مرد میانسال در شهر غریب (۱)

1401/06/22

میدونم حضور یک‌ مرد با 51 سال سن اینجا براتون عجیبه!!!
من به اصرار کسی که باهاش سکس داشتم این سایتو دیدم تا بفهمم که اوضاع جنسی جامعه در چه حاله
سال ۷۶ با همسرم ازدواج کردم،عاشق همدیگه شدیم بعد از چند سال که بچه دار نشدیم، دکترا گفتن که ایراد از منه و کاریش نمیشه کرد خیلی به همسرم اصرار کردم که طلاق بگیره و بره دنبال سرنوشتش اما به پام موند
تو شهرمون که مرزیه زندگی دونفره ساکت و ارومی داشتیم مغازه لوازم جانبی موبایل داشتم یک خانه و یک ماشین که مسافرت میرفتیم و از همه چی لذت میبردیم تا اینکه ۷ سال پیش فهمیدیم همسرم سرطان داره بهترین دکترها رفتیم حتی خارج هم رفتیم که تنها همدمم را سالم ببینم بدلیل هزینه های سرسام آور درمان مجبور شدم ماشین و بدنبالش خانه را بفروشم ، اما بعد از ۵ سال مبارزه ،بیماری با بیرحمی همسرم را ازم گرفت
هرچند که میدانستم عاقبت این بیماری تسلیم شدن است اما فشار و سختی مرگ مونس و همدم چندین ساله ام نابودم کرد خانه نشین شدم و در خلوت خود مویه میکردم، برادر و دوخواهرم بسیار سعی کردند که به زندگی برم گردانند اما فایده نداشت به توصیه آنها با یک روانشناس اینترنتی و تلفنی مشاوره میگرفتم و راهکار و نتیجه این شد که شهرم را ترک کنم و مهاجرت به شهری بزرگتر داشته باشم
اما پولی برای من نمانده بود ، با سرچ در اینترنت شهری در مرکز ایران را یافتم (بدلیل رفع هرگونه سؤتفاهم از اسم شهرها معذورم) که هم اجاره مسکن ارزان بود و هم کار فراوان و بافت متفاوت فرهنگی و شهری از زادگاه خودم بود
تو دیوار خانه های اجاره ای را سرچ کردم بسیار مناسب و حتی خانه بدون ودیعه هم بود تلفنی با چند نفر هماهنگ کردم ، با نصف پولی که بابت رهن این خانه داده بودم میتوانستم آنجا خانه بگیرم
باید با اتوبوس میرفتم تهران و سپس با قطار به شهر مقصد میرسیدم ، اینترنتی یک اتاق مسافرخانه گرفته بودم چند ساعت استراحت کردم و رفتم که خانه های اجاره ای را ببینم اولی،دومی پسند نشد سومی یک خانه دو طبقه با ورودی و حیاط مشترک دوخوابه و قدیمی بود خانه حاج اصغر و حاج خانوم که بازنشسته بود یک پسر ۱۷ ساله و یک دخترک ۱۳ ساله البته دختر بزرگشان خانه شوهر بود
