشن. پاهامو دور کمرش حلقه کردم و هردفعه که میکرد توش با ضربه پاهام کمکش میکردم. با هر ضربه بدنم تکون میخورد و سینه هام میلرزیدن و تحریک میشدن. یه دستم روی نقطه حساس بود و با اون یکی به نوک سینه هام حال میدادم. طولی نکشید که همزمان به اورگاسم رسیدیم. و چه سر و صدایی! امیدوارم در و همسایه نشنیده باشن.
خیس عرق، تنگ در آغوش، به هم چسبیدیم. طفلی زود خوابش برد. با موهاش بازی میکردم و به بازی سرنوشت فکر میکردم و این که… عاشقش شده بودم؟ نه، به عشق و عاشقی عقیده ندارم ولی میخواستمش.
صبح زود، بعد از آخرین کامی که گرفتیم دوباره رفت توی همون لباسای چرک. ولی دیگه همون آدم قبلی نبود. شماره شو که بهم میداد سرش زیر بود: هر وقت دلت خواست بهم زنگ بزن. هر کاری که داشته باشی بی چون و چرا در خدمتم. دلمو پیشت گرو میذارم. چیز قابل دیگه ای ندارم.
دل منم پیشت گرو هست. دنیا رو چه دیدی شاید یه روزی… از رو عکسات یه نقاشی شایدم چندتا میکشم. شاید نمایشگاه بذارم. خبرت میکنم.
پیشونیمو بوسید و با چشمای نم زده رفت. حس غریبی داشتم. با تمام قدرتی که داشتم افتادم به جون بومای سفید تا تعدادشون به نه تا رسید. تابلوهایی سرشار از زندگی و تراوت جوانی. روز قبل از افتتاح نمایشگاه بهش زنگ زدم. یه بار دوبار ده بار و همش یه جواب سرد: این شماره در شبکه موجود نیست. و هرگز موجود نشد. بارها اطراف سطلهای زباله پرسه زدم و حتا از بعضی زباله گردا با دادن مشخصات ظاهری پسری که اسمش رو نمیدونستم پرس و جو کردم ولی پیداش نکردم. حالا که سالها گذشته برام مثل یه رویاست که تو خواب گذشته. بعضی وقتا فکر میکنم مخصوصا خودشو گم و گور کرده. شاید مثل من از عاقبت عاشقی میترسیده. عاشقی بدترین بلاییه که میشه سر کسی بیاد. دلواپسش هستم. اگه بلایی سرش اومده باشه شاید مقصرش من باشم.

نوشته: مدوزا


👍 75
👎 2
46801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

938520
2023-07-20 01:14:00 +0330 +0330

عالی بود عالی عالیییی🙂🙂🙂🙂🙂💔

1 ❤️

938531
2023-07-20 01:47:20 +0330 +0330

مثل همیشه عالی بود مدوزای عزیز.‌قلم شما فوق العاده زیباست.

1 ❤️

938532
2023-07-20 01:48:25 +0330 +0330

کیرم توی کوس زن آخوند
ننویس

1 ❤️

938534
2023-07-20 01:53:18 +0330 +0330

چه قشنگ بود

1 ❤️

938558
2023-07-20 04:33:12 +0330 +0330

دیر زنگ زدی،منم سر بە بیابون گذاشتم و از اینجا سردرآوردم :)
زیبا بود،دوست داشتم

2 ❤️

938596
2023-07-20 08:54:50 +0330 +0330

ممنونم از نوشتنت
مدوزا
منتظرم یک داستان بلند از شما بخونم

1 ❤️

938597
2023-07-20 08:56:41 +0330 +0330

آخ از دست اونایی که یهو میرن
امان از آخرین بارهایی که نمیدونی آخرین باره
چقدر حس بدیه وقتی سرگردون و پریشون میفتی دنبال یه ردی؛ اثری…

2 ❤️

938610
2023-07-20 11:06:09 +0330 +0330

عالی بود و حشری کننده

1 ❤️

938637
2023-07-20 16:09:36 +0330 +0330

بدترین نفرینی که آدم میتونه کنه اینکه
بگی عاشق بشی و بهش نرسی
اون آدم دیگه هیچ وقت آدم سابق نمیشه

3 ❤️

938652
2023-07-20 19:16:58 +0330 +0330

پنج ستاره برا این داستان کمه
فوق‌العاده بود با تصویر سازی عالی

1 ❤️

938656
2023-07-20 20:35:55 +0330 +0330

داستان زیبایی بود.
اما من تو واقعیت قبل عید بود یه پسره رو دیده بودم می خواستم هر جورشده مدل نقاشیش کنم.(البته من آدم کم رویی هستم معمولا روی این کارو ندارم!! )
بعد عید که رفتم محل کارش دیدم مغازشو بسته رفته!! اونم تو پاساژی که سالهاست کاسباش ثابتن

1 ❤️

938658
2023-07-20 21:24:17 +0330 +0330

نویسنده عزیز داستانت عالی زیبا قشنگ ادامه بده منتظر بعدی ها هستم

1 ❤️

938661
2023-07-20 22:19:25 +0330 +0330

درود و دو صد بدرود بر عزیز صاحب قلم
پرتوان ، مسلط ، قوی ، پر احساس ، زاویه نگاه ۳۶۰ و کلا باید بگم … آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری.

1 ❤️

938696
2023-07-21 01:41:45 +0330 +0330

خوب بود

1 ❤️

938714
2023-07-21 02:57:42 +0330 +0330

من که دوسش داشتم ، یکم پر شور تر و با احساس تر هم بنویسی که دیگه عالی💋

1 ❤️

938722
2023-07-21 03:50:41 +0330 +0330

😐😐😐لااقل یه جوری بنویس باور کنن!کی کیر یه آدمی که ممکنه هزار مرض داشته باشه رو همون اول میزاره تو دهنش!
عجب…

0 ❤️

939011
2023-07-23 03:54:14 +0330 +0330

عالی بود.کاش میتوتستم بفهمم کی پشت این داستاناس

1 ❤️

939850
2023-07-29 15:31:29 +0330 +0330

آخرش تلخ بود. 😔
نمی‌شد دوباره برمی‌گشت و باز هم می‌کردیش؟

1 ❤️

939858
2023-07-29 15:55:10 +0330 +0330

عالی بود …

1 ❤️

940175
2023-07-31 16:25:59 +0330 +0330

1 ❤️

940176
2023-07-31 16:26:43 +0330 +0330

0 ❤️

940202
2023-07-31 23:04:03 +0330 +0330

با تشکر از دوستاني نظر دادند و دوستي که گفت چرا ادمه ش ندادم. بله جا داشت و مي شد ولي کو وقت؟ حتا به ويرايش درست و حسابي قصه هم نرسيدم با اين حال نزديک ده ساعت وقت همين شد. شرمنده.
مدوزا

0 ❤️

940521
2023-08-02 16:27:51 +0330 +0330

چقدر حس داشت داستانت عزیزم 🥰🥰

1 ❤️