قرارداد بستیم رهن و ودیعه نخواستن سریع برگشتم وسایلم را بار کامیون زدم و پول ودیعه را هم از صاحبخانه پس گرفتم ، پس از خداحافظی با برادر خواهرام سر قبر همسرم رفتم و با گریه فراوان خداحافظی کردم
پس از یک هفته که مستقر شدم بدنبال مغازه گشتم تا با پول ودیعه یک مغازه لوازم جانبی بزنم خوشبختانه بخت یار شد و یک مغازه نقلی با دکور آماده پیدا کردم و از دوستم که وارد کننده بود خرید کردم و مغازه هم افتتاح
دوستم بخاطر شکستهام با کمترین سود و حتی بدون سود بهم جنس میداد و من هم با سود کم میفروختم که حسابی کارم گرفت و اوضاعم کم کم بهتر میشد و بعداز یک سال یک پراید خریدم و قراداد خانه و مغازه هم تمدید کردم بااینکه زندگیم روی روال افتاده بود اما هیچگاه غم همسرم برای یک لحظه از دلم کم نمیشد همیشه غم و غصه از صورتم میبارید و فقط موقع سلام و احوالپرسی یک لبخند اجباری میزدم که تصنعی بودنش تابلو بود
بارها حاجی اصغر و زنش دعوتم کرده بودن و من گفته بودم که نمیتوانم و بدلیل تجرد معذب هستم که داخل خانواده بشم چند بار پیشنهاد دادن برام زن بگیرن اما برام قابل تصور نبود که در کنار زنی دیگر زیر یک سقف باشم
پسر حاجی رفت سربازی و خانه خلوت تر شده بود اما دخترک شیطان(مریم) خانواده با دخترکان محل همیشه در حال مسابقه فوتبال و دوچرخه سواری تو کوچه بود و هربار که مرا میدید سریع سلام میکرد و سرگرم بازی میشد
و اما اصل ماجرا
تو یک روز گرم مرداد که همه خانه بودن بیحوصله ساعت ۱۱صبح مغازه بستم که برم غذا درست کنم کلید را انداختم و از حیاط رفتم تو خونه صدای خش خش از تو اتاق خواب میومد که دیدم مریم دختر صاحبخانه کشو لباسهای زیرم را میگردد همینکه منو دیدی خشکش زد
:چکار میکنی؟
با ترس؛ هیچی
:دنبال چی میگردی؟
؛تورو خدا به هیشکی نگو
:دنبال چی میگردی؟
:چطور اومدی تو؟
؛توروخدا به کسی نگو بهت میگم چطور اومدم
توضیح اینکه : از کفشکن و شروع پله های صاحبخونه یک درب مشترک بود که از اون ور قفل بود و منم روش پرده کشیده بودم

با اشک ؛از اون در مشترک اومدم
:چرا؟چیکار داشتی
؛قول بده به کسی نگی میخواستم لباس زیراتو ببینم
گیج شدم نمیدونستم باس زیر من ۵۰ ساله برای یک دختر ۱۴ ساله چه جذابیتی میتونست داشته باشه
: چند بار اومدی؟
؛ بخدا این دومین باره غلط کردم دیگه نمیام
: پس اون شرتمو تو بردی؟
؛ غلط کرد پَسِش میارم
: خیلی کارت زشته به بابات میگم
; نه تورو خدا نگو هرکاری بگی میکنم
: هیچ کاری نمیخام کارت زشته
؛ برات ساک میزنم!!!
چون بعضی واژه های محلی اینجا را نمیشناختم متوجه منظور مریم نشدم
: ساک چیه؟
؛ برات میخورم!!!
سرم گیج رفت عصبی شدم میخواستم کتکش بزنم
: خجالت بکش بچه این حرفا چیه؟
: تو هنوز خیلی بچه ای
؛ بخدا نزاری بخورم جیغ میزنم و آبروتو میبرم
خشم تمام وجودمو گرفت خواستم بزنم که گفت
؛ جیغ میزنم میگم بزور منو کشوندی تو خونه و کار دستت میدم
درمانده شدم و در اوج درماندگی گفتم برو گورتو گم کن اومد جلو دست رو شلوارم گذاشت و هنوز که خوابه ، دستشو پس زدم
: دختر جان خجالت بکش عزیزم من اگه بچه دار میشدم بچه م‌ از تو بزرگتر بود تو هنوز خیلی بچه ای ، برو به کسی هیچی نمیگم
؛ خیلی اوسکولی من نمیرم و اینجا میمونم ببینم چیکار میکنی
واقعا گیر کرده بودم یک دختر بچه ۱۴ ساله میتونست نابودم کنه میتونست آبرومو ببره و دوباره به قعر بدبختی بفرستتم که دیدم داره کمربندمو باز میکنه خواستم مانعش شم که جیغ کوچکی کشید و دستمو رو دهنش گذاشتم و تسلیم شدم بدنم یخ زده بود و به وضوح میلرزیدم که کیر خوابیدمو تو دهنش کرد چشمامو بستمو از درون خورد میشدم ، کم کم کیرم سیخ شد و حس میکردم که سعی میکنه دندون نزنه دوس نداشتم چشمامو باز کنم اما اشکم داشت در میومد سرمو بالا گرفتم و سقفو نگاه میکردم چند تا اشک تو صورتم پخش شد نمیدونم چقدر طول کشید داشت آبم میومد با دستم سرشو عقب هل دادم ، مانع شد، گقتم داره میاد اما کلشو بیشتر فشار داد نتونستم و آبمو که حجم زیادی از چند سال تلمبار شده بود کنترل کنم، فوران کرد،حجم لذت زیاد ارضا شدن و بیچارگی زیاد داشت منفجرم میکرد با خشم گفتم برو
؛ الان میرم عشقم
یکی از شورتهامو رو صورتش کشید و آبها را پاک کرد و از در مشترک فرار کرد و قفلش کرد
آوار شدم رو تخت و زدم زیر گریه حس خیلی بدی داشتم از خودم و از همه چی متنفر بودم
چشمامو که باز کردم ساعت ۴ بود یک حس خلا از تخلیه و ارضاشدن با شکست و تحقیر از یک دخترک همراه بود ، بی مقدمه بیرون رفتم و یک قفل خریدم و این ور درب زدم این تنها کاری بود که میتونستم انجام بدم
شب بیرون غذا خوردم و تا دیروقت بیرون موندم و چندتا خونه تو دیوار پیدا کردم که فردا ببینم،باید ازون خونه میرفتم
ساعت یک اومدم خونه لباس عوض کردم که پیام تلگرام اومد ، نگا کردم نشناختم باز کردم دوتا عکس بود آنقدر ترسیدم گوشی از دستم افتاد
وقتی که مریم ساک میزد و من چشمامو بسته بودم ازم عکس گرفته بود و نوشته بود تو فضایی و ایموجی خنده ،نگاه کردم پروفایل خودش بود سریع عکسارو دو طرفه پاک کردم و بلاکش کردم
قلبم از دهنم داشت بیرون میومد نمیدانستم چکار کنم که یهو اس ام اس اومد؛ اوسکول خان مدرک دارم ازت نه دوتا ده تا ، آنبلاکم کن و قفل را بردار نیم ساعت دیگه اونجام
باز هم تحقیر شدم نابود شدم بیحس شدم درمانده شدم ارزو داشتم بمیرم کنج خونه چمپاتمه زدم و تو سکوت مرگبارم رفتم خدای من این چه بدبختی بود که سرم اومد؟من تو زندگیم هیچ گناهی نکرده بودم چرا یک دختر بچه با منی که در دهه ششم زندگیم هستم اینکارو بکنه؟ این همه پسر و پسر بچه ورزشکار خوشتیپ و سرزندخ … چرا من؟ یک مردمیانسال افسرده که کاملا معمولی و منزویه و هیچ جذابیتی حتی برای پیرزنها هم نداشت، که ناگهان صدای درب آمد ترسیدم باز کنم اروم از پشت درب گفت عکساتو پخش میکنم
رفتم قفلو برداشتم تو تاریکی میتونستم ببینم که فاتحانه و با غرور اومد تو و نشست رو تخت گفتم : مریم جان عزیزم ازت خواهش میکنم تمنا میکنم اینکارو نکن من اینکاره نیستم بابا بخدا من اهل این کارا نیستم تا به حال به ناموس کسی نگاه نکردم تو جای بچه نداشتمی خواهش میکنم اصلا این همه پسر خوشگل هست ، که حرفمو قطع کرد ؛ اوسکول خان اگه من به یکی از پسرای محل بدم که باید به همشون بدم
: نمیگم سکس کن باهاشون رفیق شو تو خیلی بچه ای برا این کارا
؛ خو میگم اوسکولی!!! از دنیا عقبی دختر همسن من تا حالا دوتا سقط داشته
؛ عزیزم برو بالا برو خونه خودتون پدرمادرت بیدار میشن آبروم میره
؛ اونا خواب هفت پادشاهو میبینن بمبم هم بترکه بیدار نمیشن
بلند شد و بغلم کرد قدش کوتاهتر بود منو کشوند رو تخت لبمو بوسید و گفت تموم پسرا و مردای محل تو کفم هستن و فرت و فرت پیام میدن
: جوابشو بده دیگه بیخیال من شو
؛ دیگه توضیح نمیدم،من نمیخام تابلو و جنده محل شم اینا دهن لقن و آبرو و آیندمو نابود میکنن اما تو این یکساله من زیر نظرت داشتم و میدونم که سالمی و ادم محترمی هستی تا روزی که من میخام باید مال من باشی از خداتم باشه که من به این خوشگلی و جوونی بی هیچ توقعی باهات باشم.
وای خدای من چی میشنیدم ، یک دختر کوچولو که همیشه تو کوچه و حیاط مشغول بازیه از من سکس میخاد واقعا نمیتونستم درک کنم ، بازم لبامو بوسید و ازم خواست که همراهش باشم
مجبور شدم،لب تو لب شدیم چند دقیقه بی هیچ حسی،دستمو گرفت و رو سینه ش گذاشت انگار برق گرفتم خیلی وقت بود این کارو نکرده بودم سینه ش کوچیک بود دستمو بیشتر فشار داد که منم ممه شو فشار بدم،سینه شو گرفتم یه کم مالوندم بهم لذت داد کیرم داشت سیخ میشد که کیرمو گرفت : آروم گفت چیشد؟ تو که اهل اینکارا نبودی هیچی نگفتم کیرمو بیشتر فشار داد و از تو شلوارکم بیرون کشید نشست جلوم و بازم تو دهنش کرد داشتم لذت میبردم احساس شرمم کمتر بود بلند شد اومد رو تخت و تاپشو درآورد سوتین نداشت ممه هاش کوچیک بود گفت ممه مو بخور ، تحت ارادش بودم ،شروع کردم واقعا لذت بخش بود کیرم تو دستش بود فشارش میداد رو ابرها بودم داشت آه و ناله میکرد گفت آبتو نیار کیرمو ول کرد و بغلم ولو شد با تمام وجود ممه هاشو لیس میزدم موهامو میکشید و به سینه هام چنگ میزد و آه میکشید و دستمو کذاشت رو کسش ، خیس خیس بود خیلی ترسیدم گفت کسمو انگشت نکنی پرده دارم،ولی کونمو انگشت کن با آب کوسش سوراخ کونشو انگشت میکردم خیلی حس عجیبی بود که تابحال تجربه نداشتم حریصانه سینه هاشو لیس میزدم و نبض سوراخ کونشو حس میکردم که مستقیما رو کیرم اثر میذاشت، یه کم لرزید و هیکل کوچیکش تو بغلم آروم گرفت سکوت شد نگاهش کردم چشاشو بسته بود برای اولین بار تو صورتش دقیق شدم واقعا یک دخترک کم سن و سال بود، حرف و رفتاراش برام قابل هضم نبود ، چشاشو باز کرد لبخندی زد و گفت ؛ مچکرم و کیر آویزانمو تو دهنش کرد و بازم شق شد با هربار بلعیدن کیرم داغتر میشدم گفتم دارم میام پاهامو چنگ زد و تا آخر خورد
سرشو بالا آورد و گفت این از شب اولمون برات برنامه ها دارم قول بده رم نکنی
لباسشو پوشید قفلی که خریده بودمو برداشت و رفت بالا

اگه دوس داشتین ادامه شو مینویسم

ادامه...

نوشته: بهرام


👍 62
👎 4
43001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

894991
2022-09-13 01:44:47 +0430 +0430

چه خبرتووووونه … چه خبرتونه واقعا…!!!

0 ❤️

895005
2022-09-13 02:28:10 +0430 +0430

شیر ما خارداره که میرین به مرد 51 ساله میدین؟ بعد که ما میشیم 51 ساله باز دلتون میخواد به پسر 30 ساله بدین

1 ❤️

895008
2022-09-13 02:46:53 +0430 +0430

۲۰ خط اول داستانو اگه نخوندین برین یه ربع اول انیمیشن بالا رو بخونین با این تفاوت پیرمرد اون فیلم پسر باز بود این دختربازه

0 ❤️

895026
2022-09-13 03:39:27 +0430 +0430

خوب بود، هم خوشمان آمد و هم غصه دارمان کرد و هم …
بنویس اما زودتر بنویس که سررشته داستان از دستمان در نرود،
بنویس اما رنگ و لعاب و آب و تاب داستان را بیشتر کن،
ضمناً کاریه که شده و شخصیت داستانی هم هیچ تقصیری مرتکب نشده، پس سعی نکن که با گنجاندن حاشیه‌های ننه من غریبه بازی بدنبال اثبات بی گناه بودن خودت باشی و به اصل قضایا و ماجرا بپرداز …
بازیکن چهارم رو زدم برات.

2 ❤️

895027
2022-09-13 03:43:46 +0430 +0430

،،ببخشید تصحیح میکنم,
خوب بود، هم خوشمان آمد و هم غصه دارمان کرد و هم …
بنویس اما زودتر بنویس که سررشته داستان از دستمان در نرود،
بنویس اما رنگ و لعاب و آب و تاب داستان رو بیشترش کن،
ضمناً کاریه که شده و شخصیت داستانت هم هیچ تقصیری مرتکب نشده، پس سعی نکن که با گنجاندن حاشیه‌های ننه من غریبم بازی بدنبال اثبات بی گناه بودن خودت باشی، پس به اصل قضایا و ماجرا بپرداز …
لایک چهارم رو زدم برات.

0 ❤️

895033
2022-09-13 04:27:20 +0430 +0430

خوب بود لطفا زودتر بنویس یادمون نره داستاتو

0 ❤️

895044
2022-09-13 07:24:38 +0430 +0430

من فکر می کنم، به خاطر سختی های زندگی، خدا خودش شخصی به شما نظر کرده است. کفر نعمت نکنی ها.

2 ❤️

895063
2022-09-13 12:00:18 +0430 +0430

پس این جنده خونه هایی که همه جا ریخته تو داستانها کجاست؟

0 ❤️

895066
2022-09-13 12:07:52 +0430 +0430

حالا دیگه تا این حد هم اوضاغ خراب نیست که دختر ۱۴ ساله دو تا سقط داشته باشه. نهایت یکی.

1 ❤️

895078
2022-09-13 14:37:22 +0430 +0430

خیلی خوبه ادامه بد عزیزم

0 ❤️

895081
2022-09-13 14:44:01 +0430 +0430

51 ساله؟ ما اینجا 80 ساله داریم خیلیم ریلکس😂😂😂

0 ❤️

895086
2022-09-13 15:53:08 +0430 +0430

از فواید اسکول بودن…
البته باس گفت شما از مرحله اسکول گذشتی و یک فروند اوشکوول به حساب میآیی

0 ❤️

895091
2022-09-13 16:38:30 +0430 +0430

تو شهر مرکز ایران اجاره نصف شهر کوچک مرزی بود؟ دختر شورت میخواست میرفت شورت باباشو بر میداشت مگه شورت مردونه نگین و زردوزی داره که مال تو بهتر باشه؟ به علاوه اگر اونا بالا مینشستن چطوری درب مشترک داشتین؟ حالا هی نصیحت کنیم جق نزنین مغزتون پوک میشه!! بفرمائید اینم عوارضش در دوران پیری!!

0 ❤️

895106
2022-09-13 20:58:37 +0430 +0430

خجالت بکش پیری

0 ❤️

895142
2022-09-14 01:44:03 +0430 +0430

اینا بچه نیستن اژدهان😂😂😂
خوبه کونت نزاشت🤣🤣🤣

0 ❤️

895172
2022-09-14 02:33:04 +0430 +0430

قشنگ بود سریع تر ادامشو بنویس پدر بزرگ

0 ❤️

895265
2022-09-14 16:20:54 +0430 +0430

خداشانس بده به این میگن افتادن توظرف عسل اونم باکله

0 ❤️

895609
2022-09-16 14:03:08 +0430 +0430

عجب💔🚴

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها